Jump to navigation

  • ورود
  • فارسی
  • العربية
  • English
جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۴:۵۸
خانه
dahe
عبدالعظیم
  • خانه
  • آستان مقدس
    • آشنایی با امامزادگان
      • حضرت عبدالعظیم (ع)
        • شناخت نامه حضرت
        • فضیلت زیارت حضرت
        • نگرشی درباره حضرت
        • روایات حضرت
        • کنگره بزرگداشت
          • اهداف و عناوین
          • مجموعه آثار کنگره
        • کرامات حضرت
        • فضائل حضرت از زبان ائمه
        • راویان و شاگردان حضرت
        • تألیفات و کتاب ها
        • مقالات
        • اشعار منتخب
      • حضرت امامزاده حمزه (ع)
      • حضرت امامزاده طاهر (ع)
    • آستان در آیینه تاریخ
    • شهدای مدفون در آستان
    • مشاهیر مدفون در آستان
    • معماری و ساختمان
    • اصول حاکم بر آستان
    • تولیت آستان
      • زندگی نامه‌ حجت‌الاسلام‌ والمسلمین قاضی‌عسکر
      • اخبار
  • زیارت
    • زیارت آنلاین (زنده)
    • زیارتنامه
  • اطلاع رسانی
    • اخبــار
      • اخبار تولیت آستان
      • آرشیو اخبار آستان
    • عکس
      • تطبیقی و قدیمی
      • دارالشّفاء کوثر
      • زیارت و بازدید
      • علمی ، فرهنگی و آموزشی
      • مراسم و آئین ها
    • فیلم
    • صوت
      • ادعیه
        • ادعیه ماه مبارک رمضان
        • زیارتنامه
      • تلاوتهای برتر قرآن کریم
      • دروس و سخنرانی‌های مرحوم آیت الله ری شهری
      • سخنرانی
        • ایام فاطمیه (س)
        • ایام محرّم الحرام
      • مداحی
      • نوای زیارت
      • کلاس فرهنگی و آموزشی
        • خانم دکتر سلیمانی
    • امور بین الملل
    • نمایشگاه مجازی
    • ویژه نامه ها
    • اوقات شرعی
  • مراکز وابسته
    • مرکز نجوم و آسمان نما
    • مرکز آموزش قرآن کریم
    • دانشگاه قرآن و حدیث
    • صندوق قرض الحسنه
    • حوزه علمیه (برادران)
    • حوزه علمیه (خواهران)
    • مجتمع آموزشی حکمت
    • دارالشفاء کوثر
    • موقوفات
    • نذورات و هدایای مردمی
  • ماهنامه خادم
  • پرداخت نذورات
  • ارتباط با ما

فرم جستجو

بالا
0 کاربر پسندیده اند.‎

دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام و شهرری - جلد دوم

۱۳۹۵/۰۸/۲۹0 دیدگاه53905 مشاهده

فاطمه سيّاح(1)

فاطمه محجوبى

بانو فاطمه سيّاح ، در نوزدهم فروردين ماه 1281 ، در شهر مسكو ، پايتخت اتحاد جماهير شوروى ، به دنيا آمد . پدرش ميرزا جعفر رضازاده سياح ، در دانشكده السنه شرقيه مسكو سمت استادى زبان و ادبيات فارسى داشت؛ و عمويش ، ميرزا محمّد على معروفى به حاج سياح ، از رجال معروف عهد قاجار بود .

از سوانح زندگى ميرزا جعفر اطلاعات زيادى نداريم ، همين قدر مى‏دانيم كه او هم مثل برادرش ، ميرزا محمّد على ، در جوانى ، عزم سياحت ، از ايران بيرون رفته و سرانجام به روسيه رحل اقامت افكنده است .

ميرزا جعفر در مقدمه‏اى كه بر يكى از تأليفات خود ، محاوره فارسى و روسى و فرانسه نوشته ، گفته است:

در بيست وسه سال قبل هواى تحصيل و درك علوم و آگاهى از مجارى حالات ابناء نوع غالب آمد ... و به لزوم همين نيت به سياحت اقدام ... تا ، پس از چندى ، به دارالسلطنه مسكو ، كه سواد اعظم ممالك روسيه است گذار ... و اين جايگاه نيكو را براى اقامت اختيار نمودم .(2)

و چون اين كتاب در تاريخ 1314 ق (1896 م) چاپ شده است ، پس مى‏توان


1 . اين شرح حال از كتاب از صبا تا نيما؛ يحيى آرين نوشته شده است .

2 . ميرزا جعفر رضازاده محلاتى ، كتاب المحاوراة الفارسية والروسية والفرانسيد ، مسكو ، 1896 م . ـ 1314 ق ، ج 1 ، ص 9 .

(401)


حدس زد كه وى ظاهرا در حدود سال‏هاى 91/1290 ق (1873 م) كشور ايران را ترك كرده و سرانجام ، در كشور روسيه اقامت گزيده است .

ميرزا جعفر در مسكو «پرفسور معلمخانه السنه شرقيه» لازارف(1) بوده و در آنجا چند كتاب تأليف كرده كه از آن جمله است كتاب محاوره روسى فارسى (چاپ غازان ، سال 1883 م) ، كتاب صرف و نحو فارسى به روسى (چاپ غازان ، سال 1884 م) و بالاخره ، كتاب المحاورة الفارسية و الروسية و الفرانسية (مسكو ، 1896 م) كه قبلاً به آن اشاره كرديم .

بازيل نيكيتين كه وقتى كنسول در رشت و رضائيه بوده ، گفته است:

ميرزا جعفر معلم قرائت فارسى ، كه مردى باهوش و بذله‏گو بود ، گاهى ما را در منزل خود پذيرايى مى‏كرد . در اين پذيراييهاى خصوصى و گرم و بى‏تكلف ، معلمين ما هم حضور داشتند و يك صميميت صادقانه در ميان ما برقرار بود .(2)

از دوران اقامت سيد جمال الدين اسدآبادى در مسكو ، گزارشهايى در دست است كه در برخى از آنها به ميرزا جعفررضا زاده سياح اشاره شده؛ و از آن گزارشها پيداست كه ميرزا جعفر تنها يك معلم ساده در مدرسه لازارف نبوده ، و گاهى در مسائل سياسى نيز دخالت مى‏كرده ، و ارتباطش با سيد هم از اين راه بوده است .

ميرزا جعفر عمر طولانى يافته و نزديك به نود سال زيسته است . وى بارها از روسيه به ايران آمده ، و به علت ناگوارى اوضاع ايران در عهد قاجار به روسيه بازگشته است؛ تا بعد از انقلاب اكتبر 1917 ، به قول خود او ، «پس از تحمل صدمات روحانى و تصاحب اجبارى دارايى ، كه محصول زحمات پنجاه ساله بوده ، سرانجام از تفضلات الهى زايد بر يك سال است كه به اين پايتخت فيروزبخت ـ تهران ـ وارد شده


1 . دانشكده زبان‏هاى شرقى لازراف به سال 1814 در مسكو تأسيس شد و از سال 1921 نام انستيتوى خاورشناسى مسكو بر خود گرفت .

2 . ب . نيكيتين ايرانى كه من شناخته‏ام ، ترجمه و نگارش فردوسى (مترجم همايون) ، تهران ، 1329 ، ص 14 .

(402)


است» .(1)

دكتر فاطمه سياح دروه تحصيلات متوسطه را در مسكو به پايان رسانيد ، و وارد دانشكده ادبيات آن شهر شد . و به اخذ درجه ليسانس و بعد دكترى در رشته ادبيات نايل آمد؛ و پس از اتمام دوره دكترى ، چهار سال دانشيار ادبيات در دانشكده‏هاى مختلف اتحاد جماهير شوروى بود .

وى در اواخر سال 1312 به ايران آمد . ابتدا در وزارت فرهنگ مشغول كار شد؛ و بعد ، كرسى درس زبان و ادبيات روسى و همچنين كرسى استادى سنجش ادبيات زبان‏هاى خارجه در دانشگاه تهران به او محول گرديد؛ و تا دم مرگ با رتبه شش استادى به اين سمت در دانشگاه مشغول اداى وظيفه بود .(2)

دكتر فاطمه سياح ، در طى سال‏هايى كه در ايران اقامت داشت ، در نهضت بانوان و در جريانات سياسى و اجتماعى كشور فردى برجسته بود . سخنرانيهاى بسيار در موضوعهاى مختلف اجتماعى و ادبى در سازمان پرورش افكار و شوراى زنان و انجمنهاى روابط فرهنگى ايران و شوروى و فرانسه ايراد نمود؛ و مقالات ادبى متعددى ، كه بيشتر مربوط به ادبيات اروپا بود ، در مجله ايران امروز ، كه تحت نظر مطيع الدوله حجازى منتشر مى‏شد ، و در مجلات پيام نو ، مهر و سخن انتشار داد .

وى ، در جشن هزاره فردوسى كه در مهرماه سال 1313 برپا گرديد ، به عضويت كنگره انتخاب شد؛ و در نشريات انجمن آثار ملى ، مقالات مفصلى درباره فردوسى نوشت .

خانم سياح ، در مدت اقامت خود در كشور شوروى و ايران ، پانزده بار به نقاط


1 . پهلوى نامه (منظوم) ، به يادگار چشن هزاره فردوسى و اوضاع اسفناك ايران پس از كودتاى سوم اسفند 1299 . در 2 جلد ، تهران 1313 .

2 . از زندگى زناشويى فاطمه و اينكه در چه سالى ازدواج كرده اطلاع درستى در دست نيست . همين قدر مى‏دانيم كه وى در زناشويى موفق نبوده و پس از سه سال بدون داشتن هيچ‏گونه ثمره‏اى كارش به جدايى كشيده و بنا به گفته جمال زاده ، زن پسر عمى خود حميد سياح بوده است . (نامه 23 ارديبهشت 1350 او به محمّد گلين ، گردآورنده نقد و سياحت ، تهران 1354) .

(403)


مختلف اروپا سفر كرد؛ و در هر بار ، تحولات و انديشه‏هاى جديدى را كه در جهان اجتماع و هنر و ادب آن كشورها پديد آمده بود ، با نظر موشكاف و انتقادآميز خود ، مطالعه و در هر جا سخنرانيهايى ايراد نمود ، و از هر گوشه توشه‏اى از افكار و عقايد نو همراه آورد .

در سال 1315 ، دانشسراى عالى از وى دعوت كرد كه در آنجا به تدريس زبان‏هاى خارجه اشتغال ورزد؛ و با ورود او به دانشسرا ، تدريس زبان و ادبيات روس آغاز شد . در اين هنگام ، وزارت فرهنگ «كانون بانوان» را تشكيل داد ، و بانو سياح به عضويت هيئت مديره آن كانون درآمد؛ و در سال معروف به رفع حجاب ، از طرف وزارت امور خارجه به سمت عضويت هيئت نمايندگى ايران در هفدهمين دوره اجلاسيه جامعه ملل عازم ژنو شد ، و در پاييز آن سال در كنگره جامعه شركت كرد .

خانم سياح ، پس از بازگشت از اين مأموريت ، همچنان به كارهاى اجتماعى و تدريس در دانشسرا اشتغال داشت؛ تا ، در سال 1317 ، به مقام دانشيارى دانشگاه تهران رسيد و صاحب كرسى «سنجش ادبيات زبان‏هاى خارجه» گرديد؛ و در سال 1322 ، شوراى عالى فرهنگ استادى كرسى ادبيات روسى دانشگاه تهران را به او سپرد؛ و در همان سال كه حزب زنان ايران تشكيل گرديد ، وى به منشيگرى اين حزب برگزيده شد؛ و نيز در همان اوقات ، به عضويت هيئت مديره «انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى» درآمد و به منشيگرى كميته موسيقى و نمايش و سينماى همان انجمن انتخاب گرديد .

در سال 1323 ، از وزارت دادگسترى اجازه رسيدگى به امور زندان زنان را به نمايندگى «حزب زنان ايران» به دست آورد؛ و هم در اين سال ، كه مجله پيام نو ، ناشر افكار انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى ، منتشر شد ، وى عضويت هيئت نويسندگان آن مجله را داشت؛ و تا پايان عمر ، عضو هيئت مديره انجمن و همكار مجله بود .

(404)


خانم سياح ، در همان سال )1323) ، به نمايندگى از «حزب زنان ايران»(1) ، به تركيه رفت و مطالعاتى در انجمنهاى زنان ترك و ترقيات آن كشور نمود و سخنرانيهايى در محافل آنجا ايراد كرد كه بسيار مورد توجه واقع شد . خانم هاجر تربيت ، كه در اين سفر همراه او بوده ، گويد:

در مدت يك ماه و نيم مسافرت و اقامت در تركيه ، به من ثابت شد كه ايران با داشتن دكتر فاطمه سياح به جرئت مى‏توان ادعا كند كه يكى از بزرگ‏ترين و دانشمندترين زنان عصر خود را دارد؛ زيرا سخنرانى كه اين فقيد دانشمند در تالار بزرگ دانشكده حقوق و سياست آن كشور ، در جلو متجاوز از هزار نفر مستمع ، به زبان فرانسه فصيح ، راجع به گوته و حافظ ايراد كرد ، مورد تحسين و تمجيد محافل دانشمند تركيه قرار گرفت . همچنين مصاحباتى كه اين بانو در زبان‏هاى مختلف با استادان ترك و خارجى ، كه در دانشكده‏ها تدريس مى‏كردند ، در رشته‏هاى علوم مختلف ، بخصوص ادبيات ، به عمل آورد ، در قلوب همه آن دانشمندان احساساتى آميخته به تقدير و احترام توليد كرده و باعث افتخار كشور ما گرديد .(2)

در دى ماه 1324 ، نخستين شماره مجله «حزب زنان ايران» را انتشار داد . در سال 1325 ، به رياست هيئت مديره «انجمن معاونت عمومى زنان» شهر تهران و عضويت كميته مركزى «سازمان زنان ايران» و عضويت «جمعيت شير و خورشيد سرخ بانوان ايران» انتخاب شد؛ و هم در «نخستين كنگره نويسندگان ايران» ، كه در تابستان سال 1325 در تهران تشكيل يافته بود ، شكرت نمود؛ و در آن كنگره ، دو خطابه درباره «مقام انتقاد در ادبيات» و «در پيرامون سخنرانى دكتر خانلرى در نثر معاصر فارسى» ايراد كرد .(3)

 


1 . جلسات اين حزب در خانه بانو صفيّه فيروز تشكيل مى‏شد ، و اعضاى اصلى آن عبارت بودند از: دكتر فاطمه سياح ، هاجر تربيت ، صديقه دولت آبادى ، عفت الملوك خواجه نورى و بانو جهانگير . اين حزب بعدها به نام «شوراى زمان» ناميده شد .

2 . بانو هاجر تربيت «از طرف دبيرخانه شوراى زنان» ، روزنامه اطلاعات ، يكشنبه 16 اسفند 1326 .

3 . نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تهران ، 1326 .

(405)


در تابستان سال 1326 ـ سالى كه در پايان آن شيرازه زندگانيش از هم گسست ـ از طرف شوراى زنان ، به اتفاق بانو صفيه فيروزه ، در كنگره «زن و صلح» كه در پاريس منعقد شده بود ، شركت جست . سخنرانى‏ها و افكار و عقايد اين بانوى دانشمند در آن كنگره به قدرى مورد توجه قرار گرفت كه بعضى از نمايندگان ، پس ا ز بازگشت به كشورهاى خود ، مقالاتى در پيرامون بيانات نماينده ايران منتشر كردند و او را به عنوان يك فرد مايه افتخار ايران ستودند .

خانم سياح در اين سفر نيز ، چنانكه عادت هميشگى او بود ، در زمينه ادب و هنر و نمايش مطالعاتى كرد و ارمغانهايى به كشور خود آورد .

وى در ماه آخر زندگى خود سه چهار كنفرانس ، درباره تحولات جديد در عالم هنر و نقاشى ، ايراد نمود؛ و گزارش كنگره صلح را به سمع شنوندگان ايرانى رسانيد؛ و روز پنجشنبه 6 اسنفد 1326 ، آخرين سخنرانى خود را به زبان فرانسه ، درباره «تأثير و نفوذ استايوسكى در ادبيات فرانسه» ، در تالار سخنرانى «انجمن روابط فرهنگى ايران و فرانسه» ، ايراد كرد؛ و تسلط وى به زبان فرانسه و وسعت معلومات و احاطه‏اش به موضوع باعث تحسين و تمجيد شنوندگان با فضل و كمال گرديد .

خانم سياح متجاوز از پانزده سال بود كه به بيمارى مزمن و خطرناك قند گرفتار بود؛ با اين همه آلام جسمانى را با خنده و خوشرويى تحمل مى‏كرد و پيش كسى نمى‏ناليد و اظهار درد و رنج نمى‏كرد؛ و با اينكه در دوران آخر عمر بيماريش شدت يافته و نياز به استراحت داشت ، پيوسته و بى‏آرام كار مى‏كرد؛ تا آنكه ، روز پنجشنبه 13 اسنفد ماه 1326 ساع 9 صبح ، بر اثر سكته قلبى ، چراغ عمرش خاموش گشت؛ و روز جمعه با حضور رئيس دانشگاه و جمع كثيرى از دانشمندان و دانشگاهيان ، در زاويه ابن بابويه به خاك سپرده شد؛ و روز شنبه 15 اسفند ماه ، دانشكده ادبيات ، به پاس خدمات بانوى از دست رفته ، تعطيل گرديد . و در شوراى زنان و كانون بانوان ، مجالس تذكرى برپا شد . و چند نفر از بانوان فاضله درباره خدمات اجتماعى او سخن

(406)


گفتند؛ و به مناسبت شب هفتم مرگش ، بانو تربيت و دكتر رضازاده شفق در راديو تهران سخنرانى كردند؛ و روز هفتم ، با حضور عده بيشمارى از استادان و دانشمندان و دانشگاهيان ، مجلسى بر سر آرامگاه او تشكيل گرديد؛ و ابتدا حكيم الدوله دسته گلى بر مزار او نهاد و به بازماندگان تسليت گفت؛ سپس ، چند قطعه شعر ، كه در رثاى او سروده شده بود ، از طرف دانشجويان خوانده شد؛ و حسن صدر ، مدير روزنامه قيام ايران ، سخنانى در مقام و منزلت زن در اسلام ايراد نمود؛ و دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه و وزير فرهنگ ، با ايراد سخنانى مجلس را ختم كرد .

بانو سياح به پنج زبان روسى ، فرانسه ، آلمانى ، انگليسى و ايتاليايى مسلط بود و از ادبيات اين زبان‏ها اطلاعات عميق داشت . وى تنها بانويى بود كه در دانشگاه كرسى استادى داشت ، و در رشته درس ادبيات تطبيقى بى‏رقيب بود . دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه ، در مجلس تذكرى كه روز شنبه 22 اسفند ماه 1326 ، در تالار اجتماعات دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ، ترتيب يافته بود ، در اين باره چنين گفت:

با فوت بانو فاطمه سياح ، دانشگاه تهران يكى از دانشمندترين استادان خود را از دست داد . كرسى درس ايشان عبارت از سنجش ادبيات زبان و ادبيات روسى بود . چون براى تدريس سنجش ادبيات آشنايى به ادبيات چند زبان بيگانه لازم است ، انجام اين كار از عهده هر كسى بر نمى‏آيد؛ و بدبختانه اين جانب ، تا اين تاريخ ، كسى كه صلاحيت تدريس اين درس را داشته باشد در نظر ندارم؛ بنابراين دانشگاه ناگزير است فعلاً اين درس را تعطيل نمايد .(1)

ظاهرا زبان فارسى را خوب نمى‏دانست و مطالب خود را به زبان روسى مى‏نوشت و ديگران به فارسى ترجمه مى‏كردند؛ چنانكه مقاله او را درباره فردوسى ، كه در شماره 10 سال دوّم مجله سخن درج شده ، عبدالعلى هورمزدى به فارسى برگردانده است .


1 . خبرهاى دانشگاه ، اسفند 1326 ، ص 23 ـ 24 .

(407)


وى بانويى محقق ، جدى و پر كار بود ، و با دانشجويان تا آن حد كار مى‏كرد كه اطمينان يابد ديگر مشكلى ندارند ، و آنها را تا آن اندازه راهنمايى مى‏كرد كه بتوانند در زمينه تخصصشان رساله و مقاله بنويسند .

«در اجتماع ما ، كه هرآن ، عقايد و آراء اشخاص براى جلب منفعت تغيير مى‏كند ، خانم فاطمه سياح داراى هدف و روش ثابتى بود كه پيوسته به طرف آن گام برمى‏داشت» .(1)

خانم سياح ، قبل از مرگ ، كتابخانه خود را كه متجاوز از دو هزار جلد كتاب داشت ، به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران اهدا كرد ، و اين كتاب‏ها اينك مورد استفاده دانشجويان است .

وزارت فرهنگ ايران ، به پاس خدمات اين بانوى دانشمند ، يكى از دبيرستانهاى دخترانه پايتخت را به نام وى نامگذارى كرد .

مجموعه‏اى از مقالات و تقريرات صاحب تذكره ، به كوشش محمّد گلين ، در سال 1354 ، زير عنوان نقد و سياحت ، در تهران چاپ شده است .

آثار

رساله دكترى درباره آناتول فرانس (به روسى) .

كتاب تدريس زبان روسى براى دبيرستانها با همكارى پرفسور گيلدبراند ، طبق توصيه وزارت فرهنگ .

كيفيت رمان ، روزنامه ايران ، بهمن ماه 1312 .

وظيفه تعليم و تربيت در شاهكارهاى ادبى ، مجله تعليم و تربيت ، سال چهارم ، شماره‏هاى آذر و دى 1313 .

موضوع رمانتيسم و رآليسم از حيث سبك نگارش در ادبيات اروپايى ، مجله مهر سال


1 . از بيانات بانو دكتر خانلرى ، رئيس دبيرستان نوربخش ، در تالا اجتماعات دانشكده ادبيات ، شنبه 22 اسفند 1326 .

(408)


سوم ، شماره‏هاى 3 ، 4 و 5 ، شهريور 1314 .

مادام دوستال ، مجله مهر ، سال چهارم شماره‏هاى 3 و 4 ، مرداد و شهريور 1315 .

خطابه در احوال آلكساندر سرگيويچ پوشكين شاعر نامدار روس ، روزنامه اطلاعات ، 16 اسفند 1315 .

زن در مغرب زمين (پنجاه سال پيش و امروز) ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، اسفند 1317 .

تدريس متون ، مجله تعليم و تربيت ، سال نهم ، شماره 10 ، 1317 .

زن و هنر ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، شماره‏هاى 2 و 3 ، ارديبهشت 1318 .

مقام زن در ادبيات ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 2 ، ارديبهشت 1319 .

«زن در ادبيات جديد (فرانسه)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 3 ، خرداد 1319 .

«زن در ادبيات جديد (انگليس)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 5 ، مرداد 1319 .

«زن در ادبيات آلمانى» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 7 ، مهرماه 1319 .

«مسئله نبوغ در نزد زنها» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 8 ، آبان 1319 . «مقام سنت در تاريخ ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره‏هاى 9 و 10 ، آذر و دى 1319 .

«موضوعات جاويدان و مطالب روزانه در ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 12 ، اسفند 1319 .

«بالزاك و روش داستان نويسى» ، مجله ايران امروز ، سال سوّم ، شماره‏هاى 2 ـ 6 ، ارديبهشت ـ شهريور 1320 .

«ادبيات معاصر ايران» ، مجله پيام نو ، سال يكم ، شماره 1 ، مرداد 1322 .

«مصاحبه با بانو دكتر فاطمه سياح استاد دانشگاه» ، مجله عالم زنان ، سال يكم ، شماره 1 ، تيرماه 1323 .

«آنتون چخوف (براى چهلمين سال وفاتش)» ، مجله پيام نو ، سال يكم شماره 1 ،

(409)


مرداد 1323 .

«زن و انتخابات در ايران» ، مجله آينده ، دوره سوم ، شماره 10 ، شهريور 1324 .

«انتقاد دانشمندان اروپايى در باب فردوسى» ، مجله مهر ، سال دوم ، شماره 5 .

«داستايوسكى (مقدمه بر كتاب شب‏هاى روشن ، ترجمه دكتر زهرا خانلرى)» ، نشريه سخن ، شماره 2 ، 1324 .

«شرق در آثار پوشكين» ، مجله پيام‏نو ، سال يكم ، شماره 12 ، مهرماه 1324 .

«نشرياتى چند در باب شاهنامه و زندگانى فردوسى» ، مجله سخن ، سال دوم ، شماره 10 ، آبان 1324 .

«نظرى به اخلاق» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، ارديبهشت 1325 .

تحقيق مختصر در احوال و زندگانى فردوسى ، تهران ، جيبى ، 35 صفحه ، بى تاريخ .

«درس عبرت از وقايع آذربايجان» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، خرداد 1325 .

«وظيفه انتقاد در ادبيات» ، نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .

«نثر فارسى معاصر (نظرى به سخنرانى دكتر ناتل خانلرى)* ، نشريه كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .

«نظرى به نمايشگاه هنرهاى زيباى ايران» ، مجله پيام نو ، سال دوم ، شماره 10 ، مرداد 1325 .

«ميخائل شولخف» ، (خلاصه سخنرانى) ، مجله پيام نو ، سال سوم ، شماره 1 ، مهرماه 1325 .

«خانم ، اگر به مجلس شوراى ملى رفتيد چه خواهيد كرد؟» ، مجله بانو ، سال دوم ، شماره 12 ، آذرماه 1325 .

نقد و سياحت (مجموعه مقالات و تقريرا دكتر فاطمه سياح) ، گردآورنده محمّد گلبن ، تهران ، 1354 .

(410)


2

فتح اللّه‏ اكبر

پسر حاجى خان امشه‏اى و برادرزاده اكبر خان بيگلربيگى رشتى بوده است . اكبرخان بواسطه در دست داشتن و اجاره كردن چندين ايالت و خريد ارزان خالصجات گيلان از دولت ، اول ملاك و متمول گيلان شد و پس از مرگش دو دختر از او باقى ماند يكى عيال صادق‏خان سرادر معتمد (متوفى 1311 خورشيدى) شد و ديگرى در نظر بود كه به فتح‏اللّه‏ خان داده شود لكن فتح‏اللّه‏ خان قبول نكرد و بجاى دختر عمو ، زن اكبر خان را به ازدواج خود درآورد . دختر پس از چندى مرد و دارايى او به مادرش رسيد و ان ثروت كذايى افتاد به چنگ فتح‏اللّه‏ خان وبعد در زمره ملاكين و متمولين طراز يك گيلان درآمد .

در سال 1307 هجرى قمرى پس از فوت عمويش اكبرخان بيگلر بيگى فتح اللّه‏ خان برادرزاده‏اش تمام كارهاى او را قبضه كرد و عهده‏دار شد . چون او هم بيگلربيگى رشت گرديد از اين تاريخ فتح اللّه‏ خان نيز معروف شد به بيگلربيگى و ضمنا از سال 1307 تا 1310 ق . با درجه امير تومانى مانند عمويش مدير گمركات خراسان ، گيلان و مازندران هم بود و بعد تمام آنها را از دولت اجاره كرد و در ضمن ، در اين چند سال ، علاوه بر لقب بيگلربيگى ملقب به سالار افخم و سالار اعظم نيز گرديد و بديهى است كه گرفتن درجه امير تومانى ـ القاب و عهده دار شدن گمركات قسمت شمال ايران را به‏طور امانى و يا مقاطعه و اجاره ، تماما با دادن رشوه به شاه و صدراعظم صورت مى‏گرفته است . در سال 1320 ق . كه مظفرالدين شاه از راه رشت

(411)


عازم اروپا بود (سفر دويم) چون در اين ايام لقب سردارى خيلى معمول و به اصطلاح مد روز شده بود فتح اللّه‏ خان كه قبلاً به القاب بگلربيگى ـ سالار افخم و سالار اعظم نائل شده بود براى گرفتن لقب سردارى دوازده هزار تومان به مظفر الدين شاه پيشكش داد و ملقب به سردار منصور گرديد ، پسر عمويش صادق‏خان كه ملقب به محتشم الملك بود بوى تأسى كرده او هم همين كار را كرد و پس از دادن دوازه هزار تومان ملقب به سردار متعمد گرديد . كنت گوبينو نويسنده و محقق معروف فرانسوى در 107 سال پيش در كتاب سه سال در آسيا تأليف خود راجع به لقب سردار و سرداران ايران چنين گويد:

لازم است در اينجا بگويم كه در كشور ايران به اقتضاى وقت از يك تا چندين صدر نفر مارشال زندگى مى‏كنند ولى اين مارشالهاى اروپايى سوابق خدمات نظامى ندارند و نيز فاقد لشكر و سپاه مى‏باشند و حتى از دولت هم حقوق نمى‏گيرند . بنابراين رتبه مارشالى در ايران مطلقا اسمى است و هيچ نوع رسميتى ندارد ، جز اينكه به فرمان شاه اين عنوان و لقب به اشخاص داده مى‏شود و گاهى از اوقات هم اشخاص بدون اينكه فرمان شاه را در دست داشته باشند خود را سردار مى‏نامند . در شهرهاى بزرگ ايران از قبيل تهران ، مشهد ، تبريز ، شيراز و غيره در هر شهر چندين نفر مارشال وجود دارد ولى گاهى از اوقات ممكن است كه شخص در قصبات و آباديها هم با يك مارشال مصادف شود كه لقب خود را از پدر به ارض برده زيرا در كشور ايران عنوان مارشالى نظرى القاب و عناوين كنت ، بارون و غيره موروثى است . اين مارشالها غالبا از وجوه محلى هستند و هر يك به فراخور خويش آب و خاك دارند و نوكران مسلحى كه البته قشون رسمى نيست اطراف آن را گرفته‏اند .

بعضى از اين سردارها رؤساى ايلات و عشاير مى‏باشند كه در اين صورت شمارهئ افراد مسلح آنها زيادتر است و مى‏گويند كه در ايران رؤساى قبايلى هستند كه مى‏توانند سى هزار مرد جنگى به ميدان جنگ بفرستند .

سردار منصور در آغاز مشروطيت و سلطنت محمّد على شاه قاجار را از مشروطه

(412)


خواهان بود و پس از اينكه در باغ شاه دستگير شد ، ابتداء به اعلاء الدوله و جلال الدوله به فيروزكوه و سپس به سواد كوه تبعيد گرديد و در آنجا چندين ماه تحت مراقبت اسماعيل خان سواد كوهى امير مؤيد به سر مى‏برد . مى‏گويند كه نامبرده چندان فهم و سواد زيادى نداشته و ظريفى منظوما وى را چنين تعريف كرده است:

 انا الحق گفت منصور سردار

 انا الخر گويد اين سردار منصور

 

در اولين هيأت دولتى كه پس از فتح تهران و خلع محمّد على‏شاه در سال 1327 هق . بدون نخست وزير تشكيل يافت سردار منصور براى اولين بار در اين هيأت دولت ، به سمت وزارت پست و تلگراف منصوب گرديد . و در سال 1294 خورشيدى پس از اينكه محمّد ولى خان سپهدار اعظم شد و بعدها سه بار وزير پست و تلگراف ـ دو بار وزير دادگسترى و در سال 1298 خ . در كابينه حسن وثوق الدوله معروف به كابينه قرارداد وزير جنگ بود .

در سال 1299 خ ، چون قرار بود كه كودتا بشود ، او را به دستيارى ميرزا كريم خان رشتى پسر عمويش كه با جاهايى ارتباط كامل داشت . روى كار آوردند و بهتر از او هم كسى نبود كه از جريان اوضاع بى‏خبر و بى‏اطلاع باشد . او در اين سال نخست وزير شد و وزارت كشور نيز به عهده خودش بود و پس از ايجاد كودتا به سفارت انگلستان رفته و در آنجا پناهنده شد و پس از تأمين گرفتن و خروج از سفارت ، ديگر داخل كارى نگرديد و در حدود 90 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى دفن شد .

(413)


3

فصيح الزمان شيرازى

(م 1364ق)

سيد محمد فرزند سيدابوالقاسم مجتهد شيرازى از اكابر اهل منبر و افاضل وعاظ و معمّرين خطباء ملقب و مشهور به فصيح‏الزمان بوده است.

در سال 1255 قمرى در شيراز به دنيا آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى مشغمل به خواندن فارسى و بعد مقدمات و ادبيات و سطوح فقه و اصول و حكمت را از مدرسين شيراز آموخته و از محضر مرحوم والدش و ساير اعلام استفاده نموده و در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به تهران آمده و به واسطه داشتن صوت خوب و جامعيت در منبر مورد توجه عموم و بالاخص دربار شاهنشاه قاجار شده و در بسيارى از مسافرتهاى شاه ملازم ركاب و روضه‏خوان حرمسراى شاه بوده است.

نگارنده گويد: او را در اواخر عمرش در شهر رى ملاقات كرده و شنيدم از وى كه مى‏گفت وقتى كه ناصرالدين شاه به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام مشرف شده بود در خدمتش بودم و هنگامى كه در حرم مطهر مورد هدف تير ميرزا رضاى كرمانى قرار گرفت من پشت سر شاه بودم و ياد دارم كه ميرزا على‏اصغر خان اتابك او را به سينه گرفته و پيوسته با او صحبت مى‏كرد و او را به كالسكه سلطنتى نشانده و همين طور اور ا در بغل خود داشت و متصل بلى قربان مى‏گفت كه مردم گمان نكنند كه شاه مرده است و بلوا كنند و ايجاد هرج و مرج شود و چند روز جنازه را نگاه داشت و نگذارد حتى دختران و فرزندان شاه هم او را ببينند و يقين به مرگ او كنند و مفاسدى

(414)


پيش بيايد تا وليعهد او مظفرالدين شاه از تبريز رسيد و بر سرير سلطنت مستقر شد. پس مرگ شاه را اعلان نمود.

در سفر كربلا هم ملازم شاه بود و خاطرات عجيب داشت كه مجال ذكر آن نيست. در بسيارى از شهرهاى ايران مسافرت كرده و سخنرانى مى‏نمود و اكثر مردم ايران را از منبر و بيانات خود بهره‏مند مى‏ساخت.

خاطره مسافرت گيلانش بسيار عجيب مقام نقل آن نيتس، در شعر و ادبيات يد طولاء و طبع روانى داشت و در اشعارش متخلّص به رضوان بود.

مرحوم فصيح‏الزمان بسيار مبادى آداب و خوش مشرب و ظريف و وسيم و جسيم و خوش منظر و سيما و شيرن زبان و جدا اسم با مسمائى داشت فصيح اهل زمان خود بود تا در سن يكصد و ده سالگى در سال 1364ق در تهران درگذشت و جنازه‏اش را حمل به اين مزار و در سمت غربى بقعه صدوق در اواسط باغ مدفون گرديد و يكى از ادباء در مرثيه و ماده تاريخ وفاتش گفت:

 دريغا كه از گردش آسمان

 فصيح الزمان را سرآمد زمان

 دريغا كه استاد شعر و ادب

 لب از گفتگو بست و رفت از جهان

 دريغا از آن شاعر نامدار

 كه پيرا به سرداشت طبع جوان

 خطيبى اديب از جهان رخت بست

 كه در ماتمش خاست آه و فغان

 زما باد بر روى پاكش درود

 كه جنت مكانست و خلد آشيان

 به پرسيدمش سال تاريخ فوت

 ز جمعى ادب‏پرور و نكته‏دان

 يكى آمد از جمع بيرون و گفت

 به حق گشت ملحق (فصيح الزمان)

 

1364ق

از آثار آن مرحوم ديوان شعريست از غزليات و قصايد و مدايح و مراثى اهل بيت عليهم‏السلام كه از آنها قصيده غزليه ذيل است:

همه هست آرزويم كه به بينم از تو رويى    چه زيان تورا كه من هم برسم به آرزويى

(415)


 به كسى جمال خود را ننموده و ببينم

 همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگويى

 نه به باغ ره دهندم كه گلى به كام بويم

 نه دماغ آنكه از گل شنوم به باغ بويى

 همه خوشدل اينكه مطرب بزند به تار چنگى

 من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى

 همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

 تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى

 چه شود كه از ترحم دمى اى سحاب رحمت

 من خشك لب هم آخر ز توتر كنم گلويى

 بشكست اگر دل من به فداى چشم مستت

 سر خّم مى‏سلامت شكند اگر سبوئى

 غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

 تو ببر سر از تن من ببر از ميانه‏گويى

 ز چه شيخ پاكدامن سوى مسجدم بخواند

 رخ شيخ و سجده‏گاهى سر ما و خاك كويى

 نه وطن‏پرستى از من به وطن نموده يادى

 نه زمن كسى به غربت بنموده جستجويى

 بنموده تيره روزم ستم سياه چشمى

 بنموده مو سپيدم صنم سپيد مويى

 چه شود كه راه يابد سوى آن چشمه كامى

 چه شود كه كام جويد ز لب تو كام جويى

 

(416)


 بره تو بسكه نالم ز غم تو بسكه مويم

 شده‏ام ز ناله نائى شده‏ام ز مويه موئى

 نظرى به سوى رضوانى دردمند مسكين

 كه به جز درت اميدش نبود به هيچ رويى

 

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(417)


4

فضل اللّه‏ آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

اواخر قرن سيزده و اوايل قرن چهارده را بايد اوج و شكوه حوزه فلسفى تهران دانست . اين محفل پر حرارتِ علمى كه با حضور آخوند ملاّ عبداللّه‏ زنّوزى پايه‏گذارى شد ، بعد از درگذشت او به سال (1264 ق) ، توسط بعضى از حكما و فلاسفه بزرگ قوّت گرفت ، كه حاصل آن تربيت جمع زيادى از طالبانِ معارف الهى بود ، كه خود به قلل رفيع دانش رسيدند .

دانشمندان فرزانه و فرهيخته آقا ميرزا فضل اللّه‏ صادقى آشتيانى از زمره اين فرزانگان و دانش‏آموختگان است . او در جمادى الاوّل (1298 ق) متولد شد و پس از طى مراحل رشد و پش سرگذاشتن مقدمات علوم ، توفيق يافت از محضر دانشمندان بزرگ حوزه تهران در معقول و منقول كسب فيض نمايد . اساتيد او عبارتند از:

1 . حكيمِ عارف آقا محمّد رضا قمشه‏اى (م 1306ق)

2 . حكيمِ مؤسس آقا على مدرّسِ زنوزى(م 1307ق)

نام اين دو بزرگوار را از تاريخِ حكماىِ استاد صدوقى سها آورده‏ايم . ايشان در شرح شاگردان قمشه‏اى و زنوزى از ميرزا فضل اللّه‏ آشتيانى نام برده‏اند كه البته اوّلى را

(418)


از مرحوم كيوان سميعى(1) نقل كرده‏اند و براى دوّمى منبعى ذكر نفرموده‏اند .(2)

مخفى نيست كه با توجه به سال ولادت آشتيانى (1298ق) و سال درگذشت قمشه‏اى و زنوزى (1306 و 1307ق) ، استفاده او از اين دو استاد ارجمند بسيار بعيد است ، مگر اينكه بگوييم در محفل درس آنها حضور پيدا مى‏كرده است و يا تاريخ تولّد او صحيح ثبت نشده است .

3 . حكيم سيد ابوالحسن جلوه (م 1314ق) .

او از مدرسين نامدار حوزه تهران در فلسفه است . بيشتر به كتب بوعلى علاقه نشان مى‏داد و وارد عرفان نمى‏شد . آشتيانى مدّت كوتاهى از او استفاده كرده است

4 . آقا ميرزا هاشم اشكورى گيلانى (م 1332ق) .

او از اساتيد مسلّم فلسفه و عرفان در زمان خود و اركان انتقال علم به طبقات بعدى است . خود از سه دانشمندان فوق الذكر بهره‏برده و عمده شهرتش به تخصّص در عرفان نظرى است . ميرزا فضل اللّه‏ سال‏ها از محضر اين حكيم ارجمند استفاده كرده است .(3) مقدارى از تعليقات اسفار او ، در ميان تعليقات و حواشى آشتيانى موجود است .(4)

5 . آقا ميرزا حسن كرمانشاهى (م 1336ق)

ايشان از بزرگانِ مدرِسين تهران و داراى شاگردان زيادى است . عمر شريف خود را در نهايت عُسرت و درويشى سپرى كرد و در زهد و تقوى كم نظير بود . ميرزا فضل اللّه‏ از محضر او استفاده زيادى كرده است .(5)

 


1 . اين عالم مجهول القدر در 1292ش در كرمانشاه متولد شد . در مشهد مقدس از ادبى نيشابورىِ دوّم ، آقا بزرگ حكيم مشهدى و در تهران از ميرزا طاهر تنكابنى و ميرزا مهدى آشتيانى استفاده كرد . وى در تابستان 1372 ش درگذشت . ر . ك: تاريخ حكما ... ص 388 .

2 . تاريخ حكما ... ، ص 301 و 455 .

3 . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه علامه سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ دانشگاه مشهد ، ص 132 .

4 . تاريخ حكما ... ، ص 353 .

5 . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه ، ص 132 .

(419)


6 . آيت اللّه‏ آقا ميرزا حسن آشتيانى. (م 1319ق)

او از زبده تلاميذه شيخ اعظم انصارى و اولين كسى است كه علوم و نظرات استاد را در ايران مطرح كرد و گسترش داد . شاگردان زيادى تربيت كرد . بحر الفوائد كه حاشيه و شرح مفصلى بر فرائد الاصول شيخ انصارى است ، مهم‏ترين اثر او است . آقا ميرزا فضل اللّه‏ آشتيانى در درس فقه و اصول اين مجتهد بزرگ شركت داشته است و خاطراتى را نيز از او نقل نموده كه از آن جمله مطلب ذيل است:

جناب ميرزا گاهى كتب فلسفى را مطالعه مى‏كردند و از آنجا كه به درس فلسفه حاضر شده بودند ، قهرا به موارد متشابه كه مى‏رسيدند ، پذيرفتن آن مشكل به نظرشان مى‏آمد ، خصوصا در جايى كه مطالبى از قبيل سريان وحدت در كثرت و كثرت در وحدت عنوان مى‏شد ، سخت ناراحت مى‏شدند و مى‏فرمودند: لااله الا اللّه‏ ، استغفر اللّه‏ ، بچه‏ها قليان بياوريد ، و گاهى كه به مطالب خاص امامت و ولايت بر مى‏خوردند ، معتقد مى‏شدند كه در ولايت اين بزرگان بى‏نظيرند .(1)

آقا ميرزا فضل اللّه‏ صادقى آشتيانى پس از فراغت از تحصيل به خدمت قضايى درآمد . مدّتى رياست دادگاه‏هاى هدايت و استيناف چند استان كشور را به عهده داشت و بعدها به مستشارى ديوان عالى كشور رسيد . او در عين حال از مشاغل علمى هم غافل نشد و ترك مباحث حوزوى نكرد . وقتى آيت اللّه‏ ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) به مسافرت مى‏رفت و يا بيمار بود با اصرار آقا ميرزا فضل اللّه‏ را به جاى خود براى تدريس به مدرسه سپهسالار مى‏فرستاد كه اين معنا حاكى از مقام منيع علمىِ آقا ميرزا فضل اللّه‏ است .

از آثار علمى آن بزرگوار است: تحقيق رساله حمليه آقا على مدرس زنوزى(2) و رساله‏اى در باب حدوث عالمِ جسمانى كه در گلزار معانى درج شده است .(3)

 


1 . اساس التوحيد ، آقا ميرزا مهدى آشتيانى ، به تصحيح: سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ امير كبير ، تهران ، 1377ش ، مقدمه ، ص 7 .

2 . دائرة المعارف تشيع ، ج اوّل ، ص 116 .

3 . گلزار معانى ، احمد گلچين معانى ، تهران ، 1363ش ، ص 7 .

(420)


ايشان در ربيع الاوّل (1382 ق) درگذشت و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليه‏السلام در باغچه عليخان مدفون شد . قبر او بعد از احداث ساختمان‏هاى جديد در حيات كتابخانه به شماره 660 مشهود است . مقامش در حضرت دوست سعد و سعيد باد .

منابع

1 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، منوچهر صدوقى سها ، تحرير ثانى ، حكمت ، تهران ، 1381ش .

2 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .

3 . فهرست كتاب‏هاى چاپى عربى ، خانبابامشار ، تهران ، 1344ش .

4 . مستدركات اعيان الشيعه ، سيد حسن امين ، دارالتعارف ، بيروت ، 1410ق .

5 . نقباء البشر فى القرن الربع عشر ، آغا بزرگ تهرانى ، دارالمرتضى ، مشهد ، 1404ق .

(421)


5

قاسم قاسم زاده

(1267 ـ 1338 ش)

حقوقدان ، استاد دانشگاه و نويسنده . در بادكوبه به دنيا آمد . وى تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در آن شهر گذراند و تحصيلات حقوق را در دانشكده حقوق پتروگراد به پايان رساند .

سپس به پاريس عزيمت نمود و در رشته حقوق دكترا گرفت . در 1309 ش به تهران آمد و در دانشكده حقوق به تدريس پرداخت .

وى چند سال رياست دانشكده حقوق را به عهده داشت و پس از مدتى به عنوان مشاور حقوقى در وزارت خارجه به خدمت مشغول شد .

سرانجام در تهران وفات يافت و در باغ طوطى شاه عبدالعظيم دفن شد . آثار وى بدين قرارند:

حقوق اساسى .

حقوق اساسى فرانسه .

منابع

    فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى (1/1185) ، مؤلفين كتب چاپى (4/899 ـ 900)

(422)


6

قوام‏الدين شريعتمدارى

حاج شيخ قوام‏الدين فرزند حاج شيخ جواد فرزند حاج شيخ محمدرضا فرزند حاج ملا محمد جعفر عموزاده حاج شيخ محمود فوق‏الذكر در سال 1301 شمسى در تهران به دنيا آمده و مقدمات و سطوح را در مدرسه مروى از مدرسين آنجا و مخصوص حاج شيخ رضا قاضى و بعد از مرحوم آيت‏اللّه‏ آقا ميرزا محمدباقر آشتيانى استفاده نموده و در تهران به خدمات از اقامه جماعت و غيره اشتغال داشته تا در هشتم شوال 1410 قمرى برابر 26/2/1368 شمسى از دنيا رفته و در باغچه طوطى (مدرسه امين السلطان) به خاك رفته است. مرحوم پدرش حاج شيخ جواد كه از ائمه جماعت تهران بودند در نزديكى مقبره ابوالفتوح رازى مدفون مى‏باشد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

7

سيد كاظم عصار

حضرت آقاى سيدمحمدكاظم فرزند آيت‏اللّه‏ مرحوم حاجى سيد محمد عصار در 1305 قمرى در كاظمين به دنيا آمده و در سال 1306 به معيت والد ماجد خود به تهران وارد شده و از سال 1310 شروع به تحصيل نموده‏اند.

(423)


تا سال 1323 در تهران به تحصيل ادبيات فارسى و عربى و سطوح فقه و اصول و كلام و فلسفه مشغول و بعدا به اصفهان مسافرت نموده‏اند. سه سال نيز در آن شهر به تحصيل فلسفه مشغول بوده‏اند و پس از مراجعت شش سال نزد مرحوم ميرزا شهاب‏الدين شيرازى كه از اساتيد فلسفه بودند و نزد ميرزا هاشم رشتى عارف مشهور و مرحوم آقا ميرزا حسن كرمانشاهى فلسفه و عرفان خواندند و در همين زمان به تكميل فقه و اصول نزد والد بزرگوارشان و آقاى سيد عبدالكريم شفتى و مير سيد محمد تنكابنى اشتغال داشتند.

در سال 1330 به عتبات عاليات مشرف شدندو ابتدا در سامره در خدمت ميرزا محمدتقى شيرازى تلمذ كرده و بعد به نجف آمده و از محضر آيات عظام ميرزا نائينى و بالاخص آقا ضياءالدين عراقى استفاده نموده تا به مدارج اجتهاد و استادى نائل و مشار بالبنان گرديده و سپس به تهران آمده و به تدريس علوم عملى و نقلى و حكمت و فلسفى در دانشگاه تهران و غيره پرداخته تا در سال 1353 شمسى وفات نموده و در اين مجمع دانايان در جنب برادر عزيزش حاج سيد ابوالقاسم عصار به خاك رفته و در رثاء و تاريخ وفاتش بعضى از ادباء چنين سروده‏اند:

 آيت‏اللّه‏ سيد عصّار

 شد ز دار فنا به دار قرار

 الحذر زين جهان محنت‏بار

 الامان زين سپهر ناهنجار

 طار من بيته اِلى روض

 حلّ فيها ائمّة الاطهار

 بهره‏اش بهر مرد دانش و درس

 دل پر خون و ديده خونبار

 

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(424)


8

سيد كريم اميرى فيروز كوهى

(1289 ـ 1363 ش)

عالم و شاعر ، متخلص به امير و از سادات فيروزكوهى . در فرح‏آباد متولد شد . پدرش از رجال اروپا رفته عهد مظفرى و آشنا به تمدن جديد و جد اعلايش امير محمّد حسين خان سردار ، از جمله فاتحين هرات و بانى دبستان خيريّه ايتام در تهران كه به دبستان فيروزكوهى مشهور است ، بود .

امير در هفت سالگى به تهران آمد . پدرش همان سال درگذشت و او تحت تربيت مادر قرار گرفت .

تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در تهران در مدارس سيروس ، ثروت ، سلطانى و كالج آمريكايى گذراند . سپس به تحصيل منطق و كلام و حكمت همت گماشت و از محضر استادانى چون آقا شيخ عبدالنبى كجورى ، و آقا سيد حسين مجتهد كاشانى استفاده كرد .

اميرى از دقايق شعر فارسى آگاه بود . و شاعر غزل و قصيده و از شيفتگان صائب بود و به سبك هندى شعر مى‏سرود . در زبان عربى تبحر داشت و به آن زبان نيز شعر مى‏سرود .

در تهران درگذشت و در آستانه امامزاده طاهر در صحن حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد . از آثار وى:

1 . ترجمه مكاتيب نهج البلاغه ،

(425)


2 . ترجمه از نفس المهموم ، حاج شيخ عباس محدث قمى ،

3 . وجيزة فى علم النبى ،

4 . رساله‏اى فلسفى كه در مجله جاودان خرد چاپ شده ،

5 . ديوان اشعار: در دو جلد كه به همت دخترش دكتر امير بانوى اميرى (مصفا) چاپ شده است ،

6 . تصحيح و مقدمه بر ديوان صائب ،

7 . منظومه عفاف نامه ، در لزوم حجاب ،

8 . احقاق الحق ، در حمايت از شعراى صفوى و دفاع از سبك هندى .

منابع

    از نيما تا روزگار ما (530 ـ 537) ، سخنوران نامى (1/358 ـ 366) ، سخنوران نامى معاصر (1/368 ـ 375) ، فرهنگ سخنوران (93) ، مؤلفين كتب چاپى (5/61 ـ 62) .

(426)


9

لطفعلى صدرالافاضل

(1268 ق 123ش )

احسان متقى

مرحوم ميرزا لطفعلى فرزند محمّد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى از بزرگان ادبا و اهل علم و عرفان و حكمت بوده و شعر هم مى‏گفته و تخلص دانش داشته است .

و در اوائل امر به تهران آمده ، و علوم عقليه را در خدمت آقا على مدرس و ميرزاى جلوه تحصيل كرده ، و چندين كتاب تأليف نموده است:

9 . ديوان اشعار: كه از آن جمله مرثيه براى استادش مرحوم جلوه و مرثيه براى حاج شيخ فضل اللّه‏ مى‏باشد .

10 . كتاب اندرزنامه

11 . قصيده انصافيه ، و شرح آن

12 . كتاب الايضاح الادب

13 . كتاب ترجمان الحال ، در احوال خودش در چهار صفحه كه شيخ مهدى الهى قمشه‏اى بر آن حواشى نوشته است .

14 . جواهر البلاغه ، در منشآت خودش

15 . مفتاح الخط كوفى

16 . مقدمه اصلاح المنطق ، كه ظاهرا از ابن السكيت (يا ابن قتيبه) باشد .

(427)


17 . كتاب الملخص ، در تذكره شعرا

18 . نمكدان

19 . كتاب هزار دستان ، در محاضرات ، ودر الذريعه در مخاطرات نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد .

او شاگردانى دارد از آن جمله حاجى محتشم السلطنه اسفنديارى است . او پس از مدت هشتاد و دوسال عمر در سال (1350 ق) درگذشت .

او در عهد مظفر الدين شاه به تعليم چند نفر از شاهزادگان منصوب بود و سپس در زمان محمّد على شاه معلم احمد شاه گرديد .

ناگفته نماند كه در اين اواخر به همت والاى دو نفر فرزندان فاضل و ارجمند مرحوم ميرزا مجد الدين نصيرى امينى جنابان دكتر صدرالدين نصيرى و حاج ميرزا فخرالدين نصيرى امينى چند جلد از آثار مهم نياى گراميشان (صاحب ترجمه) به طبع رسيده و از جمله آنها كتاب خلافت و ولايت در اسلام است كه در مقدمه آن شرح حال و آثار مؤلف به تفصيل ذكر شده و وفاتش را در روز پنج شنبه ششم شعبان و مدفنش را در جنب مزار شيخ صدوق در ابن بابويه شهر رى نوشته‏اند . لكن مطابق تقاويم آن سال ششم ماه شعبان چهارشبنه بوده است . شايد وفات در چهارشنبه و دفن روز پنجشنبه واقع شده باشد .

(428)


10

محمّد آقازاده كفايى نجفى خراسانى

(1294 ـ 1356 ق)

محمّد رضا احسن

عالم و نويسنده توانا كه در نجف متولد شد . ميرزا محمّد آقازاده ملقب به آقا زاده نجفى فرزند آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى ، يكى از بنيانگذاران مشروطيت در ايران و از مراجع سه‏گانه مقيم نجف بود .

وى علوم مذهبى را نزد پدر خود تحصيل كرد و از محضر ايشان موفق به گرفتن درجه اجتهاد گرديد . در سال (1325 ق) به خراسان آمد . در مشهد مقيم شد و مجلس درسى و مسجد گوهرشاد براى تدريس علوم دينى به طلاّب داير كرد .

آيت اللّه‏ آقازاده در برقرارى و تقويت مشروطيت در ايران ، دركنار پدر ، بسيار كوشيد .

گرچه آقازاده در سال (1304 ش) از شهر سبزوار به عنوان نماينده مجلس مؤسسان برگزيده شد ولى از سال‏هاى (1310 ش) به بعد يكى از مخالفين جدى رضا شاه محسوب مى‏شد . آيت اللّه‏ محمّد آقازاده به دليل مخالفت با رژيم بازداشت شد و به يزد تبعيد گرديد . پس از چهارماه مجددا به مشهد برگشت و بعد از چند روزى حبس در زندان مشهد به تهران انتقال يافت . او در طى محاكمات ابتدايى در تهران به اعدام محكوم شد ، اما به دليل نفوذى كه در حوزه علميه نجف داشت و نيز تلاش

(429)


عده‏اى از مراجع ، اين حكم لغو شد و ايشان به اقامت اجبارى در تهران محكوم گرديد .

آقازاده در تهران همچنان تحت مراقبت بود تا اين كه دو سال پس از واقعه خونين گوهرشاد ، به دنبال يك بيمارى چشم از جهان فرو بست .

برخى تأليفات عبارت‏اند از:

20 . القضاء والشهادات

21 . مبحث الفاظ

22 . حاشيه «كفاية الاصول»

23 . التقريرات

منابع

    الذريعة ، ج 4 ، ص 385؛ زندگينامه رجال و مشاهير ، ج 1 ، ص 44 ـ 46؛ گنجينه دانشمندان ،ج 1 ، ص 244 و ج 7 ، ص 93 ـ 94 .

(430)


11

محمدباقر آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

عالم جليل‏القدر، فقيد فرزانه و دانشمند پارسا آية‏اللّه‏ حاج ميرزا محمدباقر آشتيانى از علماى مشهور و ممتاز تهران در عصر حاضر است كه محفل درس و بحث او ساليان طولانى ميعاد جويندگان زلال دانش بود و خاطره شيرين اخلاق كريمانه و سلوك سبزش هنوز در دل و جان بسيارى از مريدان و آشنايان و شاگردانش باقى است.

ايشان فرزند ارشد حكيم متأله آية‏اللّه‏ حاج ميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نواده ميرزاى بزرگ آشتيانى (م 1319 ق) است. در سال 1323 ق به دنيا آمد. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه قاجار، بانويى صالحه و مؤمنه بود. مقدمات علوم اسلامى را در تهران و تحت ارشاد پدر ارجمندش فراگرفت و در سال 1340 ق براى تكميل مراتب علمى و استفاده از حوزه علميه نجف اشرف راهى عراق و جوار آستان ملك پاسبان حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليه ـ افضل صلوات المصلين ـ گرديد. ايشان در آن حوزه كهن از اساتيد بزرگ ذيل‏الذكر بهره‏مند شد:

1 ـ آية‏اللّه‏ آقا سيدابوالحسن اصفهانى (م 1365 ق).

2 ـ آية‏اللّه‏ آقا ضياءالدين عراقى (م 1361 ق).

3 ـ آية‏اللّه‏ ميرزا حسين نائينى (م 1355 ق).

(431)


4 ـ آية‏اللّه‏ شيخ ابوالحسن مشكينى (م 1368 ق).

آية‏اللّه‏ آشتيانى قدس‏سره بعد از طى مراتب عاليه اجتهاد به ايران بازگشت و در مدرسه مروى كه مركز علمى تهران بود مشغول تدريس شد. بعد از درگذشت پدر ارجمندش توليت مسجد و مدرسه مروى كه با اعلم علماى تهران است به آقاميرزا محمدباقر منتقل شد آن بزرگوار سالها در عداد علماى درجه اول و ممتاز تهران به شمار مى‏رفت. داراى خلقى بسيار نيك، رفتارى ملايم و سلوكى منزّه و پاك بود. عمرى را به پاكى، زهد، پارسايى در راه خدمت به دين و اعتلاى مكتب اهل البيت عليهم‏السلام سپرى كرد. جمع زيادى از فضلا و دانشمندان معاصرِ تهران و غير آن از محضر آن استاد ارجمند بهره برده‏اند.

آن عالم بزرگوار در 12 ذيحجه 1404 ق در سن 81 سالگى به جوار رحمت الهى شتافت. پيكر پاكش طى يك تشييع باشكوه در جوار حضرت سيدالكريم عليه‏السلام و در مقبره افتخار آشتيانى به خاك سپرده شد.

آثار و تأليفات

از آية‏اللّه‏ آشتيانى قدس‏سره آثار مكتوب زيادى باقى مانده است كه بدين شرح مى‏باشد:(1)

1 ـ كتاب النكاح.

2 ـ كتاب الطلاق.

3 ـ كتاب الصوم.

4 ـ كتاب القضاء.

5 ـ تعليقات بر فرائد الاصول.

6 ـ تعليقات بر متاجر شيخ انصارى.

7 ـ تعليقاتى بر خمس و زكوة حاج‏آقا رضا همدانى.

8 ـ تعليقاتى بر صلاة حاج‏آقا رضا همدانى.


1 . فهرست تأليفات ايشان از گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 367 نقل شده است.

(432)


9 ـ تعليقاتى بر كتاب الحج جواهر الكلام.

10 ـ شرح مبسوطى به كفاية الاصول.

11 ـ رساله‏اى در لباس مشكوك.

12 ـ رساله‏اى در زكوة فطرة.

13 ـ رساله‏اى در ميراث زوجه.

14 ـ رساله‏اى در حبوة.

15 ـرساله‏اى در قضاء فوائت.

16 ـ رساله‏اى در اجتهاد و تقليد.

17 ـ رساله‏اى در احكام و اقسام آبها.

18 ـ رساله‏اى در نجاسات و احكام آنها.

19 ـ رساله‏اى در احكام مسجد.

20 ـ رساله‏اى در خلع و مبارات.

21 ـ رساله‏اى در تصوير مالكيت يا عدم مالكيت بعضى عناوين كليه.

22 ـ رساله‏اى در شروط.

23 ـ رساله‏اى در كفو.

24 ـ رساله‏اى در جواب تحيّت.

25 ـ رساله مفصلى در مواريث.

26 ـ رساله مفصلى در احياء موات.

27 ـ رساله مختصرى در صلوة جمعه.

28 ـ رساله‏اى در قاعده يَد .

29 ـ رساله‏اى در قاعده من ملك .

30 ـ حواشى بر شرح لمعه.

31 ـ حواشى بر قوانين المحكمه .

(433)


32 ـ رساله‏اى در مسالك وحدت وجود .

33 ـ رساله‏اى در جبر، تفويض و امر بين الامرين .

از تأليفات ايشان تنها عناوين 25 و 26 به چاپ رسيده است.

منابع

1 . استادى، رضا، فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، 1371 ش.

2 . استادى، رضا، چهل مقاله فارسى، انتشارات كتابخانه آية‏اللّه‏ مرعشى، قم، 1413 ق.

3 . رفاعى، عبدالجبار، معجم المطبوعات العربية في ايران، وزارت ارشاد، 1414 ق.

4 . شريف رازى، محمد، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء، قم.

5 . شريف رازى ، محمّد، گنجينه دانشمندان، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1352 ش.

(434)


12

محمّد باقر نواب اصفهانى

(م ح 1240 ق)

سيد جواد موسوى

عالم دين ، مفسر ، حكيم و منجم . مشهور به نواب و ميرزا باقر نواب . اصلش از لاهيجان و ساكن اصفهان بود .

وى از حكما و علماى عهد فتحعلى‏شاه قاجار است . در حكمت ، فلسفه ، منطق و نجوم متبحر و چندى نيز عهده‏دار سمت وزارت جعفرخان زند بود .

با مرگ جعفر خان ، ميرزا باقر به كار تأليف و تدريس در اصفهان مشغول شد و از عالم سياست كناره گرفت .

وى در تهران درگذشت و در شهر رى به خاك سپرده شد . از آثارش:

تحفة الخاقان ، در تفسير قرآن به اسلوبى جديد ، در چهار مجلد: اولى در «قصص» ، دومى در «ذكرى» ، سومى در «احكام» و چهارمى در «وقايع يوم القيام» . در الذريعه و طبقات اعلام الشيعه اين كتاب در پنج بخش شامل: «آيات القصص» ، «آيات الاحكام» ، «آيات المعارف» ، «آيات المواعظ» و «آيات الوعيد» معرفى شده كه آن را به خواهش فتحعلى‏شاه قاجار تأليف نموده است .

(435)


منابع

    اعيان الشيعة (9/407) ، تذكرة القبور (188 ـ 189) ، الذريعة (3/431 ـ 432 ، 4 /144 ـ 145) ، روضات الجنات (7/146 ـ 147) ، ريحانة الادب (5/123) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 13/188 ـ 189) ، فوائد الرضويه (621) ، كتاب گيلان (2/675 ـ 676) ، مكارم الآثار (4/1229 ـ 1234) ، نامها و نامدارهاى گيلان (508) .

(436)


13

سيدمحمدتقى طالقانى

سيدمحمدتقى فرزند سيد احمد فرزند سيد محمد فرزند سيد احمد حسينى اورازانى طالقانى مقيم تهران كه نسبش منتهى مى‏شود به سيد نصرالدين صاحب مزار معروف در خيابان خيام كه به خيابان سيد نصرالدين معروف است.

عالمى بزرگوار و مصنفى جليل و فقيهى بارع بوده در تهران متولد شده و پس از رشد و پرورش به نجف اشرف عزيمت نموده و در درس شيخنا الانصارى طاب اللّه‏ ثراه و نيز مرحوم علاّمه سيد حسين كوهكمرى عموى بزرگوار استاد ما آيت‏اللّه‏ آقا سيد محمد حجت كوهكمرى و سيد مهدى قزوينى در سال 1295 قمرى و فاضل ايروانى و شيخ زين‏العابدين مازندرانى و شيخ محمد حسين كاظمى در تاريخ 1292ق و نيز مرحوم آقا سيد على مؤلف كتاب [البرهان] در 1296 ق و هم برادر او آقا سيد حسين طباطبايى به دريافت اجازه موفق شده و در حدود سال 1300 قمرى به ايران مراجعت و رحل اقامت به تهران افكنده و به انجام وظايف شرعيه مشغول شده تا بعد از بيست و پنج سال در محرم 1325ق از دنيا رفته و در جنب قبرستان صدوق در جوار امامزاده هادى معروف به مسجد ماشاء اللّه‏ مدفون گرديده است.

آثار علمى آن مرحوم از اين قرار است:

المظاهر العقليه در سه مقصد. اول در اصول دين دوم در اجتهاد و تقليد سوم در فروع فقهيه يك جلد در طهارة و يك جلد در صلوة و يك جلد در فضاء كه هر سه مبسوط و مفصل است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(437)


14

محمدتقى فلسفى

سيدابوالحسن مطلبى

اصل و نسب

به سال 1326 قمرى در خاندانى پاك نهاد، اصيل و منتسب به سلسله جليل روحانيت و شيفته اهل بيت عصمت و طهارت در شهر تهران مولودى پا به عرصه گيتى نهاد كه در وعظ و خطابه شهره آفاق گرديد. او را «محمدتقى» ناميدند.

پدرش مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدرضا تنكابنى(1)(1282 ـ 1385ق) فرزند عالمى گران‏قدر از عالمان تنكابن بود. مادر مكرّمه‏اش طوبى خانم دختر مرحوم آقاابوالحسن تاجر اصفهانى ساكن تهران، زنى بزرگوار، پرعاطفه، علاقه‏مند به امور دينى و عاشق و دل‏باخته حضرت ابا عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام بود و همين دل باختگى مادر بزرگوار به آن حضرت، فرزند را به سخنورى سوق داد. در واقع برجستگى و توفيق فلسفى از بركات نام و ياد حسين عليه‏السلام است. داستان اين دل باختگى كه مرحوم فلسفى را در مسير خطابه و منبر كشاند شنيدنى است. خود در اين‏باره مى‏گويد:

منبرى شدن من هم خواست مادرم بود. روى علاقه شديدى كه به حضرت امام


1 . وى مجتهدى مسلم، مدرسى متبحر، شاگرد بزرگانى چون آخوند خراسانى و داراى اجازه اجتهاد از ايشان، اهل تهجد، بسيار متواضع و مؤدب بود. در سال 1345شمسى در 103 سالگى در تهران رحلت و در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد.

(438)


حسين عليه‏السلام داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مى‏گفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمى‏شود. مادرم مى‏گفت: نمى‏شود كه يكى از بچه‏هاى من در خدمت حضرت امام حسين عليه‏السلام باشد؟ پس بايد حتما منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مى‏گفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم.

سرانجام توافق كردند كه ما بچه‏ها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه‏ها در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج‏شنبه و شب و روز جمعه من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است نبايد منبر برود و بايستى به تحصيل ادامه دهد. مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است! بدين ترتيب مادرم كه عاشق حضرت ابا عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام بود، به آرزوى خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد.(1)

از ديگر چهره‏هاى درخشان اين خاندان مى‏توان از مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمد حسين تنكابنى(عموى آقاى فلسفى) ياد كرد كه از اوتاد و زهاد و از وكلاى تام‏الاختيار مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و در مرتبتى والا از زهد و تقوا بود. در سال 1327 شمسى به رحمت خدا پيوست و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.

برادر بزرگ‏تر آقاى فلسفى، حجة‏الاسلام والمسلمين حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفى، متولد 1324 قمرى در تهران بود كه امامت مسجد فيلسوف را بر عهده داشت و ضمنا به تدريس فقه و اصول مى‏پرداخت؛ بويژه در تدريس شرح لمعه تسلط فوق‏العاده‏اى داشت. براى تأمين معاش هرگز از وجوه شرعى استفاده نمى‏كرد و تنها محل درآمد وى از دفتر ثبت ازدواج بود. در خرداد 1371 در 87 سالگى از دنيا رفت و در صحن ابن بابويه حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.

آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا على‏آقا فلسفى (برادر كوچك‏تر آقاى فلسفى) نيز از عالمان


1 . خاطرات و مبارزات حجة‏الاسلام فلسفى، ص 40 و 55 .

(439)


برجسته و بقية السلف اين خانواده است. طى پانزده سال اقامت در نجف اشرف از بزرگان آن حوزه بهره‏ها برد و هم اكنون در مشهد مقدس به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال دارد.

تحصيلات

حجت‏الاسلام والمسلمين محمدتقى فلسفى در مدت شش سال، تحصيلات دبستانى را به پايان رساند. پس از آن به فراگيرى صرف و نحو و مقدمات علوم دينى پرداخت. صرف و نحو و ادبيات را از آقا شيخ محمد رشتى كه در منزلش درس مى‏گفت فراگرفت و درس معانى و بيان را از محضر ميرزا يونس قزوينى بهره‏مند شد و به دنبال آن، فراگيرى فقه و اصول را آغاز كرد.

اشتغال به منبر

تشويق مستمعان و پدر و مادر و نقش مؤثرى كه تشويق در بالندگى و شكوفايى و بروز استعدادها ايفا مى‏كند ـ از همان ابتداى راه ـ باعث گرديد تا اين نوجوان، گامهاى كاميابى و ترقى را به‏تدريج طى كند و مورد استقبال و توجه روزافزون مردم قرار گيرد. چنان كه در خاطرات آورده بخشى از رمز و راز موفقيت خود را تشويق مردم دانسته، مى‏گويد:

چون از اوايل كار منبر، توجه مردم نسبت به من زياد بود، موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيت من در امر منبر، مرهون استقبال فراوان مردم بود.(1)

اين‏گونه اشتغال به منبر در رأس امور قرار گرفت و به مرتبه‏اى از موفقيت رسيد كه شهره آفاق گرديد و به راستى كه برازنده لقب «زبان گوياى اسلامى» بود.

تشكيل خانواده

حجة‏الاسلام والمسلمين فلسفى در حدود 23 يا 24 سالگى ازدواج كرد. همسر ايشان


1 . همان، ص 61 .

(440)


خديجه خانم، دختر عموى او(مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدحسين تنكابنى) بود. همسرى با تقوا و فضيلت، برخوردار از استغناى طبع و عزّت نفس، هم راه و هم درد و شريك در غم و شادى همسر، مواظب و مراقب تربيت دقيق فرزندان و داراى ديگر فضايل اخلاقى بود. ايشان در شب عيد فطر سال 1368 شمسى از دنيا رفت و در قم به خاك سپرده شد. ثمره اين ازدواج پنج پسر و يك دختر بود.

مبارزات

حجت‏الاسلام والمسلمين فلسفى، دوران سياه ستم شاهى طاغوت اوّل، رضاخان را نيز ديده بود. پس از ماجراى قتل عام مسجد گوهرشاد در مشهد به دست عمّال رضاخان در پى منبرى كه در مسجد ميرزا موسى معروف به مسجد بزازها در تهران مى‏رود و مأموران از آن منبر، برداشت مخالفت و تعريض به حادثه مسجد گوهرشاد مى‏كنند، در سال 1316 شمسى مجبور به ترك لباس روحانيت و ممنوع‏المنبر مى‏شود. اين ممنوعيت تا سال 1319 ادامه مى‏يابد و در فاصلش آن سالها كه بحبوحه قدرت رضاخان و دوره اختناق حكومت ضد اسلامى بود، پنهانى و در محافل خصوصى فاميل و بستگان خود منبر مى‏رود.

پس از شهريور 1320 و خلع رضاخان از حكومت و در اوضاع آشفته كشور در طول جنگ جهانى دوم، شرايط مناسبى براى گروه‏هاى منحرف و ضد دين فراهم مى‏آيد. آنها در روزنامه‏هاى خود، حتى به خدا و پيغمبر نيز علنى اسائه ادب مى‏كنند. در اين ميان فلسفى به حكم وظيفه و اداى رسالت تبليغى خويش از پاى نمى‏نشيند و در ضمن سخنرانيهايش درباره مسائل و مشكلات مملكت، صريحا به موضوع توهين به مقدسات مذهبى در بعضى از جرايد پرداخته و آن را محكوم مى‏نمايد.

از جمله گروه‏هايى كه در آن دوران صريحا در مقابل اسلام ايستاده و به رغم باطل خود مى‏خواست تعاليم الهى را بكوبد حزب وابسته توده بود. اين حزب در تهران و در شهرهاى ديگر ايران پايگاه خود را محكم كرد و حتى در آبادان و مناطق نفت‏خيز

(441)


هم دست به فعاليت پى‏گير زد و وكلايى هم در مجلس داشت و برنامه‏هاى كمونيستى را دنبال مى‏كرد. حجت‏الاسلام فلسفى بر اساس احساس وظيفه در مقابله با اين حزب و جهت دفاع از حريم مقدس اسلام به رغم خطرهايى كه اين مبارزه در پى‏داشت، در ضمن سخنرانيهاى خود عليه توده‏ايها سخن مى‏گفت و بارها نامه‏هايى تند و تهديدآميز دريافت مى‏كرد.

به موجب اسنادى كه از ساواك برجاى مانده، مبارزه عقيدتى حجت‏الاسلام فلسفى بر ضد كمونيسم كه از سال 1325 شمسى و حتى پيش از آن آغاز شده بود، در سالهاى بعد بويژه پس از كودتاى 28 مرداد 1332 شمسى شدت يافت. همين امر موجب شد يك سلسله تهديد و ارعاب و توطئه جديد عليه ايشان شد كه مردم و دولت، آنها را از ناحيه هواداران حزب توده مى‏دانستند.(1)

حجت‏الاسلام والمسلمين فلسفى در طول ساليان متمادى هماره از دولتهاى وقت نيز انتقاد نموده و بر منابر خود اقدامات خلاف شؤون دينى آنها را متعرض شده است. درباره انگيزه انتقادات خود مى‏گويد:

علل و عوامل متعددى كه مرا وادار مى‏كرد تا اين وظيفه سنگين و خطرناك را انجام بدهم از اين قرار بود: نخست اين كه وقتى در امر منبر شهرت پيدا كردم، توقع اسلام و مسلمين از من بيش از ديگران بود. دوم، همان‏طور كه بارها گفته‏ام، مرحوم آيت‏اللّه‏ بروجردى قدس‏سره نسبت به من عنايت مخصوص داشتند و در واقع براى من پشتيبانى بسيار قوى بودند. دولتها هم اين را مى‏دانستند و لذا جرأت نداشتند مرا دستگير كنند يا خيلى سريع ممنوع‏المنبر نمايند و امثال اينها. سوم اين كه طبع من نمى‏توانست ظلم و بى‏عدالتى و فسق و فجور را تحمل كند.

آثار

در بهمن 1350 پس از سخنرانى اعتراض‏آميز، عليه مجلس سنا حجة‏الاسلام فلسفى


1 . همان، پى‏نوشت.

(442)


براى هميشه ممنوع‏المنبر مى‏گردد؛ يعنى تا سرنگون رژيم پهلوى و پيروزى انقلاب به مدت هفت سال اين ممنوعيت ادامه مى‏يابد. در خلال اين چند سال، اغلب اوقات ايشان به كار تأليف و نگارش كتاب صرف مى‏گرديد و زمينه‏اى فراهم آمد تا پاره‏اى از سخنرانيهاى خود را پس از اصلاحات به صورت كتابى منتشر كند. آثار برجاى مانده از ايشان عبارت‏اند از:

الف ـ كتابها:

1 ـ آيه‏الكرسى، پيام آسمانى توحيد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1364 شمسى؛ اين كتاب، نخستين كتاب آقاى فلسفى پس از ممنوعيت از منبر است. از اين‏رو ساواك نسبت به انتشار آن حساسيت نشان داد؛ ولى پس از بررسى، انتشار آن را بلامانع دانست.

2 ـ اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1363 .

3 ـ بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1352 .

4 ـ جوان از نظر عقل و احساسات، دو جلد، تهران، الحديث، 1369 .

5 ـ خاطرات و مبارزات حجة‏الاسلام فلسفى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1376 .

6 ـ سخن و سخنورى از نظر فن بيان و فن خطابه، تهران، الحديث، 1368 .

7 ـ شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، دو جلد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 .

8 ـ كودك از نظر وراثت و تربيت، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1341 و 1342 .

9 ـ معاد از نظر روح و جسم، سه جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1360 و 1363 .

احاديث برخى از كتابهاى مذكور كه از ائمه اطهار عليهم‏السلام است استخراج و چاپ و منتشر شده است؛ از جمله:

الف) حديث اخلاق، تهران، پيام آزادى، 1362، اين كتاب دربرگيرنده كليه احاديث

(443)


موجود در كتاب اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى است؛

ب) حديث تربيت، بزرگسال، تهران، پيام آزادى، 1366؛

ج) حديث تربيت، بزرگسال و جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛

د) حديث تربيت، جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛

ه) حديث تربيت، كودك، تهران، پيام ازادى، 1361؛

و) در مكتب اهل بيت، دو جلد، درود، شركت سهامى سيمان فارس، 1353 و 1355 .

در ميان اين آثار، برخى نير ترجمه شده‏اند مانند كتاب كودك از نظر وراثت و تربيت با اين مشخصات:

الطفل بين الوراثة و التربية، دو جلد، تعريب و تعليق: فاضل حسينى ميلانى، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1389 قمرى .

ب ـ مقالات و برخى از سخنرانيهاى چاپ شده:

1 ـ اولين استيضاح ملى در سال 42، بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا؛

2 ـ تطبيق اهداف تربيت بدنى با ديدگاههاى تربيتى اسلام، نيرو و نشاط، ش 7، زمستان 1363، ص 169 ـ 196؛

3 ـ حكومت جهانى امام عصر عليه‏السلام ، بى‏جا، نصايح، 1374؛

4 ـ خانواده در اسلام، اطلاعات هفتگى، شماره 2173، دى 1362، ص 20 و 21؛

5 ـ درسهايى از مكتب خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، قم، اهل بيت، 1363، 32 ص؛

6 ـ دورنمايى از تربيت بدنى در فرهنگ اسلامى، نيرو و نشاط، دفتر 2، زمستان 1361، ص 51 ـ 64 ؛

7 ـ رهنمود، پيوند، ش 63 ، دى 1363، ص 4 و 5 و 26؛

8 ـ عزّت و ذلّت از ديدگاه نهج‏البلاغه، تهران، انتشارات كنگره هزاره نهج‏البلاغه، 1359؛

9 ـ فرصت ولايتعهدى امام رضا عليه‏السلام در نشر معارف اسلامى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا عليه‏السلام ، 1364؛

(444)


10 ـ متن سخنرايهاى فلسفى در مسجد سلطانى، تهران، بى‏نا، 1333؛

11 ـ محيط طبيعى و اجتماعى، مكتب تشيع، سال اول، ش سوم، بهار 1339، ص 17 ـ 46 ؛

12 ـ مذهب از ديدگاه علم، تهران، نداى ايمان، بى‏تا؛

13 ـ مقايسه‏اى چند از اسلام و جهان متمدن امروز، تهران، نداى اسلام، 1344، 62 ص؛

14 ـ نظريه آقاى محمدتقى فلسفى در كتاب اسرار خلقت، از احمد اخگر لاريجانى.

آخرين برگ

سرانجام پس از عمرى تلاش و تبليغ و مبارزه با طاغوت و گروههاى دين‏ستيز و دفاع از هويّت دينى، فرهنگى و ملى، شعله فروزان فلسفى در 94 سالگى به خاموشى گراييد و در روز 27 آذرماه 1377 شمسى هنگام ايراد سخنرانى براى مبلغان دينى جان به جان آفرين تسليم و براى هميشه عنان بيان را به «علّمه البيان» به وديعت نهاد. روحش شاد و با ائمه معصومين محشور باد.

پس از رحلت و تشييع پرشكوه، پيكر آن عالم ربّانى و شخصيت كم‏نظير در جوار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظيم در شهر رى به خاك سپرده شد.(1)

 


1 . آيت‏اللّه‏ ميرزا على‏آقا فلسفى بر پيكرش نماز گزارد.

(445)


15

محمّد تقى كمال ، فرزند شيخ آقا بزرگ

(م 1338 ش)

عالم دينى ، فقيه و خطاط . در تهران به دنيا آمد . وى شمسيه و مغنى و مطول را نزد شيخ محمّد آقا ساوجى و علوم ادبى و عربى را به طور كامل نزد سيد علم الهدى و شمس العلماء محمّد حسين گرگانى و قسمتى از فقه و اصول و علوم حكمت را در محضر شيخ عبدالحسين فراگرفت . كمال از آيت اللّه‏ آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آيت اللّه‏ حاج سيد ابوالقاسم كاشانى داراى اجازه در امور حسبيه و وظايف دينى بود .

او فنون خط نسخ را از ميرزا محمّد صادق شريف شيرازى ، پسر عموى وصال ، و حاج زين العابدين محلاتى آموخت و در خط نستعليق از استادانى چون ميرزا محمّد كاظم و كاتب همايون مشق خط گرفت . وى بعدها به خدمت عماد الكتاب رسيد و هنر خود را تكميل كرد .

اين استاد در خطوط هفت گانه مهارت داشت . كمال در 1290 ش وارد وزارت فرهنگ شد و تا 1313 ش به تدريس ادبيات فارسى و عربى مشغول بود . و در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم دفن شد .

منابع

    تذكره خوشنويسان معاصر (113 ـ 115) .

(446)


16

سيد محمد تنكابنى

ترجمه مرتضى اخوان

عالم جليل، حافظ كل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقيه بزرگوار، علاّمه سيد محمّد تنكابنى قدس‏سره به سال 1277ق در خانه تقوا و از خاندانى عالم‏پرور، پا به نهاد نهاد.

هفت ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم، درِ شهر علم را كوبيد و تا پايان عمر شريفش در اين راه سستى نكرد و اظهار خستگى ننمود.

او در مدت عمر، قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش؛ امّا با پايدارى و توسل به ائمه اطهار عليه‏السلام خصوصا حضرت وصى امير مؤمنان عليه آلاف التحية والثناء، به يادگيرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و... پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و... گرديد و مدت سى سال در نهايت حرمت و عزّت در آن شهر تدريس كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود.

وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاريخ دهم جمادى‏الأُخرى سال 1359ق در دماوند، نداى پروردگار را لبيك گفت و به جوار رحمت حق شتافت.

بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابويه، در جوار شيخ صدوق قدس‏سره دفن نمودند. سلام و درود و رحمت الهى بر او باد.

(447)


آنچه در پى مى‏آيد، ترجمه زندگينامه اوست، كه خود، بيست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد، به چاپ رسيده است.

ولادت(1)

بدان، اى برادر دينى‏ام؛ كه من پس از هزار و دويست و هفتاد و هفت سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحية، تولد يافتم، هرچند تاريخ دقيق آن به سبب غفلت پدرم يا از بين رفتن [نسخه يادداشت] معلوم نيست؛ امّا گروهى از اهالى روستامان به ولادتم در اين سال، شهادت دادند و لذا اطمينان حاصل شد. آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود.

ولادتم در روستاى آخوند محله، از قريه‏هاى سخت‏سر، كه اينك رامسر ناميده مى‏شود، واقع شد.

آغاز تحصيل

ظاهرا هفت ساله بودم كه به فراگيرى قرآن مجيد، نزد شيخ رجبعلى قدس‏سره پرداختم، آن طور كه او تصريح كرد قرآن را در يك ماه آموختم.

درگذشت مادر

در همان سال، يا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت كرد، حشرهااللّه‏ تعالى مع جدّتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت؛ مرگش قيامت من بود: محزون شدم، شكسته گشتم و در شهرم غريب.

ادامه تحصيل

با آن حال، به تحصيل كتابهاى فارسى و سپس عربى نزد علماى طايفه [سادات آخوند محله(2)] و ديگران، مشغول شدم؛ در درس مرحوم مغفور آقاسيد حبيب‏اللّه‏(3) (فرزند


1 . شايان ذكر است كه تيترهاى مقاله، همگى از مترجم است.

2 . سادات آخوند محله، نسبشان به امام زين‏العابدين عليه‏السلام مى‏رسد. (نسب نامه چاپ شده در انتهاى ايضاح الفرائد).

3 . سيد حبيب‏اللّه‏، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت و آنگاه به زادگاه خويش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320ق وفات كرد.(بزرگان رامسر، ص 51).

(448)


سيد على)(1) و برادرش سيد احمد(2) و تكيه‏گاه علما، عابِد زاهد، آقا سيدابراهيم سيد يوسفى قدس‏سره (3) و جناب مستطاب سيدهادى(4) (فرزند سيد مرتضى)،(5) كه از بزرگان شيعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم.

در آغاز جوانى (17 ـ 18) سالگى به مطالعه كتب شيعه، مانند: حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد قاضى نوراللّه‏ ـ طاب ثراه ـ حريص بودم؛ بيشترِ آن كتاب را خواندم و نسبت به حقانيّت مذهب شيعه ـ كثر اللّه‏ امثالهم ـ ، اطمينان حاصل كردم.

[پس از فراگيرى كتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانين به درس مرحوم مغفور، ملاّ حبيب‏اللّه‏ نارنج بنى حاضر شدم. البته در اين مدت، به درس مرحوم مغفور


1 . سيدعلى، فرزند سيد هادى است. در روز دوشنبه 6 ذى‏الحجة 1226ق در رامسر متولد شد. پس از فراگيرى مقدمات و سطح به اصفهان عزيمت نمود و از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم ملاّ على نورى و كلباسى علوم عقلى و نقلى را فراگرفت. حدود سال 1250ق رهسپار نجف اشرف گرديد و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسيد. وى در تهذيب نفس و مراقبت، كوشا و بالغ بر چهل سال روزه‏دار بود. كراماتى از او نقل شده است. او در سال 1267ق به رامسر بازگشت و در سال 1300ق به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان مسجد آدينه به خاك سپرده شد(بزرگان رامسر، ص 103).

2 . سيد احمد، متولد رامسر است. مقدمات را نزد پدر و عمويش فراگرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسيد. باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهيجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331ق در آنجا وفات نمود.(بزرگان رامسر، ص 31).

3 . سيد ابراهيم فرزند سيد يوسف است. او از سادات حسينى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود. وفات وى پس از سال 1290ق است. (بزرگان رامسر، ص 17).

4 . زادگاه سيدهادى رامسر است. مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمويش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسيد. حدود سال 1300ق در رامسر درگذشت. (بزرگان رامسر، ص 209).

5 . سيد مرتضى فرزند سيد هادى بزرگ است. وى در شب شنبه دهم شوال 1219ق در رامسر ديده به جهان گشود. در پنج سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعليم خط نمود. مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوين شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجة‏الاسلا شفتى و كلباسى، حكمت و فقه و اصول آموخت. آنگاه به نجف اشرف هجرت كرد. عمده تحصيلاتش در آنجا نزد صاحب جواهر بود. پس از نيل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهيجان، چند سالى به آنجا رفت. حدود سال 1290ق وفات كرد.

    در فلسفه به او «ملا صدرا»ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى»ى ثانى مى‏گفتند. (بزرگان رامسر، ص 203) .

(449)


ميرزا باقر لات محلى،(1) ـ طاب ثراه ـ نيز مى‏رفتم.

مسافرت به قزوين

سپس، پدرم ـ طاب ثراه ـ ، امر كرد براى تحصيل علوم شرعى، به قزوين بروم. در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل كامل، حاج ملاّ آقا خوئينى قدس‏سره (2) وارد شدم و بهره زيادى بردم.

او بر تدريس رياض مسلط و داراى بيان نيكو و در علم رجال و درايه و... ماهر و بسيار شوح و خوش مجلس بود.

تمامى جلد اوّل رياض را نزد او خواندم ـ حشره‏اللّه‏ مع ائمة المعصومين و رضى‏اللّه‏ عنه و أرضاه ـ .

همزمان با آموختن رياض، به فراگيرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شيخ حسين اَلَموتى قزوينى، پرداختم. همچنين در محضر درس جناب مستطاب، عالمِ عاملِ كامل، آخوند ملاّ على‏اكبر جلوخانى، حاضر شدم. ايشان قدس‏سره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فريادرس بود.

مسافرتم به قزوين، تقريبا در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد. در اين مدّت در نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب، جهت تحصيل، بودم؛ امّا بر اين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل و نعمت و احسانش، اميد داشتم تا شامل اين آيه باشم:

«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاَ نَصَبٌ وَ لاَ مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَطَـءُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ


1 . «لات» در زبان گيلكى رامسرى، به معناى «سنگزار» و «مصبّ رودخانه» است.

2 . حاج ملاّ آقا خوئينى، نامش احمد و فرزند مصطفى است. در سال 1247ق به دنيا آمد. مقدمات را در خوئين خواند و براى ادامه تحصيل به قزوين، اصفهان و عراق رفت. پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوين بازگشت و رياست امور شرعى آن خطه را عهده‏دار گشت. بيانش نيكو و فهمش دقيق بود. وى در سال 1307ق وفات كرد.

    تأليفاتى از او به يادگار مانده كه از جمله آنهاست: ارجوزه‏اى در ديات؛ حاشيه‏اى بر تفسير صافى تا آخر سوره بقره؛ مرآت المراد، در رجال؛ ... (مكارم الآثار، ج 4، ص 1296).

(450)


الْكُفَّارَ وَ لاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً [إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ‏ى عَمَلٌ صَــلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ]»؛

... چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى‏آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه‏شان] نوشته مى‏شود؛ زيرا، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند.(1)

[دو سال از تحصيلم در قزوين گذشته بود كه] پدرم قدس‏سره پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى تحصيل به تهران بروم؛ حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه شيخ عبدالحسين قدس‏سره وارد شدم.

فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نيكوبيان و پسنديده خلق، محقّقِ مُدَقِّقِ خُبره، علاّمه حاج ميرزا حسن آشتيانى ـ قدس اللّه‏ نفسه الزكية ـ ، مشرف شدم.

اين حضور، مصادف با تدريس مساله «لا ضرر» ـ از كتاب فرائد الاصول ـ از سوى ايشان بود. هنگامى كه خوب نگريستم، او را سرزمنى پر نعمت و كشورى پهناور ديدم. به گُمانم اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس‏سره زنده بود، نمى‏توانست بيانى بهتر و كامل‏تر و تقريرى مناسب‏تر از ايشان ارائه كند. فضلاى حاضر در جلسه، مرا در اين نظر، تصديق مى‏كنند. دليل گفتارم، بيانها و تقريرهاى ايشان در حاشيه بزرگشان بر فرائد است.

نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زيارت عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مى‏كرد. او در نشر علوم و تأليف كتابها و جواب استفتائات كوشا بود.

او را كتابهايى است كه از آنهاست:


1 . سوره توبه، آيه 120، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.

(451)


1 ـ حاشيه‏اى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحرالفوائد في شرح الفرائد؛ در اين حاشيه، او در توضيح و دقت و تنبيه و تحقيق، به نهايت رسيده است، آن كه طالب است بسم اللّه‏؛ بلكه گويم: آنچه در اين كتاب است قطره‏اى از درياى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوخته‏هاى علمى وى است.

2 ـ رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك.

3 ـ رسالة نفى العسر و الحرج.

البته ايشان تأليفات زياد ديگرى نيز دارند مانند: تقرير مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شيخ [مرتضى انصارى] و نوشته‏هايى كه شامل دقتها و تحقيقهايى است كه ويژه اوست؛ امّا تاكنون منتشر نشده‏اند.

مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان استفاده كردم.

در اين مدت، همچنين‏ع نزديك هشت سال در مجلس درس جناب مستطاب، محيط بر علم معقول، آقا ميرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء[تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بيشتر اسفار و تمامى طبيعيات شفا و قسمتى از الهيات آن را خواندم.

گاهى ناصرالدين شاه، در اين مدرسه، به زيارت او، مى‏آمد.

براى آموختن علوم حساب، نجوم، هيئت، هندسه و... به نزد ميرزا جهان بخش(1) و آقا ميرزا حسين سبزوارى رحمه‏الله (2) ، رفتم.

 


1 . ميرزا جواد جهان‏بخش منجم نهاوندى، در سال 1276ق به دنيا آمد و در سال 1333ق فوت كرد. او در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هيئت و رياضيات شهرتى داشته است. تا چندين سال استخراج تقويم مى‏نمود و با مُهر: «منجم باشى طهران» چاپ مى‏كرد. (مكارم الآثار، ج 6، ص 2113).

2 . حاج ميرزا حسين سبزوارى فرزند ميرزا حسن علوى، در سال 1268ق متولد گرديد. در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملاّهادى سبزوارى ـ رضوان اللّه‏ عليه ـ ، به مجلس درس آن حكيم الهى حاضر شد. آن‏گاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى خواند. چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران رياضى و حكمت تدريس نمود. سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعيت و رياستى تمام به هم رسانيد. وى در 23 شوال 1252ق وفات كرد.(مكارم الآثار، ج 6، ص 1896).

(452)


و مدتى، براى تحصيل علوم شرعى، خدمات مرحوم مغفور، فايق بر همانندانش، آقاميرزا عبدالرحيم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمين زدم.

خواب صبرآموز

از آنجا كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار به خصوص اميرمؤمنان ـ سلام اللّه‏ عليه و على اولاده الطيبين ـ ، داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حلّ ناراحتيها و گرفتاريهايم، نزد خداوند شفاعتى كنند.

به دنبال اين توسلات، امير مؤمنان عليه‏السلام را در حالتى دردآور و هيأتى ناباورانه، ديدم. ابتداءً مرا با كردار و گفتار، موعظه نيكو كرد و در اين امر به نهايت رساند. آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود. فرمودند:

حقوق ما غصب شده است و از مال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخريم و نيز مطلب پند ده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند.

در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصيحت و موعظه اين است: «وقتى حال اوّل شخص عالم امكان اين چنين است، پس چگونه باشد حال من و امثال من» و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به وجود مقدّس آن بزرگوار كرد، خصوص، وقتى انتسابِ به ايشان نيز، وجود دارد؛ كه، خداوند تبارك و تعالى فرموده:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛

هر آينه شما را در [خصلتها و روش]، پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو و پسنديده‏اى است.(1)

و خود آن بزرگوار فرموده:

«[الا وانّ امامَكم قد اكتفى من دُنْياهُ بِطِمْرَيْه و مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْضَيْه] الا و إنَّكُمْ لا تَقْدرونَ


1 . سوره احزاب، آيه 21، ترجمه سيد جلال‏الدين مجتبوى.

(453)


عَلى ذلكَ وَلكِنْ أَعينُونىِ [بِوَرَعِ واجتهاد و عِفَّةٍ وَ سَدادٍ] ؛

[بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده] بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد [به پارسايى و ـ در پارسايى ـ كوشيدن و پاكدامنى و درستى وزيدن] .(1)

و علامت درستى آنچه فهميدم، اين است كه از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الآن هم آن گونه‏ام.

امر به ازدواج

بيست و هفت ساله بودم كه به امر سَرورم و سَرور دو عالم، حضرت ابا عبداللّه‏ ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معيّن كرده بود، ازدواج كردم كه شرح آن طولانى است.

آغاز تأليف

در اين وضعيت، رساله‏اى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يابند، امّا از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد؛ من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت.

پس از آن، شروع به جمع‏آورى مطالب مرحوم‏ع علاّمه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر[جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم؛ امّا پايى را پيش و پاى ديگر را پس مى‏نهادم؛ زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم[و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث بودم.

رؤيايى اميدبخش

پيوسته به اين تأليف فكر مى‏كردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليه‏السلام


1 . نهج‏البلاغه، نامه 45، ترجمه سيد جعفر شهيدى.

(454)


مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم. مرا در آغوش گرفت. گفتم: امير مؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، امّا كسى يافت نمى‏شود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم؛ پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمع‏آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تأليف كن، من، چاپ مى‏كنم. اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود. گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت. آستين همت بالا زدم و با جديّت به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم.

ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد؛ لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت. دوباره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصىّ رسول پروردگار جهانيان ـ سلام اللّه‏ عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين ـ چنگ زدم، چون خود وعده داده بود.

در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم. زمانش طولانى شد و شدّت يافت، آن‏گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مأيوس شدند. آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند.

خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد. در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه[به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما. خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنها سابقه رفاقت و دوستى بود. اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد.

وقت وفا

چون دو سال به پايان رسيد، آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت امير مؤمنان عليه‏السلام

(455)


كرامت خيره كننده‏اى ـ كه جز از او ممكن نبود، ظاهر شد. گشايشها آشكار شدند و سببها پى‏درپى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اوّل ايضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة» مشغول شد. پسرم، سيد مهدى ـ سلّمه اللّه‏ ـ ، و دامادم، سيد اجلّ و فاضل، حاج سيد مرتضى و افراد ديگر، در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند. جلد اوّل از چاپ بيرون آمد. كاتب، آقاميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد و تاكنون بيشتر جزءهاى كتاب، منتشر شده است و تنها كمى باقى مانده كه إن شاء اللّه‏ چاپ خواهد شد.

همّت والا

از اوّل جوانى، تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه گاه مرا در بر مى‏گيرند امّا با اين وجود، بحمداللّه‏، سستى در تدريس و مباحثه نكرده‏ام. در مجالس درس و بحث، در اين مدت سى سال ـ يا بيشتر ـ نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويجگر شريعت و استوارساز مبانى دين و رشد ده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش داده‏ام. اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از اعمال صالحشان مرا سهمى رساند. از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم.

اثر تقوا

هرچند از تقوا به مراتب دورم، امّا رؤياهاى بسيارى ديده‏ام و درباره‏ام نيز مؤمنان خوابهاى رحمانى زيادى ديده‏اند كه اگر جمع شود، كتاب پربرگى خواهد شد.[اين نيست مگر وعده الهى] كه خداوند تعالى فرموده:

الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاْءَخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَـتِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛

همانا كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيده‏ايند * در نزدگانى دنيا و در آخرت مژده

(456)


براى آنان است. [وعده‏هاى خدا را تبديلى نيست؛ اين همان كاميابى بزرگ است].(1)

در بعض روايات(2) «البُشْرى» به رؤياهايى كه خود مؤمن و خوابهاى نيكويى كه مؤمنان ديگر درباره او مى‏بينند، تفسير شده است.

توفيق حفظ قرآن كريم

در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت؛ با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تأليف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى بر اين نعمت عظيم دست يافتم و الحمدللّه‏ كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله.

خاندانى با عظمت

اكثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادت‏اند.

پدرم، سيد محمّدتقى(3) نيز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردانِ مهتر دانشمندان قزوين، زاهد و عابد و بسيار فاضل، ترويج‏گرِ استوارِ مذهبِ بر حقّ شيعه، آقا سيد على قزوينى ـ صاحب حاشيه محكم و استوارى بر قوانين ـ بود. ايشان كتاب ديگرى در علم اصول، به صورت تعليقه بر معالم الاصول دارند. او كرامات و مقامات ارجمندى داشت.

عمويم، زاهدِ عابدِ منزوى از دنيا و بى‏توجه به زينتهاى آن، آقا سيد مرتضى،(4) نيز،


1 . سوره يونس، آيه 63 و 64 ، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.

2 . «أتى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، رجلٌ من أهل البادية له حشمٌ و جمالٌ، فقال: يا رسول اللّه‏ أخبِرْنى عن قول اللّه‏ عزَّوجَلَّ: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاْءَخِرَةِ» فقال: امّا قوله تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن، فَيُبَشِّرُ بِها في دنياه» الحديث (كتاب من لا يحضره الفقيه؛ ج اوّل، باب غسل الميت، ح 11).

3 . سيد محمّدتقى فرزند سيد عبدالمطلب است. مؤلف نضرة الناظرين او را با لقب «العلامة الفَهّامة» ياد كرده است. وفاتش پس از سال 1304ق است. (بزرگان رامسر، ص 159).

4 . سيد مرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عاليات طى كرده است. وفاتش بعد از سال 1287ق اتفاق افتاد.(بزرگان رامسر، ص 159).

(457)


اهل علم و تقوا بود.

جدّ مادريم، آقا سيد هاشم تنكابنى،(1) ساكن قزوين و از علماى بزرگ آنجا بود. وى ابتدا منزوى بود، تا اينكه، مسافرتش براى زيارت ائمه مدفون در عراق عليهم‏السلام با سفر جمعى از علماى قزوين كه شهيد ثالث، حاج محمدتقى برغانى، طاب ثراه، نيز از آنان بود، همزمان شد.

در آنجا، جلسه‏اى با آلوسى،(2) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشكيل شد و درباره مذهب شيعه بحث و مجادله صورت گرفت. تشكيل اين جلسه، به دعوت او بود. وى دليلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را ردّ و باطل كرد. آقا سيدهاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جريان مطلعش كردند. [او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قيل و قال بلند كردند. سيد هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى كافى، ساكت و وى را با حكمت و اندرز نيكو به راه حق دعوت كرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونه‏اى كه سستى دليل و برهان آلوسى و شكستش، بر تمامى اهل مجلس آشكار شد.

به دنبال آن، نور علم و فضل و قوّت برهان و كمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهايت، گرامى داشتند، قَدْرَش را شناختند و فضل و جلالت


1 . سيد محمّدهاشم فرزند محمّدحسين است. حدود سال 1205ق در رامسر متولد گرديد. تا قسمتى از سطح را در مدارس علميه رامسر خواند و حدود سال 1225ق به قزوين رفت. پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حكمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت. پس از فراگيرى علومى مانند فقه و اصول و رياضيات... به رامسر بازگشت. آن‏گاه به به اتفاق پدر و برادرش (سيد محمّد) به نجف اشرف مهاجرت كرد. در سال 1246ق بر اثر شيوع وبا، به دزفول كوچيد و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اَعلامى چون شيخ حسن كاشف الغطاء به تحصيل پرداخت. قبل از سال 1250ق پس از نيل به درجه اجتهاد به ايران آمد و در پى درخواست بعض بزرگان قزوين در آن شهر ساكن شد. در سال 1262ق وفات كرد.

    او را تأليفاتى است از جمله تذكرة الأنام ـ در اخلاق ـ ، فروق الكمات، الفقه الاستدلالى، ... (بزرگان رامسر، ص 197)

2 . متأسفانه، نام اين فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى» و «ابن الطوسى» آمده است. و در غلط‏نامه كتابِ ايضاح الفرائد، هم، تصحيح نشده است.

(458)


علمى‏اش را دانستند.

اين قضيه را برايم نقل كرده‏اند؛ چون، زمانش را درك نكرده‏ام. مردم قزوين كرامات زيادى را از او نقل مى‏كنند.

ايشان تأليفات زيادى دارند كه بيشتر آنها در اثبات مذهب پيروز شيعه است و نيز، حاشيه ناتمامى بر قوانين دارند.

فرزند بزرگوار و موقَرش، عابد زاهد، حاج سيد صدرالدين،(1) نيز از علماى قزوين بود. رسم پيشنمازان قزوين غالبا اين بود كه پس از زيارت مكه و مدينه به زيارت ائمه عراق و مشهد مقدس عليهم‏السلام مى‏پرداختند. او (دايى‏ام) نيز، اين توفيق را داشت.

او را پسرى بود فاضل و عالم و به نام سيد اسداللّه‏ قزوينى(2)، وى به مشهد مقدس رضوى رفت و به ترويج مذهب شيعه و هدايت مردم مشغول گشت. در اواخر عمر، عزم زيارت ائمه عراق عليهم‏السلام را كرد، امّا در كرمانشاه مريض شد و دعوت حق را لبيك گفت. جسدش را به عتبات عاليات بردند و دفن كردند.

براى جدّم (سيد هاشم تنكابنى قدس‏سره ) پسر عموهايى اهل علم و فضيلت و شرف و مجد بود، كه از ايشان‏اند:

1 ـ تكيه‏گاه علما، سيد مير عبدالباقى؛ خانه‏اش جاى غريبان و پذيراى مهمانان بود.


1 . سيد صدرالدين، متولد قزوين است و در همان جا مقدمات را خواند سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شيخ مرتضى انصارى حاضر گرديد. پس از رحلت ايشان به درس ميرزا حسن آشتيانى و ميرزا حسن شيرازى رفت و به درجه اجتهاد رسيد و از سامرا به نجف اشرف مراجعت كرد و به تدريس پرداخت. وى در سال 1316ق رحلت كرد(بزرگان تنكابن، ص 75).

2 . سيد اسداللّه‏ حدود سال 1280ق در نجف اشرف متولد گرديد. مقدمات را در نجف اشرف خواند. در سال 1295ق، پدرش او را به قزوين آورد و به اقوامش سپرد. او سطح را در قزوين تمام كردو رهسپار نجف اشرف شد و در سال 1304ق در درس ميرزا حبيب‏اللّه‏ رشتى حضور يافت. پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر ميرزاى بزرگ را درك كرده و به درجه اجتهاد رسيد. در سال 1310ق از طرف ميرزاى بزرگ براى تبليغ به كرمانشاه، عزيمت كرد و در سال 1311ق به تهران و پس از مدتى به قزوين رفت و تا سال 1316ق آنجا ماند.

    در حدود سال 1320ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساكن گشت. نامبرده سرانجام در 1339ق در كرمانشاه رحلت كرد.(بزرگان رامسر، ص 33).

(459)


او مسجد بزرگ و مدرسه‏اى در روستايمان ساخت.

2 ـ دانشمند ستوده و مؤيّد به تأييدات الهى، آقا سيد مرتضى تنكابنى؛ او علاوه بر داشتن مرتبه والايى از علم، طبع لطيفى داشت. در مصيبتهاى ابا عبداللّه‏، ارواح العالمين له الفداء، مراثيى دارد.

4 ـ جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سيد صادق.

5 ـ آقا سيد على؛ او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم اللّه‏ مع اجدادهم الطاهرين.

تأليفات

براى اين فقير تأليفاتى است:

1 ـ اين كتاب ارزشمند كه ايضاح الفرائد نام دارد.(1)

2 ـ مقتل مختصرى به عربى ـ فارسى.

3 ـ رساله مختصرى در عقل؛ كه برگيرنده تمامى اقوال و انديشه‏ها در اين موضوع است. اين رساله عربى ـ فارسى است. آن را به درخواست مرحوم سلطان الحكماء نائينى قدس‏سره (2) نوشتم.

4 ـ حواشى غير مدوّنى بر جلد اوّل رياض.

5 ـ حواشى غير مدوّنى بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضى انصارى.

بيستم جمادى الاولى سال 1359 ق


1 . چنانكه در مقدمه مقال گذشت اصل اين حسب حال در پايان جلد دوّم ايضاح الفرائد چاپ شده است.

2 . ابوالقاسم سلطان الحكماء نائينى فرزند ميرزا جعفر است. او در يزد تحصيل كرد و در 18 سالگى به تهران رفت. در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانيد و به دربار ناصرالدين شاه وارد و طبيب خاص آنها گرديد. و لقب سلطان الحكماء يافت. وى كتابى به نام ناصرالملوك در طب تأليف كرد. نامبرده در ربيع‏الاخر سال 1322ق در قريه كلاك ـ نيم فرسخى كرج ـ به وباء، وفات كرد و در امامزاده همان قريه دفن شد.

(460)


17

محمدحسن شريعتمدارى

حاج شيخ محمدحسن فرزند عالم جليل ملا محمد جعفر فرزند ملاّ سيف‏الدين شريعتمدار استرآبادى طهرانى عالمى جليل و فقيهى بزرگوار و رجالى متتبع و مصنفى نيكو و كثير التصنيف بود. كه ترجمه و بيوگرافى خود را در كتابش مظاهر الآثار مفصلاّ در چندين صفحه نوشته كه ما خلاصه آن را مى‏نگاريم.

در آنجا مى‏فرمايد كه ايشان در كربلاء معلى در ماه شوال 1249ق متولّد شده و با مرحوم والدش ملا محمدجعفر حدود پنج سال در باختران (كرمانشاه سابق) گذرانيده سپس تهران و بعد استرآباد و پس از آن مشهد رضوى عليه‏السلام را سياحت كرده و آنگاه به تهران برگشته و در خلال اين سفرها مرحوم پدرش به وى تعليم علوم عربيت نموده و بعد سطوح فقه و اصول را به آموخته تا سال 1263ق كه از عمرش چهارده سال گذشته بود پدرش بدرود حيات گفته و مادر كريمه‏اش او را تكفل نموده تا به سن 17 سالگى رسيده و مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضر شيخنا الانصارى و شيخ مشكور حولاوى و شيخ محسن خنفر و شيخ راضى استفاده نموده و در نزد آنها علوم فقه و اصول را به كمال رسانيده كه آنان اجتهاد او را گواهى داده و اجازه اجتهاد برايش مرقوم داشتند در حالى كه از عمرش بيست و سه سال گذشته بود و در كتاب مظاهر الاثارش صورت سه اجازه شيخ انصارى و شيخ راضى عرب و شيخ مشكور را ياد كرده كه تاريخ اجازه مرحوم انصارى(1276ق) و پس از آن به تهران برگشته و قيام به وظايف دينى از امامت و تدريس و غيره نموده و مرجع عامه مردم در تهران و غيره

(461)


گرديده و ضمنا به تأليف و تصنيف اشتغال داشته تا در ربيع‏الثانى 1318 قمرى كه دعوت حق را لبيك اجابت گفته و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام در مقبره شخصى مذكور به خاك رفته است.

آثار و تأليفات شريعتمدار طهرانى:

1 ـ مظاهر الاثار

2 ـ ينابيع العقول علم الاصول سه جلد

3 ـ اساس الاحكام، در شرح شرايع الاسلام چهار مجلد

4 ـ نصرة المستبصرين در شرح تبصره

5 ـ معراج المؤمنين در شرح الفيه

6 ـ التعليقه در صلوة و رسائل و كتب ديگر

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(462)


18

محمّد حسين تنكابنى

(1285 ـ 1368 ق)

عالم ، مجتهد و فقيه اصولى . در تنكابن متولد شد . در كودكى به همراه برادرش آيت اللّه‏ محمّد رضا تنكابنى به قزوين رفت و نزد استادان و علماى آن سامان به تكميل سطوح پرداخت . بعد از مدتى ، به نجف مهاجرت كرد ، و از محضر علمايى چون: ميرزا حبيب اللّه‏ رشتى و علامه طباطبايى يزدى و آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى و علامه مامقانى بهره‏ها برد ، و در فقه و اصول به بالاترين درجه نايل شد .

وى با مقام اجتهاد مطلق از نجف به ايران بازگشت و در تهران ساكن شد و به تدريس فقه و اصول و ترويج مذهب پرداخت .

در تهران درگذشت . پيكر وى با تجليل به شهر رى منتقل و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى دفن شد .

منابع

    زندگينامه رجال و مشاهير (2/292) ، گنجينه دانشمندان (4/409 ـ 401)

(463)


19

محمّد حسين ذكاء الملك فروغى

(1255 ـ 1325 ق)

اديب ، نويسنده ، مترجم ، روزنامه‏نگار و شاعر . ابتدا فدايى ، سپس اديب و سرانجام فروغى تخلص نمود . در جوانى تجارت مى‏كرد و چون سرمايه خويش را در راه تجارت هند به خليج فارس از دست داد . مدتى در بندر لنگه ، جهرم ، فسا و يزدگذرانيد و سپس به كرمان رفت و به خدمت حاكم كرمان ، محمّد اسماعيل خان نورى     ، وكل الملك ، در آمد . مدتى نيز در كرمانشاه اقامت گزيد و وارد جمع درويشان شد . در آنجه نيز به مديحه‏سرايى شاهزاده عمادالدوله پرداخت و اديب تخلص مى‏كرد . سرانجام به تهران آمد و در دستگاه وزارت انطباعات و دارالترجمه ميرزا محمّد حسن خان اعتماد السلطنه به منشى گرى پرداخت . در 1291 ق از طرف ناصرالدين شاه ملقب و متخلص به فروغى شد . مدتى نيز مديريت دارالترجمه و دارالطباعه دولتى و مترجمى زبان عربى و فرانسه را عهده‏دار بود و روزنامه‏هاى دولتى «ايران» ، «اطلاع» ، «رسمى» و «شرف» معمولاً با انشاى وى نوشته مى‏شد . در 1311 ق ملقب به ذكاء الملك شد . وى روزنامه «تربيت» را در 1314 ق منتشر كرد . با تأسيس مدرسه عالى علوم سياسى در 1317 ق به استادى مدرسه و در 1323 ق به رياست آن منصوب گشت . فروغى در ابن بابويه شهر رى مدفن شد . آثار وى عبارتند از:

تاريخ سلاطين ساسانى يا تاريخ ساسانيان ، ترجمه ، با همكارى فرزندش محمّد على‏فروغى ،

(464)


تصحيح بوسه عذرا ،

تاريخ ادبيات ايران ،

چرا و به اين جهت ، ترجمه ،

سفر هشتاد روزه دور دنيا ، ترجمه ،

عشق و عفت ، به نظم ، ترجمه ،

تصحيح عجز بشر ،

علم بديع ،

غرائب زمين و عجايب آسمان ، ترجمه ،

كلبه هندى ، ترجمه ،

ضمنا از وى ديوان شعرى به جاى مانده است .

منابع

    تاريخ جرايد (1/198 ، 306 ، 2/116 ـ 124) ، حديقة الشعراء (2/1338 ـ 1343) ، سرآمدن فرهنگ (360 ـ 362) ، شرح حال رجال (3/384 ـ 388) ، فهرست كتاب‏هاى چاپى (1/661 ، 712 ، 2/2311 ، 2334) ، لغت نامه (ذيل/فروغى) ، مكارم الآثار (5/1491 ـ 1492) .

(465)


20

محمدحسين زاهد تهرانى

فاطمه محجوبى

شيخ محمد حسين زاهد يكى از ائمه جماعت تهران بود كه به تقوا و زهد و پارسايى شهرت تام داشت.

او سالها در مسجد امين‏الدوله واقع در كوچه غريبان تهران (جنب بازار) اقامه جماعت نموده و درس اخلاق براى جوانان و طلاّب نوجوان گفته و آنها را با اخلاق حسنه و اوصاف جميله خود ارشاد و هدايت و پرورش داده است. او از اين جهت يادگارهاى بسيارى در ميان بازاريان و غيره كه به ديانت و تقوا و راستى و درستى موصوف به شاگردان آقاى زاهد معروف مى‏باشند دارد.

وى معلومات فقهى و يا اصولى زيادى نداشت ولى آنچه مى‏دانست به آن عمل مى‏كرد. ناسك جاهل نبود ، عالم عامل بود و با كمال قناعت و متانت و مناعت زندگى كرده و اندوخته‏اى از خود نگذاشت جز ذكر جميل. در مسجدش بعد از نماز جماعت درس اخلاق مى‏گفت و منظر و منطقش مردم را به ياد خدا و اولياء خدا مى‏انداخت.

وى در شب شنبه 21 محرم الحرام 1373 قمرى كه از دنيا به سوى عقبى خراميد و در مقبره پورصادق واقع در قسمت غربى باغ ابن بابويه مدفون شد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران؛ گنجينه دانشمندان؛ اثر آفرينان .

(466)


21

محمّد حسين شمس العلماء گركانى

مهدى سليمانى آشتيانى

عالمِ شهير و دانشمندِ اديب ، ميرزا محمّد حسين قريب ، ملقّب به شمسُ العلما و جناب و متخلّص به ربانى در (1262) قمرى در گركان متولد شد .

گركان به كاف دوّم بر وزن هَيَجان و طَيَران قصبه‏اى است در نزديكى آشتيان كه مهد عالمان و دانشمندان زيادى بوده است كه از ايشان مى‏توان به استاد عبدالعظيم قريب «پدر دستور زبان فارسى» و دكتر محمّد قريب «پدر طب اطفال در ايران» و دكتر عبدالكريم قريب «پدر علم زمين‏شناسى ايران» اشاره نمود .

ميرزا محمّد حسين تحت ارشاد و راهنمايى پدرش ميرزا عليرضا قريب مقدمات ادبيات را در زادگاه خود سپرى كرد . از همان طفوليت عشق مفرطى به تحصيل فنون علم و ادب داشت . پدرش كه از تجار معروف منطقه آشتيان بود و به قم رفت و آمد زيادى داشت ، محمّد حسين را به قم آورد و به اساتيد اين شهر سپرد . او بعد از طى مراتب فقه و اصول براى تكميل تحصيلات خود به نجف اشرف و سامرا سفر كرد و از محضر آيت اللّه‏ ميرزا محمّد حسن شيرازى (م 1312 ق) و آيت اللّه‏ حاج ميرزا حسين ميرزا خليل (م 1326ق) استفاده كرد . او در تهران نيز از آيت اللّه‏ حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى (م 1319ق) و آيت اللّه‏ ميرزا ابوالفضل كلانترى تهرانى صاحب شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشور (م 1316ق) بهره برده است . از جمعى از اساتيد خود اجازه روايت داشت و آيت اللّه‏ مرعشى نجفى (م 1411ق) از او نيز روايت

(467)


مى‏كند .

شمس العلما علاوه بر تسلط بر مبانى و متون دينى و آشنايى كامل بر فقه و اصول كه از حضور در محفل درس بسيارى از بزرگانِ زمان خود اندوخته بود در ادبيات ، شعر و معانى و بيان زبان عربى و فارسى مسلط بود و از ادبا و دانشمندان به شمار مى‏آمد . داراى خطى بسيار زيبا بود و مراتب ممتاز خط نستعليق را در خدمت استاد على محمّد لواسانى مشهور به صفا(1) فرا گرفته بود .

در ايام اقامت او در تهران آقاخانِ سوم ، رهبر فرقه اسماعيليه(2) كه روابط خوبى با دربار قاجار داشت به واسطه شاهزاده عضدالدوله(3) درخواست كرد تا يك نفر ايرانىِ دانشمند و اديب را به بمبئى اعزام نمايند كه آقاخان نزد او ادبيات فارسى را به كمال فراگيرد . عضدالدوله براى اين منظور از شمس العلما تقاضا كرد : او نيز پذيرفت و در (1266 ق) به هند سفر كرد . مدت نه سال در بمبئى و ساير شهرهاى اين كشور اقامت نمود و سپس به تهران بازگشت .

در تهران مشغول تدريس ادبيات در مدارس جديد التأسيس مانند مدرسه علميه ـ كه مدير آن حاج ميرزا محمّد خان احتشام السلطنه بود ـ و مدرسه نظام گرديد . در سال (1323 ق) مسافرتى به قفقاز ، استانبول و در نهايت به زيارت بيت اللّه‏ الحرام نمود و زمانى كه به تهران بازگشت از سوى حاج مهدى‏قلى خان مخبر السلطنه ـ وزير معارف


1 . او فرزند ميرزا حسين على و برادر كوچك محمّد جعفر حكيم بود . در نستعليق استاد و مشهور بود ولى شكسته و تحرير را هم به زيبايى مى‏نوشت . شيخى مسلك بود و در 1299 ق درگذشت و در عتبات ، جوار حر بن يزيد رياحى مدفون شد . ر . ك: احوال و آثر خوش‏نويسان ، مهدى بيانى ، ج 1 ، ص 481 .

2 . سر سلطان محمّد شاه (1294 ـ 1374ق) بعد از پدرش در سال 1303 ق به امامت اسماعيليان رسيد . در مبارزات استقلال طلبانه هندوستان با محمّد على جناح ، بيگم شاهواز خان ، محمّد سافعى و ديگران همراه بود . از ثروتى سرشار و كاخ‏هايى مجلل در هند ، اروپا و آفريقا برخوردار بود . از مهم‏ترين فعاليتهاى وى تأسيس «انجمن اسماعيليان» است كه آثار زيادى را از فرقه اسماعيليه چاپ و نشر نموده است .

3 . احمد ميرزا عضدالدوله فرزند فتحعلى شاه قاجار از رجال قرن سيزده محسوب مى‏شود . او مؤلف تاريخ عضدى است .

(468)


وقت ـ به رياست مدرسه علميّه انتخاب شد . در همين ايّام به همراهى و مساعدت صنيع الدوله(1) يك باب مدرسه احداث نمود كه در آن كودكان فقير را به صورت رايگان تعليم مى‏دادند .

مرحوم ربانى گركانى سال‏ها در مدارس تهران مانند دارالفنون ، مدرسه نظام ، مدرسه سياسى ، مدرسه علميّه ، مدرسه متوسطه پهلوى و ... به تدريسِ فقه و ادبيات مشغول بود و از سوى وزارت عدليه به عضويت ديوان عالى تميز ـ ديوان عالى كشور ـ درآمده بود . همواره ممتحن رسمى ادبيات فارسى و عربى ، براى سطوح عالى در وزارت عدليه و وزارت معارف بود و در جمع ادبى شوراى عالى معارف نيز همكارى مى‏كرد .

درگذشت

ايشان در اواخر عمر مبتلا به مرض قند شد و معمولاً از خانه خارج نمى‏شد ، ولى با اين حال از تأليف و تدريس دست نكشيد . كتاب امالى را در روزهاى آخر عمر مى‏نوشت كه موفق به اتمام آن نشد و همچنين در منزل با حال بيمارى براى تعدادى از اساتيد ادبيات مدرسه عالى دارالفنون مباحث ادبى را تدريس مى‏كرد . او در شب نيمه شعبان 1345ق/ 27 بهمن (1305 ش) درگذشت و در شهر رى و جوار بارگاه محدّث عالى‏مقام شيعه حضرت شيخ صدوق (ابن بابويه) سر به تيره تراب نهاد . سرتيپ عبدالجواد قريب مؤلف كتاب‏هاى طلوع آفتاب در آندلس و غروب آفتاب در آندلسو ضياء الدين قريب مستشار وقت سفارت ايران در پاريس فرزندان شمس العلما هستد و شيخ محمّد تقى مدرس گركانى (م 1336ق) برادرِ اوست .(2)

 


1 . مرتضى عليقلى خان پسر دوّم مخبر الدوله و نوه رضاقلى خان هدايت است . در (1324 ق) به رياست اوّلين مجلس شوراى ملى رسيد و در (1329 ق) به قتل رسيد . ر . ك: مجله يادگار ، عباس اقبال آشتيانى ، سال پنجم شماره 4 و 5 .

2 . مدرس گركانى در نجف از علامه شيخ هادى تهرانى و آيت اللّه‏ ميرزا حسين خليل استفاده كرد و در (1305 ق) به تهران آمد و مشغول تبليغ و تدريس شد . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 241 .

(469)


آثار و تأليفات

صاحب ترجمه در بيشتر علوم قديم و جديد و زبان‏هاى خارجى دست داشت ولى در ادبيات وحيد و فريد عصرش بود كه نظيرش بسيار كم است . عمده آثار مشهور او نيز در مباحث ادبى ، معانى و بيان است . فهرست اجمالى آثار ايشان به شرح ذيل است:

24 . ابدع البدايع

اين كتاب كه شايد معروف‏ترين و مهم‏ترين اثر شمس العلما باشد در علم بديع و شامل دويست و بيست صنعت ، در اين فن است كه شماره آنها با حروف ابجد در حاشيه آمده است . صنايع به ترتيب الفبايى مرتب شده و كتاب مملو از تماثيل فارسى و شواهد قرآنى است . مؤلف تأليف آن را در شوال (1327) شروع كرده و در پايان صفر (1328) به سامان رسانده است . در آغاز كتاب مى‏گويد:

 اين علم بديع را بيانى دگر است

 وين گنج معانى زجهانى دگر است

 ما و تو خموش و گوهرى مى‏داند

 كاين دُرّ و گهر ز بحر و كانى دگر است

 

ابدع البديع در سال (1328 ق) در تهران و كارخانه آقا سيد مرتضى در 425صفحه با مقدمه سيد نصر اللّه‏ تقوى به چاپ سنگى رسيده است .

25 . قطوف الربيع فى صنوف البديع ، 1328ق ، سنگى ، تهران ، 159ص .

26 . [كتاب] معانى ، مخصوص كلاس‏هاى متوسطه ، (1344ق) ، سنگى ، تهران ، 92ص .

27 . تاريخ موسيقى ، 1320ق ، سربى ، تهران ، 43ص .

28 . تاريخ وهابيّت ، 1304ق ، سربى ، تهران ، 38ص .

29 . مقصد الطالب فى احوال اجداد النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى ، 88ص .

30 . مقصد الطالب فى ايمان آباء النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى .

31 . نور الحدقه ، متفرقات در شرح مشكلاتِ آيات و روايات .

32 . نور الحديقه ، در اخبار و اشعار .

(470)


33 . تاريخ خطاطان .

34 . تاريخ نقاشان معروف ايران .

35 . تاريخ شعرا .

36 . زبية الاََسد ، يك فرع فقهى است حول روايت «وقوع الرجال الاربع فى الزبية» .

37 . رساله منظوم در اصول فقه (ارجوزة فى الفقه) .

38 . رساله در علم بيان .

39 . الدّرّ اليتيم فى المتائيم ، در يك مسئله فقهى است پيرامون «المرأة التى اعتيدت أن تلد توأما فى بطنٍ واحدة» .

40 . لطائف الحكم ، در دو جلد .

41 . الليلتين ، اين اثر را در طى دو شب تأليف نموده و در آن 61 آيه از قرآن كريم كه اثبات معجزه‏اى براى پيامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كرده ، تفسير شده است .

42 . نصرة الاسلام ، اين كتاب و تأليف قبلى در رد اعتراضات پادرى مسيحى است بر اسلام و پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله .

43 . لؤلؤ ، در خط و مسائل مربوط به خوشنويسى .

44 . المقامات العشرة ، ادبيات ، چاپ شده در انتهاى رياض الادبِ رياض همدانى .(1)

45 . حواشى بر معالم الاصول .

46 . حواشى بر روضة البهية .

47 . حواشى بر قاموس المحيط فيروز آبادى .(2)

48 . ديوان اشعار .

49 . الانتصار للشيعه ، در اثبات امامت ائمه اطهار عليهم‏السلام .


1 . ميرزا جعفر همدانى ، متخلص به رياض و ملقّب به بديع الزمانِ ثانى ، (م 1268ق) از ادبا و شاعران به‏نام است . در خط ، نجوم ، حساب و ... اسناد بود . از آثار اوست: گنج شايگان ، ديوان اشعار ، رساله در موسيقى و ... ر . ك: فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى ، ج 7 ، ص 568 .

2 . نسخه‏اى از قاموس ، با حواشى گركانى به خط خودش در مجموعه خطى سيد نصر اللّه‏ تقوى ، در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است . ر . ك: فهرست سپهسالار ، ج 2 ، ص 241 .

(471)


50 . هفت رساله در عرفان و ادب ، شامل: ترجمه شرح جنة الأسماء غزالى ، چند قصيده ، رساله در اسرار حروف و وجود ، گفتارى درباره تعداد حروف الفباء ، مناجات و رساله‏اى در كيميا . اين مجموعه به خط نسخ و نستعليق شمس العلما در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى‏باشد .(1)

51 . سفرنامه‏هاى متعدد .

52 . امالى ، اين اثر آخرين تأليف ربانىِ گركانى است كه در واپسين روزهاى حيات خود مشغول تدوين آن بوده و متأسفانه موفق به اتمام آن نشده است .(2)

منابع

1 . الاجازة الكبيرة ، مرعشى نجفى ، شهاب الدين ، به كوشش: محمّد سامى حائرى ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشى نجفى ، قم ، 1414ق .

2 . احوال و آثار خوش‏نويسان ، بيانى ، مهدى ، انتشارات علمى ، تهران ، 1363ش .

3 . ارمغان ، مجله ، دستگردى ، وحيد ، تهران .

4 . الذريعة الى تصانيف الشيعة ، تهرانى ، آقا بزرگ ، اسماعيليان ، قم ، 1408ق .

5 . ريحانة الادب ، مدرس تبريزى ، محمّد على ، خيام ، تهران ، 1369ش .

6 . سخنوران نامى معاصر ، برقعى ، سيد محمّد باقر ، امير كبير ، تهران ، 1336ش .

7 . فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى ، مشار ، خانبابا ، تهران ، 1350ش .

8 . فهرست كتاب‏هاى چاپى ، يارشاطر ، احسان ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1352ش .

9 . فهرست كتب درسى چاپ سنگى موجود در كتابخانه ملى ، سلطانيفر ، صديقه ، كتابخانه ملى ، تهران ، 1376ش .


1 . فهرست نسخ خطى كتابخانه مجلس شوارى اسلامى ، عبدالحسين حائرى ، ج 23 ، ص 148 ـ 152 .

2 . ارمغان ، مجله ، شماره 9 ـ 10 ، ص 539 ، قابل ذكر است ، بعد از فوت شمس العلما مقاله‏اى بدون نام از يكى از فضلاى معاصر و آشنا با آن مرحوم در مجله ارمغان به چاپ رسيده كه منبع عمده نگارنده در تدوينِ نوشتار حاضر است .

(472)


10 . گلزار معانى ، گلچين معانى ، احمد ، نشرما ، تهران ، 1363ش .

11 . يادگار ، مجله ، اقبال آشتيانى ، عباس ، تهران .

(473)


22

محمّد حسين عماد الكتاب سيفى قزوينى

(1240 ـ 1315 ش)

خطاط ، نقاش و شاعر . ملقب به عمادالكتاب . در طايفه سيفى قزوينى ، در قزوين به دنيا آمد و بيشتر عمرش را به نوشتن و تعليم خط گذرانيد . وى ابتدا خوشنويسى را با نسخ نويسى آغاز كرد و سپس به خط نستعليق روى آورد و پيرو شيوه ميرزا رضا كلهر شد ، طورى كه او را به عنوان كامل كننده شيوه كلهر نام مى‏برند . عماد الكتاب نه تنها در خط نسخ و نستعليق استادى توانا بود ، بلكه شكسته و ثلث را نيز در كمال زيبايى مى‏نوشت و با نقاشى سياه قلم و آبرنگ نيز آشنايى داشت . عمادالكتاب با كميته مجازات همكارى داشت و تحريرات بيانيه‏هاى كميته به خط او بود . وى قبل از دوره مشروطيت جزو كاتبان وزارت انطباعات و در دوره سلطنت احمد شاه قاجار ، مدتى در وزارت داخله ، منشى و همان اوقات معلم مشق خط سلطان احمد شاه نيز بود . در چند سال اواخر عمر نيز در دربار پهلوى سمت خوشنويسى مخصوص داشت . وى قريحه شاعرى نيز داشت و گاهى شعر مى‏سرود . آثار خوشنويسى عماد الكتاب قطعات مختلف سياه مشق است و همچنين يك دوره «رسم المشق» كه براى نوآموزان دبستانها و دبيرستانها تأليف كرد و به چاپ رساند . وى شاگردان بسيارى داشت ، از جمله على منظورى ، ملك الخطاطين ، حسن زرين خط ، على اكبر كاوه و ابراهيم بوذرى ، كه هر يك به مقام استادى رسيده‏اند . عمادالكتاب در تهران مى‏زيست و در همان‏جا درگذشت و در امامزاده عبداللّه‏ دفن شد . از ديگر آثار او: كتيبه

(474)


سر در مدخل سپهسالار و لوحه‏اى بر آرامگاه فردوسى در طوس؛ يك نسخه شاهنامه فردوسى در 1336 ق؛ يك نسخه نامه دانشوران ناصرى در 1318 ق؛ نسخه نفيس «ترجيع بند» هاتف . از ديگر قطعات وى در «احوال و آثار خوشنويسان» به آنها اشاره شده است . از آثار نقاشى وى : تصوير يكى از حواريون حضرت مسيح كه به خط شكسته و تعليق زيبا ، با رقم: «در ماه رمضان هزار و سيصد و سى ... العبد عماد السيفى قزوينى»؛ تصوير سياه قلمى كريم خان زند كه كلاه مخصوصى به سر نهاده است؛ تصوير دستى كه طرز صحيح قلم به دست گرفتن و خط نوشتن را نشان مى‏دهد ... ، با رقم: «عماد السيفى»؛ تصوير خود نقاشى به سياه قلم ... ، با رقم: «صورت عماد الكتاب سيفى كه به دست خود ساخته است» .

منابع

    احوال و آثار خوش‏نويسان (3/697 ـ 700) ، احوال و آثار نقاشان (2/706 ـ 707) ، اطلس خط (594 ـ 595) ، تاريخ برگزيدگان (470 ـ 472) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/1021 ـ 1023) ، تذكره خوشنويسان معاصر (27 ـ 33) ، دايرة المعارف فارسى (2/1767) ، شرح حال رجال (3/382 ـ 383) ، قزوين در گذرگاه هنر (247 ـ 250) .

(475)


23

محمّد حسين كاتب السلطان شيرازى

(م ح 1317 ق)

شفيق پارسا

از كاتبان دربار ناصرالدين شاه بود و از طرف او به كاتب السلطان ملقب شد . وى يكى از چيره دست‏ترين خوشنويسان طراز اول خط نستعليق است و اين خط را ـ از شش دانگ جلى تا كتابت خفى و غبار ـ بسيار خوش مى‏نوشته است .

او پس از قتل ناصرالدين شاه ، در دربار مظفرالدين شاه در سمت خود باقى ماند و آثارى نيز به نام وى از خود به‏جا گذاشت .

كاتب السلطان در حدود هشتاد سالگى در تهران درگذشت . از آثار وى:

يك نسخه كتبيه امامزاده عبداللّه‏ در شهر رى ، به قلم كتيبه دودانگه ممتاز و با رقم: «الفقير الحقير المذنب محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1273»؛

يك مرقع به قلم دو دانگ و كتابت خفى عالى ، با رقم «الفقير الحقير المذنب ... محمّد حسين الشيرازى غفرله سنه 1274»؛

يك نسخه شش دفتر «مثنوى» مولانا به قلم كتابت ممتاز ، با رقم: « . . . و انا العبد كاتب الحضرت السلطانى محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛

يك نسخه «ديوان»حافظ ، به قلم كتابت عالى ، با رقم: « ... محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛

(476)


يك نسخه ترجمه فارسى قرآن ، به قمل نيم دانگ ممتاز ، با رقم: « ... انا العبد كاتب السلطانى ، محمّد حسين شيرازى ... سنه 1290»؛

ده اثر ديگر وى در «احوال و آثار خوشنويسان» ذكر شده است .

منابع

    احوال و آثار خوش‏نويسان (3/689 ـ 694) ، اطلس خط (569 ـ 570) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/988 ـ 990) ، تذكره خوشنويسان معاصر (63) .

(477)


24

محمّد خان كرمانشاهى تهرانى

فاطمه محجوبى

وى فرزند پير محمّد زارع كرمانشاهى ، و از تواناترين طبيبان روزگار خويش به شمار مى‏آمد . او در 13 ماه صفر در سال (1266 ق) در كرمانشاه زاده شد و مدتى در آنجا به سر برد . در ايام جوانى به نجف رفت و به تحصيلات دينى پرداخت . سپس به تهران رفت و در مدرسه دارالفنون ، نزد ميرزا عبدالباقى ، پدر دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله به آموختن طب مشغول شد . وى از شاگردان بسيار خوب مدرسه درالفنون محسوب مى‏شد . محمّد خان ، طب جديد را از تولوزان فرانسوى فراگرفت و پس از آن براى تكميل دانش پزشكى خود ، به پاريس رفت . وى در مدارس پزشكى پاريس به تحصيل پرداخت و در آن وادى بسيار نامبردار شد .

او در سال (1296 ق) به تهران بازگشت و به رياست بيمارستان دولتى تهران منصوب شد و به عنوان استاد پزشكى دارالفنون مشغول به كار شد . محمّد خان همچنين در عداد محمّد خان ، تحت تأثير فرهنگى كه در سفرش به اروپا گرفته بود ، بسيار با عالمان روزگار خويش در مى‏پيچيد و رفتار و كردار آنان را نقد مى‏كرد . وى همچنين با حكومت مستبدانه حاكمان عصر خويش در افتاد . در نتيجه عالمان وقت و نيز پادشاه عصر با او به مقابله برخاسته و تكفيرش كردند . او از تدريس در دارالفنون بركنار شد و به ناچار در منزل خود به تدريس طب پرداخت و شاگردان بسيارى را

(478)


تربيت كرد . محمّد خان بر اثر تكفير شدنش ، به ميرزا محمّد كفرى معروف شد .

از وى نگارش‏هايى هم برجاى مانده است كه چنين است:

1 . كتاب اجتهاديه . اين اثر تشخيص بيمارى‏هاى قلب و تنوع صداى ضربان قلب و ارتباطش با بيمارى‏ها نوشته شده است .

2 . امراض اطفال . اين كتاب نفيس مورد توجه اروپائيان قرار گرفت و آن را به زبان فرانسوى ترجمه كردند .

3 . امراض قلبى .

محمّد خان از دو همسرش ، فرزندانى هم برجاى نهاد . عبداللّه‏ و ابوالحسن ، از همسر اول بوده و نزد محمّد خان درس خوانده و پزشكانى توانا شدند . پرويز و چنگيز هم دو پسر ديگر او بودند .

محمّد خان در روز دوشنبه ، بيست و سوم رمضان سال (1326 ق) درگذشت و در ابن بابويه آرميد .

منابع

    الذريعة ، ج 2 ، ص 348؛ المآثر والآثار ، ص 223؛ مكارم الآثار ، ج 4 ، ص ت1254 ـ 1256 .

(479)


25

محمّد خان كرمانشاهى معروف به كفرى

او فرزند پير محمّد زارع ، از بازرگانان آن سامان بوده ، و در سال 1245 هجرى قمرى در كرمانشاه زاده شده است . نامبرده از پزشكان و جراحان تحصيل كرده و حاذق معروف زمان خود بود و داراى تأليفاتى نيز در رشته طب مى‏باشد .

تحصيلات ابتدايى او در مسقط الرأسش در كرمانشاهان صورت گرفت و بعد طبق معمول آن زمان براى فرا گرفتن علوم دينى به نجف اشرف رفت مدتى در آنجا با لباس روحانى مشغول به تحصيل بوده و بعد به مولد خود كرمانشاه مراجعت نمود . در اينجا با دو نفر فرانسوى كه به آن شهر آمده بودند آشنا شده در نزد آنان به يادگرفتن فرانسه اشتغال مى‏ورزد اين ايام مصادف بوده با سال‏هاى اول افتتاح مدرسه دارالفنون از اين جهت براى ادامه تحصيل و ورود به مدرسه به تهران مى‏آيد . طب قديم را در نزد حاج ميرزا عبدالباقى طبيب ملقب به اعتضاد الاطباء كه از فضلاء و اساتيد فن در آن زمان بوده مى‏آموزد و طب جديد را در نزد دكتر تولوزان فرانسوى ، فرا مى‏گيرد و ضمنا نيز به تحصيلات خود در دارالفنون ادامه مى‏دهد . در اين مدت معلومات خود را در رشته‏هاى گوناگون تكميل نموده و از مدرسه دارالفنون نيز فارغ التحصيل مى‏شود و بعد با مأموريتى كه رياست قرانتينه باشد به كرمانشاه برمى‏گردد . مدتى در اين مأموريت باقى بوده و بعد به تشويق دكتر تولوزان حكيم باشى ناصرالدين‏شاه براى تكميل رشته طب در حدود سال 1287 قمرى به پاريس مى‏رود و در دانشكده پزشكى آنجا تحصيلات خود را تكميل كرده و با گذراندن پايان‏نامه (تز) با نمره بسيار خوب در سال 1879 ميلادى(1) نائل به گرفتن تصديق دكترا در طب از دانشكده


1 . مطابق 1296 قمرى و 1258 خورشيدى .

(480)


پزشكى پاريس مى‏شود و ضمنا مجاز بوده كه در فرانسه نيز مطب داشته و به معالجه بيماران بپردازد و عضو مجامع علمى هم بوده است .

خودش در مقدمه كتاب بيماريهاى مقاربتى تأليف خود در باره رفتن به اروپا چنين گويد:

بعد از استقصاء در علوم ادبيه و دينيه در همين كشور به تحصيل علوم طبيه قديم و جديد پرداخت از فوائد مدرسه مباركه دارالفنون و تائيدات نواب اشرف ارفع والا شاهزاده امجد اعلم اعتضاد السلطنه على قلى ميرزا وزير علوم ادام اللّه‏ اقباله حقى عظيم و دينى بزرگ پيرايه رقبه عبوديت ساخت و از مفاوضات جناب فريدالزمان حكيم دانشمند يگانه دكتر تولوزان حكيم باشى مخصوص اعلى‏حضرت همايون دامت افاضاته حظى وافر و بهره‏اى وافى برد و فارغ التحصيل شده به اجازه اساتيد معظم مشغول معالجه گرديد اما بدين مايه قناعت نكرده محض مزيد استحضار و كار آگاهى به رخصت چاكران حضرت گردون بسطت پادشاهى بدارالملك پاريس كه مدينه حكماى اين قرن مزيت اقتران است رفت و به سبك صاحبان غيرت مهياى قبول هر گونه تعب و مشقت شده لمحه‏اى نيارميد و بقدر مقدور در تكميل كليه شعب طب و جراحى كوشيد ...

و نيز در ابتداى كتاب امراض اطفال در اين باب مى‏نويسد:

... اين بنده پريشان روزگار كرمانشهانى المولد ميرزا محمّد از آن پس كه در ايران اغلب فنون و علوم خاصه فلسفه و طب را به پايان بردم محض مزيد دانش و ازديات بينش و تكميل علوم جديد و ديدن مرضى و بيمارستانات و تشريح كردن نعش انسان و حيوانات و ساير اعمال يدى كه در ايران ممنوع و غير مقدور بود تا آنكه شر ذمه‏اى بدست آيد كه نتيجه آن عايد عامه مسلمانان و برادران دينى و هموطنان من شود عزيمت اروپا را تصميم دارد ... .

و بعد راجع به تحصيلات خويش در مقدمه كتاب امراض اطفال چنين گويد:

... عهدى مديد و زمانى بعيد در مدارس علميه و در مريضخانه‏هاى عليه شهر

(481)


پاريس اقامت نمود و شانزده علم را جداجدا در انجمن و حضور معلمين و حكماى نامدار و مدرسين و علماى عاليقدر علما و عملاً امتحان داده و در هر يك سر خط و اجازه لياقت و كفايت اخذ نموده تا آنگاه كه منشور دكترى از جانب وزارت علوم دولت بهيه فرانسه به اين جانب داده شد ... .

پس از بازگشت از اروپا كه مدت اقامتش در پاريس مجموعا نه سال بوده بوسيله على قليخان مخبر الدوله(1) به ناصر الدين شاه معرفى و مورد لطف او قرار مى‏گيرد . مدتى طبيب تلگرافخانه ـ معلم دارالفنون و طبيب شاه بود و بعد به سمت رياست بيمارستان دولتى (ابن سيناى كنونى) منسوب شد . مدتى در اين سمت‏ها باقى بود و بواسطه اينكه حرفهايى مى‏زد كه بگوش مردم عامى آن زمان خيلى سنگين مى‏آمد و ملاها هم با او ميانه خوبى نداشتند از اين جهت كارهايى كه داشت بتدريج از او گرفته شد . تا سال 1300 ق . جزء اطباى شاه بود و از اين سال به بعد او را كنار گذاشتند و ديگر به دربار حاضر نمى‏شد و كارش فقط رياست مريضخانه دولتى و معلم طب فرنگى (طب جديد) دارالفنون بوده و از سال 1302 ق . به بعد هم ، از معلمى طب دارالفنون و از سال 1304 ق . از رياست مريضخانه نيز او را معاف كردند و بجاى او ميرزا على دكتر معتمد الاطباء براى معلمى دارالفنون و ميرزا ابو الحسن خان كحال به رياست مريضخانه انتخاب و منصوب گرديدند .

پس از عزل رياست مريضخانه ، در سال 1305 ق . بعنوان طبيب مخصوص حسنعلى خان گروسى امير انظام پيشكار آذربايجان به تبريز رفت و مدتى با او بود . علت رفتن به آذربايجان او هم براى اين بود كه امير نظام در جمادى الثانيه 1305 ق . در تبريز سخت مريض شد تا جائيكه دولت (يعنى شاه) خواست جانشينى براى او تعيين كند و چون بعد بهبود يافت دولت هم از تعيين جانشين براى وى بكلى منصرف گرديد .

بنابراين آيا چنين شخصى را مى‏توان كافر و بى‏دين بشمار آورد . م . ق . هدايت


1 . چون بهدارى و بيمارستانها در آن زمان زير نظر او بوده است .

(482)


(مخبر السلطنه) راجع به دكتر محمّد كرمانشاهى در صفحه 68 كتاب خاطرات و خطرات تأليف خود چنين گويد:

قبل از ابوالحسن‏خان دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى رئيس مريضخانه بود ، ميرزا حسين‏خان صدراعظم به او بى‏لطف بود . در مراجعت از فرنگ سرزده به منزل ما آمد پدرم توسط كرد و رياست مريضخانه دولتى را بدو داد مردى خودپسند بود و در صحبت فن و فن مى‏كرد .

و نيز در صفحه 94 كتاب مزبور حكايتى از او چنين نقل مى‏نمايد:

دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى با مشتى افاده نزد پدرم آمد سنگ مثانه درشتى با مشت با بسى فن و فن و افاده بسيار گفت كه اين سنگ را امروز درآورده‏ام و پنج سير وزن دارد مورد تحسين شد . ميراز اسماعيل خان كه در شهر به مجلس آرايى معروف است و پدرم اسم اين قبيل را مگس نقاله گذارده است حاضر بود گفت جناب دكتر مريض در چه حال است؟ گفت البته مريض مرد مى‏خواهيد سنگ پنج سير از مثانه در بياورند و مريض جان بدر ببرد . ميراز اسماعيل خان باد در صداش انداخته گفت اگر اين طور است من كبد و قلب درمى‏آورم خنده در گرفت و دكتر قدرى كوچك شد .

دكتر محمّد خان در تاريخ 23 رمضان 1326 قمرى در سن 81 سالگى در تهران بدرود حيات گفت و مقبره‏اش در ابن بابويه (شهر رى) 6 كيلومترى تهران مى‏باشد . وى از جمله دكترها و اطباء دربار سلطنتى است كه بر خلاف عده‏اى از همكاران خود سروسرى با بيگانگان نداشته و سرسپرده نبوده است . آن عده از دكترها و اطباء دربارى كه سرسپرده بيگانگان بوده‏اند هنوز هم اعقاب آنان مصدر كارها بوده و مشاغل مهم مملكتى را دارا مى‏باشند .

منابع

    رجال بامداد ، ج 6 ، ص 275 .

(483)


26

محمد خندق‏آبادى

(م 1354 ق)

روح‏اللّه‏ عباسى

حاج شيخ محمد خندق‏آبادى فرزند آيت‏اللّه‏ حاج شيخ احمد، فرزند حاج ملا محمد خندق‏آبادى كاشانى، مقيم تهران از علماء تهران مى‏باشد كه داراى مقام علم و عمل و فضل و كمال بود.

ايشان معقول را در نزد آية‏اللّه‏ ميرزا هاشم رشتى و ميرزا حسن كرمانشاهى آموخت و منقول را در نزد مرحوم آخوند ملا محمد آملى كسب كرد و پس از تحصيل شروع به تدريس پرداخت.

والد معظم و بزرگوار حاج شيخ محمد خندق‏آبادى، مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج شيخ احمد خندق‏آبادى مدتها در مسجد خود، مسجد خندق‏آبادى اقامه جماعت مى‏نمود و پس از ايشان فرزندشان حاج شيخ محمد خندق‏آبادى به جاى ايشان به اقامه جماعت و تبليغ و ترويج دين مشغول بود.

مرحوم حاج شيخ محمد خندق‏آبادى سه فرزند از خود به يادگار گذاشتند كه همگى ايشان از علماء و بزرگان در سلسله روحانيت بودند.

1 ـ حاج شيخ خليل خندق‏آبادى (متوى 1365 ق)(1)

 


1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 378 .

(484)


وى فرزند بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد خندق‏آبادى بودند. حاج شيخ خليل بيشتر تحصيلات خود را در نزد مرحوم والدش گذرانده بود. ايشان پس از فوت مرحوم والد معظم خود تا آخر عمر به جاى ايشان در مسجد خندق‏آبادى كه مسجد پدر و جدّ وى بود به اقامه جماعت و تبليغ شريعت پرداخت و بالاخره در سن پنجاه‏سالگى در سال 1365 ق دار فانى را وداع گفت و در ابن بابويه مدفون گرديد.

2 ـ حاج شيخ محمدجواد خندق‏آبادى (متوفى 1404 ق)(1)

وى دومين فرزند مرحوم حاج شيخ محمد خندق‏آبادى مى‏باشند. ايشان از مرحوم والد و برادر بزرگوارش حاج شيخ خليل استفاده نموده و پس از تكميل سطوح عالى به قم مهاجرت كرده و چندين سال از دروس فقه و اصول آية‏اللّه‏ بروجردى و آيات ديگر استفاده نموده و خود نيز به تدرس كفايه و منظومه و دروس نقلى و عقلى پرداختند.

وى پس از عمرى تدريس و تبليغ در 21 رجب 1404 ق برابر 2 / 2 / 1363 شمسى به جوار حق پيوست و در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در مقبره مهدى عراقى مدفون گرديد.

3 ـ حاج شيخ محمدحسين خندق‏آبادى (متوفى 1388 ق)(2)

ايشان سومين فرزند حاج شيخ محمد خندق‏آبادى بودند كه از گويندگان نامى و وعاظ گرامى و مبارز معاصر در تهران به حساب مى‏آمدند.

ايشان در حدود سال 1338 ق در تهران متولد شد و مقدمات و ادبيات را در تهران در نزد عموى خود حاج شيخ جعفر خندق‏آبادى و برادر خود خواند و سطوح را در نزد برادر خود حاج شيخ محمد جواد خندق‏آبادى و مدرسين ديگر به پايان رسانيد و نيز در درس خارج آية‏اللّه‏ بروجردى و آية‏اللّه‏ خمينى شركت نمود.

مرحوم شيخ محمدحسين خندق‏آبادى در شب بيست و يكم ماه رمضان 1388ق


1 . همان.

2 . همان، ص 379 .

(485)


شب شهادت مولاى متقيان بالاى مسجد خندق‏آبادى هنگام قرآن سرگرفتن و بِكَ يا اللّه‏ گفتن سكته قلبى نمود و از منبر به زير افتاد و به مولايش حضرت امير عليه‏السلام واصل گرديد.

مرحوم حاج شيخ محمد خندق‏آبادى پس از عمرى نشر احكام اسلام در ماه صفر 1354 ق(1) دعوت حق را لبيك گفت و به سراى جاويد خراميد و در ايوان مقبره صدوق عليه‏الرحمه در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.(2)

 


1 . همان، ص 377 .

2 . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 377، آمده است .

(486)


27

محمد خيابانى

(1297 ـ 1338ق)

روح اللّه‏ عباسى

نَسَب و تولد شيخ محمد خيابانى

شيخ محمد خيابانى، فرزند حاجى عبدالحميد خامنه‏اى،(1) مجاهد نستوه، و نويسنده زبردست، خطيبى توانا، در عصر مشروطيت مى‏باشد كه براى آزادى و استقلال كشور فداكاريهاى بسيارى نموده و آخرالامر جان خود را در اين راه از دست داد.

پدر شهيد فقيد شيخ محمد خيابانى، مرحوم حاجى عبدالحميد خامنه‏اى از تجار تبريز بود. وى در جوانى مانند جوانهاى ديگر خامنه براى يافتن لقمه نانى به روسيه رفت و در شهر پطروفسكى (ماخاچ قالا)ى امروزى به كار تجارت پرداخت.

حاجى عبدالحميد خامنه‏اى با دخترى به نام زهرا، كه تنها دختر خانواده است در شهر تبريز ازدواج مى‏كند و هنوز بيش از سه ماه از ازدواج آن دو نگذشته بود كه حاجى عبدالحميد، نوعروس خود را با مادر پيرش، فاطى ننه، به امان خدا مى‏سپارد و


1 . در دامنه كوه ميشو Misho به فاصله چند كيلومترى از درياچه نيلگون اروميه قصبه با صفا و خوش آب و هواى وجود دارد كه به خامنه معروف است. خامنه ده كيلومتر از شبستر ـ مركز بخش ارونق ـ و 70 كيلومتر از تبريز فاصله دارد. رود گونئى Gunei كه از كوه با سخاوت ميشو سرچشمه مى‏گيرد، بخش باخترى آنجا را آبيارى مى‏كند و سپس به درياچه اروميه مى‏ريزد. جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 7، عبدالحسين ناهيدى آذر.

(487)


به پطروفسكى برمى‏گردد. شيخ محمد در غياب پدر به سال 1297ه.ق برابر 1258شمسى و 1880ميلادى پا به عرصه گيتى مى‏نهد. على، برادر زهرا جريان تولد خواهرزاده‏اش محمد را به وسيله تلگرافىِ هند ـ اروپا، كه در تبريز قرار داشت به اطلاع عبدالحميد مى‏رساند. ولى حاجى عبدالحميد روى پسر خود را در اولين بار در سه سالگى مى‏بيند.

تحصيل شيخ محمد خيابانى

شيخ محمد در 6 سالگى در زادگاهش به مكتب‏خانه مى‏رود و با اشتياق تمام به تحصيل مى‏پردازد. آنچه را كه ديگران در طول يك سال به سختى فرامى‏گرفتند وى در عرض يك ماه به آسانى ياد مى‏گيرد. او در مكتب‏خانه با قرآن و احاديث آشنا مى‏شود و آخوند مكتب‏خانه را به سؤالات پى‏درپى خود به ستوه مى‏آورد. آخوند مكتب‏خانه يك بار درباره محمد چنين گفته است: «من در طول سى سال مكتب داراى اينگونه شاگرد تيزهوشى را سراغ ندارم».(1)

محمد در تبريز روزها به همراه محمدعلى بادامچى به مكتب مى‏رفت و عصرها در بازار، پدر را در كار تجارت يارى مى‏رساند و باقى اوقات خود را با دوستش محمدعلى بادامچى به مطالعه مى‏گذرانيد.(2)

وى در جوانى ملبس به لباس مقدس روحانيت مى‏شود و در مدرسه طالبيه تبريز شروع به تحصيلات علوم دينى مى‏پردازد. فقه و اصول را از محضر حجة‏الاسلام حاج ميرزا ابوالحسن آقامجتهد انگجى بهره مى‏برد «و خودش مشغول مطالعه كتب مقبره اساتيد عظام بوده در اندك مدتى از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب به اجتهاد مى‏شود».(3) علم نجوم، هيأت و حساب را از ميرزا عبدالعلى تبريزى


1 . ادمان خيابانى، عباس پناهى، ص 28 .

2 . جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 18، تأليف عبدالحسين ناهيدى‏آذر .

3 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان، ص 23، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304 برلين .

(488)


ـ منجم معروف زمان ـ ياد مى‏گيرد و در اين علوم نيز به جايى مى‏رسد كه مسائل مشكل هيأت را حل مى‏كند و تقويمهاى رقومى مى‏نويسد. «وى سپس به خدمت حاج سيد حسين پيشنماز خامنه‏اى كه از روحانيان برجسته تبريز بود، مى‏رسد و از مكتب فيض او استفاده مى‏كند. سرانجام وى به درجه اجتهاد نايل مى‏آيد. از اين تاريخ به بعد محمد به خاطر سكونتش در محله «خيابان» به شيخ محمد خيابانى معروف مى‏گردد».(1)

شيخ محمد خيابانى بهره‏هايى از علوم حكمت و كلام، طبيعيات و تاريخ داشت آنها را به خوبى مى‏دانست و نيز به خاطر آشنايى با زبانهاى فارسى، روسى، فرانسه، تركى استانبولى، تركى قفقازى و عربى و به بيشتر علوم عصر خود و مبادى سوسيولوژى واقف بود.

دوران تدريس و امام جماعت

وى سپس در جايى كه سالها خود در آنجا درس خوانده بود يعنى مسجد خاله‏اوغلى (طالبيه) به تدريس هيأت مى‏پردازد. كسروى مى‏گويد:

نخستين روزى كه او را ديدم از جوزهر ـ فلك اول قمر ـ سخن مى‏راند و معنى آن را باز مى‏نمود.(2)

شهيد شيخ محمد خيابانى علاوه بر مقامات بلند علمى داراى اخلاق و روحيات بزرگ و بسيار معنوى نيز بود، و همين باعث گرايش مردم به سوى او و بهره‏گيرى از روحيات وى مى‏شد.

مرحوم خيابانى به خاطر اين فضايل والا و ارزشمند نماز جماعت پرشكوه و پرجمعيتى داشت.

وى پس از فوت حاج سيد حسين پيشنماز خامنه‏اى كه در مسجد كريم‏خان كه از


1 . جنبش آزاديستان، ص 25، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، ص 1379 .

2 . تاريخ هيجده ساله آذربايجان، على آذرى، ص 675 .

(489)


بزرگ‏ترين مساجد محله خيابان بود و به اقامه جماعت مى‏پرداخت. جناب آقاى حاج محمدعلى بادامچى در اين باره مى‏نويسد:

قريب سه، چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد كريم‏خان (كه در محله خيابان است) امامت كرده، زياده از هزار نفر مأموم داشت[و] مى‏توان گفت كه در زمان خود مرحوم خيابانى اورع و ازهد و نسبتا افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود.(1)

آغاز زندگى سياسى شيخ

در سال 1324 كه رژيم حكومت ايران تغيير كرده بود و قوانين و اصول دولت شوروى در ايران برقرار شده بود مرحوم شيخ محمد خيابانى با شركت در جلسه‏اى كه متشكل از دلسوختگان خامنه، كه همگى از بزرگان بودند وارد يك زندگى سياسى شد. اين جلسه در منزل كربلايى على ميسو و با شركت حاج على دوافروش ـ كه در راسته بازار تبريز داروخانه داشت ـ و كربلايى على ميسو ـ كه مرد جهانديده‏اى بود ـ و شيخ محمد خيابانى و يك نفر ديگر تشكيل شد. در اين جلسه حاضران با تشريح موقعيت اقتصادى، اجتماعى و سياسى جامعه به بيان مشكلات مردم و ظلم حاكمان و راه‏يابى براى مبارزه با آن پرداختند و قرار بر آن شد كه روحانيانى همچون شيخ محمد خيابانى و شريف‏زاده با خطابه و منبر مردم را آماده پذيرش مبارزه كنند و بقيه مبارزان را براى مبارزه متشكل كنند. شيخ محمد در اين باره در آن جلسه سرنوشت‏ساز مى‏گويد:

من از فردا كار تبليغ را دوچندان خواهم كرد و تمام مردم را سازماندهى كنيد و براى اين كار تشكيلات صحيح و منظمى به وجود آوريد. همه مردم را متحد كنيم. دست در دست هم مشت واحدى را تشكيل دهيم و چون پتكى بر فرق ستمگران بكوبيم. دست مردم


1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشتايان او، ص 24، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304، برلين.

(490)


دست خداست و يداللّه‏ فوق ايديهم.(1)

در آن جلسه پس از سخنرانى خيابانى نطفه تشكيل دادن دو تشكيلات منظم يكى بنام دستش مجاهدان، براى متشكل كردن مبارزان تبريز در يك تشكيلات منظم و ديگرى مركز غيبى و انجمن ايالتى، براى تشكيل نهادهاى مردمى، بسته شد.

اعلان مشروطيت و تشكيل انجمن ملى

تلاش بى‏امان و پى‏گير قاطبه ملت ايران به تغيير نظام استبدادى، سرانجام به ثمر نشست و مظفرالدين شاه قاجار وادار گرديد. روز يكشنبه 14 جمادى الثانى 1324ق مردم گردن نهد و فرمان مشروطه را صادر كند. و در پى آن آزاديخواهان براى انتخاب نمايندگان خود و تهيه مقدمات افتتاح مجلس و تسلط بر حكومت در تاريخ 26 مراد 1285ش اولين گردهمايى خود را با حضور بيش از دو هزار نفر برگزار نمودند و نظام نامه انتخابات را تهيه و براى امضاى شاه به دربار فرستادند.

عوامل استبداد براى حفظ موقعيت خود شاه را مجبور به امضا نكردن نظام‏نامه مى‏نمايند و در پى آن تهران به جنبش مى‏آيد و مردم در تهران و تبريز تحصن نموده در مساجد و تكايا به بست مى‏نشينند و بالاخره بست‏نشينى و تحصن آزاديخواهان ثمر مى‏دهد و شاه نظامنامه انتخابات را در 19 رجب 1324ق برابر با 17 شهريور 1285ش امضا مى‏كند.

تبريز اولين شهرى بود كه پس از تصويب نظامنامه انتخابات، انجمنى مركب از 20 نفر را تشكيل مى‏دهد و آن را انجمن ملى نام مى‏نهد.

عضويت شيخ محمد در انجمن ملى تبريز

يكى از اعضاى مؤثر و با نفوذ در اجمن ملى شيخ محمد خيابانى مى‏باشد. وى پس از تصويب نظامنامه انتخابات عضو انجمن مى‏شود. اين انجمن كه براى نظارت بر


1 . جنبش آزاديستان، ص 35، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .

(491)


انتخابات تشكيل شده بود خدمات بسيار ديگرى از جمله مبارزه با گرانى و گرانفروشى، تشكيل گروه جوانان به نام مجاهد، كه براى مبارزه با اشرار بود. ايجاد كارخانه جوراب بافى و بافندگى، ايجاد كارخانه قالى‏بافى و... انجام مى‏دهد.

محمدعلى ميرزا كه در آن زمان وليعهد بود و ساكن تبريز بود فعاليتهاى اين انجمن برايش گران و سخت بود. لذا شروع به مخالفت با آن مى‏نمود. هنگامى كه انتخابات دوره اول مجلس در تهران برگزار شد. محمدعلى ميرزا كه حاكم تبريز بود انتخابات تبريز را به تعويق انداخت و با اين كار مردم دوباره به پا خواستند و دكانها و بازار را بسته، با شروع اعتراضات مردمى، محمدعلى ميرزا عقب نشينى و فرمان انتخابات را صادر كرد و اينها تماما به خاطر رشادتها و از جان گذشتگيهاى افرادى مانند شيخ محمد بود. و بالاخره با همت اين آزاديخواهان نمايندگان تبريز در 23 ذى‏القعده 1324 به تهران اعزام شدند.

همان طور كه انتظار مى‏رفت ده روز پس از امضاى قانون اساسى مظفرالدين شاه درمى‏گذرد و وليعهد به جاى او مى‏نشيند. با آغاز به‏كار مجلس اول كشمكش ميان مجلس اول و محمدعلى ميرزا شروع شد و كار به جايى رسيد كه محمدعلى شاه به پيشنهاد روسيه تزارى اتابك را از اروپا به ايران فراخواند تا در آرايش قوا و كوبيدن آزاديخواهان وى را يارى دهد. به هر حال بار ديگر زحمات مردم و آزاديخواهان به مخاطره مى‏افتد. شيخ محمد خيابانى و ديگر سران انجمن تبريز نخستين عكس‏العمل مناسب را نشان مى‏دهند و به يك كار بسيار مهم و انقلابى دست مى‏زنند و آن خلع محمدعلى شاه از سلطنت بود.

محمدعلى شاه در سايه اقدامات شيخ محمد خيابانى و انجمن تبريز و خروش مردم سخت هراسان مى‏شود و شمع سلطنت خود را مانند شمع كم‏سويى در خاموشى مى‏بيند. به همين جهت دستور مى‏دهد اوباشان ميدان توپخانه، چادرها را برچينند و پراكنده گردند و در ضمن عده‏اى از وزرا، را مأمور مى‏كند بين او و مجلس ميانجيگرى كرده زمينه صلح و سازش را فراهم آورند. محمدعلى شاه پس از

(492)


آسودگى خيال از ماجراى ميدان توپخانه اين بار مستقيما شهر تبريز را هدف مى‏گيرد.

پس از به توپ بستن مجلس محمدعلى شاه وام هنگفتى ر از روس و انگليس درخواست مى‏كند. شيخ محمد خيابانى و انجمن به آن اعتراض مى‏كنند و با كودتاى محمدعلى شاه و انهدام مجلس به دست لياخوف روس بساط مشروطه در همه جاى ايران برچيده مى‏شود.

حماسه‏ساز ده روز مقاومت مردم تبريز و شيخ محمد خيابانى

پس از برچيده شدن مشروطه ايران يكپارچه قيام مى‏كند و انجمن تبريز و شيخ محمد خيابانى جنبش را در سراسر ايران به دست مى‏گيرند و بر اثر اين قيام دستور محاصره تبريز به همراه سى‏هزار قشون صادر مى‏شود. تبريز يكپارچه غرق در آتش و خون مى‏شود و شهر تبريز يازده روز محاصره مى‏شود.

مرحوم خيابانى تفنگ بر دوش در سنگرها با مجاهدين، مدافعه از مشروطيت و آزادى مى‏نمود و موقعى كه از قائدين مجاهدين اندك فتور و سستى حس مى‏نمود با بيانهاى شيرين و نطقهاى مهيج آنها را تشجيع و روح تازه در كالبد افسرده آنها توليد مى‏كرد.(1)

بالاخره مشروطه‏طلبان با شكست عين‏الدوله پيروز مى‏شوند و با پيروزى مشروطه‏طلبان مردم تبريز به شادى مى‏پردازند.

خيابانى در سنگر مجلس دوم

شيخ محمدخيابانى پس از به پايان رفتن سلطنت محمدعلى ميرزا و شروع دوره دوم انتخابات با اكثريت آراء به سمت نمايندگى آذربايجان به مجلس مى‏رود. وى در اوايل عضو هيچ فراكسيونى نبود و عقايدش گرايش به چپ داشت. حاج محمدعلى بادامچى در اين باره گويد:

[شيخ محمد] در عين بى‏طرفى همواره فكر و عقيده‏اش با دست چپ مجلس بوده و در مسائل مهمه و قوانين موضوعه با دست چپ متحد و متفق و هم رأى بود تا آنكه


1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .

(493)


اولتيماتوم معروف هزار و سيصد و بيست و نه روس به ايران داده شد. مرحوم خيابانى يكى از عوامل مهم معترضين بوده و كاملاً با دست چپ متفق و داخل فراكسيون آنها شده و رسما عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران گرديد.(1)

مرحوم خيابانى بعد از آنكه وثوق‏الدوله وزير خارجه در مجلس درباره قبول كردن اولتيماتوم صحبت كرد، قريبا يك ساعت در مضرات قبول كردن اولتيماتوم صحبت نمود و علنا با اين كار ضديت خود را با قبول اولتيماتوم اعلان كرد. ولى بالاخره ناصرالملك اولتيماتوم را قبول كرد و مجلس دوم را با سرنيزه بست و كودتايى با اين جريان در ايران شروع شد. شيخ محمد خيابانى در سبزه ميدان بالاى سكويى حدود يك ساعت بر عليه كودتا و اولتيماتوم صحبت كرد. پس از چند روز كه خيابانى از نهضت طهران مأيوس شد، خانواده خود را برداشته به مشهد رفت و پس از چند روز دوست دوستان ايشان را دستگير مى‏كند و سراغ او مى‏روند ولى شيخ را پيدا نمى‏كنند. ايشان چندماهى را در مشهد مى‏مانند. سپس از آنجا از راه روسيه عازم تبريز مى‏شوند، از جلفا وضع شهر را استعلام مى‏كند. يك نفر از خويشان نزديك آن مرحوم به جلفا رفته فاميلش را به تبريز آورده خودش باز مدتى در روسيه مى‏ماند.(2) و پس از مدتى به تبريز مى‏آيد.

دوران سكوت خيابانى

پس از ورود خيابانى به تبريز چون آن زمان آذربايجان در تحت استيلاى روسها بود و شجاع‏الدوله حاكم بود. قدرت نفس كشيدن نبود. لذا آزاديخواهان و شيخ محمد خيابانى به اقتضاى وقت ساكت نشستند. وى در اين مدت مشغول تجارت شد اين رويه تا پنج سال ادامه داشت و پس از پنج ساله فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد و آن مصادف بود با انقلاب در روسيه تزارى.


1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 25، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .

2 . همان.

(494)


خيابانى با همراهى دوستان مشغول توسعه تشكيلات فرقه دمكرات شد و در اين مدت خدمات بسيار را انجام داد از جمله تشكيل ژاندارمرى كه نتيجه فكر او بود.

دستگيرى خيابانى

در اواخر شعبان 1337ق قشون عثمان به بهانه سركوب و تنبيه آشوريها وارد آذربايجان شد و نقاط غربى و شمال غربى آذربايجان را اشغال كرد و قشون را وارد تبريز نمود. و پس از ورود به تبريز جمعيت را تشكيل دادند و آنها بناى اختلاف و جدا كردن آذربايجان از ايران را گذاشتند كه با مخالفت سرسختانه فرقه دمكرات مواجه شدند. لذا عثمانيها خيابانى را در هشتم ذى‏القعده 1336 دستگير و به اروميه بردند. ايشان دو ماه در آنجا حبس بودند تا سپهسالار وارد آذربايجان شد و ايشان و همراهان را از زندان خلاص كرد.

انتخابات مجلس چهارم

پس از ورود سپهسالار آزاديخواهان قدرت براى نفس كشيدن پيدا كردند و فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد.

پس از مدتى اعلان انتخابات مجلس چهارم شد و با جديت فرقه دمكرات شش كرسى از كرسيهاى مجلس چهارم توسط دمكراتها اشغال شد و خيابانى با «نه هزار راى»(1) وارد مجلس شد.

در اين ميان وثوق‏الدوله قرارداد معروف انگليس با ايران(2) را بسته بود وثوق‏الدوله كه آگاهى كامل از قدرت فرقه دمكرات و شيخ محمد خيابانى داشت و مى‏دانست كه نخواهند گذاشت اين قرارداد به تصويب مجلس برسد براى سركوب فرقه دمكرات و خاموش كردن آن به تبريز نيرو اعزام كرد و لذا قيام خيابانى شروع شد.


1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 32، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .

2 . قرارداد معروف 1919 كه به موجب آن ايران به انگلستان فروخته مى‏شود.

(495)


قيام شيخ محمد خيابانى و شهادت وى

شيخ محمد در نطقى درباره علت قيام خود چنين مى‏گويد:

امروز من رسما به همه جهانيان اعلام مى‏كنم، ما عليه اين حكومت كه قرارداد خانمان‏برانداز وثوق‏الدوله و انگليس را منعقد كرده قيام كرده‏ايم.(1)

در مدت شش ماه قيام مرحوم خيابانى مرام و هدف مليّون را از قيام بيان مى‏كرد. مقصد خيابانى و همراهانش توسعه معارف و تشكيل يك قشون منظم در تحت سرپرستى صاحب منصبان ايرانى و اصلاحات اقتصادى و تأسيس مؤسسه‏هاى ملى و روى كار آمدن كابينه‏اى صالح و مقتدر و... بود.

در ميانه قيام كابينه وثوق‏الدوله سقوط كرد و مشيرالدوله روى كار آمد و به تصور اينكه هدف از قيام فقط ضديت با كابينه وثوق‏الدوله بوده خواست قيام را خفه كند. لذا با خيابانى مذاكره شد. خيابانى هدف خود و مليّون را از قيام به مشيرالدوله بيان داشت. حاج محمد على بادامچى در اين باره مى‏گويد:

[شيخ محمد] به خود آقاى مشيرالدوله و ساير زمامداراران و هيئت وقت به صراحت مكرر گفتند كه كابينه حاضر بدون استظهار به تكيه‏گاه قواى ملى محال است چند ماهى دوام كند.(2)

مشيرالدوله نيز سخنان شيخ محمد را قبول نكرد و مخبرالسلطنه كه در تهران وكيل بود را به سمت حكومت آذربايجان به تبريز فرستاد.

مخبرالسلطنه كه براى خفه كردن قيام به تبريز رفته بود شبانه طرح حمله را كشيد و طلوع آفتاب به آزاديخواهان حمله كرده دست به قتل عام زد.

در اين بيان خيابانى به خانه رفته با همسر و فرزندانش وداع مى‏كند تا به قشون نيروهاى نهضت در قره‏باغ بپيوندد، شيخ مى‏خواهد كه از منزل خارج شود، ولى


1 . جنبش آزاديستان، ص 193، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .

2 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 36، چاپ ايرانشهر، برلين، ص 1304 .

(496)


قزاقها به در خانه رسيده بودند. لذا شيخ تفنگ را از همسرش گرفته از پشت بام خود را به خانه شيخ حسنعلى ميانجى مى‏رساند. آقاى محمدعلى بادامچى كه از دوستان شيخ بوده در باره نحوه شهادت شيخ گويد:

روز بيست و نهم ذى‏الحجه پس از آنكه خانه فقيد مرحوم را غارت و خراب كردند. دو نفر قزاق با راهنمايى يك بچه جاى اختفاء فقيد شهيد را كه در منزل آقا شيخ حسن ميانجى بود كشف كرده آن مرحوم را با چند تير تفنگ گشته به آن هم قناعت نكرده بازويش را قطع كرده بعد جنازه‏اش را در نهايت بى‏احترامى بيرون كشيده در روى يك نردبان كوچكى گذاشته با هلهله و شادى مثل اينكه يك مملكتى را از اجنبى فتح كرده‏اند به دربار آقاى فخرالسلطنه مى‏آورند. حكمران آزاديخواه كه با كمال كبر و غرور در صندلى حكومت نشسته و متعلقين بى‏شرف دورش را گرفته بودند يك مرتبه صداى هلهله و دست زدنها را مى‏شنود، پيشخدمت را مى‏فرستد كه تحقيق كند جواب مى‏آورد كه جنازه شيخ محمد دست آورده‏اند. آن نماينده مجلس و آن آزاديخواه وطن‏پرست كه چشم و گوشش را حب رياست كر و كور كرده بود با بى‏اعتنايى تمام با كمال تحقير مى‏گويد: «ببرند يكجايى دفن كنند».(1)

و بالاخره و در سحر 22 شهريور 1299ش، 29 ذيحجه 1338ق برابر با 13 ستامبر 1920 ميلادى به شهادت رسيد.

ملك الشعراى بهار در غم مرگ جانسوز هم مسلك خود اشك خون ريخت و با سرودن ترجيع‏بند بلندى گفت:(2)

 گر خون خيابانى مظلوم بجوشد

 سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد

 

يادش گرامى و راهش پر رهرو باد


1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 38، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .

2 . جنبش آزاديستان، ص 286 .

(497)


28

محمد ربيعى

(متولد 1237 ش ـ م 1309 ش)

روح‏اللّه‏ عبّاسى

حاج شيخ محمد ربيعى فرزند آخوند ملا ربيع از علماء و ائمه جماعت زاويه مقدمه و صحن مطهر بوده است.

پدر ايشان آخوند ملا ربيع نيز از علماى زاويه مقدسه بود ولى در كتب شرح حال علماء چيزى در احوالات ايشان نيامده است.

حاج شيخ محمد ربيعى در سال 1237 شمسى به دنيا آمده است وى بيش از رشد و خواندن مقدمات و ادبيات در خدمت پدر خود و علماء شهر رى به تهران آمد و در مدرسه فخريّه مروى ساكن شد و سطوح را در نزد علماء آن زمان قرار گرفت.

حاج شيخ محمد ربيعى فقه و اصول را در محضر آيت‏اللّه‏ محقق علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى خواند و پس از تكميل دروس در شهر رى مشغول به انجام وظايف دينى و اجتماعى شد. ايشان در صحن مطهر به اقامه جماعت مى‏پرداختند و در مدرسه عتيق و امينيه تدريس مى‏كردند. و بالاخره در ربيع‏الثانى 1309 شمسى در سن 72 سالگى دار فانى را وداع گفت و در مقبره دربانى در حرم عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام مدفون گرديد.(1)

 


1 . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 165 و گنجينه دانشمندان، ص 622 آمده است.

(498)


29

محمّدرضا حكيمى

احمد حكيمى(1)

شيخ محمّدرضا حكيمى به سال (1358ه ق) 1937م در شهر مقدس كربلا زاده شد. پدر وى مرحوم حاج عباس از تجّار متدين و نيكوكار اصفهان بود كه در جوانى عازم عراق شد و در شهر كربلا اقامت گزيد و مادرش از زنان صالحه و فاضله آن ديار .

وى در حوزه علميه كربلا از محضر اساتيدى همچون عالم بزرگوار شيخ رحيم قمى و معتمدالعلماء فقيه زاهد شيخ محمد كلباسى و مرحوم آيت‏اللّه‏ كابلى بهره‏مند گرديد و با استعداد سرشارى كه داشت، در جوانى تا سطوح عالى پيش رفت و در درس‏هاى خارج آن زمان در كربلا شركت كرد . آيت‏اللّه‏ شيخ يوسف بيارجُمندىِ خراسانى و آيت‏اللّه‏ شيخ محمدرضا اصفهانى در آن ايام از اساتيد مبرّز حوزه كربلا بودند .

ايشان در اخلاقيات نيز از بزرگان روزگار خود بهره‏ها برد و با علماى متخلّق به اخلاق الهى و دانشمندان متقى و پرهيزگار در ارتباط بود. از اين فرزانگان آيت‏اللّه‏ ميرزا مهدى شيرازى رحمه‏الله است كه آقاى حكيمى به ايشان ارادتى تام و با فرزندان او نيز دوستى و صميميت داشت.

آن بزرگوار همزمان در كنار تحصيل علوم دينى به تدريس نيز اشتغال داشت و بسيارى از كتب متداول حوزوى را براى جمعى از طلاب و فضلا با بيانى شيوا تدريس مى‏نمود.


1 . ايشان فرزند مرحوم حكيمى و از فضلاى حوزه علميه قم مى‏باشند .

(499)


فعاليتهاى دينى

مرحوم علامه حكيمى از زمان جوانى علاقه وافرى به فعاليتهاى دينى و اجتماعى داشت و در كنار اشتغال به علوم دينى، به تأليف كتابهاى پر ارج و مفيد اهتمام مى‏ورزيد و همچنين در سنگر وعظ و خطابه به ترويج مفاهيم دينى و عقايد حقه تشيع مى‏پرداخت كه اخلاق و روش برخورد ايشان در كنار افاضات علمى و بسط آن با بيان رسا و زيبا، آثار و نتايج بسيار خوبى را باقى مى‏گذاشت. به تدريج حيطه تبليغ خود را به شهرهاى ديگر گسترش داد و طى مسافرتهايى كه به شهرهاى دور افتاده عراق كرد، اين مسئوليت را احساس كرد كه بايد تمام توجه خود را معطوف به مناطقى كند كه نياز بيشترى به تبليغ مسائل دينى و معارف مذهبى دارند. لذا در طول سالهاى متمادى ، اقدام به فعاليت تبليغى كرد و همه مشكلات را به جان خريد و خطراتى را كه در برخى از شهرهاى سنى‏نشين براى وى وجود داشت پذيرا بود ولى از هدف مقدس خود دست نكشيد و شانه از مسئوليت تهى نكرد.

برنامه تبليغ ايشان به تشويق بعضى از بزرگان حوزه به صورت گروهى درآمد و هيئتى به نام «هيئت تبليغ سيّار» تشكيل شد كه در فعاليت چندين ساله خود اثرات خوبى را برجاى گذاشت.

خروج از عراق

در سال 1970م بر اثر فشار حزب حاكم بعث ، مجبور به ترك عراق شد. ابتدا به سوريه رفت و مدتى نيز در لبنان بود و سپس به كويت مهاجرت نمود و در اين كشور اقامت كرد و مشغول تبليغ و تأليف شد. علامه حكيمى در طول حدود 20 سال اقامت در كويت ، تأليف كتب دينى را وجهه همّت خود قرار داد و همچنين از خطباى مهم و با نفوذ آن ديار ايشان بود. در سال 1410ق بعد از اشغال كويت توسط حكومت عراق به ايران مسافرت كرد و در تهران ساكن شد و تا پايان عمر كوتاهش در اين شهر ماند.

(500)


درگذشت

محمّدرضا حكيمى پس از عمرى سراسر تلاش و كوشش در راه خدمت به دين و مكتب اهل البيت عليهم‏السلام در آخرين جمعه از ماه شعبان المعظم سال 1412ق در سن 54 سالگى بدرود حيات گفت. شب قبل از رحلتش تا سحرگاه مشغول مناجات و تهجّد بود و بعد از اقامه نماز صبح و تلاوت قرآن و قرائت زيارت عاشورا، غسل جمعه كرد. در آن هنگام احساس خستگى و كسالت به ايشان دست داد و زمانى كه سر به بستر گذاشت به جوار رحمت حق شتافت. انسان وارسته‏اى كه سالها سِمَت نوكرى سيد و مولايش حضرت سيدالشهداء عليه افضل التحية والثناء را داشت، در صبحگاه جمعه و پس از زيارت آن حضرت به مواليانش پيوست. پيكر پاك او به شهر رى منتقل شد و پس از تشييع در جوار بارگاه ملكوتى حضرت سيدالكريم عليه‏السلام در صحن شريف به خاك سپرده شد.

علامه حكيمى سر به تيره تراب كشيد ولى آثار ماندگار او تا هميشه باقى است و روشنى خواهد بخشيد.

نكات برجسته اخلاقى

1 ـ خضوع و خشوع در عبادت: ايشان در نماز و عبادات خضوع خاصى داشت و به نوافل و ادعيه مستحبه مقيد بود و تهجّد و نماز شب او تا آخرين شب زندگيش ترك نشد.

2 ـ عشق و ارادت به اهل بيت عليهم‏السلام : آن بزرگوار اين ارادت شديد را از كودكى در دل داشت. در سنين طفوليت مبتلا به بيمارى سختى شد كه بواسطه آن نمى‏توانست راه برود يا برپاهاى خود بأيستد و با توسل به حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام شفا يافت و تا آخر عمر از درد پا مصون بود. ارادتمندى ايشان به ساحت مقدّس اهل بيت عصمت و طهارت در آثار و تأليفات و در مجالس وعظ و ارشاد به خوبى نمايان بود.

3 ـ نظم و پشتكار: مرحوم حكيمى با آنكه در تأليف و تبليغ بسيار موفق بود ولى به سبب نظم و پشتكارى كه داشت از امور ديگرى همچون اقامه جماعت، تدريس و

(501)


رسيدگى به مسائل و آموزش افراد خانواده غافل نبود و شخصا به فرزندان ادبيات، منطق و فقه درس مى‏داد.

آثار و تأليفات

از مهم‏ترين امتيازات آن مرحوم كه ياد و نامش را باقى خواهد گذاشت، آثار گرانبهاى قلمى اوست. قلم آن فقيد همچون بيان شيوايش سالها در خدمت معارف اسلامى و مكتب حيات آفرين خاندان وحى عليهم‏السلام بود. فهرست مختصرى از آثار ايشان و تاريخ اولين چاپ آنها ذيلاً مى‏آيد. قابل ذكر است كه بيشتر تأليفات ايشان مكرر به چاپ رسيده است.

1 ـ سلوني قبل أن تفقدوني، اين كتاب از ارزنده‏ترين تأليفات علامه حكيمى مى‏باشد و ده‏ها بار در بيروت، كويت و ايران به چاپ رسيده است. مباحث كتاب در دو بخش تدوين شده است.

بخش اول در نصوصى كه از طرق عامه در مورد اعلميّت حضرت امير عليه‏السلام بعد از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شده است و بخش دوم در حوادثى كه عامه و خاصه درباره احتياج و نياز همه خلق به وجود مبارك حضرت امير عليه‏السلام نقل كرده‏اند. و بحث مفصلى پيرامون اينكه جمله «سلونى قبل ان تفقدونى» از مختّصات آن حضرت است و كسى را ياراى گفتن آن نيست. اين اثر در سال 1399ق در بيروت توسط مؤسسه اعلمى براى اوّلين بار چاپ شده است و ترجمه آن نيز در دو جلد به نام پرتوى از بى‏كران علم على عليه‏السلام به قلم شجاع‏الدين كرمانى در سال 1373ه.ش توسط انتشارات مفيد منتشر شده است.

2 ـ شرح الخطبة الشقشقية، شرح مفصلى است بر خطبه معروف حضرت امير عليه‏السلام كه در مورد غصب خلافت ايراد شده است. چاپ بيروت، مؤسسة الوفاء، 1402 ق.

3 ـ على مع القرآن و القرآن مع على، در اين كتاب حول روايت مروى از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بحث شده است و آيات نازله در شأن آن حضرت مطرح و شرح داده شده است. چاپ بيروت، 1400ق .

4 ـ لولا السنتان لهلك النعمان، در مورد مناظرات حضرت امام صادق عليه‏السلام و همچنين شش تن

(502)


از شاگردان آن حضرت است با نعمان بن ثابت (ابو حنيفه)، چاپ بيروت، 1405ق.

5 ـ القرآن دراسة عامّة، اين كتاب پيرامون قرآن و مباحث و فضايل آن تدوين شده است. چاپ بيروت ، 1392ق، دارالصادق عليه‏السلام .

6 ـ القرآن علومه و تاريخه، در مورد تدوين قرآن و تاريخ آن و علوم مطرح در اين كتاب شريف، چاپ كويت، 1394ق، دارالقبس.

7 ـ القرآن و العلوم الكونية، در مورد مسائل علمى قرآن و آياتى كه از آنها ظرايف و دقايق دانش روز استفاده مى‏شود. چاپ كويت، 1395ق، دارالقبس.

8 ـ القرآن محور العلوم، اين كتاب در سه محورِ اعجاز قرآن، بلاغت قرآن و عدم تحريف، بحث كرده است. چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس .

9 ـ القرآن يسبق العلم الحديث، چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس.

10 ـ القرآن ثوابه و خواصّه، چاپ 1395ق، كويت، دارالقبس .

11 ـ القرآن يواكب الدهر، چاپ 1393ق، بيروت، دارالصادق عليه‏السلام .

12 ـ حياة اولى النهى ـ الامام التاسع محمّد الجواد عليه‏السلام ، چاپ 1412ق، بيروت، اعلمى .

13 ـ حياة اولى النهى ـ حياة الامام العاشر على الهادى عليه‏السلام ، چاپ 1414ق، بيروت، اعلمى .

14 ـ حياة اولى النهى ـ حياة الامام الحادى عشر الحسن العسكرى عليه‏السلام چاپ 1413ق، بيروت، اعلمى .

15 ـ حياة اولى النهى ـ الامام المنتظر عليه‏السلام امل المعصومين الاطهار ، چاپ 1415ق، بيروت، اعلمى .

16 ـ المختصر في الامام المنتظر، چاپ 1415ق، قم ، مؤسسه مَدين .

17 ـ تاريخ العلماء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، اعلمى .

18 ـ اعيان النساء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، الوفاء .

19 ـ بداية الفرق و نهاية الملوك، اين كتاب پيرامون حديث نبوى «ستفترق امتى إلى ثلاث و سبعين فرقة، فرقة ناجية و الباقون في النار» است و همه هفتاد و سه فرقه را با اجمالى از تاريخ و عقايد آنها ذكر كرده است. چاپ 1410ق، بيروت،

(503)


دارالفردوس.

20 ـ فوائد العبادة، چاپ بيروت.

21 ـ اذكياء الاطباء، چاپ 1408ق، بيروت، اعلمى.

22 ـ ابن سينا عبقريٌ يتيم و تاريخ حافل، چاپ 1411ق، بيروت، اعلمى .

23 ـ اذكياء الفقهاء والمجتهدين، چاپ 1418ق، بيروت، اعلمى .

آثار مخطوط علامه حكيمى كه هنوز به چاپ نرسيده است عبارت‏اند از:

1 ـ التقية و موقف الانسان منها.

2 ـ الأئمة عليهم‏السلام و القرآن.

3 ـ محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله والقرآن.

4 ـ فاطمة عليهاالسلام والقرآن.

5 ـ صيانة القرآن عن التحريف.

6 ـ موسوعة الاعيان.

7 ـ حديقة الشعراء.

8 ـ المتعة في الاسلام و القرآن.

9 ـ موسوعة الاذكياء .

10 ـ خلاصة الامالى للشيخ المفيد .

11 ـ خلاصة الامالى للشيخ الطوسى .

12 ـ خلاصة دارالسلام للشيخ النورى .

13 ـ الامام الصادق عليه‏السلام و نهج الحياة .

14 ـ عجائب الزمان فى الانسان و الحيوان .

15 ـ المرأة ريحانة في الاسلام لا قهرمانة .

روح پاكش قرين نور باد .

(504)


30

سيد محمدرضا طباطبايى(سنگلجى)

(متوفى 1306 ق)

روح‏اللّه‏ عبّاسى

علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى مشهور به سنگلجى فرزند آية‏اللّه‏ حاج سيد صادق طباطبايى همدانى از فقهاء معروف و علماء مشهور تهران مى‏باشد.

پدر علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى، آية‏اللّه‏ حاج سيد صادق طباطبايى از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود كه در تهران سكونت داشتند. ايشان از سادات طباطبايى و از قبيله بحرالعلوم بودند.(1) ايشان اصول را در نزد صاحب فصول شيخ محمد حسن در كربلا خوانده بود و در سال (1300 ق) در تهران وفات نموده و در مقبره والده‏اش كه دختر سيد مجاهد بود، مدفون گشت.(2)

مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى نيز طريق پدر بزرگوار خود را ادامه داده و به مقام فقاهت نايل گشت. ايشان پس از رحلت والد بزرگوارش به جاى او نشسته و در منبر و محراب او به تبليغ شريعت اسلام پرداختند.

مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى پس از عمرى تبليغ و عمل به وظايف دينى و روحى در سال 1306 ق،(3) شش سال بعد از رحلت والدش دارفانى را وداع گفت، جنازه آن فقيه ربانى به شهر رى منتقل شد و پس از تشيع و طواف حرم عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام در مقبره خانوادگى خود مدفون گشت.


1 . قصص العلماء، ص 129، تأليف آية‏اللّه‏ ميرزا محمد تنكابنى .

2 . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر و آثار، ص 150 .

3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 300 .

(505)


31

محمدرضا فخرالاسلام

(1185 ـ 1266ق)

روح اللّه‏ عباسى

محمدرضا يزدى مشهور به فخرالاسلام،(1) از علماء و بزرگان و خاخامهاى دين يهود مى‏باشد. وى در سال 1237 پس از تتبع فراوان در دين مبين اسلام به شرف اسلام مشرف شد و بعد از آن از طرف فتحعلى شاه قاجار ملقب به لقب فخرالاسلام گرديد وى همچنين 70 نفر از متعلقين يهودى خود را به شرف اسلام مشرف گرداند. از او كتابى بر جاى مانده است كه در طليعه آن شرح حالى كه خود نوشته اوست به چاپ رسيده است، بنام «اقامة الشهود في ردّ اليهود في منقول الرضاعى».(2) ايشان در اين كتاب كه بسيار كمياب نيز مى‏باشد، به اثبات حقانيت دين حنيف اسلام و رد مذهب يهود پرداخته است.

و امّا درباره تاريخ ولادت وى در كتب تواريخ و رجال چيزى به دست نياورديم، ولى بنابر آنچه كه بر روى سنگ قبر قديمى وى كه در مسجد مظفرى موجود است، وى در حدود سال 1185ق به دنيا آمده است و در سال 1266 دار فانى را وداع گفته است. وى را پس از تشيع در مسجد مظفرى واقع در خيابان مولوى جنب بيمارستان شهيد اكبرآبادى دفن نمودند.


1 . لغت‏نامه سياح متمم، ج 4، ص 401

2 . ايضاح الطريقه، ص 176 .

(506)


او همچنين طبع بالايى در شعر داشت و اشعارى نيز از خود بر جاى گذاشته است كه از جمله آنها ابيات زير است كه در آن چگونگى اسلام آوردنش را بيان داشته است:

 از منزل عدم به وجود آشنا شدم

 بر امت كليم خدا پيشوا شدم

 در مصحف حكيم و در احكام انبيا

 ديدم محمد است و محمد رضا شدم

 رفتم از اين جهان بدر دوست

 شادمان از بحر آنكه طالب دين خدا شدم

 

ما در اينجا شرح حال وى را كه خود نوشته اوست ذكر مى‏كنيم كه در اول كتابش آمده است و آن به خاطر كمياب بودن اين كتاب مى‏باشد.

قابل ذكر است كه كتاب فوق به عربى است كه توسط عده‏اى به فارسى ترجمه شده است.

بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، الحمدُ للّه‏ على نواله و الصلّلوةُ والسّلام على محمّد و آله.

و بعد: چنين گويد:

اميدوارم به كرم حضرت پروردگار، محمدرضاى جديدالاسلام، ساكن دارالخلافه طهران كه بر ارباب دانش و بينش مخفى نماناد، كه كم‏ترين حقير فقير از سلسله علماى بنى اسرائيل بودم و در ميان ايشان از افاضل و اعيان بودم و همگى علماى بيت‏المقدّس و ارباب فهم اين طايفه به فضل و تتبّع من معترف بودند و در تمام ايّام عمر مشغول به تحصيل علوم و مطالعه كتاب كتب سماوى و در مقام و متابعت رسوم انبياء سلف و علماى خلف بودم و در آن تجسّس و طلب به غير از تميّز ميانه حق و باطل اديان و وصول به طريق حق و ايقان مطلبى و مقصودى نداشتم و پيوسته ظهور راه صواب را از مفتح الابواب سائل و استجابت دعاى خود را از جناب ربّ الارباب و آرزومند و آمل بودم، تا اينكه توفيق ربّانى شامل حال و تأييد سبحانى كافل احوال و آمال اين سعادت مال گرديده به تشريف شريف دين حنيف محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سرافراز و به اين عطيه عظمى از همگى دوستان و اقران خود ممتاز گرديده.

(507)


پس از آن جماعت يهود را از شنيدن اين خبر وحشت اثر موجب كمال دهشت و باعث نهايت وحشت شده، اين معنى را علت فتور دين و ملت و سبب نقض و آيين و مذلّت خود دانسته و در مقام چاره‏جويى كمر همت از روى تعصّب و عصبيّت بستند و در پس زانوى فكرت و حيرت نشستند و از اطراف و جوانب زبان به طعن و سلامت اين بنده مُستبصر به دين مبين محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گشودند. و اولاً به واسطه ارسال رسل و رسائل و تأسيس وسايط و وسائل طريق، استعلام سبب و منشأ و جهت اين امر پيمودند. اين كم‏ترين در جواب سوالات ناصواب ايشان به آن گروه گمراه گفتم كه جناب اقدس الهى بر نيّت و ضمير هر كس آگاه است و شاهد و گواه است كه اين كم‏ترين اسلام را نه از راه طمع مال و جاه و توقع قرب امير و پادشاه است بلكه مقصود به واسطش استعانت به عنايت حضرت آفريدگار است كه بذل جِدّ و جَهد خود را در تحقيق مذهب و ملّت نمودم و از تتبع كتب و آثار و تأمّل در آيات و اخبار حقيقت دين مبين سيد المرسلين و خاتم‏النبيين محمد بن عبداللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را با ادله قاطعه و براهين ساطعه بدون شايبه و شك و شبهه و به علم اليقين دانسته و فهميده و از بيم مؤاخذه و عقاب روز حساب و اميد اكتساب ثواب از ملت آباء و اجدادى خود اجتناب ورزيده و به شرف اسلام كامياب و بهره‏مند گرديده‏ام و چنانچه شما طايفه يهود عنود نيز تارك عناد و اعتساف و سالك مالك اعتبار و انصاف مى‏گرديد و لباس خوف و ننگ و عار را از خود خلع مى‏نموديد و ريشه شجره غوايت ثمر و ضلالت اثر «إنّا وَجَدْنا ابائنا على اُمّةٍ و إنّا على اثارهم مقتدون» را از مزرع خواطر خود قلع و قمع مى‏فرموديد هر آينه صورت زيباى شاهد مدعاى ما و خود را در مرآت ظهور جلوه‏نما و سخافت ملّت منسوخه خود را كالشّمس في رابعه النهار در وسط السماء مشاهده مى‏نموديد.

(508)


32

محمدرضا قمشه‏اى

مهدى سليمانى آشتيانى

 مها ز طره مشكين به رخ نقاب‏انداز

 بپوش روى و جهانى به اضطراب‏انداز

 كند چو پيش تو دعوىّ حسن و زيبايى

 شكست از آن سر گيسو بر آفتاب‏انداز

 ز بحر حادثه چون موج غم برآرد سر

 تو چنگ آن به دف و ناله رباب‏انداز

 چو عقل سركشد از حكم پادشاهى عشق

 به گردنش ز مى ارغوان طناب‏انداز

 حيات نفس به عشق است و مردمى «صهبا»

 بياد جيفه بى‏جان بر كلاب انداز(1)

 

در اول صفر 1306ق چند تن، پيكر ضعيف و تكيده يكى از عرفا و حكماى بزرگ قرن سيزده و از نامدارترين مدرسين حوزه ارجمند تهران را آرام و بى‏صدا و در اوج تنهايى و غربت بر دوش كشيدند و به تيره تراب نهان كردند. اين تشييع آنقدر خلوت


 1 . تاريخ حكما و عرفا، صدوقى سها، منوچهر، ص 282، از سروده‏هاى حكيم قمشه‏اى «صهبا».

(509)


بود، كه بعدها در گزارش محل دفن او نيز اختلاف شد.

آن آسمانى مرد، ساليان طولانى در سكوت يكى از حجرات مدرسه صدر تهران زندگى كرد. قله‏هاى بلند مناعت و رتبه‏هاى والاى وارستگى را با قدم صدق پيمود و جاه و جلال دنيوى و تمنيات سخيف آن را چونان جيفه‏اى آلوده در اعماق گورستان آرزو و ادعاى اهل دنيا به خاك سياه سپرد.

 آنان كه نظر نكردند بدين مشتى خاك

 الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند

 

تولد

در سال 1241ق در شهر كوچك قمشه يا شهر فناى كنونى كه در 80 كيلومترى اصفهان قراردارد، در خانه «شيخ ابوالقاسم قمشه‏اى» كودكى پا به عرصه خاك نهاد كه او را محمدرضا نام نهادند. بنا به فرموده جلال‏الدين آشتيانى، شيخ ابوالقاسم از نزديكان و مقربان ميرزا حسن مدرس اصفهانى از شاگردان ملاعلى نورى بود. مدرس اصفهانى، به پدر آقا محمدرضا گفته بود: قدر اين پسر را بشناس و بر او لازم است كه جز تحصيل علم به امر ديگرى نپردازد.(1)

سفر به اصفهان

آقا محمدرضا ايام صباوت و كودكى را در زادگاه خود سپرى كرد و مقدمات علوم اسلامى را در محضر پدر و ديگر فضلاى قمشه فراگرفت. در نوجوانى راهى اصفهان شد. در اين زمان اصفهان به علت حضور حكيم ملا على نورى (م 1246ق) پايتخت حكمت و فلسفه بود. او كه ميراث دار مكتب آقا محمد بيدآبادى (م 1198 ـ 1197ق) است، بزرگترين مدرس فلسفه صدرايى در اصفهان بود و بيش از شصت سال تدريس كرد و شاگردان زيادى تربيت نمود كه آقا محمدرضا قمشه‏اى نزد برخى از اين تربيت يافتگان تلمذ كرده است.


1 . مجموعه آثار حكيم صهبا، ناجى اصفهانى، حامد، با همكارى خليل بهرامى قصر چمنى، ص 19.

(510)


اساتيد

قمشه‏اى در اصفهان از محضر اساتيد و دانشمندان ذيل استفاده كرده است:

1 ـ ميرزا حسن نورى (قرن 13 ق)

او فرزند و شاگرد آخوند ملاعلى نورى مازندرانى است. در اصفهان، و تهران به تدريس حكمت و فلسفه پرداخت. علامه سيد جلال‏الدين آشتيانى درباره او نوشته است: «برخى، آقا ميرزا حسن نورى را در ذكاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجيح داده‏اند. آقا ميرزا حسن چينى با آقا ميرزا حسن نورى در يك درجه محسوب مى‏شوند».(1)

آقا محمدرضا ظاهرا شرح اشارات خواجه را نزد اين استاد فراگرفته است.(2)

2 ـ ملا محمد جعفر لاهيجى (م بعد از 1255ق)

او از مشاهير شاگردان حكيم ملا على نورى و از مدرسين به نام مكتب اصفهان است. از آثار او مى‏توان به شرح مشاعر و حاشيه بر شرح تجريد و حاشيه خفرى نام برد. آقا محمدرضا قمشه‏اى در اصفهان شاگردى او را كرده است. از ديگر تلامذه لاهيجى، حكيم مؤسس آقا على زنوزى است.(3)

3 ـ آقا سيد رضى لاريجانى (م 1270ق)

وى استاد ممتاز تصوّف و عرفان در قرن سيزده است كه گوى سبقت را از معاصرين ربود. استاد سيد جلال‏الدين آشتيانى درباره او نوشته است: «سيد رضى مازندرانى اگرچه در حكمت متعاليه شاگرد آخوند نورى است و شايد در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد؛ ولى در عرفانيات و حكمت ذوقى و احاطه به كلمات اهل عرفان بر آخوند نورى، ترجيح دارد، بلكه فاصله اين دو، در


1 . الشواهد الربوبية، مقدمه، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص 126.

2 . نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، ص 315.

3 . شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص 215.

(511)


اين قسمت زياد است و همان‏طورى كه آخوند نورى در حكمت متعاليه كم نظر است، آقا سيدرضى مازندرانى، در تصوف و عرفان در بين متأخران بى‏نظير و در تسلط به افكار محى‏الدين، در مرتبه و مقام، بعد از شارحان كلمات محى‏الدين و عارفان قرن هفتم و هشتم قراردارد».(1)

آقا محمدرضا عرفانيات را از خرمن دانش و بينش آن استاد يگانه تعليم گرفته است. ميرزا طاهر تنكابنى، شاگر ممتاز قمشه‏اى، از قول استاد درباره سيد رضى لاريجانى، نوشته است:

اين سيد بزرگوار در زهد و وارستگى وحيد عصر خود بوده و در اوايل عمر كه از مازندران به اصفهان براى تحصيل علوم رفته بود، به واسطه كثرت فقر و پريشانى، در حمامهاى اصفهان به كسب دلاكى در ايام تعطيل مى‏پرداخت و تحصيل معاشِ ايام تحصيل مى‏نمود... چون صبحها به منزل سيد معظم، براى درس، حاضر مى‏شديم، آن بزرگوار همه روزه به بام خانه‏اش، مناجات خمسه عشر را كه مأثور از حضرت سيد الساجدين زين‏العابدين على بن الحسين عليهماالسلام است، از حفظ مى‏خواند و چون ثكالى مى‏گريست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس، از بام به مدرس مى‏آمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدريس شرحى به شاگردان خود موعظه مى‏فرمودند و قسطى كامل، در تشويق و ترغيب به تجلّى به اخلاق حسنه و تحذير از ملكات رذيله و خبث و تحريص بر سلوك طريقه اوليا و اصفياى كاملين و حكما و عرفاى شامخين بيان مى‏كردند. بعد شروع به تدريس مى‏نمودند. و اكثر تدريسش علوم الهيه و كتب عرفا و صوفيه بوده و با كمال استيناس و حسن معاشرت كه با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظيمه در انظار بوده‏اند».(2)

حكيم صهبا با استفاده از محضر نيك اين عارف بزرگ به مقام بلندى در حكمت و عرفان نايل شد و ميراث‏دار مشايخ سترگى چون حكيم دانا آخوند نورى و استادش


1 . الشواهد الربوبية، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص 107.

2 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 112.

(512)


آقا محمد بيدآبادى گرديد و سالها در اصفهان، استاد بلا منازع معقول بود.

مهاجرت به تهران

در سال 1288ق در عهد سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، قحطى و خشكسالى شديدى در بسيارى از نواحى ايران پديد آمد كه اصفهان نيز از آن بى‏نصيب نماند. در اين سال آقا محمدرضا، تمام دارايى خود را فروخت و صرف نيازمندان كرد.(1)

وى تا سال 1294ق در اصفهان ماند و در اين سال راهى تهران شد.(2) علّت مهاجرت او را برخى، شكايت و تظلم‏خواهى از حكام اصفهان كه دست به ظلم و ستم گشوده بودند، دانسته‏اند.(3)

استاد صدوقى سها از آقامرتضى مدرسى و او از آقا شيخ عبدالحسين رشتى نقل كرده است:

قمشه‏اى در سفر طهران به مدرسه صدر شد و محصلى كه انموذج همى خواند سؤالى از او كرد و چون جواب شنيد به نزد طلاب شد و گفت: آخوند آمده است كه انموذج خوب مى‏داند! و استاد آنان بيامد و فضل وى دريافت و گفت كه شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدير كه بود، نگه داشتند او را.(4)

حوزه فكرى تهران كه با ورود ملاّ عبداللّه‏ مدرس زنوزى (م 1257ق) پايه‏گذارى شده بود، به وسيله فرزندش آقاعلى حكيم زنوزى (م 1307ق) نزج گرفت و با حضور آقا ميرزا ابوالحسن جلوه در سال 1273ق جانى تازه گرفت.

مدرس زنوزى در مدرسه ميراز محمدخان سپهسالار، بيشتر كتب ملا صدرا و بعضى آثار عرفانى مثل مفتاح الغيب قونوى را تدريس مى‏كرد و حكيم جلوه با آنكه مشرب صدرايى داشت، معمولاً آثار بوعلى را مى‏گفت.


1 . طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصوم‏على، ج 3، ص 237.

2 . سايه نور، سال شمار زندگى حكيم صهبا، ص 61؛ تاريخ حكما و عرفا، ص 265.

3 . تاريخ حكما و عرفا، ص 265.

4 . همان.

(513)


آقا محمدرضا، در اوج اين اقتدار و اشتهار به حوزه تهران آمد و در مدرسه صدر(1) ساكن شد و شروع به تدريس كرد. او بيشتر در حكمت متعاليه صدرايى تخصص داشت ولى حكمت مشاء را هم كه مجال ميرزاى جلوه بود، درس گفت. معروف است با به ميدان آمدن قمشه‏اى «جلوه از جلوه افتاد».(2)

استاد آشتيانى ـ دامت بركاته ـ درباره اين جريان فرموده‏اند:

اين مسلم است و اساتيد ما خود ناظر اين جريان بودند، كه جلوه خواست با مرحوم آقا محمدرضا، در علميات معارضه نمايد. آقا محمدرضا، شروع به تدريس فلسفه مشاء ـ فن تخصصى مرحوم جلوه ـ نمود، و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در اين فلسفه، از حيث وسعت اطلاع و كثرت تحقيق وجودت فهم، بر جلوه ترجيح دارند. ولى آقا ميرزا ابوالحسن شروع به تدريس شرح فصوص و مفتاح الغيب كرد و در همان صفحه اول اين كتب توقف نمود!.(3)

در هر حال حوزه تهران با حضور آقا محمدرضا، پرآوازه‏ترين شاگرد آقا رضى لاريجانى، در تصوّف و عرفان به كمال رسيد و ده سال با اقتدار كامل ادامه يافت.

مرحوم محمود حسينى ساوجى از شاگردان حكيم قمشه‏اى نوشته است:

خداوند رحمت فرمايد آقامحمد رضا اصفهانى قمشه‏اى را كه در عصر ناصرالدين شاه، فتح باب تدريس عرفانيات و تصوّف از او شد... شرح فصوص الحكم و كتاب تمهيد را قبل از ورودشان به دارالخلافه، كسى نمى‏دانست چه رنگ است.(4)

استاد سيد جلال‏الدين آشتيانى نسبت به تسلط حكيم قمشه‏اى، در تدريس آورده است:

مرحوم استاد بزرگوار آقا ميرزا احمد آشتيانى از شاگرد او آقاميرزا هاشم نقل مى‏فرمود


1 . اين مدرسه از ابنيه ميرزا شفيع صدر اعظم بود كه از 1215 تا 1234ق در زمان فتحعلى شاه، صدر اعظم ايران بود و به همين جهت به مدرسه صدر معروف گرديد. ر.ك: شرح حال رجال ايران، بامداد، مهدى، ص 235 .

2 . خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 1، ص 529.

3 . شواهد الربوبيه، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص 68.

4 . تاريخ حكما و عرفا، ص 305.

(514)


كه هرگاه حال او مساعد بود، آنچنان ماهرانه فصول الحكم و مفتاح الغيب را تقرير مى‏نمود كه ما از سعه احاطه و قدرت فكر و قوه تقرير او مبهوت مى‏شديم و چنان عالى كتب علمى را تدريس مى‏كرد كه ما از گفته شارحان كتاب فصوص و مفتاح، بى‏نياز مى‏شديم.(1)

شاگردان

حكيم صهبا، واسطه انتقال حكمت و عرفان به نسل بعد شد و همه اساتيد طراز اول تهران شاگرد اويند. اگرچه بيشتر آنها از حكيم جلوه و برخى از آقاعلى مدرس زنوزى نيز استفاده كرده‏اند. برخى از اين فرزانگان را ياد مى‏كنيم:

1 ـ آقا ميراز هاشم اشكورى (م 1332ق)

2 ـ آقا ميرشهاب نيريزى شيرازى، آقامير (م ح 1320ق)

3 ـ آقا ميرزا محمدحسن كرمانشاهى (م 1336ق)

4 ـ آقا ميرزا محمود مدرس كهكى قمى، رضوان (م 1346ق)

5 ـ آخوند ملا محمد كاشانى (م 1333ق)

6 ـ ميرزا جهانگيرخان قشقايى (م 1328ق)

7 ـ ميرزا على‏اكبر حكمى يزدى (م 1344ق)

8 ـ شيخ على نورى، شيخ شوارق (م ح 1335ق)

9 ـ شيخ آقا حسين نجم‏آبادى تهرانى (م 1347ق)

10 ـ آقا ميرزا ابراهيم رياضى زنجانى (م 1351ق)

11 ـ ميرزا ابوالحسن قاجار، ميرزاى حيرت (م 1336ق)

12 ـ شهيد ميرزا محمدباقر اصطهبانى (م 1326ق)

13 ـ آقا ميرزا جعفر آشتيانى، ميرزاى كوچك (م 1324ق)

14 ـ ميرزا طاهر تنكابنى (م 1360ق)


1 . سايه نور، مقاله «ختم ولايت در انديشه ابن عربى» آشتيانى، سيد جلال‏الدين، پى‏نوشتها، ص 120.

(515)


15 ـ ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى (م 1316ق)

آثار

از حكيم قمشه‏اى علاوه بر شاگردان و فرزندان روحانى، آثار مكتوبى بر جاى ماند كه حاكى از دقت‏نظر و تسلط او به مبانى و نظرات بزرگان قوم است. فهرست تأليفات و حواشى او بر اساس آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده است،(1) چنين است:

1 ـ اشعار

بيشتر اين سروده‏ها به همت استاد صدوقى سها، در تاريخ حكما و عرفا به چاپ رسيد و آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده، حدود نه غزل كمتر دارد.

2 ـ حواشى اسفار

3 ـ حواشى تمهيد القواعد

اين حواشى در تصحيح استاد سيد جلال‏الدين آشتيانى از تمهيد، آمده است.

4 ـ حواشى شرح اشارات

5 ـ حواشى شرح فصوص قيصرى

بخش عمده‏اى از اين حواشى در تصحيح استاد آشتيانى از فصوص و رسائل قيصرى آمده است.

حواشى بر فصوص مشتمل بر رساله‏هاى ذيل است:

الف ـ رسالة في وحدة الوجود (حواشى فصل اول مقدمات قيصرى).

ب ـ رسالة في الفرق بين اسماء الذات و الصفات (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)

ج ـ شرح حديث زنديق (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)

د ـ رسالة في تحقيق الجوهر و العرض في لسان اهل اللّه‏ (حواشى فصل هشتم مقدمات قيصرى)


1 . مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 11.

(516)


ه ـ رسالة الخلافة (حواشى فصل دوازدهم مقدمات قيصرى)

و ـ رسالة الولاية (حواشى فصل شيثى)(1)

ز ـ حواشى متفرقه بر فصول مقدمات قيصرى

ح ـ حواشى متفرقه بر فصهاى گوناگون(2)

6 ـ حواشى شواهد الربوبية

استاد آشتيانى، نسخه‏اى از اين حواشى را در كتابخانه اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نجف اشرف گزارش نموده است.

7 ـ حواشى مصباح الانس

اين حواشى در تصحيح استاد خواجوى از مصباح آمده است.

8 ـ شرح فقره‏اى از دعاى سحر

9 ـ موضوع علم

10 ـ رسالة في ردّ جواز انتزاع مفهوم واحد في الحقايق المتباينة(3)

سيرت عملى

حكيم قمشه‏اى از عالمانى بود كه عمرى را به پاكى و طهارت طى كرد. متخلّق به اخلاق الهى و محلّى به حُلل روحانى بود و از مسير صواب و صدق خارج نشد و به تهافت و تناقض بعضى متصوفه مبتل نشد. استاد جلال‏الدين آشتيانى درباره طريق سلوكى او آورده است:

برخى از اساتيد نقل مى‏نمودند، مرحوم آقا محمدرضا قمشه‏اى هم معتقد به سلوك به


1 . درباره اين رساله، استاد آشتيانى نوشته‏اند: «در فصّ شيثى و در بحث ولايت و تقسيم آن، آقا محمدرضا ـ در حد رساله‏اى جداگانه ـ به ايراد و مناقشه پرداخته و اثبات كرده است كه، خاتم ولايت مطلقه آدم الاولياء، على بن ابيطالب عليه‏السلام است و ديگر اولياى محمد بين.ر.ك: مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 60، به نقل از شرح فصوص الحكم، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص نه و ده.

2 . همه اين حواشى به همت آقاى حامد ناجى اصفهانى در مجموعه آثار حكيم صهبا، به چاپ رسيده است.

3 . چهار رساله اخير نيز در مجموعه آثار حكيم صهبا به چاپ رسيده است.

(517)


طريق ملا صدرا و مير فندرسكى و آقا محمد بيدآبادى و جماعت ديگر از متشرعين بود، لذا او و استاد او، عارف بى‏نظير آقا سيد رضى لاريجانى، هرگز خود را در معرض قطبيت و مريد بازى قرار نمى‏دادند كه مردم عوام را به تلّه اندازند، با گردو و دستمال و نبات مردم نادان بيچاره را به فقر مشرف سازند، و از اين قبيل كارها، سخت تحاشى و پروا داشتند... عرفان و تصوّف به معناى ئواقعى پدپد آورنده يك عدالت اجتماعى وجود آورنده يك دنياى با صفا و صميميت دور از كشمكشهاى مادى است، در صورت يكه منشأ دنيادارى و عوام فريبى و نيرنگ نشود... همين آلودگيها كه از مدعيان طاهر شد تيشه به ريشه عرفان زد.(1)

آقا محمدرضا قمشه‏اى با حاج ملا هادى سبزوارى معاصر بود، ليكن رونق حوزه علميه حكيم سبزوارى بيشتر از محفل بحث عارف قمشه‏اى بود. از آقا محمدرضا علت را پرسيدند، در جواب با نهايت تواضع، فروتنى و انصاف فرمود:

چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد، مردم بيشتر به حوزه علميه او در سبزوار مى‏شتابند.(2)

حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و شاگرد برجسته حكيم صهبا، استاد را با كلماتى اديبانه ستوده است كه متن آن را مى‏آوريم:

كان هذا الشيخ سليم الجنبه، مأمون الناحية، حسن السمت، صحيح العقيدة، قوى الايمان، صادق اللهجة، لطيف العشرة، طريف الطبع، خفيف الروح، سهل الخليفة، ليّن العريكة، حديد الخاطر، سريع الذهن، مستيم الطريقة، جَيّد الفهم، مصيب النظر و كان محققا بارعا حكيما عارفا متألّما لم يكن في عصرنا مثله، قراء على الاسانيد و اخذ عنهم و كان شديد التسليم لاخبار اهل البيت عليهم‏السلام كثير الاقتصار على ظواهرها(3) و كان يعظّم الفقهاء و يحبّهم و يأخذ عنهم و يرجع إليهم و يعول عليهم و له شعر ارق من الماء


1 . رسائل حكيم سبزوارى، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، ص 102.

2 . تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، ص 237.

3 . شگفت آنكه جمله اخير را در مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 33 چنين ترجمه كرده‏اند: «و بسيار كم به معنى اوليه متبادر به ذهن آن بسنده مى‏كرد».!

(518)


الزّلال و أحلى من السحر الحلال...».(1)

پرواز

عارف صافى ضمير، فرزانه عاليمقام حكيم آقا محمدرضا قمشه‏اى اصفهانى پس از ده سال اقامت در تهران و عمرى خدمت به علم و دانش در 1306 ق در سكوتى عارفانه عروج كرد.

اعتماد السلطنه از لحظات درگذشت او، چنين گزارش كرده است:

نزديك نزع با خواص خود گفته بود كه آيا اسب سفيدى را كه حضرت صاحب عليه‏السلام براى سوارى من فرستاده‏اند ديديد؟».(2)

در مورد روز و ماه فوت آن بزرگ اختلافى روى داده است. آقا ميراز ابوالفضل كلانتر تهرانى، اواخر محرم ثبت كرده است؛(3) ولى احتشام الملك عبدالعلى ميرزا قاجار، غرش صفر نوشته است.(4) مرحوم صدرالاسلام خوى در مرآة الشرق تاريخ فوت آقا محمدرضا را چنين ياد كرده است:

حتى قضى نحبه في غرة شهر صفر الخير 1306».(5)

درگذشت حكيم قمشه‏اى با مراسم تشييع جنازه آيت‏اللّه‏ حاج ملاعلى كنى، عالم بزرگ تهران مقارن شد و اينكه برخى اساتيد فوت او را فوت حاج ملا على كنى همزمان دانسته‏اند، ظاهرا سهو باشد. چرا كه حاج ملا على كنى در بامداد پنجشنبه بيست و هفتم محرم، درگذشت و تشييع او تا روز يكشنبه اول صفر به تأخير افتاد.(6)

با اعلان تشييع حاج ملا على كنى، مرد و زن پايتخت، براى وداع با فقيه و مرجع بزرگ خود و دفن او در جوار حضرت عبدالعظيم خارج شدند. پس از جند ساعت از


1 . ديوان حاج ميرزا ابى الفضل طهرانى، به همت محدث ارموى، مقدمه، نظ .

2 . المآثر و الآثار، ص 222.

3 . ديوان حاج ميرزا ابى‏الفضل طهرانى، مقدمه، نظ .

4 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 364.

5 . نسخه خطى مرآة الشرق، در كتابخانه آيت‏اللّه‏ مرعشى قم، تحت شماره 12247 موجود است. با سپاس از محقق ارجمند آقاى صدرايى خويى كه عكس نسخه مذكور را در اختيار نگارنده قرار دادند.

6 . ر.ك: المآثر و الآثار، باب دهم، ص 187.

(519)


رحلت حكيم قمشه‏اى، تنها چند نفر معدود، پيكر آن عزيز را تشييع كردند. در اين مراسم نورانى، حكيم ابوالحسن جلوه حاضر بود و آقا شيخ هادى نجم‏آبادى بر او نماز گذارد.(1)

در محل دفن آقامحمدرضا نيز اختلاف شده است؛ امّا همانگونه كه استاد فقيد جلال‏الدين همائى از شاگردان قمشه‏اى نقل كرده است و سيدمحمود ساوجى، شاگرد ديگر آن حكيم در پشت مجموعه‏اى خطى يادداشت نموده، آقا محمدرضا را در مقبره خاندان امام جمعه تهران، حوالى ميدان شوش معروف به «سر قبر آقا» دفن كردند و آنها كه او را مدفون در كنار قبر حاج آخوند محلاتى در ابن بابويه دانسته‏اند، مربوط به انتقال استخوانهاى حكيم به ابن بابويه بعد از احداث خيابان و تخريب مقبره امام جمعه است.(2)

در هر صورت چه اواخر محرّم چه غره صفر، چه سر قبر آقا و چه در جوار ابن بابويه، آقا محمّدرضا قمشه‏اى از آنها بود كه «هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق» و مزار او در دل مردم عارف باقى است و نام نيك او براى هميشه بر تارك علم و دانش اين مرز و بوم مى‏درخشد و تا چراغ حكمت عرفان اسلايم روشن است، فروغ تعاليم او نيز تلألؤ خواهد داشت. بر خردورزان و فرزانگان اين سرزمين است، تا نگذارند ارزش ميراث آن بزرگمردانِ احرار، در دكان صرافى مريدبازان و نابخردان روزگار به نرخ روز قيمت شود و در بازار خودفروشى به حراج رود.

يارب چنين مباد!

منابع

1 ـ اثرآفرينان، زيرنظر، حاج سيد جوادى، سيدكمال، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1377.


1 . تاريخ حكما و عرفا، ص 309.

2 . همان، ص 307 و 309.

(520)


2 ـ تاريخ حكما و عرفاى متأخر، تحرير ثانى، صدوقى سها، منوچهر، انتشارات حكمت، تهران، 1381.

3 ـ تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1336.

4 ـ ديوان الحاج ميرزا ابوالفضل الطهرانى، دوّنه و رتّبه و قدّم له: مير جلال‏الدين الحسينى المحدث الارموى، چاپ نگين، تهران، 1369ق.

5 ـ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، با مقدمه و فهارس از ايرج افشار، امير كبير، تهران، 1345.

6 ـ سايه نور، گزيده مقالات كنگره بزرگداشت عارف الهى آقا محمدرضا قمشه‏اى، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان اصفهان، 1378.

7 ـ شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، چاپ چهارم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380.

8 ـ الشواهد الربوبية، ملا صدرا، تحقيق و مقدمه: آشتيانى، سيد جلال‏الدين، دانشگاه مشهد، 1346.

9 ـ طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصوم عليشاه، تصحيح: محجوب، محمدجعفر، كتابخانه سنائى، تهران، بى‏تا.

10 ـ مجموعه آثار حكيم صهبا، تحقيق و تصحيح، حامد ناجى اصفهانى، خليل بهرامى قصر چمنى، كانون پژوهش، اصفهان، 1378.

11 ـ منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، آشتيانى، سيد جلال‏الدين، انستيتو ايران و فرانسه، 1351.

12 ـ نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، مركز نشر علوم اسلامى، تهران، 1378.

(521)


33

محمدرضا واعظ همدانى

محسن حسين‏زاده

حاج ميرزا على نقى بن عالم و مفسر و متكلم حاج ملا رضا ملقب به كوثر عليشاه ابن محمدامين است. صاحب ترجمه از دودمان كوثر و از مفاخر همدان و عالمى فاضل و متكلمى كامل در قرن چهاردهم هجرى است و پدر آميرزا محمد بلبل ايران است كه در وعظ و سخنرانى مانند پدرش بود و فرزند عارف بزرگ حاج ميرزا على نقى كوثر(م 1297) مى‏باشد. ميرزا محمدرضا كه بعضى او را رضا ضبط كرده و باعث اشتباه با جدش حاج ملارضا شده است.(1)

از معدود افرادى است كه در سن هجده سالگى به مرتبه اجتهاد رسيده، در رشته وعظ و سخنرانى در عصرش برتر از همه بود. مجتهدين و دانشمندان و عموم طبقات در مجلس او شركت مى‏نمودند و از بيانات او بهره مى‏بردند. در زمان ميرزاى شيرازى به نجف اشرف رفت. در صحن شريف منبر مى‏رفت، درسهاى حوزه علميه را تعطيل نمودند تا در مجلس او شركت نمايند.

در مقدمه كتاب الأنوار القدسيه تأليف صاحب ترجمه كه چاپ شده نهايت تجليل و تمجيد و توصيف از او شده. از جمله گفته:

كان عالما عارفا محدثا مدققا محققا حكيما متكلما اديبا شاعرا إلى ان. قال: لم تكتحل


1 . اعيان الشيعه، در ترجمه‏اش آقارضا نوشته، ولى در ذيل ترجمه جدش حاجى ملارضا، محمدرضا درج كرده است.(اعيان الشيعه، ج 7، ص 14 و 16)

(522)


حدقة الزمان له بمثل و لا نظير و لا اتصل اجنحة الامكان إلى شاهق فضله.

صاحب كتاب المآثر و الآثار گويد:

او در فقه و اصول و حكمت و كلام و عرفان يد طولانى دارد. غالبا متوقف تهران مى‏باشد و مردم به مجلس موعظه و تذكر وى ميلى عجيب دارند.(1)

محمدرضا واعظ يكى از مبارزان سرسخت عليه شيخيه و پيروان حاج كريم‏خان بود و در مخالفت با شيخ محمدباقر شيخى ساكن همدان نقش مهمى در ايجاد شورش داشته، و در نجف و ايران عليه اين فرقه سخنرانيهاى مؤثر كرده است.

علامه سيدمحسن جبل عاملى گفته:

موقعى كه ما در نجف بوديم ميرزا محمدرضا به نجف آمد در صحن شريف منبرى جهت او نصب شد. چندين شب به فارسى صحبت كرد و جماعت زيادى پاى منبر او حاضر مى‏شدند. من هم بعضى شبها حاضر شدم، در اصول دين استدلالى صحبت مى‏كرد.(2)

فقيه بزرگ حاج شيخ ولى اللّه‏ مدرس مازندرانى براى من نقل كرد ميرزا محمدرضا در زمان ميرزاى شيرازى به سامراء آمد و منبر رفت. درسها تعطيل شد و گفت: در حضور مرجع تقليد مى‏خواهم عقايد خودم را بيان كنم و ادامه صحبت داد. وقتى از منبر پايين آمد همه علماء اجتهاد او را تصديق نمودند و هر كس در مجلس او حاضر مى‏شد حتما گريه مى‏كرد. دو نفر از بزرگان تصميم مى‏گيرند در مجلس او حاضر شوند و خوددارى از گريه نمايند. با همين عزم مى‏روند، ولى ناگهان منقلب مى‏شوند و مانند ديگران گريه مى‏كنند.

تأليفات و آثار علمى صاحب ترجمه

محمدرضا واعظ در فنون مختلف دانش، مهارت كامل داشته و آثار ارزشمندى از او باقى مانده كه بعضى از آنها به چاپ رسيده است:

1 ـ الأنوار القدسيه در حكمت الهيه و معارف دينيه كه چاپ شده و ترجمه حالش در


1 . نجوم السماء، ج 1، ص 367 .

2 . اعيان الشيعه، ج 7، ص 14، چاپ بيروت.

(523)


مقدمه آن نوشته شده.

2 ـ هدية النمله إلى رئيس المله در رد بر شيخيه كه به نام ميرزاى شيرازى نوشته.

3 ـ مفتاح النبوة در اثبات نبوت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله .

4 ـ الاشارات في المعارف.

5 ـ انارة الباسق باشراق وجه الصادق كه به امر امام صادق عليه‏السلام در عالم رؤيا نوشته. يكى از آثار علمى صاحب ترجمه بنابر نقل علامه سيد محسن جبل عاملى كتاب مفتاح النبوة است در اثبات نبوت. به همين اسم كتابى حاج ملارضا كوثر جد صاحب ترجمه نوشته است و چاپ شده، گمانم در نسبت مفتاح النبوة به صاحب ترجمه محمدرضاى واعظ سهوالقلم باشد. چون تعدد مفتاح النبوة از كسى نقل نشده و ديوانى به عربى و فارسى هم داشته، ولى ديده نشد.

وفات صاحب ترجمه

در تاريخ وفات محمدرضاى واعظ اختلاف ديده مى‏شود. بعضى 1320 و برخى بعد از 1320 و برخى 1323 و برخى 1324، علامه جبل عاملى 1323 را درست مى‏داند. ولى آنچه كه روى سنگ قبر نوشته شده 1318 مى‏باشد و آن درست است كه روز عيد غدير در تهران از دنيا رفت. در تشيع جنازه اين عالم بزرگ ازدحامى فوق‏العاده شد. از تهران تا شهر رى جنازه بر دوش مردم حمل شد. و در نزديكى كفشدارى حضرت عبدالعظيم طرف راست دفن شد.

من قبر را زيارت كردم و پنجره آهنين جلو قبر بود. از خادم خواهش كردم پنجره را باز كرد. سنگ قبر را خواندم و تاريخ وفات 1318 بود و اين اشعار روى سنگ قبر منقوش بود. با زحمت خواندم و يادداشت نمودم. اشعار اين است:

 يا تربة ضمنت جسم الرضاء بكم

 حويت من كنز اسرار الاطهار

 مولى به اتضحت نهج الهدى

 حزنا على نفسه من خوف كفّار

 

(524)


 والشرع اصبح لاتبدو بواجده

 حزنا على نفسه من خوف كفّار

 والعلم قد درست آياته و عفت

 عنه رسوم احاديث و اخبار

 بكته اركان اعواد المنابر اذ

 كانت تضيُ دجى منه بانوار

 كم سال فيه سيول العلم حيث علا

 الكمال باطلال وافخار

 ان السماء اقلعت والارض

 فغيض انهار آيات و اسرار

 فاق الكرام و لم يزل فيه

 اطعام ذى مسغب مع كسوة العار(1) كم قصّ اجنحة الضلال من بدع    و فلّق الهام من اعداء ابرار

نفسى فداء لمن يوم الغدير    بنفسه بعد عشر ضمن اسفار

 

 

تاريخ وفات بر سنگ قبر 1318 قيد شده و تعمير كاشى روى قبر 1322 مى‏باشد و همين امر باعث اختلاف در تاريخ وفات اين عالم بزرگ شده است.(2) ولادتش بنابر آنچه كه در مقدمه الانوار القدسيه نوشته شده 1258 يا 1261 است.

اولاد صاحب ترجمه

يكى از اولادهاى او كه بايد خلف صالح ناميد ميرزا محمد بلبل ايران است كه در نطق و خطابه همانند پدر بود. اگر كسى شخص او را در حال سخنرانى نمى‏ديد نمى‏توانست تشخيص دهد پدر است حرف مى‏زند يا پسر. ترجمه‏اش بيايد.

اشعار صاحب ترجمه

ميرزا محمدرضا واعظ علاوه بر مراتب فضل در فقه و كلام و حكمت و عرفان، اشعار عرفانى مى‏سروده كه يكى از سروده‏هايش اين است:

 دلا خوش باش تا رسم خوشى از آسمان‏بينى

 مفرسا تن زغم تا سر به پاى راستان‏بينى

 ز اسباب و علل دست توسل بگسل و بگذر

 كه اسباب و علل مقهور حكم رازدان‏بينى

 نخستين گوهر عقل از خرد در كنه او حيران

 به عجز ما عرفناكش زجان رطب‏اللسان‏بينى

 

 


 1 . بعد از فاق‏الكرام و لم، شعر ناقص بود كه اينگونه تصحيح شد.

2 . دكتر مهدى درخشان تاريخ وفات را برخلاف ديگران درست نوشته، ظاهرا از طرائق الحقائق اخذ كرده.

(525)


 

 

و پس از مدح و توصيف خاتم الانبياء و اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه‏السلام در مدح امام زمان عليه‏السلام مى‏گويد:

 امام دائم و قائم به عالم عالِم و حاكم

 كه ابقاى دو عالم زان وجود جاودان بينى

 چو خضر زنده و الياس و ادريس و مسيح است او

 بفرموده است اين چارش ز خيل بندگان‏بينى

 جمالش را عيان بينى جهان را كى خزان‏بينى

 الهى گرچنان بينى جنايت را خزان‏بينى(1)

 

 


 1 . ر.ك: تاريخ مفصل همدان، صابرى همدانى، ج 3، ص 179 ـ 183 .

(526)


34

سيد محمّد رضا همدانى

(1312 ـ مقتول 1342 ق)

شاعر و نمايشنامه نويس . در همدان به دنيا آمد . پس از تحصيلات مقدماتى در مدارس الفت و آليانس در تهران به تحصيل پرداخت و با زبان‏هاى فارسى و فرانسه بخوبى آشنا شد و با شغل مترجمى امرار معاش مى‏كرد . او در 1333 ق روزنامه «نامه عشقى» را در همدان تأسيس و منتشر كرد . در اوايل جنگ جهانى اول به استانبول رفت و در ضمن تحصيل به انتشار آثار شعرى خود پرداخت . عشقى پس از بازگشت به ايران ، در 1339 ق ، روزنامه «قرن بيستم» را در تهران تأسيس و منتشر كرد و بر اثر نشر مقالات تند و انقلابى به دستور وثوق‏الدوله دستگير و زندانى شد و بعد از كودتاى 1339 ق و روى كار آمدن سيد ضياء الدين از زندان آزاد شد . او براى بار دوم روزنامه «قرن بيستم» را منتشر كرد كه بعد از چند شماره از انتشار آن جلوگيرى شد . عشقى در 1342 ق توسط دو شخص ناشناس در منزلش كشته و در قبرستان ابن بابويه به خاك سپرده شد .

از آثار شعرى وى:

نوروزى نامه ،

كفن سياه ،

ايده آل ،

رستاخيز شهرياران ايران ، نمايشنامه منظوم ،

ديوان شعر .

(527)


منابع

    ادبيات معاصر (71 ـ 73) ، از صبا تا نيما (2/361 ـ 381) ، تاريخ جرايد (4/105 ـ 108) ، چون سبوى تشنه (65 ـ 68) ، الذريعة (9/724) ، روزشمار تاريخ (1/107 ، 133 ـ 134) ، سخنوران نامى معاصر (4/2490 ـ 2496) ، شرح حال رجال (6/235) ، فرهنگ سخنوران(636 ـ 637) ، فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى (1/409 ـ 410 ، 2/1728) ، مؤلفين كتب چاپى 3/0181 ـ 183) ، يادگار (س 2 ، ش 5 ، ص 80) .

(528)


35

محمدصادق آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

ايشان از آخرين يادگارهاى روحانى خاندان ميرزاى آشتيانى بود. فرزند حكيم متأله و فقيد معظم آية‏اللّه‏ آقاميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نوه رهبر مبارزه تنباكو در ايران آية‏اللّه‏ ميرزا محمدحسن آشتيانى (م 1319 ق) است. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه، بانويى صالحه بود.

آقاميرزا محمدصادق در سال 1286 ه.ش در تهران به دنيا آمد. پس از گذراندن سنين رشد تحت تربيت و هدايت پدر گراميش مشغول تحصيل علوم دينى شد و در محضر او و همچنين برادر ارجمندش آية‏اللّه‏ آقاميرزا محمدباقر آشتيانى (م 1404 ق) مراتب فقه و اصول را فراگرفت.

آن بزرگوار عالمى خيرانديش، نيك نفس و خدوم بود و سراسر عمر خود را وقف خدمت به مردم و رسيدگى به مشكلات نيازمندان كرد. او در نيمه شعبان 1406 ق برابر با پنجم ارديبهشت 1365 درگذشت و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام در مقبره خانوادگى خود كنار پدر و برادرش به خاك سپرده شد.

منابع

1 . استادى، رضا، فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مروى ، انتشارات كتابخانه مدرسه مروى ، 1371 .

2 . استادى ، رضا، چهل مقاله ، انتشارات كتابخانه آية اللّه‏ مرعشى نجفى ، قم ، 1371 ش.

2 . شريف رازى ، محمّد ، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء ، قم بى تا .

4 . شريف رازى ، محمّد ، گنجينه دانشمندان ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران ، 1353 ش .

(529)


36

محمّد صادق طباطبايى

او پسر ميرزا سيد محمّد طباطبايى معروف به سنگلجى پس آقا سيد صادق است كه هر دو نفر در دوره خود از روحانيون طراز اول تهران محسوب مى‏شدند . ميرزا محمّد صادق قبل از مشروعيت نامى نداشت در دوره اول (1324 هجرى قمرى) مدير روزنامه مجلس بود و پس از توپ بستن مجلس در 1326 قمرى به همراه ميرزا سيد محمّد پدرش كه از طرف محمّدعلى‏شاه تبعيد به خراسان گرديده بود به خراسان رفت و از مشهد به اروپا و اسلامبول مسافرت كرد و پس از افتتاح مجلس در سال 1327 قمرى از خراسان وكيل شد و جزء حزب اعتدال معرفى گرديد .

در دوره دوم مجلس شوراى ملى بنابر نظر ابوالقاسم‏خان همدانى ناصر الملك نائب السلطنه وكلاء به دو دسته متمايز از هم تقسيم شدند اعتدالى و دموكرات و اين دو فرقه مخالف يكديگر بودند و ميرزا محمّد صادق تقريبا رئيس و رهبر فرقه اعتداليون بود . در دوره سوم از تهران وكيل مجلس شد و در سال 1334 ق . با جمعى از وكلاء و امراء از تهران حركت كرده و به خارج مملكت مهاجرت نمود . پس از بازگشت به ايران مدتى سفير كبير ايران در آنكارا شد و بعد در سال 1328 خورشيدى رئيس مجلس مؤسسان گرديد و بعد به رياست مجلس شوراى ملى انتخاب شد و چون معتاد به كشيدن ترياك بود و در اين عمل خيلى افراط مى‏كرد مدتى عليل و مريض شد و در تهران درگذشت و در مقبره آقا سيد صادق در شهر رى به‏خاك سپرده شد.

منابع

    رجال بامداد ، ج 6 ، ص 410 .

(530)


37

سيد محمد صادق طباطبايى سنگلجى

مهدى سليمانى آشتيانى

صاحب قصص العلماء ، از او چنين ياد كرده است:

آقا سيد محمّدصادق طباطبايى از سادات طباطبا... سلمان عصر و فريد دهر و از تلامذه صاحب فصول و از صاحبان علم فقه و اصول و سرآمد فحول، و در امر به معروف متصلّب، و مرافعاتِ او در نهايت استحكام و دقت و در طهران ساكن و او را به مؤلف كتاب محبّت بى‏اندازه، بلكه قاطبه علما از افاضات او بهره‏مند و از صاحبان نفوس قدسيّه است.(1)

نام او را برخى منابع محمّد صادق و برخى صادق آورده‏اند.

خاندانى شريف

سيد محمدصادق طباطبايى فرزند آقا سيد مهدى بن سيد على كبير بن سيد منصور بن سيد ابى‏المعالى است. سيد ابوالمعالى از اجلّه سادات و جدّ بسيارى از علما و دانشمندان از جمله سادات شهرستانى است. علامه هبة‏الدين شهرستانى «ذرى المعالى في انساب آل ابى المعالى» را در شرح حال او و اولادش نوشته است.(2)

مادر سيد محمد صادق دختر سيد محمّد مجاهد صاحب مناهل(م 1242ق) مى‏باشد و از آنجا كه صاحب مناهل خود داماد سيد مهدى بحرالعلوم (م 1212ق) است، سيد


1 . قصص العلماء، ص 122 .

2 . الذريعه، ج 10، ص 25 .

(531)


محمد صادق طباطبايى نواده بحرالعلوم مى‏باشد. از سويى سيدعلى صاحب رياض(م 1231ق) پدر صاحب مناهل خواهرزاده و داماد استاد كل وحيد بهبهانى (م 1206ق) مى‏باشد كه در نتيجه طباطبايى از نوادگان وحيد بهبهانى نيز محسوب مى‏شود. لقب «طباطبايى» را از خاندان صاحب رياض يعنى اجداد مادرى خود گرفته است و از طرف پدر «حسينى» مى‏باشد. پدرش از كربلا به همدان مهاجرت كرد و سيد صادق در اين شهر در 1227ق متولد شد و بدين جهت همدانى است و از آنجا كه در محله سنگلج (پارك شهر كنونى) تهران ساكن بود سنگلجى نى هست.(1) با اين تطويل نام و نسب كامل وى چنين است: «سيد محمد صادق حسينى طباطبايى همدانى سنگلجى».

او در چنين خانواده‏اى اصيل در همدان رشد كرد و مقدمات علوم را از محضر پدر دانشمند و ساير علماى آن شهر فراگرفت و پس از مدت كوتاهى براى ادامه تحصيل راهى عتبات عاليات شد.

اساتيد

1 ـ آيت‏اللّه‏ شيخ محمدحسين اصفهانى، صاحب الفصول في علم الاصول (م 1255ق). عمده استفاده سيدصادق طباطبايى در محضر اين استاد در كربلاى معلا بوده است و حاشيه‏اى نيز بر فصولِ استاد خود نگاشته است.

2 ـ آيت‏اللّه‏ سيد ابراهيم قزوينى حائرى، صاحب ضوابط الاصول(1214 ـ 1262ق)

3 ـ آيت‏اللّه‏ علامه شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر الكلام(1200 ـ 1266ق)(2)

سيد محمدصادق بعد از تكميل مراتب علمى و فقهى در محضر دانشمندان حوزه علميه در كربلا و نجف به ايران بازگشت ، در تهران مقيم شد و در رديف مجتهدين و


1 . ذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه جد اعلاى اين خاندان سيد محمد بصروى، نقيب سادات بصره بوده است و جد آنها نيز سيد منصور، به خراسانى مشهور است . لذا مى‏توان صاحب ترجمه را به بصره ، خراسان ، كربلا ، همدان ، تهران و سنگلج منسوب داشت ، فتدر! .

2 . اگرچه عمده استفاده طباطبايى در كربلا و از محضر اساتيد آن شهر مقدس بوده ولى مدت كوتاهى نيز در نجف اشرف از صاحب جواهر استفاده كرده است.

(532)


علماى بزرگ پايتخت كه صاحب مقام فتوى و حكم بودند محسوب مى‏شد.

اعتماد السلطنه از او و نفوذش در تهران چنين ياد كرده است:

از عظماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، به مقام بزرگوارى و بسط يد و نفوذ حكم و قبول عامه كه او داشت كم‏تر كسى رسيده است،... الحق در حفظ حماى شريعت از هيچ دقيقه‏اى نمى‏گذشت و در اين باب اقدام و اهتمام او را ديگرى نداشت... .

در باره مقام ، منزلت و شدت احتياط و همچنين مقبوليت ايشان محدث قمى آورده است:

كان سيدا جليلاً عالما نبيلاً تقيّا نقيّا صالحا ورعا، يُتبرّك بسؤره و دعائه، حاميا لشريعة جدّه مجدا في الامر بالمعروف والنهى عن المنكر... .(1)

فاضل بسطامى (م 1309ق) كتاب سفينة النجاة را به آيت‏اللّه‏ طباطبايى اهدا كرده و آخر آن با جملات بلندى او را مدح كرده است.

فرزندان

صاحب ترجمه فرزندان متعددى داشت كه دو تن از ايشان مشهورترند. اول سيد محمد طباطبايى روحانى بلند پايه مشروطه ايران كه از شاگردان ميرزاى شيرازى بود . پس از پدر به تهران آمد و مرجع امور دينى شد تا در 1335ق درگذشت. برادر كوچك‏تر او سيد جعفر است. المآثر و الآثار نوشته است:

سيد جعفر در فقاهت و فضايل ديگر مقام سامى داشت. در حيات والد ماجدش درگذشت.(2)

درگذشت

آيت‏اللّه‏ سيدمحمد صادق طباطبايى پس از عمرى خدمت به اسلام و مسلمين در شانزدهم ربيع‏الثانى 1300ق درگذشت و در شهر رى نزديك حرم مطهر حضرت


1 . فوائد الرضوية، ص 210 .

2 . المآثر والآثار، باب دهم، ص 151 .

(533)


سيدالكريم عليه‏السلام دفن شد. ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم،(1) بر قبر او قبه و ساختمانى عالى بنا كرد. اين آرامگاه امروز مقبره جمع زيادى از سادات طباطبايى و ديگران است.

آثار

1 ـ حاشيه على الفصول في الاصول، مؤلف زمانى كه در كربلا خدمت صاحب فصول تتلمذ مى‏كرده به رشته تحرير درآورده است. بخشى از اين حاشيه خط مؤلف در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى‏باشد.(2) ملا محمد آملى مازندرانى صاحب اخبار الاسرار بر حاشيه طباطبايى بر فصول تعليقاتى دارد.(3)

2 ـ در مجموعه‏هاى كتب و نسخ خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى مجموعه طباطبايى شامل 1438 جلد نسخه خطى، كتابخانه خانوادگى سيد محمد صادق طباطبايى و فرزندش سيد محمد طباطبايى بوده است كه توسط آقاى سيد محمد صادق طباطبايى (دوم) نوه آيت اللّه‏ طباطبايى و رئيس وقت مجلس شوراى ملى به كتابخانه اهدا شده است. در ميان اين مجموعه ارزشمند كه توسط استاد عبدالحسين حائرى فهرست شده است و تاكنون سه جلد از اين فهرست منتشر گرديده چندين جُنگ يا دفتر يادداشت از سيد محمد صادق طباطبايى موجود است كه چند رساله از اين مجموعه‏ها طبق احتمال و نظر فهرست نگار محترم و محقق، اثر خامه آيت‏اللّه‏ طباطبايى مى‏باشد.

آثار مذكور به اين شرح است:


1 . يوسف بن ميرزا حسن مستوفى الممالك آشتيانى از افراد صاحب نام دوره قاجاريه است. اعتماد السلطنه مى‏گويد: «بالاتر از آن است كه در نجابت او سخنى به ميان آيد». او در رجب 1303ق درگذشت. غير از بناى مقبره طباطبايى از ديگر اقدامات عمرانى وى مى‏توان به احداث محله‏هاى يوسف‏آباد، بهجت‏آباد و ونكِ تهران و صحن و بقعه حاج ملا هادى سبزوارى ياد كرد. ر.ك: صدرالتواريخ ، ص 282 .

2 . فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 777 .

3 . الذريعه، ج 6، ص 167 .

(534)


الف . رسالة في علم الباري

رساله بيست و چهارم مجموعه شماره 1131(1)

ب . حاشيه شرايع

بحث تياسر قبله در يك برگ، رساله دوم مجموعه شماره 1194(2)

ج . فائدة في الجذر الأصم

تحقيق در مسئله «كل كلامى كاذب» كه طباطبايى در اين رساله كوتاه و يك برگى نظر اساتيد خود، صاحب فصول و صاحب ضوابط را نقل كرده است. اين بحث در رساله ششم از مجموعه شماره 1194 مى‏باشد.(3)

د . رسالة في صلاة الاحتياط

نام مؤلف در جايى از رساله نيامده است ولى مكرر از جد خود سيد محمد مجاهد با عنوان «جدى المجاهد سبط العلامة البهبهانى» ياد كرده است و از صاحب جواهر با تعبير «شيخنا صاحب الجواهر» نام برده است. اين بحث فقهى در 62 برگ، رساله دوم از مجموعه 1217 طباطبايى است .(4)

در رساله چهارم از مجموعه 394 طباطبايى چند قصيده از شاعرى ناشناس درج شده كه در مدح سيد محمدصادق و سادات جليل‏القدر و ذرارى پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سروده شده است.(5) با چند بيت از قصيده اين نوشتار را به پايان مى‏بريم:

 كل قول به ثناء و فخر

 في سواكم يا آل احمد وزر

 يربح الشعر في ثناكم لعمرى

 و قصارى تجارة الشعر خسر

 هل اتى هل اتى بمدح سواهم

 فاعتبره ففيه ان رمت خبر

 

 


1 . فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 590 .

2 . همان، ص 692 .

3 . همان، ص 693 .

4 . همان ، ص 777 .

5 . فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 22 ، ص 151 .

(535)


 

 

منابع

1 . اعيان الشيعة، سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، 1406ق .

2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، مكتبة الزهراء عليهاالسلام ، قم ، بى تا .

3 . تاريخ بيدارى ايرانيان، محمد ناظم‏الاسلام كرمانى، امير كبير، تهران، 1363ش.

4 . تاريخ مفصل همدان، احمد صابرى همدانى، انتشارات شاكر، قم، 1381ش.

5 . روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، اسماعيليان، قم، 1391 ق.

6 . كرام البررة، آغابزرگ تهرانى، دارالمرتضى، مشهد، 1404ق .

(536)


38

محمّد طاهر

محمّد طاهر ميرزا(1) ، فرزند اسكندر ميرزا ششمين فرزند نايب السلطنه عباس ميرزا است . وى روز جمعه ، 11 شوال 1250 در تبريز به دنيا آمد .(2) امير زاده‏اى فاضل و اديب بود . به اهتمام پدر به تحصيل علوم كمر بست و به علم ادب و مجارى كلام عرب ممتاز شد . سپس زبان فرانسه را نيك بياموخت .(3) و از علوم رياضى بهره كافى برد . پس از فراغ از تحصيل به مصر رفت و پنج سال در «جامع الازهر» به فرا گرفتن علوم دينى پرداخت .

محمّد طاهر ميرزا با ابوالحسن جلوه ، از دانشمندان و عرفاى ايران دوست و همنشين بود و نزد شاه عزت و احترام وافر و مخاطبت «حاجى عمواوغلى» داشت و بزرگان دربار را به صحبت و مجالست او ميلى بسيار بود . اما او نيز مانند پدر به آسوده بودن مايل‏تر و از خدمات دولتى گريزان بود و عمر خود را به مطالعه و تحرير و


1 . پدر كفيل الدوله و جدّ سليمان ميرزا اسكندرى .

2 . نادر ميرزا ، تاريخ تبريز . اما ابوالقاسم جنتى عطايى در «بنياد نمايش در ايران» تاريخ تولد او را به سال (1241 ه ق)ضبط كرده است .

3 . گويند ، روزى در حضور ناصر الدين شاه ، در حالى كه اعتماد السلطنه وزير انطباعات هم حاضر بوده است ، شاه از اعتماد السلطنه خواسته كه خلاصه مطالب جرايد را حضورا ترجمه كند . اعتماد السلطنه براى اداى احترام اظهار داشته كه با حضور ايشان (محمّد طاهر ميرزا) اولى آنكه بنده معاف باشد و حاجى محمّد طاهر ميرزا با تعذر به اينكه مترجمى كار من نيست روزنامه‏ها را به دست گرفته و با عبارتى روان خلاصه آنها را براى شاه خوانده است ، به قسمى كه شاه تصور كرده كه از روى روزنامه فارسى مطالب را بيان مى‏كند (كتاب نفت و بحرين يا عباس اسكندرى در خدمت مجلس پانزدهم ، تهران ، (1331 ش) .

(537)


ترجمه گذراند و سرانجام به سال 1316 ه ق به بيمارى سكته درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .

محمّد طاهر ميرزا اكثر رمانهاى الكساندر دوما ، پدر ماند ، سه تفنگدار(1) ، كنت دومونت كريستو(2) ، لارن مارگو(3) ، لويى چهاردهم و عصرش(4) ، لورد هوپ(5) و نيز ژيلبلاس تأليف لساژ(6) و كتاب‏هاى متعدد ديگر از فرانسه به فارسى ترجمه كرده و خود چند كتاب و يكى دو نمايشنامه نوشته است .


1 . تهران ، 1312 ه ق .

2 . تهران ، 1312 ه ق .

3 . تهران ، 1323 هق .

4 . تبريز ، 1322 هق .

5 . با جلد سوم كنت دومونت كريستو ، تهران ، 1328 ه ق .

6 . اين كتاب را ميرزا حبيب اصفهانى و حاجى محسن خان مشير الدوله و ديگران هم ترجمه كرده‏اند . ترجمه ميرزا حبيب طبق تحقيقاتى كه مجتبى مينوى كرده همان است كه دكتر محمّدخان كرمانشاهانى معروف به كفرى در سال 1323 هق ، به نام خود چاپ كرده است .

(538)


39

محمد طاهر تنكابنى (طبرسى)

(ميرزا طاهر تنكابنى، 1360 ـ 1280 ه.ق)

غلامرضا گلى‏زواره

ولادت و تحصيلات مقدماتى

اصلِ محمدطاهر تنكابنى از خاندان فقيه نصيرى است كه در كجور مازندران اقامت داشته‏اند نامبرده فرزند فرج‏اللّه‏ مى‏باشد كه در روز پنج‏شنبه بيست و هشتم محرم‏الحرام سال 1280 ه.ق مطابق چهارم تيرماه 1242 ه.ق در آبادى كردى‏چال از توابع كلاردشت ديده به جهان گشود، برخى نيز گفته‏اند در محله آخوند محله تنكابن، به دنيا آمده است. برادران بزرگترش يعنى آقايان محمدخان سرتيپ كلارستاقى و عبدالعلى معتضد السلطان از مجاهدان شجاع انقلاب مشروطيت در تنكابن بوده‏اند و در ماجراى اين قيام رشادتهايى از خود نشان داده‏اند.

پدرش شغل دولتى داشت و نايب حكومتى كلارستاق بود و چون از طايفه فقيه نصيرى بودند، محمدطاهر در ادامه نام خانوادگى خود، اين نام را مى‏نوشت.

ميرزا، دوران كودكى و نيز تحصيلات مقدماتى را تا سن يازده‏سالگى در وطن خويش سپرى مى‏كرد و سپس تا 19 سالگى در بلوك انگاى تنكابن تحصيل نمود و بعد از آن به تهران رفت.(1)

 


1 . مكارم الاُبار، ج 7، معلم حبيب‏آبادى، ص 2301؛ تاريخ تنكابن، ص 420؛ مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10، مقاله به ياد حكيم از ياد رفته، حسن فقيه عبداللهى؛ ديدار با ابرار، ج 35، ص 84 .

(539)


در محضر فرزانگان بلندپايه

ورود وى به تهران مقارن با پى‏ريزى مدرسه سپهسالار جديد بود. لذا براى تحصيل علوم نخست در مدارس كاظميه و قنبر على‏خان و حاج حسن مسكن گزيد و چون كار بناى مدرسه سپهسالار پايان يافت در آنجا اقامت نمود كه حدود پنجاه سال در اين مركز علمى و آموزشى مى‏زيست و اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مى‏گشود.(1)

وى در صفحه آخر شرح قيصرى بر فصوص الحكم(چاپ سنگى) كه به خودش تعلق داشته و اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى محفوظ مى‏باشد چنين نگاشته است:

در 1299ه.ق اين بنده براى تحصيل علوم دينيه رسميه به تهران آمده‏ام و ورودم در مدرسه معروف به كاظميه بوده و در ششم محرم سنه مذكوره به منزل پسر عمويم مرحوم شيخ عنايت‏اللّه‏ ابن آقا نصراللّه‏ ـ رحمت اللّه‏ عليها ـ كه در سال قبل از من به تهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم.(2)

بنابراين حكيم تنكابنى در سن نوزده سالگى به تهران آمده و آنچه كه در اكثر منابع مربوط به شرح حال ايشان در مورد ورودش به تهران در شانزده سالگى نوشته‏اند، درست نمى‏باشد.

ميرزا محمد طاهر تنكابنى در تهران محضر درس برخى از مشهورترين حكيمان و عارفان و نيز فقيهان نامدارى را دريافت و از خرمن علم و مكارم آنان خوشه برچيده است. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى‏نويسد:

دوره ميرزاى جلوه و حكيم قمشه‏اى و حكيم مدرس را درك كرده است. اين كه از درس حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى استفاده كرده است چيزى نمى‏دانيم. پس از دوره اين


1 . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 161 .

2 . نخبگان علم و عمل ايران، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 15 .

(540)


سه حكيم از اساتيد مسلم به شمار مى‏رفته است.(1)

فرزانگانى كه حكيم تنكابنى نزد آنها تلمّذ نموده است به شرح ذيل مى‏باشند.

1 . آقا على مُدرّس تهرانى: حكيم مشهور قرن سيزدهم هجرى، فرزند ملا عبداللّه‏ زنوزى و صاحب كتاب بدايع الحكم كه اهل ابتكار و نوآورى در موضوعات فلسفى بوده است. حكيم تنكابنى در مكتب اين دانشمند با انديشه‏هاى فلسفى حكيمان سلف خصوص ابوعلى سينا و ملاصدرا آشنا گرديد.

2 . آقا محمدرضا قمشه‏اى: وى از بزرگان حكما و عرفاى قرون اخير است كه در زندگى عملى و رفتارى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود و با خلوت و تنهايى انس داشت. در سلوك معتقد به طريقه ملاصدرا، ميرفندرسكى، آقا محمد بيدآبادى و برخى ديگر از عارفان متشرع بود و در پرورش شاگردان پرمايه و دانشمندان مستعد اهتمام نشان مى‏داد.

ميرزا محمدطاهر تنكابنى سالها نزد اين عارف وارسته به فراگيرى آثار عرفانى همچون شرح فصوص الحكم قيصرى، تمهيد القواعد ابن تركه و برخى كتب ديگر اشتغال داشته است چنانچه خود در آغاز و انجام نسخه دست نويس از تمهيدالقواعد (به خط خودش) تصريح كرده كه آن را نزد محمدرضا قمشه‏اى خوانده است. همچنين حكيم تنكابنى در ايامى كه در محضر آقامحمدرضا صبابه فراگيرى شرح فصوص الحكم اشتغال داشته بسيارى از حواشى استادش را در حاشيه نسخه خودش به صورت «من الاستاذ الاجل آقا محمدرضا قمشه‏اى» ضبط نموده است كه اين اثر هم اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى‏باشد.(2)

3 . حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى: جلوه، حكيم قمشه‏اى و آقاعلى مدرس سه حكيم نامدارى بودند كه حوزه تهران در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن


1 . خدمات متقابل اسلام و ايران، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 619 .

2 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 338 ـ 339 .

(541)


چهاردهم بر محور وجود آنها مى‏چرخيد(1) ميرزا طاهر تنكابنى از شاگردان خوب و برجسته جلوه بود.(2) خود مى‏گويد:

بعد از وفات آقا محمدرضا صهباى قمشه‏اى متوفى به سال 1306ه.ق از صناديد و مدرسين عرفان كه در مدرسه ميرزا شفيع صدر اعظم مجلس افاضت و افادت داشت چون به درس جلوه رفتم كتاب تمهيد القواعد ابن تركه كه آن كتاب با شرح آن از صائن الدين على نواده مؤلف در سال 1315ه.ق در تهران به طبع رسيده است را شروع به خواندن كرديم. ميرزا را عادت بر اين بود كه تا كتابى را تصحيح نمى‏كرد شروع به بحث در آن نمى‏نمود. آن تمهيد القواعد كه در نزد قمشه‏اى خوانده بوديم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نيروى بيان عرفانى مباحث كتاب را تقرير مى‏نمود ليكن مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه تمام كتاب را اصلاح مى‏نمود سپس درس مى‏گفت از اين مقايسه كوچك طرز دقت و تحقيق ميرزاى جلوه با طرز تدريس مرحوم قمشه‏اى كاملاً آشكار و مبرهن بود.(3)

ميرزا محمدطاهر تنكابنى از حاشيه‏هاى جلوه كه بر كتاب شفاى ابوعلى سينا نوشته بود بهره مى‏برد.(4)

حكيم تنكابنى استاد خود را چنين وصف كرده است:

سيدنا الاستاد في العلوم العقليه الفاضل الكامل المحقق المدقق افضل المتأخرين و اكمل المتبحرين ميرزا ابوالحسن المتخلص به جلوه (طاب ثراه) از اكابر دانشمندان و فلاسفه عصر خود به شمار مى‏رفت بلكه در اطلاع و تتبع در اقوال قدماء حكما و تمهر و تبرع در اكثر فنون حكمت سرآمد اقران خود بود و در طرق مباحث عقلى بيشتر تمايل آن بزرگوار بر طريقه مشائين و اعتمادش به دقايق و حقايق مشحونه در كتب ابن سينا بوده و اكثر عمر را به تدريس و بحث كتب آن فيلسوف بزرگ معروف مى‏داشت و اين استاد اعظم فرزند سيد محمد طباطبايى از اهل زواره است.(5)

 


1 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 609 .

2 . شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج دوم، ص 185 .

3 . مجله يادگار، سال سوم، شهريور 1325، ص 77 .

4 . الذريعه، ج 6، ص 141 .

5 . مجله آينده، شماره مسلسل 21، سال 1306؛ مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه، محمدطاهر تنكابنى.

(542)


در رساله‏اى كه به زندگى برخى حكما و عرفا اختصاص دارد و به قلم محمدطاهر تنكابنى مى‏باشد وى جلوه را چنين معرفى كرده است:

از حكما و علماى بزرگ اين عصر بوده و در عمر خود طريق تجريد و تفريد اختيار فرموده و همواره مشغول تدريس و افاده بوده مخصوصا در طريق حكمت مشاء و حل غامض كتب شيخ الرئيس تبحّر و تسلط كامل داشته، در فنون رياضى نيز ماهر و استاد بوده، شعر هم مى‏سروده[است].(1)

4 . حاج شيخ على نورى: متوفى به سال 1335ه.ق مشهور به شيخ الشوارق صاحب حواشى بر اسفار و شوارق الالهام لاهيجى و شرح مطالع در منطق حكيم تنكابنى، شرح مطالع را نزد وى قرائت نمود و در حواشى خود از او به عنوان شيخ استاد شيخ على ـ سلمه اللّه‏ تعالى ـ ياد كرده است.(2)

5 ـ ميرزا عبداللّه‏: محمدطاهر تنكابنى هيأت و نجوم را نزد وى آموخت.(3)

6 . حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، فقيه، حكيم، اديب و شاعر اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم هجرى و از پرورش يافتگان مكتب ميرزاى شيرازى، ميرزا حسن نورى و حاج ميرزا حبيب‏اللّه‏ رشتى و مؤلف كتاب گران‏سنگ شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و تأليفات عديده ديگر. وى از مشاهيرى است كه در سنين جوانى از نوادر عصر و علامه دهر گرديد و به مقام اجتهاد نايل گشت.(4) حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح كننده و نخستين مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار و امام جماعت مسجد سپهسالار بود. حكيم تنكابنى در سلك طلاب آن مدرسه از محضر ايشان استفاده برد در نخستين ملاقات بين اين شاگرد و استاد مباحثى در فنون گوناگون اسلامى از قبيل صرف و نحو، منطق و كلام، فقه و حكمت و عرفان صورت گرفت و سؤال و


1 . زندگينامه برخى از حكما، عرفا و متكلمان، به قلم ميرزا محمدطاهر تنكابنى .

2 . نخبگان علم و عمل، ص 17 .

3 . مجموعه آثار حكيم صهبا، حامد ناجى اصفهانى و...، ص 169 .

4 . گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده و نيز ر.ك: موسوعة مولفى الاماميه، جزء ثانى، ص 588 .

(543)


جوابهايى در اين زمينه‏ها رد و بدل گرديد. حاج ميرزا ابوالفضل در هر يكى از دانشهاى مذكور جوابهاى عالى و كافى دارد كه حكيم تنكابنى از اين حُسن بيان و حاضرجوابى و جامعيت علمى مبهوت و متعجب گرديد و عزم خود را جزم نمود تا در خدمت استاد مذكور تلمذ نمايد.(1)

7 . آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا محمدحسن آشتيانى: وى در سال 1283ه.ق پس از آن كه در محضر اساتيد حوزه نجف به مقام اجتهاد نايل آمد به تهران آمد و حوزه درسى تشكيل داد و در اصول فقه مباحث تازه و نكته‏هاى پرمايه‏اى را مطرح كرد به همين دليل طالبان اين علم از اطراف و اكناف به محضرش شتافتند و او را بر ساير متبحرين در رشته اصول فقه ترجيح دادند.(2) ميرزا محمدطاهر تنكابنى علوم نقلى و مباحثى از فقه و اصول را نزد ايشان فراگرفت.(3)

كمالات علمى و مكارم اخلاقى

درجه دانش ميرزا طاهر تنكابنى در فلسفه به حدى رسيد كه به فيلسوف شرق شهرت يافت.(4) استاد مرتضى مطهرى مى‏نويسد:

او از اساتيد مسلم فلسفه در دوران اخير و ممحض در فلسفه بود. احاطه وى به متون و آراء فلاسفه حيرت‏انگيز بوده است.(5)

نصرت‏اللّه‏ امينى كه از محشورين و نزديكان ميرزا طاهر تنكابنى بوده است مى‏نويسد:

طولى نكشيد كه ميرزا در اثر سعى و مجاهدت مخصوصا قريحه و هوش سرشار بى‏نظيرى كه خداوند به وى اعطاء فرموده بود سرآمد اقران گرديد به طورى كه پس از


1 . مقدمه ديوان حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، به اهتمام سيد جلال‏الدين محدث ارموى، ص «سا».

2 . ر.ك: گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده .

3 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 317 .

4 . چهره‏ها در تاريخ نظام آموزش عالى حقوق و ؟؟؟؟نوين، ص 377 .

5 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 619 .

(544)


رحلت حكيم جلوه هيچ كس خود را بالاتر از او نمى‏دانست و همه به استاديش ايمان آورده و بيشتر طلاّب وقت افتخار شاگرديش را داشتند مى‏توان گفت كه آن مرحوم حكيمى فقيه و فقيهى حكيم بود. در هيأت و نجوم استاد و در طب قديم هيچ يك از معاصران به پايه او نمى‏رسيدند. اغلب اطباى قديم به شاگرديش افتخار مى‏كردند و هر يك از آنان در موقع بيمارى نزدش معالجه و مداوا مى‏نمودند. در محافل و مجالس وقتى شروع به صحبت مى‏كرد به گونه‏اى شنوندگان را شيفته خود مى‏نمود كه در بادى امر تصور مى‏شد آن شادروان تمام همّ خود را مصروف ادبيات عرب و ايران و علم رجال نموده است. چندين هزار بيت قصايد عربى و فارسى را در حافظه داشتند. خطشان بسيار زيبا بود و كتبى كه به خط ايشان استيضاح شده در كتابخانه‏اش فراوان بود. اگر بگوييم از لحاظ عرفان، ميرزا در عصر خود يكى از اوتاد به شمار مى‏رفت خطا نگفته‏ايم. اگر كسى به حالات روحانى وى آشنايى داشت مى‏دانست كه وى عارفى ربّانى بود. هيچ‏گاه دل از ياد و لب از ذكر خدا فارغ نداشت. اغلب شبها را به رياضت مى‏گذراند همواره با خداى خود راز و نياز داشت. حافظه‏اش به قدرى قوى بود كه تا آخرين دقايق حيات خود مطلبى را كه شنيده و يا خوانده بود فراموش ننمود و به كمك اين حافظه سرشار و مطالعات محققانه‏اش بود كه وقتى كوچك‏ترين سؤال علمى از او مى‏شد بدون مراجعه به كتاب ساعتها درباره‏اش صحبت مى‏فرمود. حتى اغلب اتفاق مى‏افتاد در موقع ذكر مطلبى از كتابى، صفحه آن كتاب را بدون كوچك‏ترين اشتباهى بيان مى‏كرد. صراحت لهجه و شجاعت مرحوم ميرزا زبانزد همه بود. حقايق را بدون پرده مى‏گفت و از هيچ كس در اين مورد بيم و هراسى نداشت. مناعت طبع و عُلوّ نفسش به قدرى بود كه با اين كه تمام املاك او گرفته شد و دستش از همه كارى كوتاه گرديد و حتى افراد خانواده‏اش را از ادارات بيرون كردند دست احتياج به سوى هيچ كس دراز نكرد.(1)

در اين كه هيچ كس مانند آن مرحوم كتاب بوعلى را نمى‏توانست تدريس كند


1 . مشاهير رجال، به كوشش دكتر باقر عاقلى، مقاله نصرت اللّه‏ امينى درباره ميرزا طاهر تنكابنى، ص 219 .

(545)


قولى است كه جملگى برآنند. حكيم تنكابنى جز آثار ابوعلى سينا و خواجه نصير طوسى همچنين كتب رياضى و شروح آنها منابع عرفانى را درس مى‏گفت كه از جمله آنها كتاب مصباح الانس مى‏باشد چنانچه بر پشت جلد نسخه‏اى از كتاب فوق ـ چاپ سنگى سال 1323ه.ق تهران ـ بر اين معنى تصريح نموده است: در سنه 1331ه.ق اين كتاب به بنده منتقل شد و در پانزدهم محرم الحرام 1332ه.ق شروع به تدريس آن شد(محمد طاهر الطبرسى غفر له).(1)

چند روز پس از رحلت او، روزنامه اطلاعات درباره‏اش نوشت:

فيلسوف نامى مرحوم طبرسى تنكابنى سپهر فضيلت و حكمت را ستاره درخشانى بود. متأخرين از حكما به مرتبه جامعيت او در علوم ادبى و فلسفى نرسيده بودند. اين دانشمند گرامى در ادبيات و منطق اطلاعات شايانى داشت او در فلسفه مشايى بى‏نظير و اگر بگويم تنها مدرس فلسفه ارسطو در اين دوران بود نابجا نگفته‏ايم. خصائص روحى و عظمت اخلاقى او نقل محفل دانشوران و كلام آن حكيم و رد زبانِ زبان سنجان آشنا و بيگانه وى را به مناعت طبع و علوّ همت مى‏ستودند و به نيكى از او ياد مى‏كردند. به پيش آمدهاى ناگوار با نگرشى خوش و اميدوار كننده مى‏نگريست. كيمياى سعادت را در خيرخواهى و يارى افتادگان مى‏جست.(2)

شيخ آقابزرگ تهرانى ميرزا طاهر تنكابنى را از افاضل فلاسفه و اعلام عرفا معرفى مى‏كند وى مى‏افزايد به دليل پيگيرى امر تحصيل حكمت و فلسفه مكانت علمى و قدر و منزلت اجتماعى او ارتقا يافت و حكيم جلوه كمالات او را ستود.(3)

مرحوم عبرت نائينى مى‏نويسد: ميرزا طاهر تنكابنى از اجلّه حكما و عرفا و امروز در حكمت و عرفان و علم طب قديم كم نظير بلكه بى‏مانند است.(4) محقق معروف


1 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 18 .

2 . روزنامه اطلاعات، سال 16، يكشنبه 16 آذر 1320(15 ذيقعده 1360 ه.ق).

3 . طبقات اعلام الشيعه(نقباء البشر في القرن الرابع عشر)، شيخ آقابزرگ تهرانى، ج سوم، ص 973 .

4 . مدينة الادب، عبرت نائينى، ج اول، ص 732(نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى).

(546)


محمد قزوينى نوشته است:

طاهر تنكابنى دانشمند و فاضل معروف از قرار مذكور در حكمت و فلسفه قديم بسيار متبحّر و كتب بسيار نفيسى از خطى و چاپى جمع كرده بود بدبختانه من كه فقط دو سال قبل از وفاتش از پاريس به تهران مراجعت كرده، از فضل و دانش او چندان مستحضر نبودم و توفيق ملاقات آن عالم جليل را نيافتم.(1)

مرحوم محمدعلى صفوت، در وصف ميرزا طاهر تنكابنى گفته است:

او يكى از آزاديخواهان زبده و توانا و يكى از اساتيد جامع در علوم عقلى بوده است. اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مى‏گشود.(2)

استغناى طبع حكيم تنكابنى هنگامى روشن مى‏شود كه وقتى آن اسوه فضيلت در بيمارستان بسترى بود. ذكاء الملك فروغى (شاگردش) نخست وزير ايران بود و اگر كم‏ترين اشاره‏اى به وى مى‏شد به استادش كمك شايان توجهى مى‏كرد ليكن مرحوم تنكابنى از همين اشاره هم امتناع نمود و اين در حالى است كه فروغى با ميرزا مناسبات طولانى و نزديك داشت و آن دو، ساعتها با هم مذاكره مى‏كردند و ذكاءالملك با آن مقامات عالى دولتى و اقتدار سياسى كه داشت به منزل ميرزا طاهر مى‏رفت و براى او احترام فوق‏العاده‏اى قائل بود و هميشه مى‏گفت: ميرزا طاهر از نوادر روزگار است با مرگ او فلسفه هم تعطيل خواهد شد. مهندس محسن فروغى مى‏گويد اولين بار كه همراه پدرم محمدعلى فروغى به زيارت ميرزا طاهر نائل شدم در دارالمعلمين مركزى شاگرد بود. خدايش بيامرزد مرد آزاده‏اى بود و استغناى طبع داشت.(3)

از جمله حقايقى كه مؤيّد حالات معنوى و سلامت نفس ميرزا طاهر تنكابنى است ماجراى طى الارض وى همراه با استادش مرحوم صهباى قمشه‏اى است، نقل


1 . مجله يادگار، سال پنجم، شماره 4 و 5، مقاله وفيات معاصرين، محمد قزوينى .

2 . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، چاپ قم، 1328 ه.ش، ص 119 .

3 . ذكاءالملك فروغى و شهريور 1320ه.ش، ص 48 ـ 49 .

(547)


كرده‏اند استاد قمشه‏اى با اين شاگردش در تهران، سه راه امين، حضور به هم مى‏رسانند آقا محمدرضا به ميرزا مى‏گويد: آيا مايل هستيد با هم به زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم برويم؟ ميرزا طاهر مى‏گويد: امشب شب جمعه است و مهمان دارم و نمى‏توانم بيايم. آقا محمدرضا مى‏گويد من شما را به زيارت در قم مى‏برم و به‏گونه‏اى برمى‏گرديم كه به موقع از مهمانان خود پذيرايى كافى بكنيد و در اين لحظه دست او را مى‏گيرد و مى‏گويد چشمان خود را هم بگذاريد، ميرزا چنين مى‏كند. بعد آقا محمدرضا مى‏گويد: صلوات بفرستيد و او هم اين ذكر را بر زبان جارى مى‏سازد. ميرزا طاهر مى‏گويد ناگهان خود را در قم و در جوار ضريح حضرت فاطمه عليهاالسلام يافتم. بعد از خاتمه زيارت آقا محمدرضا به وى مى‏گويد: دست خود را به من دهيد و چشمان خويش را بسته و صلوات بفرستيد ميرزا مى‏گويد: چون اين موارد را اجرا كردم خود را در سه راه امين تهران حاضر يافتم.(1)

همچنين نقل كرده‏اند ميرزا نصراللّه‏ نامى، در زمان حيات خود با ميرزا طاهر تنكابنى دوست و محشور بوده است شبى در مدرسه ملا آقارضا واقع در محله سرچشمه تهران بدون اين كه از حجره خارج شوند او را در طرفة‏العين به قم برده و برگردانده است جالب اين است در لحظه حركت، آنها سماورى را روشن كرده بودند و چون از اين سفر معنوى بازمى گردند به حجره مورد اشاره وارد مى‏شوند در حالى كه سماور به همان حالت در حال جوش آمدن بود.(2)

ميراثى گرانقدر

ميرزا محمد طاهر تنكابنى در مدت عمر پربركت خود كتابخانه‏اى مشتمل بر چهارهزار جلد كتاب خطى و سنگى و نفيس گردآورده بود كه باتوجه به احاطه كافى


1 . تاريخ شهرضا، مسيح اللّه‏ جمالى، ص 271 ـ 272 .

2 . افسانه زندگى، دكتر نصرت‏اللّه‏ باستان، مجله يغما، سال 1344، ش 208، ص 437 ـ 439؛ نخبگان علم و عمل ايران، 29 ـ 33 .

(548)


وى به علوم گوناگون از حيث كيفيت كم نظير و بلكه بى‏نظير بود.(1) در واقع كتابخانه‏اش از نظر كمّى مهم نبود بلكه ارزش محتوايى آن بسيار بالا بود. آن مرحوم بهترين و نفيس‏ترين نسخ را در علوم مختلف كه ناياب بود فراهم آورد.(2) و با اين منابع ارزشمند كتابخانه‏اى در منزل تأسيس كرد كه از مراكز مهم فرهنگى تهران به شمار مى‏رفت. در بين كتب اين كتابخانه برخى نسخ خطى كمياب وجود داشت و يا آن كه نسخى كه حكيم تنكابنى آنان را با ساير نسخ موجود در تهران و بلكه ديگر نقاط ايران مقابله نموده و نتيجه مقابله و اختلافات نسخ را در هامش نسخه متذكر گرديده و يا بر آن حواشى و تعليقات نگاشته است در آن نگاهدارى مى‏گرديد و به همين دليل از نظر نفاست بسيار ممتاز بود.

شيخ آقابزرگ تهرانى مى‏نويسد:

در كتابخانه اين مرد فاضل و عارف نسخه‏هاى نفيس نگاهدارى مى‏شد كه برخى از آنها در اواخر عمر او هنگام كسالت و بيماريش به كتابخانه مجلس شورا فروخته شد و باقى مانده كتابها را بازماندگانش براى اداى قرضش به همان كتابخانه فروختند.(3)

شادروان استاد سيد محمد محيط طباطبايى، دانشمند اهل زواره، در اين باره گفته است:

كسانى كه مرحوم ميرزا طاهر را ديده‏اند نيك مى‏دانند كه هم مُدرّسى والا مقام بود و هم شخيصتى مورد توجه و احترام، من در مباحثات با ايشان شركت مى‏كردم و همواره از محضرشان استفاده مى‏بُردم. بر وى ستم بسيار رفته بود. از كار بركنارش كردند و مقام قضاوت را از وى گرفتند و گوشه‏نشين ساختند. روزى مرا به منزل خود دعوت كرد تا كتابخانه‏اش را ببينم و در همين ديدار با فرزند برومندشان نيز آشنا شدم. چندى بعد از آن، ميرزا به سراى باقى شتافت و آقازاده ايشان به من مراجعه كرد و گفت: براى


1 . مجله گلچرخ، ش 10، تير 1373، ص 52 .

2 . لغت‏نامه دهخدا، ج 10، ص 15310 .

3 . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، همان، ص 973؛ شرح حال رجال معاصر، عباس شايان، ج دوم، ص 12، لغت‏نامه دهخدا، ج 10، ذيل محمد طاهر .

(549)


پرداخت مقدارى قرض‏گريزى جز فروش كتابهاى پدر نيست. من ايشان را از آن كار منع كردم و موضوع را با كتابخانه مجلس درميان گذاشتم و با موافقت ايشان قرار شد كه كتابها به كتابخانه مجلس منتقل شود و مبلغ قرض نيز از طريق بودجه مدرسه‏اى كه ميرزا در آن تدريس مى‏كرد تأمين و پرداخت گردد. قرار براى تنظيم شد كه متن آن را خود تهيه كردم و در آن اين شرط را قرار دادم كه كتابهاى مزبور در مخزنى به نام مرحوم ميرزا طاهر محفوظ بماند و اين چنين شد نتيجه آن كه به خاطر خواهش و وساطت من و بزرگوارى آقازاده آن حكيم فقيد مجموعه‏اى شامل 1300 ـ 1400 نسخه خطى ممتاز به همراه حدود 1500 ـ 1600 كتاب چاپ سنگى نفيس در بخشى به نام آن مرحوم جاى گرفته و براى هميشه باقى خواهد ماند.(1)

آثار ماندگار

ميرزا محمدطاهر تنكابنى با آن درجه از دانش و معرفت و ابعاد تبحرى كه در علوم گوناگون داشت از نگارش كتاب مستقل اجتناب مى‏كرد و عقيده داشت آنچه را ضرورت داشته كه به رشته نگارش درآيد علماى سلف نوشته‏اند و هنر ما بايد اين باشد كه محصول انديشه آنان را بفهميم و درك كنيم و براى ديگران بازگوييم، ميرزا روشن ـ طاب ثراه ـ كه از بزرگان شاگردان و اصحاب ميرزا طاهر تنكابنى بوده است و با نهايت سهولت مصباح الانس قاضى فنارى را تدريس مى‏كرد همين نكات را براى استاد منوچهر صدوقى سها گوشزد كرده و در مورد خودش گفته است: «پيش از آن كه درس خوانده‏ام كوشيده‏ام كه تفكر كرده باشم. آنچه ببايد گفت قدما بگفته‏اند و ما بايد گفته آنها را فهم كنيم».(2) با اين وجود آثار ذيل از ميرزا طاهر به صورت چاپى و يا مخطوط باقى مانده است و از اين جهت آنان كه گفته‏اند از مرحوم ميرزا آثارى سراغ نداريم سخنى درست نگفته‏اند.

1 ـ مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه: اين نوشتار اولين اثر قلمى مستقل ميرزا محمدطاهر


1 . گلشن جلوه، ص 167 ـ 168 .

2 . شريعه خرد(ياد نگار كنگره نكوداشت منزلت علمى استاد علامه محمدتقى جعفرى)، ص 215 .

(550)


تنكابنى است كه درباره استاد خود آقا ابوالحسن جلوه نگاشته كه در سال 130ه.ش در شماره 21 از سال دوم مجله آيند چاپ شده و نگارنده آن را در كتاب گلشن جلوه آورده‏ام.

2 ـ رساله كتب درسى قديم: ميرزا طاهر اين رساله را به سال 1318ه.ش بنا به درخواست سيدحسن تقى‏زاده نگاشته است. حكيم در اين رساله تقريبا تمامى كتب متد اول در حوزه‏هاى درسى قديم را نام برده، شرح مختصر درباره آن كتابها داده است. همچنين جاى جاى به ساير حوزه‏هاى علميه جز حوزه‏هاى ايران و عراق پرداخته و از كتب متداول در حوزه‏هاى اهل سنت در كردستان، مصر و شهرهاى ماوراءالنهر كه در آن زمان تحت سيطره تزارها و سپس بلشويكها قرار داشتند نيز بحث به ميان آورده است. اين رساله در دو بخش و به ظاهر با كمى فاصله زمانى از يك ديگر نوشته شده است. اين رساله در فرهنگ ايران زمين، جلد بيستم به كوشش ايرج افشار و نيز در مجله حوزه، شماره ششم (شهريور 1363) درج شده است.

3 ـ زندگينامه برخى از حكما و عرفا و متكلمان: شامل شرح حال مختصر و تصانيف چهل و دو نفر از مشاهير حكيمان، عارفان و متكلمان مسلمان مى‏باشد كه استاد سيد مصطفى محقق داماد در كتاب نخبگان علم و عمل ايران براى اولين بار آن را به طبع رسانيده است.

4 ـ تشريح چشم: رساله‏اى است بر اساس نظر حكماى مسلمان در خصوص ويژگيهاى چشم كه در نامه فرهنگستان علوم چاپ شده است.

5 ـ رساله‏اى در مناجات خمس: اين رساله با موضوع منطق از آثار ميرزا طاهر مى‏باشد كه ناتمام مانده است.

6 ـ حواشى بر كتاب قانون ابوعلى سينا كه تاكنون به طبع نرسيده و در كتابخانه مجلس موجود مى‏باشد.

7 ـ حواشى بر جواهر النضيد في شرح منطق التجريد: تجريد منطق از خواجه نصير طوسى است كه شرح معروف و مهم آن از علامه حلى به همين عنوان مى‏باشد و حكيم تنكابنى بر اى اثر حواشى محققانه‏اى نوشته كه شرح مذكور و حواشى او در سال

(551)


1310ه.ش در تهران به طبع رسيده است.

8 ـ حواشى بر اساس الاقتباس خواجه نصير طوسى: استاد محمد تقى مدرس رضوى در سال 1327ه.ش اين اثر را در تهران به چاپ سپرد كه برخى از حواشى حكيم تنكابنى در آن آمده است.

9 ـ حواشى بر كتاب درة الفاخر نورالدين عبدالرحمن جامى: نسخه متعلق به مرحوم تنكابنى شامل متن كوتاه درة فاخره مى‏باشد كه تعدادى از حواشى جامى در هامش آن نقل شده است، متن آن به خط نسخ ميرزا طاهر مى‏باشد امّا حواشى اعم از نوشته‏هاى جامى و توضيحات ميرزا محمدطاهر به خط نستعليق مى‏باشد.

10 ـ رساله‏اى در حقانيت على عليه‏السلام و حُبّ آن بزرگوار: مطلع اين رساله چنين است: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم اعتصمت باللّه‏ و توكلت على اللّه‏ علىٌ حبّه جنّة قسيم النار والجنة وصىّ المصطفى حقا امام الانس و الجنّه. همراه با تفسير احاديث منوره در اين مورد كه در تاريخ نوزدهم خرداد 1319 نوشته است.

11 ـ تصحيح و مقابله كتاب تمهيد القواعد ابن تركه اصفهانى: محمد طاهر تنكابنى يادآور شده است اصل نسخه كتاب مذكور كه در اختيارش بوده غلط‏هاى فراوان و برخى جملات مغشوش داشته كه پس از كاوشهاى فراوان نسخه‏اى را يافته كه در سال 845ه.ق نوشته شده است او اين نسخه‏ها را با دقت و موشكافيهاى ارزنده مقابله نموده و غلطهاى آن را برطرف كرده تا نسخه‏اى كه در اختيارش بوده به قول خودش در غايت صحت و اتقان درآمده است او در نفاست نسخه خود مى‏نويسد:

در يوم سه شنبه 4 شهر محرم الحرام 1322 هجرى از مقابله اين كتاب با نسخه‏اى كه در سال 845ه.ق كه قريب به زمان تصنيف اين شرح نوشته شده بود فراغت حاصل نموده‏ام. متذكر مى‏گردد او به هنگام تصحيح اين اثر آن را نزد استادش محمدرضا صهباى قمشه‏اى قرائت كرده است.(1)

 


1 .

(552)


بيمارى و رحلت

كاسه‏هاى گرم‏تر از آش كه روزى به نام شاگردى ميرزا طاهر تنكابنى كسب و كار و افتخار مى‏كردند براى خوش‏آمد ارباب خويش اين مرد بزرگ را از كار تدريس معقول بركنار ساختند و به اين اندازه آزردن خاطر مبارك ايشان راضى نشده بلكه از رفت و آمد ميرزا طاهر به مدرسه سپهسالار ممانعت به‏عمل آوردند و در نتيجه اين بدرفتاريها روح ميرزا را كه با مصائب زندگى همواره در نبرد و خستگى را احساس نمى‏كرد چنان پژمرده و افسرده كردند كه در مقابل بيماريهاى مختصر ديگر مقاومت نتوانست نمايد.(1)

در اواخر پاييز سال 1318ه.ش ناگهان ميرزا طاهر تنكابنى به بيمارى صعبى مبتلا گشت و بر اثر سه بار سكته متوالى، سمت راست بدنش دچار بى‏حسّى شد و توان حركت را از ايشان سلب كرد. پزشكان او را از مطالعه و تدريس منع كردند و اين براى استاد غيرقابل تحمل بود و پيوسته مرگ را از خدا مى‏طلبيد.(2) و در دل مى‏گفت:

 اى خوش آن ساعت كه آيد پيك جان بى‏خبر

 گويدم بشتاب سوى عالم جان بى‏خبر

 اى خوش آن ساعت كه جام بى‏خودى از دست دوست

 خواهم و گردم زخواهشهاى دوران بى‏خبر

 

تا آن كه در اواخر آبان 1320ه.ش بيمارى او شدت يافت و ناچار از منزل به بيمارستان نجميه انتقال يافت. در بيمارستان به دنبال عمل جراحى به ذات‏الريه (سرماخوردگى نادر) مبتلا شد و پس از يك شبانه‏روز تب شديد در ساعت هشت صبح روز جمعه چهارده آذرماه سال 1320ه.ش (پانزدهم ذى‏قعده، 1360 ه.ق) از


1 . تاريخ بيست ساله ايران، ج 6، ص 125 .

2 . اطلاعات هفتگى، ش 41، 5 دى 1320ه.ش، مقاله نصرت اللّه‏ امينى و نيز مقاله حسن فقيه عبداللهى، مندرج در مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10 .

(553)


گرفتاريهاى دنيوى رهايى يافت و از سراى غرور به سراى سرور شتافت.(1) ميرزا هنگام رحلت هشتاد و يك سال داشت.

جنازه را در حالى كه رئيس مجلس شوراى ملى ـ حسن اسفنديارى ـ و چندتن از آقايان وزيران و نمايندگان مجلس شوراى ملى، رئيس ديوان كشور و جمعى از قضات عالى رتبه، عده‏اى از استادان دانشگاه، دبيران دبيرستانها، دانشجويان دانشكده‏ها و جمع كثيرى از معاريف گيلانى و مازندرانى تشييع مى‏نمودند از خيابان نظاميه روى دست تا سرچشمه آورده و از آنجا با اتوموبيل به ابن بابويه حمل شد. در حدود يكصد و پنجاه اتوموبيل ماشين مخصوص حمل جنازه را تا ابن بابويه مشايعت كردند و جنازه فقيد سعيد(بر حسب وصيت او) در آرامگاه مرحوم سيد ابوالحسن جلوه به خاك سپرده شد. اين اولين مرتبه‏اى بود كه در سالهاى اخير در مرگ دانشمندى بزرگوار چنين احساساتى ابراز گرديده است.


1 . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، ص 121؛ تاريخ عرفا و حكما...، ص 98 .

(554)


40

محمّد على بامداد خراسانى

(1263 ـ 1330 ش)

نويسنده و روزنامه‏نگار . وى تحصيلات مقدمات و سطوح را نزد حاج ميرزا حبيب خراسانى ، سيد على حايرى يزدى ، شيخ محمّد على (فاضل ملا عباسعلى) و ميرزا محمّد آقا زاده در خراسان به اتمام رسانيد ، سپس براى تكميل تحصيلات به تهران آمد و دروس خارج را نزد آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى فرا گرفت . او با زبان‏هاى فرانسه و عربى آشنايى كامل داشت .

بامداد همزمان با مشروطيت به جرگه مشروطه خواهان پيوست و عليه استبداد مقاله مى‏نوشت و سردبير روزنامه «آفتاب» و «شورا» شد . در اوايل جنگ جهانى اوّل روزنامه‏اى به نام «بامداد روشن» تأسيس كرد كه بعد از چندى تعطيل شد .

وى با قرارداد وثوق الدوله مخالفت ورزيد و به همين جهت به كاشان تبعيد شد .

بامداد پس از آن چندى به خدمت دولت درآمد و عهده‏دار سمت‏هاى مختلف شد . در دوره ششم مجلس شوراى ملى وكيل مردم شيراز بود .

در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه‏ شهر رى دفن شد . از تأليفات وى:

حكمت عملى ،

حافظ‏شناسى يا الهامات خواجه ،

ادب چيست و اديب كيست .

(555)


منابع

    تاريخ جرايد (2/5 ـ 7) ، سخنوران نامى معاصر (1/462 ـ 465) ، شرح حال رجال (3/420 ـ 423) ، فرهنگ سخنوران (123) ، گلزار معانى (127 ـ 135) ، مؤلفين كتب چاپى (4/139 ـ 140) .

(556)


41

محمّد على پيرزاده

متولد در حدود سال 1251 هجرى قمرى در نائين فرزند آقا محمّد اسماعيل پس حاج محمّد حسن كوزه كنانى(1) . پس از درگذشت آقا محمّد اسماعيل در سال 1272 قمرى حاجى محمّد على به تهران آمد و بعد مدتى مشغول سياحت در ممالك خارجه گرديد . در ايامى كه در اسلامبول اقامت داشت به حاج ميرزا صفاء ارادت مى‏ورزيد و از طرف او به حاجى پيرزاده ملقب گرديد و بوسيله حاج ميرزا صفا با حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار خيلى مربوط شد و در سفرهاى آذربايجان و خراسان همراه وى بود و در مدت عمر دو سفر به اروپا رفت و اكثر ممالك را به قدم سياحت پيمود .

در سال 1306 قمرى كه از اروپا بازگشت سفرنامه خود را نوشت كه نسخه خطى آن در كتابخانه مجلس شوراى ملى محفوظ و در دو جلد به طبع رسيده است .

پس از اينكه حاجى پيرزاده از اروپا برگشت ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم و فيلسوف معروف مكتوبى نظما براى او فرستاد كه:

 نوبت پاريس رفت و وقت اوين است

 عارف نائين نه بند آن و نه اين است

 

حاجى پيرزاده هم نظما جواب نامه را داده از آن جمله مى‏گويد:

 هر كه بدل طالب طريق يقين است

 مژده دهيدش كه رهنما به اوين است

 

هنگامى كه حاج پيرزاده در لندن بوده با مستر براون مستشرق انگليسى معاشرت


1 . كوزه كنان دهى است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان نيريز .

(557)


و مراوده داشته و به وى لقب طريقتى مظهر على مى‏دهد . مستر براون هم در اكثر مكاتبات خود با ايرانيان اهل عرفان و طريقت مظهر على! امضاء مى‏كرده است . حاجى پيرزاده در سال 1321 قمرى در سن 70 سالگى در تهران درگذشت و در صفائيه (شهر رى) مدفون گرديد .

منابع

    رجال بامداد ج 4 ، ص 414 .

(558)


42

سيد محمدعلى سه‏دهى

حاج سيد محمدعلى سه دهى فرزند حجة‏الاسلام حاج سيد ابوالقاسم سه دهى ، برادر معظم حاج سيد جواد است كه يكى از ارباب منير و خطباء تهران بود كه در لباس روحانيت در سلك تجار و فرش فروشها در آمده و كمتر منبر مى‏رفت. بسيار ظريف و مزّاح بود و در مجالس روحانيون مخصوص وعاظّ و اهل منبر ظرافت و لطايف و بيانات شيرينى داشت كه همگنان را مجذوب نموده و مجلس تبرّى و تولّى را اداره مى‏كرد . محاورات و لطايفش نقل محافل اهل منبر و روحانيون اصفهان و تهران است و كمتر كسى بود كه بتواند از عهده بذله‏گويى و شوخيهاى او بيرون آيد. بالاخره چند سال بعد از فوت برادرش حاج سيد جواد در 1402 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادرش به خاك سپرده شد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(559)


43

محمدعلى شاه‏آبادى

(1369 ـ 1292 ه.ق)

غلامرضا گلى‏زواره

در سال 1292 ه.ق و در محله حسين‏آباد اصفهان، آية‏اللّه‏ ميرزا جواد بيدآبادى صاحب فرزندى گرديد كه به دليل اشتياق وافر به خاتم رسولان و جانشين راستين او، وى را محمدعلى ناميد. او سومين اولاد خانواده بود و پدرش كه خود از علم، معرفت و پرهيزكارى بهره داشت نسبت به تربيت فرزندان خود توجهى خاص داشت و با درايت، دقت و احساس مسؤوليت رفتارشان را براى روى آوردن به فضيلتهاى اخلاقى و مكارم عالى انسانى اصلاح مى‏نمود.

محمدعلى در خانه‏اى پرورش مى‏يافت كه چون بوستانى طراوت و عطر معرفت و صفاى ايمان آن روح‏نواز بود، برادرش شيخ احمد مجتهد را نظاره‏گر بود كه چگونه با استعداء عالى و همت والاّ قبل از رسيدن به سن بلوغ به قله فقاهت رسيد و افرادى كه از نظر سنى بزرگتر از شيخ احمد بودند در كلاس درس اين فقيه جوان حاضر مى‏شدند و بهره‏هاى علمى مى‏بردند و او همچون استادى ماهر و كارآزموده مشغول تدريس بود. زمزمه‏هاى مناجات شبانه پدرش با پروردگار متعال سرور توحيد و خداجويى را در گوش جانش مى‏نواخت و فطرت پاك او را به سوى حقايق ملكوتى سوق مى‏داد.

(560)


آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى مقدمات علوم و ادبيات و مباحث فقهى را نزد پدر فراگرفت و از اين جهت اولين مُدرّس او مربّيش بود. سپس در حوزه درس برادر بزرگ خود آقاشيخ احمد مجتهد معروف كه اجتهادش مورد اتفاق عوام و خواص بود كسب علوم حوزوى و معارف دينى را ادامه داد و با وجود آن كه حدود ده بهار را پشت سر نهاده بود به دليل نبوغ ذاتى و اهتمام وافر توانست به محضر علامه ميرزا محمدهاشم خوانسارى چهارسوقى صاحب كتاب مبانى الاصول راه يابد. علوم رياضى را از آقا ميرزا عبدالرزاق سرتيپ آموخت.(1)

به سال 1304 ه.ق هنگامى كه پدرش مورد غضب ناصرالدين شاه قاجار واقع شد و تبعيد گرديد در حالى كه دوازده سال داشت به همراه والدش راهى تهران شد و در اين شهر تحصيل علوم اسلامى را پى گرفت. در تهران فقه و اصول را از محضر پر فيض حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى (صاحب كتاب شرح رسائل و از مراجع تقليد و عالم مبارز) و فلسفه را نزد حاج ميرزا هاشم گيلانى (متوفى 1332 ه.ق آموخت، او حكمت و عرفان را در حوزه درسى حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى تكميل كرد.(2)

شاه‏آبادى در حالى كه بيش از هيجده سال نداشت به درجه اجتهاد نايل آمد و از اساتيد خويش اجازه دريافت نمود.

به سوى عتبات

يك روز آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى كتاب كفاية الاصول را كه در علم اصول بود و به تازگى در دسترس علاقه‏مندان قرار گرفته بود مشاهده كرد، نسخه‏اى از آن را تهيه نمود و با مطالعه اين اثر به مطالب عميق و دقيق آن پى بُرد و علاقه‏مند گرديد با پديد آورنده‏اش آية‏اللّه‏ آخوند ملا محمد كاظم خراسانى آشنا شود از اين جهت مصمم گرديد بار سفر


1 . كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج دوم، ص 16 .

2 . مقاله روايت فضيلت، پاسدار اسلام، شماره 160 و 161 .

(561)


بسته و رهسپار عتبات گردد. قبل از حركت به سوى عراق همراه با همسرش به اصفهان رفت تا با مادر مهربان و ساير بستگان خود ملاقات نمايد، و چون مادرش مايل بود در اين سفر با بركت با فرزندش به نجف برود، او هم نپذيرفت و بدين‏گونه كاروان كوچك خانواده ميرزا محمدعلى در حدود سال 1322 ه.ق عازم نجف گرديد. ميرزا محمدعلى با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود با اشتياق فراوان به مدت هفت سال در دو دوره كامل درس خارج اصول آخوند خراسانى شركت كرد و در همين زمان بر اثر مذكور شرحى نوشت كه در آنجا هر وقت مطلبى را از استاد خود ذكر نموده به دنبال آن «روحى فداه» آورده است.(1) او در درس آية‏اللّه‏ فتح اللّه‏ شريعت اصفهانى (متوفى به سال 1339 ه.ق) و مرحوم آية‏اللّه‏ ميرزا حسين خليلى (متوفى 1326 ه.ق) شركت كرد و چون در حوزه نجف آشفتگى ديد راهى سامرا گشت و ضمن شاگردى نزد آية‏اللّه‏ ميرزا محمدتقى شيرازى خود به تدريس فقه، اصول و حكمت پرداخت به نحوى كه حوزه درسى ايشان از قوى‏ترين مراكز آموزشى سامرا به شمار آمد.(2)

بعد از يك سال اقامت در سامرا آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى تصميم مى‏گيرد به ايران بازگردد كه در اين اثنا آية‏اللّه‏ ميرزا محمدتقى شيرازى مطلع مى‏گردد و بلافاصله به محل اقامت شاگردش مى‏رود و به وى مى‏گويد: ميرزا محمدعلى من سفر به ايران و ترك حوزه ايران را براى تو جايز نمى‏دانم! مرحوم شاه‏آبادى از ميرزاى شيرازى دوم، تقاضا مى‏كند او را بين محذورات قرار ندهد زيرا مادرش راضى نبود او در عتبات عراق بماند و ميرزا هم مخالف بازگشت او به وطن بود و اين موضوع برايش شكل بزرگى شده بود. ميرزاى شيرازى پس از درك چنين واقعيتى به وى گفت برو، مانعى ندارد(3)


1 . كاروان علم و عرفان، ج 2، ص 17 ـ 16، عارف كامل، ص 61 .

2 . ويژه‏نامه سالگرد رحلت آية‏اللّه‏ محمدعلى شاه‏آبادى، حوزه علميه شهيد شاه‏آبادى، ص 58 .

3 . عارف كامل، ص 56 و 57؛ كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 18 .

(562)


بدين‏گونه آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى ضمن عذرخواهى از استادش خداحافظى نمود و به ايران آمد.

وى قصد داشت بعد از آن كه مادرش را به اصفهان رسانيد به سامرا بازگردد امّا مردم اصفهان از وى خواستند در اين شهر بماند، از آن سوى برخى از اهالى تهران وقتى از ورود آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى به ايران مطلع شدند، به اصفهان آمدند و با اصرار از او درخواست كردند به تهران برود. از اين‏رو آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى مدتى در اصفهان اقامت داشت و بعد برخلاف ميل درونى راهى تهران گرديد و در خيابان شاه‏آباد سابق (جمهورى اسلامى) منزلى براى خود تدارك ديد و آنجا سكونت اختيار كرد و از اين‏رو به شاه‏آبادى معروف گرديد.

تبليغ و تدريس

آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى پس از ورود به تهران، مدتى در منزل خود به تشكيل كلاسهاى دينى، ترويج علوم اسلامى و اقامه نماز جماعت پرداخت، به تدريج مردمان متدين كه از بازگشت ايشان باخبر شدند مشتاقانه به محفل اين عارف مبارز حاضر مى‏گشتند و جلسات سخنرانى و نماز جماعت وى روز به روز با شكوهتر گرديد تا جايى كه ديگر در خانه او جايى براى اجراى اين برنامه‏هاى عبادى تبليغى نبود. از اين‏رو تصميم گرفت سنگر تدريس و كوششهاى فرهنگى را به مسجدى انتقال دهد كه در آنجا معرفت توأم با سياست را از پدر آموخته بود. اين مسجد به نام سراج الملك معروف بود.(1)

آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى از تربيت كودكان نيز غافل نبود در اين راستا منزل خصوصى خود را كه اكنون درمانگاه حضرت امام جواد عليه‏السلام است و توسط يكى از فرزندانش ـ حاج‏آقا نصراللّه‏ شاه‏آبادى ـ تأسيس گرديده است، اختصاص به پرورش نونهالان اختصاص


1 . شاه‏آبادى بزرگ آسمان عرفان، ص 55 ـ 54 .

(563)


داد و جمعى از افراد صلاحيت‏دار را به تعليم و تربيت آنان گماشت و شخصا بر چگونگى كارشان نظارت مى‏نمود و هفته‏اى يك بار براى اولياى اين كودكان سخنرانى مى‏كرد و در خوص حفظ شعائر دينى و مراقبت‏هاى لازم براى رشد دينى و اخلاقى اطفال رهنمودهاى لازم را ارائه مى‏نمود.

آن مرد بزرگ چه قبل از رفتن به قم و چه در ايامى كه در قم اقامت داشت و نيز در هنگام بازگشت به تهران در ميان عامه مردم به تعليم معارف اسلامى، تربيت اخلاقى و پرورش حس مذهبى پرداخت و در رشد و سازندگى انسانهاى مستعد و اهل فضل و بصيرت از هر فرصتى استفاده مى‏نمود و افراد فراوانى را با اين انگيزه و مقصد تحويل جامعه اسلامى دارد. مرحوم حاج مصطفى خان ايروانى (پدر همسر حاج شيخ مهدى حائرى تهرانى) نقل كرده است سالها از محضر آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى استفاده مى‏كردم و مطالب ايشان را يادداشت مى‏نمودم و شخصا آنها را به زبان آلمانى ترجمه كرده‏ام و قصد طبع و نشر آنها را دارم. مرحوم حاج شيخ على محدث‏زاده فرزند بزرگ محدث عالى مقام حاج شيخ عباس قمى از پرورش يافتگان بحث‏هاى شبانه آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى در مسجد جامع است كه معمولاً هفته‏اى چهارشب پس از نماز مغرب و عشا به بحث پيرامون معارف اسلامى پرداخت.(1)

مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط هرچند از تحصيلات رسمى حوزوى و دانشگاه بهره‏اى نداشت ولى به دليل صفاى باطن و تزكيه درون اين لياقت را به دست آورد كه در محضر بزرگانى چون آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى حاضر شود، روزى كسى از آن عالم عامل پرسيد شما درست مى‏گوييد يا شيخ رجبعلى خياط . مرحوم شاه‏آبادى جواب داد من درس مى‏گويم و وى فرامى‏گيرد و به وسيله مطالبى كه آموخته است در تربيت و سازندگى مردم مؤثر است.(2)

تبحر آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى و برجستگى و كمالاتش در عرفان و فلسفه خلاصه نمى‏شد


1 . همان مأخذ، ص 189 .

2 . كيمياى محبت، محمدى رى‏شهرى، ص 121 .

(564)


و به اعتقاد برخى خوشه‏چينان خرمى معرفتش مهارت ايشان در فقه و اصول بيش از فلسفه بود و جنبه عرفانى اين فرزانه عاليقدر موجب مستور ماندن بُعد فقهى و اصولى او گشته است. او يكى از شش نفرى بود كه از ميرزاى شيرازى اجازه اجتهاد دريافت نمود.(1) علاوه بر اين آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى رياضيات را به خوبى مى‏دانست و در علوم غريبه چون جبر، رمل و اسطرلاب مهارت كامل داشت و به زبان فرانسه نيز مسلط بود چنانكه در خطابه و شعر و ادبيات برجستگى بالايى از خود بروز داد.(2)

1 . آية‏اللّه‏ سيد روح اللّه‏ خمينى .

2 . آية‏اللّه‏ سيد شهاب‏الدين مرعشى نجفى كه از استادش اجازه روايت گرفته است.

3 . آية‏اللّه‏ حاج ميرزا هاشم آملى.

4 . آية‏اللّه‏ آخوند ملاعلى همدانى.

5 . آية‏اللّه‏ حاج سيد موسى مازندرانى.

6 . آية‏اللّه‏ حاج شيخ شهاب‏الدين ملايرى.

7 . آية‏اللّه‏ حاج ميرزا محمدثقفى تهرانى.

8 . آية‏اللّه‏ حاج شيخ راضى.

9 . آية‏اللّه‏ حاج ميرزا حسن يزدى.

10 . آية‏اللّه‏ حاج ميرزا خليل كمره‏اى.

11 . آية‏اللّه‏ حاج مير سيد حسن احمد.

12 . آية‏اللّه‏ حاج سيدعلى بهشتى.

13 . آية‏اللّه‏ سيد مصطفى صفايى خراسانى.

14 . آية‏اللّه‏ حق‏شناس.

15 . پروفسور عبدالجواد فلاتورى.

16 . دكتر ابوالقاسم گرجى.


1 . گلشن ابرار، ج دوم، ص 604 ـ 603، مجله حكومت اسلامى، شماره 24، ص 83 .

2 . عارف كامل، ص 11 و نيز ص 26 ـ 25 .

(565)


خلق و خوى

تجلى يگانگى و پرستش در اعمال آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى كاملاً محسوس بود. خيلى علاقه داشت كودكان را نيز با يكتاپرستى و خداشناسى بارآورد و با آنان كار اعتقادى كند و از اين بابت هرگاه بچه‏ها از او درخواستى داشتند مى‏فرمود از من نخواهيد از خداوند كه شما را خلق كرده است بخواهيد. همه چيز دست اوست، عقيده داشت هيچ كس در دنيا كاره‏اى نيست. فقط اوست. همين باورهاى عميق موجب گرديد تا در مقابل ستم استقامت داشته باشد و در اين راه هيچ هراسى به دل راه ندهد.

حاج مُحسن لبّانى گفته است:

سه سال قبل از رحلت ايشان من مكّبر آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى در مسجد جامع بازار بودم و به دفعات مى‏ديدم كه وقتى سر از سجده برمى‏دارند اشك از چشمانشان سرازير شده بود به طورى كه همه صورت ايشان را خيس كرده بود و نورانيت شگفتى هم در سيمايشان مشاهده مى‏گرديد.(1)

دكتر حميد فرزام، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسى كه مدتها با شيخ رجبعلى خياط انس داشته گفته است:

ايشان همچون مرحوم شاه‏آبادى ذكر ركوع و سجود را سه بار تكرار مى‏نمود.(2)

دعاى كميل آن مرحوم فوق‏العاده بود. هر هفته شب‏هاى جمعه، حدود دو ساعت به اذان صبح مانده به مسجد تشريف مى‏آوردند و مراسم اين دعا را شروع مى‏كردند در حالى كه تمام چراغهاى مسجد خاموش بود، دعا را از حفظ مى‏خواندند و چون در اواخر آن آيات عذاب را تلاوت مى‏نمودند تمامى مردم كه آنجا حاضر بودند با صداى بلند گريه مى‏كردند و ضجه مى‏زدند.(3)

آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى مى‏فرمود:

در نوافل شب به مقام شامخ حضرت زهرا عليهاالسلام توجه كنيد زيرا استمداد از آن بانو موجب


1 . عارف كامل، ص 93 .

2 . كيمياى محبّت، ص 49، 73 و 224 .

3 . اظهارات حاج محمود اخوان، عارف كامل، ص 96 .

(566)


ترقى و قرب معنوى مى‏شود. همچنين قبل از اذان صبح صلوات حضرت فاطمه زهرا را بفرستيد و اگر براى نافله شب بيدار شديد و ديديد آمادگى روحى نداريد بنشينيد چاى بخوريد در اثر همين بيدارى براى عبادت آماده مى‏شويد. بيدارى سحر هم براى مزاج مادى مفيد است و هم براى روح و روان، براى دنيايتان هم كه شده سحرها بيدار شويد چون بيدارى در سحر وسعت رزق، زيبايى چهره و خوش اخلاقى مى‏آورد.(1)

از خصوصيات ايشان توجه ويژه به شب قدر بود و جمعيت انبوهى براى شبهاى احياى ايشان مى‏آمدند. در هنگام سخنرانى و خواندن دعاى ايشان گويى در و ديوار مسجد هم به گريه درمى‏آمدند.

مردم‏دارى، خوش اخلاقى و برخورد پرجاذبه با مراجعين از ويژگيهاى آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى بود و به دليل همين اخلاق خوب مردم پروانه‏وار به گرد وجودش اجتماع نمودند و توصيه‏هاى او را گوش مى‏نمودند و در زندگى خويش به كار مى‏بستند.

از جنبه‏هاى فروتنى اين عارف نامدار آن بود كه با آن مقامات عالى علمى و معنوى اگر به ايشان مى‏گفتند سيوطى درس بدهيد، قبول مى‏كرد، هدفش اجراى وظيفه‏اى بود كه به عهده‏اش قرار داشت از اين جهت حتى براى عموم مردم صحبت مى‏كرد و معارف الهى را با زبانى ساده به آنان تعليم و تفهيم مى‏نمود.(2)

شجاعت و شهامت آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى در حدى بود كه وقتى رضاخان منبر رفتن را ممنوع كرد و روضه‏خوانى منع قانونى داشت و اگر كسى مى‏خواست دهه عاشورا روضه‏خوانى ترتيب دهد بايد هنگام اذان صبح پنهانى اين برنامه را انجام دهد و در خانه‏اش را هم ببندد. در همين وقت آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى در مسجد جامع تهران به منبر مى‏رفت و برنامه عزادارى دائر مى‏كرد و رئيس كلانترى بازار هم مى‏آمد و در جلوى در مى‏ايستاد و به سخنان ايشان گوش مى‏كرد و جرأت نمى‏نمود چيزى بگويد و مى‏رفت.(3)

 


1 . عارف كامل، ص 92 .

2 . ستاره فروزان، مجله نور علم، شماره 52 ـ 51 .

3 . همان، ص 88 .

(567)


آثار قلمى و ميراث علمى

تأليفات و نوشته‏هاى با ارزش آن مرحوم كه از مقام والاى علمى، جهاد فكرى و احاطه فقهى ايشان حكايت دارد به شرح ذيل هستند.

1 . شذرات المعارف يا مرام الاسلام: اين اثر كه به زبان فارسى نوشته شده، شامل چهار شذره يا مرواريد است كه حاوى مباحث اخلاقى، عرفانى و معارف اسلامى مى‏باشد و اولين بار در زمان حيات مؤلف در بهار سال 1325 ه.ش چاپ شد. اين كتاب اخيرا با تحقيقات بنياد علوم و معارف اسلامى به همراه برخى يادداشتهاى منتشر نشده آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى به طبع رسيده است.

2 . رشحات البحار: اصل اين كتاب به زبان عربى است كه توسط يكى از فرزندانش ـ حاج شيخ محمد شاه‏آبادى ـ در سال 1380 ه.ق ترجمه شده و چندين‏بار چاپ شده است.

3 . مفتاح السعاده في احكام العباده: كه رساله عمليه ايشان است و به زبان فارسى مى‏باشد و اولين‏بار در سال 1358 ه. ق چاپ گرديده است.

4 . حاشية نجاة العباد: موضوع آن در فقه است و شامل حواشى ايشان بر كتاب نجات العباد صاحب جواهر مى‏باشد و در سال 1366 ه.ق در تهران به طبع رسيده است.

5 . حاشيه كفاية الاصول آخوند ملا محمدكاظم خراسانى.

6 . حاشيه فصول الاصول.

7 . رسالة العقل والجهل.

8 . چهار رساله درباره نبوت، ولايت عامه و خاصه.

9 . جزواتى در صرف و نحو.

10 . منازل السالكين در اخلاق كه شامل هزار منزل است.

11 . تفسيرى مشتمل بر توحيد، اخلاق و سير و سلوك.

12 . شرحى بر مفتاح.

(568)


13 . شرحى بر فصوص الحكم قيصرى.

14 . الايمان والرجعة كه ردى بر كتاب اسلام و رجعت سنگلجى است.

15 . الانسان والفطرة با ترجمه فارسى فرزندشان حاج شيخ محمد شاه‏آبادى.

16 . رساله شركت مُخمّس(1) .

غروب ستاره عرفان

اواخر عمر بيمارى ديابت به شدت آية‏اللّه‏ شاه‏آبادى را رنج مى‏داد تا آن كه اختلال در ريه و سيستم تنفسى بر وخامت حال ايشان افزود و تلاش پزشكان براى مداواى آن فقيه عارف فايده نداشت و گويا خداوند اين عبد صالح و بنده پاك و وارسته را از زندان تن برهاند و سرانجام در ساعت دو بعد از ظهر روز پنج شنبه سوم آذر 1328 ه.ش مطابق سوم صفر 1369 ه.ق پس از 77 سال عمر با بركت بدرود حيات گفت و به لقاء حق شتافت. پيكر پاكش با تجليل و تكريم وافر به شهر رى انتقال يافت و در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه در كنار مرقد مفسّر كبير ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شد.(2)

 


1 . ريحانة الادب، ج سوم، ص 167؛ مجله نور علم، همان، ص 131، استادزاده، ص 74 ـ 73؛ فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 5، ص 192 ـ 191؛ آيينه دانشوران، سيدعليرضا ريحان نيروى، ص 187؛ مقدمه شذرات المعارف (چاپ جديد).

2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 244؛ ديدار با ابرار، ج 71، ص 126، كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 33 .

(569)


44

محمّد على فروغى

محمّد على فروغى ، ذكاء الملك دوّم ، در 22 جمادى الاخرى از سال 1294 (1256 ش) ، در خانواده علم و ادب به دنيا آمد و در محيط فضل و دانش پرورش يافت . پدرش ، ميرزا محمّد حسين فروغى اصفهانى ، ملقب به ذكاء الملك (1255 ـ 1335 ق) ، از شعرا و نويسندگان عهد ناصرى و يكى از نخستين كسانى بود كه ادبيات غنى و پر بار فرانسه را به ايرانيان شناساند . فروغى زير نظر چنين پدر دانشمندى تربيت يافته ، و در سال 1310 ق ، كه وارد مرحله جوانى شده بود ، به مدرسه دارالفنون رفت و پس از گذراندن مقدّمات ، با شوق و ولع زياد به آموختن طبّ پرداخت ، ولى چون اين رشته را مناسب آمال خود نديد آن را رها كرد و به ادبيّات روى آورد .

پدر فروغى در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدين شاه رئيس دارالترجمه بود؛ و به همين مناسبت ، پسر خود را كه در زبان فرانسه پيشرفت كافى كرده بود ، به دارالترجمه برد تا هم فرصت تكميل رشته زبان را داشته باشد و هم درآمد مختصرى به دست آورد . فروغى چندى در دارالترجمه كار كرد؛ امّا چون در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مدارس ملّى باز شد ، اين خدمت را ترك كرد و به شغل ملّمى پرداخت . وى ابتدا در مدارس ادب و علميه و مدارس كوچك‏تر ديگر تاريخ و فيزيك و زبان فرانسه تدريس مى‏كرد ، تا سرانجام به معلمى مدرسه علوم سياسى ، كه در آن دوره از بهترين مدارس پايتخت به شمار مى‏رفت ، پذيرفته شد .

در زمستان سال 1325 ق ، پدرش فوت كرد و به موجب فرمان رسمى پادشاه

(570)


وقت ، لقب ذكاء الملك با رياست مدرسه علوم سياسى به او واگذار گرددى .

فروغى ، در انتخابات دوره دوّم مجلس شوراى ملّى (1327 ق) ، از تهران به نمايندگى انتخاب شد ، و پس از چند رياست مجلس را به عهده گرفت و در اين سمت بود كه ميرزا حسين خان مؤتمن الملك نامزد رياست مجلس شد . و فروغى با اذعان به شايستگى او از اين سمت كنار رفت و نيابت او را در مجلس به عهده گرفت .

فروغى اول بار در كابينه صمصام السلطنه ، كه در هفتم ذيحجه 1329 ق (7 آذر 1290) تشكيل يافت ، وزارت پر دردسر ماليه را عهده‏دار شد .

پس از سقوط كابينه صمصام السلطنه و بمباران مشهد و به‏دار آويختن آزاديخواهان تبريز ، همين‏كه طوفان قدرى فرو نشست ، صمصام السلطنه دوباره بر سر كار آمد؛ و اين دفعه فروغى ، به اصرار مسيو پرتى ، معلم حقوق و مستشار فرانسوى عدليه ، به وزارت عدليه منصوب گرديد؛ ولى طولى نكشيد كه از وزارت استعفا داد و به رياست ديوان عالى تميز اكتفا نمود .

فروغى در كابينه‏هاى مستوفى الممالك و مشير الدوله باز همان وزارت عدليه را داشت؛ و پس از استعفاى مشير الدوله ، به كُنجِ آرام ديوان عالى تميز پناه برد .

پس از جنگ جهانى اوّل ، دولت ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران در كنفرانس صلح پاريس انتخاب كرد ، و او در تاريخ 13 ربيع الاول 1337 (25 آذر 1297) ، به اتفاق عليقلى خان مشاور الممالك ، وزير امور خارجه ، براى دريافت خسارات ايران از دولتهاى متخاصم به پاريس رفت؛ ولى به واسطه طرح قراردادى كه نصرت الدوله در تهران با انگلستان امضا كرده بود ، هيئت اعزامى كارى از پيش نبرد و فروغى به ايران مراجعت نمود .

فروغى در كابينه مستوفى الممالك ، كه مقارن دوره چهارم مجلس تشكيل شد و سردار سپه رضاخان وزارت جنگ آن كابينه را داشت ، و نيز در كابينه خود سردار سپه ، وزير امور خارجه بود .

(571)


بعد از آنكه رضاشاه به سلطنت ايران رسيد ، فروغى نخستين نخست وزير دوره پهلوى شد (1304 ق)؛ ولى زمامدارى او بيش از شش ماه طول نكشيد و از آن پس ، مشاغل مختلفى را ـ از قبيل وزارت جنگ ، نمايندگى ايران در جامعه ملل ، سفارت كبراى ايران در تركيه و وزارت اقتصاد ملّى ـ عهده‏دار بود .

در شهريور سال 1312 كه كابينه مخبر السلطنه مستعفى شد ، فروغى باز به نخست‏وزيرى رسيد ، و در خرداد ماه سال 1314 ، فرهنگستان ايران را تأسيس كرد؛ و تا آذرماه آن سال ، كه موضوع تغيير كلاه و ناآرامى‏هاى مشهد پيش آمد و منجر به تير باران شدن اسدى (پدر داماد فروغى) گرديد ، در سمت نخست وزيرى باقى بود؛ و از آن به بعد تا شهريور 1320 خانه‏نشين شد و تمام اين شش سال را به مطالعه و تحرير و تأليف گذراند .(1)

در شهريور 1320 كه قواى متفقين به ايران وارد شدند ، روز پنجم آن ماه ، به فرمان رضاشاه آخرين بار وظيفه سنگين نخست وزيرى ايران را به عهده گرفت؛ و پس از استعفاى رضاشاه از سلطنت و رفتن او از ايران ، آخرين خدمت مهم خود را كه امضاى قرار داد سه جانبه ايران و روس و انگليس باشد انجام داد؛ و پس از آن ، در نيمه اسفند ماه سال 1320 ، از نخست وزيرى كناره‏گيرى كرد و به وزارت دربار منصوب شد؛ و بعد از چند ماه ، به سفارت كبراى ايران در واشنگتن مأمور گرديد . و يك سال بعد ، ساعت 9 بعد ازظهر روز پنجشنبه پنجم آذرماه 1321 (17 ذيقعده 1361 به علت سكته قلبى در تهران درگذشت و در ابن بابويه دفن شد . وى تا آخرين روز زندگى رياست فرهنگستان ايران را به عهده داشت .

فروغى يكى از چهره‏هاى درخشان سياست و ادب ايران در عهد اخير و «نمونه


1 . مجتبى مينوى گويد: «در آن ايّام مكررا اظهار مى‏كرد كه آرزويى جز اين ندارم كه با من كارى نداشته باشند ، و از خدمات دولتى معاف بدارند ، و بگذارند كه در يك گوشه‏اى بنشينم و به تأليف و ترجمه و تصحيح و تحشيه متون قديم بپردازم» . (نقد حال ، ص 538) .

(572)


يك ايرانى كامل عيار تربيت شده و با معرف است كه در كار سياست و علم و ادب و فرهنگ و فلسفه در همه چيز خيلى مبرز و سرشناس و از رجال درجه اوّل محسوب مى‏شود» .(1) او جدا اعتقاد به يك سازمان جهانى داشت كه بتواند از جنگ‏ها جلوگيرى كند ، و در ميان ملتها صلح و صفاى پايدار اجرا نمايد ، و در مسائل اقتصادى و بهدارى و فرهنگ و خوار بار عمومى دنيا خدمت كند .

ساده و بى‏تكلف سخن مى‏گفت و ساده و روان مى‏نوشت . نظر او را ، در باب استعمال لغات بيگانه در فارسى ، و سبك انشاى فارسى از رساله پيام من به فرهنگستان و نيز از سخنى كه در مقدمه چاپ دوم جلد اوّل حكمت سقراط ، چاپ 1316 آورده به خوبى مى‏توان فهميد ، آنجا كه گويد:

در رسالاتى هم كه سابق به چاپ رسيده و اكنون تجديد طبع مى‏شود ، بعضى اصلاحات عبارتى نموده‏ام يعنى آنها را به فارسى نزديك‏تر ساخته‏ام؛ زيرا كه اين جانب به فارسى نويسى هميشه مايل بوده و هستم ، وليكن معتقدم كه شيوه نويسندگى نبايد ناگهان تغيير كند و بايد تدريجا تحوّل بايد كه بر ابناى زمان محسوس نشود . بيست سال پيش هم نوشته‏هاى اين جانب از اكثر نويسندگان فارسيتر بود ، اكنون در نويسندگى خود باز تغيير شيوه مى‏دهم تا جايى كه از آن فارسيتر ممكن نشود ، يعنى قيد فارسى نويسى مخلّ فصاحت نگردد . چه عقيده راسخ دارم كه آنجا بايد ايستاد و به عشق فارسى نويسى زبان بسته نبايد شد .

فروغى زبان و ادبيات فرانسه را به خوبى و زبان انگليسى را تا حدّ رفع احتياج مى‏دانست . وى كتاب‏هاى زيادى در رشته تاريخ و حقوق و فيزيك براى استفاده متعلمان و مقالات متعددى در جرايد و مجلات نوشته است . آخرين اثرش سير حكمت در اروپا است كه در سه جلد نگارش يافته و شاهكار او به شمار مى‏رود .


1 . مجتبى مينوى ، از سخنان او به مناسبت سى امين سال درگذشت فروغى در سالن كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، اطلاعات ، سه شنبه 9 ، آذرماه 1350 .

(573)


آثار

تاريخ ملل قديمه مشرق ، ترجمه از سنيوبوس ، تهران ، 1318 ق .

اصول علم ثروت ملل ، تهران ، 1323 ق .

تاريخ مختصر ايران ، تهران ، 1323 ق .

حقوق اساسى يعنى آداب مشروطيت دول ، با مقدمه پدرش ميرزا محمّد حسين فروغى ، تهران ، 6/1325 ق .

تاريخ مختصر دولت قديم روم بر اساس تاريخ رم اثر سنيوبوس ، تهران ، 1327 ق . (اين كتاب را به سفارش مؤتمن الملك ، وزير معارف و اوقاف وقت ، تهيه كرده است) .

دوره مختصرى از علم فيزيك (به جهت تدريس در مدارس متوسطه) ، تهران ، 1328 ق .

حكمت سقراط (ترجمه چهار رساله از رسائل افلاطون) ، در 2 جلد ، تهران ، 1304 (جلد دوم آن را حبيب يغمايى ، بعد از وفات فروغى ، به دستور فرزندانش به چاپ رساند) .

انديشه‏هاى دور و دراز ، استانبول ، 1306 .

مشاهدات فروغى درباره آثار ملّى اصفهان ، تهران ، 1306 .

خلاصه شاهنامه فردوسى (با مشاركت مجتبى مينوى) ، 2 جلد ، تهران ، 1306 .

آيين سخنورى يا فنّ خطابه ، 2 جلد ، تهران ، 1316 ، 1318 .

پيام من به فرهنگستان ، تهران ، 1316 (اين مقاله را پرفسور هانرى ماسه به فرانسه ترجمه و در سال 1939 مسيحى در Revue des etudes islamiques چاپ كرد) .

فن سماع طبيعى ، ترجمه از كتاب شفاى ابن سينا با مشاركت فاضل تونى ، تهران ، 1316 .

كليّات سعدى ، در چهار مجلد ، تصحيح با مشاورت حبيب يغمايى ، تهران ، 1316 ـ 1320 .

زبده ديوان حافظ ، با مشاركت ابوالحسن فروغى و استشاره با حاج سيّد نصر اللّه‏

(574)


تقوى ، تهران ، 1316 .

رباعيّات حكيم عمر خيّام نيشابورى ، با همكارى دكتر قاسم غنى ، تهران ، 1321 .

منتتخب شاهنامه براى دبيرستانها ، با مشاركت حبيب يغمائى ، تهران ، 1321 .

سير حكمت در اروپا ، 3 جلد ، تهران ، 20 ـ 1310 (در پايان جلد اوّل كتاب ، ترجمه Discours de la merhoas گتفار در روش درست راه بردن عقل ـ دكارت را آورده است) .

منابع

افشار ، ايرج: «محمّد على فروغى» ، نثر معاصر فارسى ، تهران ، 1330 .

اقبال ، عباس: «ذكاء الملك فروغى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 11 ، بهمن ماه ، 1340 .

بامداد ، مهدى: شرح حال رجال ايران ، جلد سوم ، تهران ، 1347 .

خواجه نورى ، ابراهيم: «محمّد على فروغى ملقب به ذكاء الملك» ، مردان خود ساخته ، تهران ، 1335 .

دهخدا ، على اكبر: لغت نامه ، ذيل «فروغى» ، تهران ، آبان 1344 .

فروغى ، محمود: «مقالات فروغى» مجلّه يغما ، سال بيست و هفتم ، شماره 11 ، بهمن ماه 1353 .

كارگزينى وزارت فرهنگ: نامه شماره 18193 مورخ 7/8/33 منتشره در شماره 3 ، سال 24 مجله يغما ، خرداد 1350 .

مينوى ، مجتبى: «محمّد على فروغى ذكاء الملك» ، نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .

يغمايى ، حبيب: «هشت سال با فروغى» ، مجله يغما ، سال پانزدهم ، شماره 12 ، اسفند 1341 .

ـــــ: مقالات فروغى ، در 2 جلد ، تهران ، 1353 .

ــــ: «آثار و تأليفات مرحوم محمّد على فروغى» ، مجلّه يغما ، سال نوزدهم ، شماره

(575)


3 ، خرداد 1345 .

ــــ: «يادروز و بزرگداشت و نمايشگاه آثار محمّد على فروغى در دانشگاه تهران» ، راهنماى كتاب ، شماره 9 ـ 12 ، آذر ـ اسفند 1350 .

ــــ: «سخنانى درباره فروغى» ، تهران ، 1354 (خطابه‏ها از عبداللّه‏ انتظام ، دكتر عيسى صديق ، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى ، مجتبى مينوى و حبيب يغمايى) .

(576)


45

سيد محمدعلى مرتضوى

(متولد 1320ق ـ 1368ش)

روح‏اللّه‏ عباسى

مير سيد محمدعلى مرتضوى مشهور به صدر الحفاظ، از حافظان و خدام آستان مبارك حرم عبدالعظيم حسنى، فرزند مرحوم مير سيدعبدالكريم ـ مسئول سابق كتابخانه مدرسه امين السلطان شهر رى ـ مى‏باشد، كه حدودا در سال «1330ق» در سوى كه پدر و مادر گرايش به كربلا مشرف شده بودند در حائر مقدس به‏دنيا آمد(1) و تا پنج سالگى به همراه مادر گرامى خود كه از اهالى شهر رى بود، در كربلا سكنى گزيد . او در آنجا رشد مى‏كرد و سپس به ايران آمد و مجاورت حرم شريف عبدالعظيم حسنى را برگزيد و تا آخر عمر در اين حرم به خدمت مشغول بود.

تحصيلات

وى تحصيلات حوزوى را تا سطح به اتمام رسانده بودند و از محضر علماى شهر رى همچون مرحوم آية‏اللّه‏ حاج ميرزا سيدحسن معينى و آيت‏اللّه‏ حاج سيدمهدى لاله‏زارى و آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدرضا خاتمى بروجردى ـ رحمهم‏اللّه‏ ـ و ديگران استفاده نموده، مخصوصا از دروس اخلاق و تربيتى عالم متقى آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمد بافقى بهره‏مند شده بودند.(2)

 


1 . به نقل از جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى .

2 . اختران فروزان رى و تهران، ص 136 .

(577)


سرپرستى حفاظ حرم عبدالعظيم حسنى

جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى و از خدام حرم مطهر درباره اين منصب و برنامه قرائت قرآن و توسل توسط قرّاء و حفاظ حرم گويد:

از قديم‏الايام در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مرسوم بوده كه تعدادى از حفاظ و قرّاء حرم يك ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء در حرم به قرائت قرآن مشغول مى‏شدند و هر كدام يك حزب از قرآن را به ترتيب قرائت مى‏كردند و پس هر كدام يك بند از 12 بند توسل خواجه نصيرالدين طوسى را مى‏خواندند. اين گروه حافظان و قاريان قرآن سرپرستى داشتند كه به او صدرالحفاظ مى‏گفتند و مرحوم سيد محمدعلى مرتضوى در اين مدتى كه در حرم مشغول به خدمت بودند به اين مقام مفتخر بود و تا آخر عمر برنامه قرائت قرآن حرم عبدالعظيم حسنى را برپا و سرپرستى مى‏نمود.

كليدار حرم عبدالعظيم حسنى

جناب آقاى مؤذنى در ادامه با اشاره به آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ و رفاقت پنجاه ساله پدرشان مرحوم حاج جواد مؤذنى با مرحوم صدرالحفاظ درباره كليدارى حرم توسط مرحوم صدرالحفاظ گويد:

مرحوم صدرالحفاظ هميشه صبحها از همه زودتر به حرم مشرف مى‏شد و درب حرم را كه كه كليدارى آن به عهده ايشان بود را باز مى‏كردند، سحر به تهجد و نماز شب مشغول مى‏شد.

وى در ادامه گويد:

مرحوم صدرالحفاظ از معمّمين بود و اين سنّت خدّام حرم عبدالعظيم حسنى بود.

مرحوم صدرالحفاظ شش فرزند، دو پسر و چهار دختر از خود به يادگار گذاشتند كه به غير يكى از دخترانشان كه از دنيا رفته است بقيه در قيد حيات هستند.(1)

 


1 . به نقل از آقاى حسين مؤذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى.

(578)


درگذشت

و بالاخره اين خادم آستان ملك پاسبان حرم عبدالعظيم حسنى پس از عمرى نوكرى آن آستان شريف در شعبان 1460ق برابر 16 / 12 / 1368 (1) ديده از جهان فروبست و در جوار مولايش حضرت عبدالعظيم حسنى، در مقبره آيت‏اللّه‏ كاشانى (ناصرالدين شاه سابق)(2) به خاك سپرده شد.

صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران مرحوم شيخ محمد شريف رازى درباره آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ گويد:(3)

اينجانب كه سالهاى متمادى با ايشان همسايه و آشنا بودم هرگز مكروهى از او نديده و درباره او از هيچكس چيزى نشنيدم. جدا سيدى بود شريف و عابدى بود زاهد و پارسا و متقى و خودساخته، عاش سعيدا و مات سعيد. با مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا حسين اثناعشرى و برادرى حجة‏الاسلام حاج‏آقا حسن صاحب الزمانى و مرحوم آيت‏اللّه‏ بافقى رفاقت تام و ارادت تام داشت و همواره به نماز جماعتشان شركت مى‏نمود.


1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .

2 . اين مقبره در بين‏الحرمين شريفين حضرت عبدالعظيم حسنى و حضرت امامزاده حمزه واقع مى‏باشد و تا قبل از انقلاب به نام ناصرالدين شاه قاجار بود و مجسمه او از سنگ مرمر بر روى آن قرار داشت.

3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .

(579)


46

محمّد على مصاحبى عبرت نائينى

(1247 ـ 1321 ش)

شاعر ، متخلص به عبرت . ملقب به عارفعلى . در نايين به دنيا آمد . صرف و نحو را نزد شيخ شيخ محمّد اعمى آموخت و بيان و بديع و منطق و مقدمات حكمت را از محضر ملا محمّد كاشى استفاده كرد و رموز خط را از يكى از بستگان خود آموخت تا جايى كه از خوشنويسان زمان خود گرديد . وى هفده سال از عمرش را به سير و سياحت گذراند و به نقاط مختلف ايران سفر كرد . آن‏گاه به زادگاه خود باز گشت و به سختى از رهگذر استنساخ كتب زندگى مى‏كرد . بعد به تهران آمد و تا پايان عمر در اين شهر زندگى كرد . او در ابن بابويه مدفون است . از آثارش موراد زير را مى‏توان شمرد:

53 . ديوان شعر ، كه منتخبى از آن در تهران در 1313 ش به چاپ رسيده است .

54 . مدينة الادب يا نامه فرهنگيان ، مشتمل بر شرح حال 35 شاعر معاصر خود . در سخنوران نامى معاصر اثر فوق دو كتاب مستقل از هم در يك زمينه معرفى شده است .

ترجمه عبرت نايينى به‏قلم خود او

«ترجمت مؤلف: شرح حال من بنده محمّد على بن ميرزا عبدالخالق بن ميرزا حبيب اللّه‏ على اكبر بن ميرزا يوسف بن حاج ميرزا جعفر بن ملا مصاحب بدين طريق است . مرحوم والدم طاب ثراه در قريه محمديه از قراء نايين از مادر متولد شد ، به سال هزار

(580)


و دويست و چهل و دو ، جد امّى من ملا ميرزا محمّد ـ نوّراللّه‏ مرقده ـ كه از اجلّه علما و جامع معقول و منقول بود ، در حدود سنه هزار و دويست و پنجاه و شش از محمديه به اصفهان آمد . مرحوم والد را با همشيره ايشان كه خواهرزاده او بودند با خود آورد به اصفهان ، مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى كه يكى از اجلّه فقها و صاحب تأليفات و تصنيفات عديده بود ، عمه مرا به زنى گرفت ، پدرم نيز در سايه تربيت اين دو بزرگوار مى‏زيست ، تا روزگار جدم سپرى شده در سال هزار و دويست و هفتاد و هشت بدرود زندگانى گفت ، و در تخته فولاد در تكيه معروف به تكيه مادر شاه مدفون گرديد . سه سال پس از فوت وى پدرم دختر وى را به زنى گرفت ، و در آن هنگام چهل مرحله از مراحل زندگى را طى كرده بود . من در ماه رمضان هزار و دويست و هشتاد و پنج از مادر متولد شدم ، و مير سيد محمّد شهشهانى ـ نوّراللّه‏ مرقده ـ در سال هزار و دويست و هشتاد و هشت به رحمت ايزدى پيوست و وى را در تخته فولاد اول قبرستان دست چپ كه اكنون بنايى دارد معروف به تكيه مير سيد محمّد شهشهانى است ، به خاك سپردند ، و شهشهان محله‏اى است در اصفهان ، و اصل آن مرحوم از سادات خورزوق بوده و او مجتهدى مسلم بود ، و مقلد بسيار داشت ، و امام جماعت بود در مسجد ذوالفقار ، و وى را كتب بسيار است ، از آن جمله جامع السعاده رساله عملى فارسى ، رضوان الآملين حاشيه بر كتاب قوانين الاصول ، انوار الرياض حاشيه بر شرح كبير ، جنة المأوى منظومه فقه صد هزار بيت ، عروة الوثقى فقه استدلالى ، غاية القصوى در اصول ، و آن مرحوم اولاد نداشت ، و كتب خود را وقف كرد بر طلاب ، و در مدرسه صدر اصفهان در دست ميرزا جهانگير خان بود ، و پس از فوت وى ندانستم چه شد . على الجمله پس از فوت مرحوم مير سيد محمّد ، پدرم پيش خواهرش آمد ، و من چون سالم به پنج رسيد درس فارسى را پيش عمه‏ام ـ رحمة اللّه‏ عليها ـ فرا گرفتم ، نحو و صرف را در خدمت شيخ مهدى اعمى تحصيل و تكميل كردم ، معانى و بيان و بديع و منطق را در خدمت آخوند ملا محمّد كاشى خواندم ، خط

(581)


نسخ را از ميرزا محمّدعلى معروف به نايينى تعليم گرفتم . چون بيست و سه سال از عمرم سپرى شد ، پدرم را فرمان در رسيد به سال هزار و سيصد و هشت . پس از فوت پدر مرا هواى سياحت در سر افتاد ، اغلب نقاط ايران را به‏پاى سياحت درنورديدم ، و به خدمت بسيارى از بزرگان رسيدم ، و از هر كدام به قدر استعداد و قابليت بهره‏مند شده استفاضه و استفاده كردم . از آن پس به اصفهان و از آنجا به نايين رفته دختر پسر عمه خود مير سيد مهدى بن مير سيد محمّد طباطبايى را به زنى گرفته با وى به اصفهان آمدم ، در همان اوقات عمه‏ام عيال مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى بدرود جهان گفت ، و وى را پهلوى شوهرش به‏خاك سپردند . من ديگر در اصفهان نمانده به تهران آمدم . و تاكنون كه سال به هزار و سيصد و چهل و هفت هجرى قمرى رسيده در تهرانم .

شيوه‏ام شاعرى است و پيشه‏ام كتابت ، از اشعار خود بيتى چند بر مى‏نگارم» (از اشعار خود 175 بيت آورده است) . نامه فرهنگيان ، نسخه اصل منحصر به فرد متعلّق به كتابخانه مجلس ، شماره 1197» .

منابع

    تذكره شعراى معاصر اصفهان (331 ـ 333) ، دويست سخنور (231 ـ 233) ، الذريعة (9/750 ، 20/251 ، 24/24) ، سخنوران نامى (2/351 ـ 362) ، سخنوران نامى معاصر (4/2478 ـ 2482) ، كتابنامه نخستين دهه انقلاب (245) ، گلزار معانى (441 ـ 450) ، مؤلفين كتب چاپى (4/317 ـ 318) .

(582)


47

سيد محمدعلى موسوى الموتى

روح‏اللّه‏ عباسى

سيد محمدعلى موسوى الموتى فرزند مرحوم سيد كبير فرزند مرحوم سيد احمد فرزند مرحوم سيدهادى موسوى مى‏باشد.

مرحوم عالم متقى و فاضل كامل سيد محمدعلى موسوى الموتى از علماء شهر رى مى‏باشند كه عمرى را در جوار عبدالعظيم حسنى به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بودند.

مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در روز جمعه، سوم شوال المكرم سال 1331ق در گرمارود الموت ديده به جهان گشود.

مراحل تحصيل

ايشان مقدمات را در مزير دشت تنكابن در محضر مرحوم حاج شيخ جعفر مشايخى خوانده مرحوم الموتى پَس در ربيع‏الاول سال 1349ق به قم مشرف شد و سطوح خود را در نزد علمايى چون، مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم نحوى و مرحوم ميرزا محمد على اديب تهرانى و علامه قمى و آقا سيد ناصر و آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى و حاج شيخ على‏اكبر الهيان گذراند. مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در سال 1356ق به نجف اشرف مشرف شد و مدت شش ماه از محضر آيت‏اللّه‏ اصفهانى و عالم ربانى حاج شيخ مرتضى طالقانى و آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا ابوالحسن

(583)


مشكينى بهره‏مند و به قم بازگشت و بالغ بر نه سال از آيات عظام ثلاثه، مرحوم آيت‏اللّه‏ حجت و آيت‏اللّه‏ خوانسارى و آيت‏اللّه‏ صدر ـ رحمهم‏اللّه‏ ـ استفاده نمود.

تدريس فقه و اصول و معقول

ايشان در ايامى كه در قم مشرف بودند و از دروس خارج آيات عظام استفاده مى‏نمودند در ضمن تدريس فقه و اصول نيز مى‏نمودند، تا اينكه در سال 1382ق به شهر رى هجرت نمود و مجاورت سيدالكريم را اختيار نمود و در منزل براى برخى از محصلين علوم آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تدريس متون فقه و اصول و معقول مى‏فرمودند.(1)

 


1 . ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 646 .

(584)


48

سيد محمّد فرزان

عالم دين و ادب ، سيد محمّد فرزان بيرجندى ، به سال 1273 ق ، در شهر بيرجند از اعمال خراسان چشم به جهان گشود . وى عضو وزارت فرهنگ بود؛ و دوران خدمات فرهنگى را در صفحات بلوچستان ، سيستان ، خراسان و بوشهر گذراند؛ و سال‏ها معلم و مربى و رئيس فرهنگ بود .

زندگيش به سختى و مرارت گذشت ، خواه در زمانى كه در شهرستانها سرگرم تأسيس مدارس جديد بود و خواه روزگارى كه از درِ سياست درآمد كه از سيستان به نميايندگى مردم در مجلس برسد؛ و پس از شكست و ناكامى ، كار و بارش به بندر بوشهر افتاد؛ و بر اثر هواى بد آنجا ، سخت بيمار و ناتوان شد ، و اين بيمارى تا پايان عمر او را رنجور مى‏داشت .

شاگرد محمّد اسماعيل رضوانى در جلسه يادبود او گفت:

فرزان ، يا به علت استعداد و ذكاوت و قدرت درك بيمانندى كه داشت و يا هم به طور تصادف تحصيلاتى منظم و از روى قاعده و قانون كرد . زبان و ادبيات عرب را از نصاب الصبيان ابو نصر فراهى آغاز كرد و تا مراحل نهايى ادامه داد . در خلال فراگرفتن كتب صرفى و نحوى كه در مدارس طلاب تدريس مى‏شد ، از مطالعه كتبى كه در اين باره در كشورهاى عربى ، مانند مصر و لبنان تأليف مى‏گرديد غفلت نداشت؛ و به موازات آن ، ادبيات عرب را در دروه به اصطلاح «جاهليّت» به خوبى فرا گرفت . چنانكه مثلاً معلقات سبع را با قدرت خاصى تدريس مى‏كرد؛ و بر سبيل پند و راهنمايى ، به شاگردان خود مى‏فرمود تا ادبيات عرب را در روزگار جاهليّت و

(585)


قرون اوليه اسلام فرا نگيريم در زبان و ادبيات عرب صاحبنظر و داراى قدرت اجتهاد نمى‏شويم ... . (1)

رضوانى افزود:

اكثر آيات قرآن را از برداشت . به قرآن عشق عجيبى پيدا كرده بود و پيوسته آن را تلاوت مى‏كرد؛ و گاهى در برابر عظمت يك آيه از خود بى‏خود مى‏شد ، و با آهنگ خاصى آن را چندين نوبت تكرار مى‏كرد .(2)

فرزان ، علاوه بر فقه اللغه و اطلاعات بسيار وسيعى كه در معارف اسلامى و ادب عرب داشت ، مراسم و عاداتى را كه اعراب در عهد جاهليّت داشتند ، به خوبى مى‏دانست و تاريخ سياسى و اجتماعى عرب را در حد كمال مطالعه كرده بود . اين است كه در ترجمه متون و اشعار دچار اشكال نمى‏شد .

وى به زبان فرانسه هم آشنايى داشت و قطعات ادبى را به آسانى و روانى از فرانسه به فارسى ترجمه مى‏كرد .

در اواخر عمر ، در ساحل درياى خزر (در بابلسر) گوشه گرفته ، از همه چيز جهان بريده و به خداى خويس پويسته بود .

او در هفتاد و ششمين بهار عمر خود ، به روز 23 فروردين ماه 1349 (5 صفر 1390) ، در تهران درگذشت؛ و در چند مترى مرقد حضرت عبدالعظيم ، پهلوى ابوالفتوح رازى و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى و علامه قزوينى و عباس اقبال و تنى چند از بزرگان و دانشمندان ديگر ، به خاك سپرده شد؛ و به يادبود درگذشت او ، به دعوت حبيب يغمايى و سيد حسين نصر ، مجلسى در دانشكده ادبيات تهران برگزار شد . در اين مجلس يادبود . استادان و دانشمندان كشور با كمال خلوص او را ستودند و براستى ، نه از روى تعارف ، «مرد بى‏جانشين» ش خواندند؛ و ابراهيم صهبا


1 . رضوان ، محمّد اسماعيل ، «وفات سيد محمّد فرزان» ، راهنماى كتاب ، سال سيزدهم ، شماره‏هاى 1 و 2 ، فروردين ـ ارديبهشت 1349 .

2 . همانجا .

(586)


در سوك او سرود:

 عالمى مظهر حقيقت بود

 فاضلى شاهكار خلقت بود

 «مرد بى‏جانشين» علم و كمال

 شهر در پاكى و شرافت بود

 بود نام نكوى او «فرزان»

 گنج ويرانه قناعت بود

 مرگ او بهر اهل دانش و دين

 به خدا بدترين مصيبت بود

 اشك صاحبدلان به ماتم او

 گريه بر دانش و فضيلت بود

 

و براستى هم مردى بود نجيب و با تقوى و ديندار ، كه محمّد على اسلامى ندوشن درباره‏اش گفته: «عنوان استاد و مرد آزاده به تمام معنى شايسته اوست» .(1) و به اعتقاد مجتبى مينوى «در عالم علم و ادب ، درخت كهنسال سايه افكنى بود كه در سايه‏اش گروهى آرام گرفته بودند و از آن به راحت و آسايش مى‏رسيدند و استحقاق و استعداد آن را داشت كه چندين هزار تن ديگر در سايه‏اش بياسايند» .(2)

تقى زاده ، كه در به كار بردن كلمات تجليل و تفخيم در مورد اشخاص بسيار ممسك بود ، درباره فرزان مى‏گفت و مى‏نوشت كه اين مرد «علامه» است و مى‏دانيم كه اين كلمه را وى در عمر خود فقط در حق عده معدودى به كار برده بود .

اصلاً «كاشف سيد محمّد فرزان و شناساننده او به جامعه ادبى ايران سيد حسن تقى زاده بود؛ و تقى زاده او را به مناسبت آن شناخت كه مكتوبى از او ، در انتقاد از كتب درسى ، خوانده و به مدارج علمى و قوّه تشخيص و نقد و بينش او پى برده بود . پس وسيله شد كه سيد را از خراسان به تهران خواندند . در تهران چندى به تدريس در دانشكده‏هاى الهيات و ادبيات پرداخت ، و با بنگاه ترجمه و نشر كتاب همكارى علمى داشت ، و در مجله يغما مقالات محققانه و انتقادى درباره چند كتاب مشهور نوشت» .(3) و حبيب يغمايى پا را فراتر نهاد و در مجله‏اش نوشت: «او تمام صفاتى را


1 . يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 .

2 . نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .

3 . رضوانى ، مآخذ ياد شده .

(587)


داشت كه براى ائمه دين مى‏شمارند» .(1) و به عبارتى ديگر ، «مرد خودساخته آزاده‏اى بود فيّاض كه افاضاتش به همه مى‏رسيد . در اظهار نظر بى پروا بود ، تا حدى كه در اوايل زندگانى در سر راهش مدعيان سرسختى به پا خاستند و سنگهايى در سر راه پيشرفت كارش انداختند» .(2)

از فرزان ظاهرا آثار عمده‏اى نه به نظم و نه به نثر باقى نمانده و آنچه نوشته است غالبا در باره كتاب‏هايى است كه جامعه اهل ادب به آنها علاقه دارند ، مانند كليله و دمنه ، مرزبان نامه ، ديوان حافظ ، مثنوى مولوى ، و در صدر همه ، قرآن كريم .

خلاصه «بايد اعتراف كرد كه در جامعه امروز ما افراد قابل احترام كمياب شده‏اند ، و يكى از اين كيمابها ، به نظر من سيد محمّد فرزان است» .(3)

اين شرح حال را با يادى از آن بزرگان پايان مى‏دهم:

سالى ، درست نمى‏دانم چه سالى ، به مناسبت نيمه شعبان و ميلاد حضرت قائم عليه‏السلام ، مجلس جشن و سرورى در خانه دوستى از معتقدان برپا بود ، و جوانى صبيح با صوت دلنشين ابياتى در ستايش امام عليه‏السلام مى‏خواند ، كه مردى از قضات ديوان عالى كشور ، با اينكه دانش زيادى اندوخته و از تاريخ اسلام و علوم اسلامى بهره وافى داشت ، كلماتى در لفاف به زبان آورد كه عقايد سيد احمد كسروى را درباره امام ناپيدا به خاطر مى‏آورد . پيرمردى كه در يك گوشه خاموش نشسته و سر به جيب تفكر فرو برده بود ، ناگهان بر آشفت و گفت: آقاى عزيز ، شما را به خدا و به هر چه مى‏پرستيد ، در دنيايى كه چون موى زنگى در هم افتاده و جهانخواران و ستمكاران زندگى ميليونها نفوس زكيّه را به بازى و شوخى گرفته‏اند ، لااقل اين تنها اميد را از مردم ، مردمى كه به انتظار فرج نشسته‏اند ، باز نگيريد!

و اين مرد همان سيد محمّد فرزان بيرجندى بود .


1 . يغما ، سال بيست و سوم ، شماره 1 ، فروردين 1349 .

2 . نقد حال .

3 . اسلامى ندوشن ، محمّد على ، «پيمانه عمر او به هفتاد رسيد» ، مجله يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 ، آبان 1345 .

(588)


49

محمّد قزوينى

علاّمه محمّد قزوينى فرزند ارشد ملاّ عبدالوهاب ، معروف به ملاّ آقا ، پسر حاج عبدالعلى كدخداى قريه گليزور از قراى بلوك بشاريات قزوين ، است .

پدرش ، ملاّ عبدالوهاب ، كه در محرم سال 1306 فوت كرده ، از مدرسين مدرسه دوست‏على خان معيّر الممالك در تهران بوده و از علماى عصر خود به شمار مى‏رفته است . او همان كسى است كه ، با سه تن دانشمند ديگر ، در نوشتن نامه دانشوران شركت كرده ، و بيشتر ترجمه احوال علماى لغت و صرف و نحو و ادب و فقه در كتاب مزبور به قلم اوست .

قزوينى در پانزدهم ربيع الاول از سال 1294 در محله سنگلج تهران متولد شد؛ و تا سال 1306 ق كه پدرش در حال حيات بود ، مقدّمات صرف و نحو را در خدمت پدر آموخت؛ و پس از فوت پدر تحت وصايت و سرپرستى شمس العلما شيخ محمّد مهدى عبدالرّب آبادى قزوينى ، از اجله ادباى عصر و نويسندگان كتاب نامه دانشوران (متوفى 2 جمادى الثانى 1320) ، قرار رفت و نزد اساتيدى مانند حاج سيّد مصطفى قنات‏آبادى و حاج شيخ محمّد صادق تهرانى و حاج شيخ فضل اللّه‏ نورى مازندرانى و ملاّ على نورى حكمى و آخوند ملا محمّد آملى و حاج ميرزا حسن آشتيانى ، به تكميل تحصيلات مشغول شد و سرمايه كافى از علوم به دست آورد .

قزوينى ، علاوه بر تحصيل در نزد استادان خود ، هر كجا از مرد فاضل و صاحب كمالاتى سراغ مى‏گرفت به محضر او مى‏شتاف؛ چنان‏كه غالبا ملازم خدمت حاج شيخ

(589)


هادى نجم آبادى و سيّد احمد رضوى ، اديب پيشاورى و ميرزا محمّد حسين ذكاء الملك فروغى بود .

قزوينى ، در ايام تحصيل در تهران ، با مختصر مستمرى كه پدرش از بابت عضويت در دارالتأليف زمان ناصرى داشت ، امرار معاش مى‏كرد؛ و ضمنا به بعضى از دوستان و آشنايان خود درس عربى مى‏داد ، و در كارتر ترجمه مقالات و كتب از زبان عربى ، به روزنامه تربيت با كتاب‏هايى كه به وسيله آن انتشار مى‏يافت كمك مى‏كرد .

احمد عبدالوهابى ، برادر كوچك‏تر قزوينى كه اندكى قبل از سال 1322 ق از طرف شركت عمومى مأمور لندن شده بود ، پس از مدّتى اقامت در آنجا ، برادرش را براى ديدن و مطالعه نسخ خطّى كتب عربى و فارسى به لندن دعوت كرد؛ و قزوينى ، كه در آن هنگام در سنين 26 از عمر بود ، به سوى اروپا حركت كرد بدين قصد كه ، پس از اكمال مطالعه ، با برادر به ايران برگردد . ليكن اين سفر موقتى سى و شش سال طول كشيد .

قزوينى در لندن ، پس از آشنا شدن به طرز كار خاور شناسان ، به دعوت پرفسور ادوارد براون و امناى اوقاف گيب دست به كار تصحيح و انتشار تاريخ جهانگشاى جوينى زد؛ و چون بهترين نسخ آن كتاب در كتابخانه ملّى پاريس بود ، پس از دو سال اقامت در لندن ، در ماه ربيع الثانى 1324 به پاريس رفت و از آن تاريخ تا سال 1333 ق ، هميشه در پايتخت فرانسه مقيم بود؛ و در اين مدّت ، به نشر جلد اوّل تاريخ جهانگشاى جوينى و آماده كردن جلد دوّم آن براى چاپ توفيق يافت؛ و ضمنا چند مقاله و رساله درباره ادبيّات و تاريخ ايران نوشت ، و دو سه متن از متون قديمه فارسى را تصحيح كرد .

قزوينى ، يك سال پس از آغاز جنگ بين الملل اوّل ، به دعوت سيد حسن تقى‏زاده ، كه در برلين سرپرستى كميته ايرانى آلمان را داشت و در آنجا روزنامه كاوه را منتشر مى‏ساخت ، به همراهى حسينقلى خان نوّاب كه به سمت سفير ايران در

(590)


آلمان انتخاب شده بود ، به آلمان رفت و در 18 ذى الحجّه 1333 (27 اكتبر 1915) به برلين رسيد و تا چندى پس از پايان جنگ در آن شهر ماند . و در روز 13 دى ماه 1298 (4 ژانويه 1920) ، يعنى يك سال پس از خاتمه جنگ ، به دعوت ميرزا محمّد على خان فروغى ، به پاريس برگشت و تصحيح كتبى را كه نيمه كاره مانده بود از سر گرفت . و هم در اين اوقات بود كه از طرف وزارت فرهنگ وجوهى در اختيار او گذاشته شد كه از بعضى نسخ خطّى نفيس و منحصر عكسبردارى نموده نسخه‏هاى عكسى را به ايران ارسال دارد ، و او جمعا از 16 كتاب عكس گرفت و با مقدمه‏هاى فاضلانه‏اى به ايران فرستاد .(1)

قزوينى در سال 1318 ، به علّت بروز جنگ بين الملل دوّم و اشكال اقامت خارجيان در اروپا ، فرانسه را ترك كرد و بعد از سى و شش سال غربت ، در مهر ماه آن سال ، براى اقامت دايم به ايران بازگشت . در ايران نيز اوقات قزوينى پيوسته مصروف مطالعه و تحقيق و تصحيح متون قديمه بود . وى در اواخر عمر بيمار شد و دست و پايش از كار افتاد ، تا آنكه در حدود ساعت ده و نيم بعدازظهر روز جمعه ششم خرداد ماه 1328 (28 رجب 1368) در شهر تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام دفن شد .

قزوينى وسعت علم و اطلاع شرقى را با روح تحقيق و انتقاد علماى مغرب زمين در وجود خود جمع كرده بود .

بسيار مى‏خواند و كم مى‏نوشت . كار او در تحقيق و استقصاى مطالب به وسواس كشيده بود . گاهى روزها و ماهها ، براى يافتن صورت صحيح كلمه‏اى يا واقعه‏اى و يا تاريخى ، كلّيه مصادر و مآخذ را تحت مطالعه در مى‏آورد . نوشته‏هاى او چندين بار قلم خوردگى و حذف و اضافه و حواشى متعدّد داشت؛ و شايد به همين دليل باشد كه


1 . اين نسخه‏ها ، كه با نهايت ظرافت صحّافى و تجليد شده و قزوينى بر هر يك مقدمه‏اى نوشت ، اكنون در كتابخانه ملّى است .

(591)


آثار و تأليفات زيادى از او باقى نمانده است . مثلاً تصحيح و تحشيه سه جلد تاريخ جهانگشاى جوينى از سال 1291 تا 1316 ش ، بيست و پنج سال ، يعنى ثلث اوقات عمر او ، طول كشيده است .(1)

تقى‏زاده درباره دقّت فوق العاده او در تحقيق مطالب گويد:

دقّت و روح انتقادى آن مرحوم به درجه‏اى بود كه گاهى از بيقيدان و حتى بعضى از فضلاى محقق معمولى ، به وسواس منتسب مى‏توانست بشود؛ و كاش اين وسواس ، به هر افراطى كه باشد ، در بين نسل جديد فضلاى مملكت شايع و معمول بشود!(2)

اين بود كه:

از يك عمر تحقيقات علاّمه قزوينى جز مقدمه و تعليقات چند كتاب ، مانند لباب الالباب و تاريخ جهانگشاى جوينى و نقطة الكاف و چهار مقاله ، و مقالاتى چند ... به وجود نيامد . و عجب آنكه ، باآن همه دقّت و پژوهشى كه از خواص ذاتى مرحوم قزوينى بود ، باز هم در مواردى اشتباهاتى ولو نادر از او مشهود گشت . همه موضوع عبارت «تلوينا» به جاى «تِلونُبا» يا «تلونُبى» را (در لباب الالباب) مى‏دانيم كه آن دانشمند بزرگ را در آن باب ذهولى روى داده بود؛ و تا آنجا كه به ياد دارم ، اوّلين بار آقاى خانملك ساسانى به آن اشتباه برخورد .(3)

با اينهمه:

كى مى‏تواند پيش‏بينى كند كه به اين زودى كسى از ما به پايه قزوينى تواند رسيد!(4)

آثار

لوايح جامى به فرانسه و ترجمه آن به انگليسى به توسط وين فيلد ، لندن ، 1906 م .


1 . ابراهيم پورداود ، يادداشت‏هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .

2 . سيد حسن تقى زاده ، يادداشت‏هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 . از قزوينى روايت كرده‏اند كه گفته است اگر بخواهم «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» را بنويسم ، بايد قرآن را باز كنم و از روى آن به نقل بپردازم ، زيرا كه آدمى فراموشكار و خطاكار است .

3 . دكتر رضا زاده شفق ، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، بهمن ماه 1345 .

4 . ابراهيم پورداود ، يادداشت‏هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .

(592)


لباب اللباب عوفى ، جلد اوّل با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1906 م .

المعجم فى معايير اشعار العجم ، تأليف شمس الدين محمّد بن قيس رازى ، بيروت ، 1327 ق .

چهار مقاله نظامى عروضى سمرقندى با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1327 ق .

مرزبان نامه ، تأليف سعدالدين وراوينى ، ليدن ، 1327 ق .

تاريخ جهانگشاى ، تأليف علاء الدين عطاملك جوينى ، 3 جلد ، ليدن ، 37 ـ 1912 م .

مقاله انتقادى و تاريخى در باب كتاب نفثة المصدور تأليف محمّد نسوى ، به اهتمام عباس اقبال ، تهران ، 1308 .

شرح حال ابو سليمان منطقى سجستانى ، به اهتمام شالون سورن ، پاريس ، 1352 ق .

«تصحيح مقدمه قديم شاهنامه» ، در جلد دوّم بيست مقاله ، تهران ، 1313 و بعدا ، در كتاب هزاره فردوسى ، تهران ، 1322 .

رساله در شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى ، جلد پنجم تفسير رازى ، تهران ، 1315 .

رساله در شرح حال ممدوحين سعدى ، مجموعه سعدى نامه ، تهران ، 1316 .

تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى با مشاركت دكتر غنى ، تهران ، 1320 .

وفيّات معاصرين شامل شرح حال و تاريخ وفات بزرگان معاصر عالم اسلام و ايران (قسمتى از اين يادداشت‏ها در شماره‏هاى مجلّه يادگار چاپ شده است) .

تصحيح شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوّار المزار ، با مشاركت عباس اقبال ، تهران ، 1328 .

تصحيح سمط العلى للحضرة العليا (در تاريخ قراختائيان كرمان) ، تهران ، 1328 .

تصحيح عتبة الكتبه (مجموعه مراسلات ديوان سلطان سنجر) ، با مشاركت عباس اقبال ، 1329 .

يادداشهاى قزوينى ، به كوشش ايرج افشار ، در 10 مجلد ، تهران ، 1336 .

منابع

افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .

(593)


ــــ : «ضايعه جبران‏ناپذير» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 8/9 ، فروردين ـ ارديبهشت ، 1328 .

ـــــ : «علاّمه مرحوم محمّد قزوينى» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 10 ، خرداد 1328 .

اقبال ، عباس: «به ياد مرحوم علاّمه قزوينى» ، اطلاعات ماهانه ، سال دوّم ، شماره 4 ، تيرماه 1328 .

پورداود ، ابراهيم: در يادداشت‏هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .

تقى‏زاده ، سيد حسن: «يادى از قزوينى» ، يادداشت‏هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران 1336 .

دامغانى ، مهدى: «يادى از مرحوم قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 9 ، دى ماه 1340 .

سميعى ، غلامرضا: «علاّمه محمّد قزوينى» ، تماشا ، سال ششم ، شماره 6/285 ، شنبه 8 و 15 آبان 1355 .

فروغى ، محسن: «يادى از محمّد قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال پانزدهم ، شماره 4 ، تيرماه 1341 .

(594)


50

سيدمحمد محيط طباطبايى

(1371 ـ 1281 ه.ق)

غلامرضا گلى‏زواره

خاندان و خانوده

گروهى از سادات طباطبايى كه اولاد طاهرين على و فاطمه دختر احمد بن محمد بن رستم مى‏باشد در شهر زواره كه جزو موقوفات احمد مورد اشاره بر اولادش به شمار مى‏رود ساكن گرديدند و تعداد آنان به حدى رسيد كه اين ديار به مدينة السادات موسوم گرديد. يكى از طوايف اين سلسله به ميرزا آقاعلى از سادات مشهور طباطباى زواره منسوب هستند و به همين نام هم اشتهار دارند، منسوبين به وى تيره‏هايى را نيز تشكيل داده‏اند. سيد ابراهيم توحيدى از اين طايفه به شمار مى‏رود.(1)

سيد ابراهيم تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش ـ زواره ـ فراگرفت و در سنين جوانى به اصفهان سفر كرد و در مدارس علميه اين شهر تحصيل علوم حوزوى را پى‏گرفت. او بر اثر توانايى‏هاى درونى و اهتمام فوق‏العاده در زمره شاگردان برگزيده حكيم ميرزا جهانگيرخان قشقايى به شمار آمد و نزد وى شرح مطالع و شرح منظومه حاج ملاهادى سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصيرالدين طوسى را آموخت. در


1 . تاريخ اردستان، ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى، با اصلاحات و اضافات استاد مرتضى شفيعى اردستانى، بخش اول، ص 202 .

(595)


محضر آخوند ملا محمد كاشى نيز حكمت و عرفان را فراگرفت، فقه را نزد حاجى ميرزا هاشم چهارسويى فقيه معروف و حاج‏آقا منير، اصول را خدمت شيخ محمدعلى ثقة‏الاسلام نجفى و برادرش شيخ محمد تقى معروف به آقا نجفى تكميل كرد.(1) محيط طباطبايى مى‏گويد:

پدرم درس خوانده قديم بود از شاگردهاى مورد توجه ملا محمد كاشى حكيم معروف، جهانگيرخان قشقايى، ميرزا عبدالجواد شهشهانى رياضيدان بود. پدرم از كودكى ذوق شعرى و ادبى هم داشت و به همين دليل مزيد بر جنبه با سوادى به عنوان شاعر و اديب هم شناخته مى‏شد[در شعر فناء تخلص مى‏كرد [حافظه خوبى هم داشت هرچه خوانده بود همه را در حفظ داشت و در موقع لزوم همه را از حافظه مى‏خواند.(2)

نخستين بار سيدابراهيم در سال 1321 ه.ق قبل از مشروطه به تهران آمد و در سال 1324 ه.ق موقع نهضت مشروطه در تهران بود و همچنين در سالهاى 1326 ه.ق و 1328 و 1338 ه.ق در تهران اقامت داشت، او در اين شهر به حوزه درسى محروم آية‏اللّه‏ شيخ فضل‏اللّه‏ نورى راه يافت و در فقه و اصول از پرتوهاى پرفروغ اين عالم معروف استفاده كرد و به اين شاگردى افتخار مى‏نمود .

دكتر سيد محمدرضا جلالى نائينى مى‏نويسد:

سيد ابراهيم توحيدى در انقلاب مشروطه از اصفهان به تهران رفت و از افراد مؤمن و علاقه‏مند به نهضت آزادى از ستم بود و تا پيروزى مجاهدين و فتح تهران همكارى را ادامه داد ولى پس از فتح تهران از حركات برخى افراد افراطى و تُندرو متأثر شد و به زواره برگشت و به كار كشاورزى همّت گماشت و مادام‏العمر ديگر به سياست نپرداخت و اوقاتش را در امور زندگى و افاده و افاضه نسبت به طلاّب جوان محل مى‏گذرانيد.(3)

ولادت و تحصيلات مقدماتى در زوارده

در تاريخ 26 خرداد 1281 ه.ش مطابق نهم ربيع‏الاول سال 1320 ه.ق در قريه جزلا يا


1 . محيط طباطبايى عالم خود ساخته، سيد محمدرضا جلالى نائينى، مجله كلك، شهريور 1381، شماره 30 .

2 . رجال اصفهان، دكتر محمدباقر كتابى، ص 496 .

3 . محيط ادب (مجموعه سى گفتار به پاس پنجاه سال تحقيقات و مطالعات محيط طباطبايى)، ص 455.

(596)


گزلاى پايين واقع در هشت كيلومترى ظفرقند و پنجاه كيلومترى زواره كه ييلاق خانوادگى سيد ابراهيم توحيدى بود. كودكى ديده به جهان گشود كه پدرش او را سيد محمد ناميد. اين طفل دوران كودكى را در دامان پدر و مادرى فاضل و اهل تقوا و فضيلت سپرى كرد، هنوز به سن هفت سالگى كه پدرش براى اين كه فرزندش بتواند بطور منظم در زواره درس بخواند اين روستاى كوهستانى را فروخت و به تصور خويش كارى كرد كه خانواده‏اش نتوانند به بهانه استفاده از شرايط آب و هواى معتدل اين آبادى به آنجا بروند و آنقدر در آنجا بمانند كه رشته درس خواندن بچه‏ها قطع شود. زواره با وجود كوچكى و گمنامى سابقه فرهنگى خوبى داشت، فضلا، علما و شعراى متعددى از آن برخاسته بودند كه آخرين آنها حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه بود. در مكتب‏خانه‏هاى آن حدود دويست نفر درس مى‏خواندند و اين تعداد با توجه به كل سكنه زواره كه آن زمان سه هزار نفر بيش‏تر نبود درصدِ قابل توجهى را تشكيل مى‏داد و نظير اين ويژگى در ديگر شهرها كمتر ديده مى‏شد. يكى از مكتب‏داران ملا على حاج حسن بود كه فضل و كمالش با وجود آن كه پيش هيچ معلم و مُدّرسى نرفته بود حيرت‏انگيز بود(1) سيد محمد، با توصيه پدر از سال 1326 تا 1333 ه.ق نزد وى به تحصيل پرداخت و سپس از مكتب‏دار فاضل ديگرى به نام ملا محمدرضا آموزگار براى كسب معلومات استفاده كرد. پدرش در كودكى او را به «بقا» متخلّص كرد و اشعارى از وى با اين تخلّص تا سال 1302 ه.ش كه به تهران آمد در دست است. پس از تركِ مكتب، مقدمات ادبيات فارسى و عربى، مقدارى از رياضيات و نجوم را پيش پدر و مرحوم آموزگار آموخت و بنا به علاقه مادرش به تحصيل طب روى آورده و مقدارى از مقدمات طب قديم را از روى كتابهاى موجود فراگرفت.(2) در سالهاى پس از جنگ جهانى اول (1336 و 1337 ه.ق) در مدرسه لطفعلى‏خان ترشيزى زواره


1 . مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 232 ـ 230 .

2 . مدارس جديد در دوره قاجاريه، دكتر اقبال قاسمى پويا، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ص 52 .

(597)


قسمتى از آغاز معالم و كتابهاى طهارت و صلات (از شرح لمعه) را با ديگران نزد حاج سيد مرتضى عالم مرتضوى آموخت ولى با ظهور مشمشه (آنفلوآنزاى سال 1377 كه منجر به مرگ مادرش شد) اين ترتيب بهم خورد و درس مدرسه تعطيل شد. سيد محمد نيز به اين بيمارى واگير مبتلا شد و پس از بهبودى نسبى در سال 1338 ه.ق به مدت چهار ماه جهت تكميل معالجه مشمشه در ظاهر و در باطن جهت تحصيل در رشته طب به اصفهان رفت و در مدرسه كاسه‏گران در حجره‏اى كه محل اقامت سيد حسين مجمر (شاعر زواره‏اى) در عصر فتحعلى شاه و بعدا محل سُكناى حكيم جلوه بود سكونت اختيار نمود و پس از چهار ماه به زواره بازگشت. او سفر ديگرى هم در زمستان سال 1300 ه.ش به اصفهان نمود كه اين‏بار شش ماه در مدرسه مورد اشاره توقيف كرد و در اين مدت به تحصيل زمان فرانسه و مواد تحصيلى دوره اول متوسطه پرداخت و سپس به زواره مراجعت نمود.

در سال 1301 ه.ش مدرسه ابتدايى سادات زواره در محل مدرسه لطفعليخان ترشنوى تشكيل و تأسيس و به مديريت اسداللّه‏ خان كاوه‏زاده راه‏اندازى شد، محيط براى سامان‏دهى به امور اين مركز آموزشى به كاوه‏زاده كمك مى‏كرد و بعضى درسهاى مدرسه را تقبل كرد و خود نزد كاوه‏زاده زبان انگليسى مى‏آموخت.(1)

محيط اگرچه در زواره در امور كشاورزى، خانواده را كمك مى‏كرد امّا ذوق آموختن با پيش آمدن اين شرايط در او از ميان نرفت و در مواقع مختلف براى مذاكره، مباحثه متون درسى در خانه و يا مدرسه قديمى زواره وى را به همكارى و همراهى فرامى‏خواندند و كسى جز پدرش را نداشت كه بتواند نواقص كار را تكميل كند و بنابراين نمى‏توان گفت او در چنين موقعيتى ترك تحصيل نموده است. زيرا با وجود پرداختن به زراعت به موازات آن از مطالعه شخصى و آزاد و حتى تدريس با عنوان مباحثه و مذاكره غافل نمى‏ماند و برخى طلاّب جوانتر براى فراگيرى نكاتى درباره


1 . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 180 .

(598)


خلاصة الحساب، سى فصل فارسى، هيأت، صمديه، شرح سيوطى نزدش مى‏آمدند و او هم با همه اشتغالى كه در كار كشاورزى پيدا كرده بود اين فرصتها را از دست نمى‏داد و به اين ترتيب ارتباطش را با درس و تحصيل حفظ مى‏كرد و پيوسته مترصد فرصتى بود كه براى ادامه تحصيل از زواره بيرون برود. آن روزها مصادف با جنگ جهانى اول (1337 ـ 1333 ه.ق) بود و به دليل آشفتگى‏هاى سياسى اجتماعى ناشى از اين رخداد خونين و فرساينده مقدمات سفر براى محيط طباطبايى فراهم نمى‏گرديد، در سال 1337 ه.ق جنگ جهانى خاتمه يافته امّا در همين حال محيط از وجود مادرى فاضل و پارسا محروم گرديد و در سوگ او محزون گشت همين حادثه روح او را آنچنان آزرده ساخت كه تصميم گرفت وطن را به قصد اقامت در شهر ديگرى ترك گويد.(1)

عزيمت به تهران

محيط طباطبايى از دوران نوجوانى به روزنامه‏نگارى علاقه داشت. معلم روزنامه‏نويسى او مجموعه‏اى از روزنامه‏هاى تربيت و رعد بود كه در طول سالها پدرش آنها را جمع‏آورى كرده بود و وى از روى آنها مشق روزنامه‏نويسى مى‏نمود. او در اواخر فروردين سال 1302 ه.ش براى پيگيرى تحصيل (بنا به توصيه پدر) و براى روزنامه‏نگارى به سليقه خودش به سوى تهران حركت نمود. خودش از اين مهاجرت چنين ياد مى‏كند:

در فروردين 1302 به وسيله يك چهارپا و يك نفر از كشاورزان كريم‏آباد (از روستاهاى بلوك ريگستان زواره) كه دلش مى‏خواست شهر قم را زيارت نمايد از راه كاشان و قم رو به تهران حركت كرد. تقريبا اوايل ارديبهشت به تهران رسيديم و سفر ما دو هفته به طول انجاميد من مقدارى از راه را بر آن مال سوارى مى‏نشستم و مقدارى هم پياده طى طريق مى‏كردم.


1 . مجله تاريخ فرهنگ معاصر، همان، ص 233 .

(599)


ورود او به تهران مصادف با سوء رفتار رضاخان ـ وزير جنگ وقت ـ با مطبوعات شد. اين امر او را از فكر روزنامه‏نگارى منصرف نمود و چون مقدارى زبان فرانسه مى‏دانست در صدد تحصيل متوسطه برآمد و پس از يك سال دانش‏آموزى در دبيرستان قاجار، وارد دارالفنون شد و دوره شش ساله ادبى دارالفنون را در مدّت سه سال طى كرد و در ضمن يك ساله هم در مدرسه عالى حقوق درس خواند ولى از ادامه آن منصرف شد. در طى اين مدت زندگى سختى را در حجره‏اى از سراى حاج محمدعلى واقع در بازار تهران گذرانيد.(1)

در تابستان سال 1305 ه.ش سيد محمد محيط طباطبايى براى كار تعليم و تربيت به استخدام وزارت معارف به صورت قراردادى درآمد. در ابتدا به خوزستان رفت و مدت چهارسال در آنجا به امر تأسيس مدارس و تعليم دانش‏آموزان مشغول بود، در همين زمان به فراگيرى زبان‏انگليسى پرداخت. در اين مدت دو سال (سالهاى 1305 و 1306 ه.ش) به اتفاق چهار نفر ديگر، مدرسه شاهپور اهواز را بنيان نهاد و به معلّمى در آن پرداخت و دو سال هم (سالهاى 1308 ـ 1307 ه.ش) در خرمشهر نماينده معارف بود و رياست دبيرستان شرافت را به عهده داشت. محيط در اين‏باره مى‏گويد:

براى تدريس محلى را كه انتخاب كردم دور از تهران بود. هر وقت معلمى نبود از من خواهش مى‏كردند كه تو درس بده، چون فارسى، عربى و رياضى مى‏دانستم، در خارج از تهران كه بودم گاهى مدرسه اداره مى‏كردم و گاهى مدير فرهنگ بودم.(2)

در سال 1309 ه.ش از خوزستان به تهران انتقال يافت و در دبيرستانهاى شرف، دارالفنون، ايرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى كه تدريس تاريخ و جغرافيا و ادبيات پرداخت. پس از آن مدتى مديريت مدارس شرف و پانزده بهمن را عهده‏دار بود. او تا سال 1313 ه.ش در دبيرستان دارالفنون دبير تاريخ و جغرافيا بود و از اين


1 . مجله رهنمون، همان، ص 14 .

2 . همان، ص 15 .

(600)


سال تا سال 1323 ه.ش در خيابان مختارالسلطنه (مختارى) حوالى ايستگاه راه آهن منزل استيجارى داشت و آنگاه خانه‏اى كوچك با فروش سهميه ميراث والدين در زواره، در خيابان ژاله، كوى بيمارستان، خريد.

در ضمنِ انجام خدمت در وزارت فرهنگ از سال 1313 تا 1320 ه.ش متعهد درس تاريخ و جغرافياى شعبه ستوانى از دانشكده افسرى بود. در سال 1315 ـ 1314 ه.ش در دانشسراى مقدماتى پسران تهران به تدريس اشتغال داشت و در سال 1317 ه.ش در كميسيون نامگذارى خيابان‏ها در شهردارى سمت نمايندگى وزارت فرهنگ را داشت و كوشيد اسامى حكيمان، مشاهير مسلمان و اديبان برجسته را به عنوان نام خيابانها و كوچه‏هاى تهران تعيين كند. از سال 321 تا 1328 ه.ش زمانى دبير دبيرستانها و گاهى بازرس فنى بود و ضمنا از سال 1308 تا 1328 ه.ش ده‏بار براى اصلاح و تغيير برنامه مدارس از طرف وزارت فرهنگ دعوت شد، تا قبل از انتصاب به رايزنى فرهنگى ايران در كشور هند، عضو كميسيون كتابهاى درسى بود كه با شركت آقايان پروفسور فاطمى، دكتر هوشيار، على‏محمد عامرى، حبيب‏اللّه‏ صُبحى و دكتر فرهمندى (رئيس اداره نگارش) در وزارت فرهنگ تشكيل مى‏شد.(1)

در سال 1328 ه.ش از فرهنگ به وزارت اُمور خارجه انتقال يافت و وزيرخارجه وقت كه على‏اصغر حكمت بود، ايشان را به سمت رايزن فرهنگى ايران در هند انتخاب نمود. وى براى انجام اين مسؤوليت به دهلى رفت و ده سال در اين شهر اقامت گزيد. در تابستان 1330 ه.ش به رايزنى فرهنگى ايران در عراق، سوريه و لبنان برگزيده شد و تا سال 1334 ه.ش در كشورهاى عربى مشغول كار بود و غالبا در دمشق (مركز سوريه) سكونت داشت. در ضمن توقف در اين شهر به قاهره سفر مى‏نمود و از كتابخانه‏هاى معروف مصر بازديد كرد. در همين تاريخ مجددا خود را به وزارت آموزش و پرورش (فرهنگ) منتقل گردانيد و در آنجا به عنوان بازرس


1 . گلشن جلوه، ص 182 .

(601)


وزارت در كميسيون مطالعه و بررسى انتقادات رسيده برگزيده شد و تا پايان دوره خدمت عضو همين كميسيون بود تا آن كه در سال 1337 ه.ش بازنشسته گرديد.

محيط و دانشگاه

پس از اين دوران، فعاليتهاى محيط طباطبايى در عرصه تدريس استمرار يافت. در سال 1347 ه.ش دكتر فضل‏اللّه‏ رضا رئيس دانشگاه تهران از او دعوت كرد تا مدت تاريخ را در دانشكده ادبيات بر عهده بگيرد امّا نپذيرفت و در سال 1354 ه.ش به دعوت دكتر صدرالدين الهى سرپرست دانشكده ارتباطات در نيمه دوم سال تحصيلى 1355 ـ 1354 تدريس تاريخ مطبوعات را (از آغاز حكومت محمد شاه قاجار تا آغاز حكومت پهلوى) به عهده گرفت.(1)

دانشكده ادبيات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محيط طباطبايى خواست كه در خصوص نظام حكومت در ايران بعد از اسلام براى دانشجويان درس تاريخ در نخستين بخش از برنامه تحصيلى 1367 ـ 1366 مطالبى به صورت خطابه ايراد كند كه اين برنامه در ضمن دوازده گفتار انجام شد كه بعد اين مطالب مطرح شده به صورتى مدون و منظم درآمد تا دانشجويان كارشناسى ارشد تاريخ آن را به عنوان منبع درسى خود تلقى كنند. با اين وجود دانشگاه از اين محقّق تاريخ و فرهنگ استفاده لازم را ننمود. حق آن بود كه در دوران تأسيس دانشگاه وى به اين مركز علمى فراخوانده شود امّا صراحت و حق‏گويى او از يك طرف و غلبه روابط بر ضوابط از سوى ديگر راه را بر ايشان سدّ نمود ولى آن دانشور ستوده خصال خم به ابرو نياورد و يك عمر به افاضه، تعليم و تحرير پرداخت زيرا كه خدمت به معنى صحيح و واقعى هدف او بود، هرجا كه مى‏نشست دانشگاه همانجا بود.(2) دكتر عباس زرياب خويى مى‏گويد:

بانك اطلاعات ذهن و مغز محيط طباطبايى مانند كامپيوترهاى امروز آماده هرگونه


1 . گلشن جلوه، ص 183 .

2 . محيط ادب، سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى، مجله كلك .

(602)


معلومات و اطلاعات در زمينه ادب و فرهنگ و تاريخ ايران بود و شخص مى‏توانست بى‏هيچ مزد و منّتى از اين بحر محيط سودهاى لازم را ببرد اگرچه جامعه علمى و محيط دانشگاهى و متعلمان و دانشجويان وارد آمد و از اين راه خسارتى معنوى به بار آمد كه جبران آن ممكن نگرديد.(1)

دكتر عبدالحسين زرين‏كوب نيز يادآورى گرديده است:

همسالانش حق دوستى را رعايت نكرده بودند و استادى دانشگاه را كه حق او بود از او دريغ داشته بودند. حتى كسانى كه وى آنها را به شاگردى هم قبول نداشت چون به دانشگاه راه يافته بودند با شوخ چشمى و خودنگرى در مقابل او دم از استادى مى‏زدند. با بند و بست‏هاى رندانه حق او پايمان شده بود. قدر او ناشناخته مانده بود و اين برايش مايه ناخرسندى بود امّا به نوميدى نگراييد و در اندك مدت از سرآمدان عصر گشت.(2)

محيط طباطبايى هر هفته مقاله‏اى انتقادى و غالبا تند درباره دانشگاهها و مراكز علمى مى‏نوشت و عيبها و نقصها را بازگو مى‏كرد و شرايط يك دانشگاه و مركز علمى و پژوهشى واقعى را بيان مى‏نمود و مى‏گفت و مى‏نوشت كه استادِ محقق بايد چه صفات و خصوصياتى داشته باشد و بيشتر افراد مى‏گفتند چون محيط به دانشگاه راه نيافته چنين و چنان مى‏نويسد امّا حقيقت غير از اين بود و هنگامى كه پروفسور عنايت‏اللّه‏ رضا محيط طباطبايى را براى تدريس تاريخ به دانشگاه تهران دعوت كرد باز هم نوشت و بر اين‏گونه انتخاب اعتراض كرد و گفت: شما چگونه دريافتيد كه من براى تدريس تاريخ صلاحيت دارم امّا ادبيات عرب يا زبان و ادبيات فارسى يا عرفان و معارف اسلامى را نمى‏توانم درس بدهم همچنين در سال 1355 ه.ش كه دانشگاه ملى (شهيد بهشتى كنونى) درجه دكتراى افتخارى به وى اعطاء نمود بازهم به گفتارها و نوشته‏هاى انتقادى خود ادامه داد.(3)

هنگامى كه دانشگاه تهران تصويب كرد به آقايان احمد آرام، محمد پروين


1 . دنياى سخن، شماره 50، ص 12 .

2 . همان مأخذ، ص 14 .

3 . اظهارات دكتر ضياءالدين سجادى، مجله دنياى سخن، شماره 50 .

(603)


گنابادى، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى، فرنگيس شادمان، غلامحسين مصاحب و حبيب يغمايى دكتراى افتخارى بدهد تا نوعى حق‏شناسى نسبت به آنان شده باشد در جلسه‏اى كه در دفتر رئيس دانشگاه تشكيل شده بود، محيط طباطبايى جزو اسامى شايستگان دريافت اين عنوان قيد گرديده بود ولى چون دو تن از شركت كنندگان معترض بودند و موضوع مزبور تنها درباره محيط مسكوت ماند. چون اين حركت ناروا با مصلحت فرهنگى موافق نبود دانشگاه ملى پذيرفت به نشانه حق‏شناسى جامعه علمى كشور به مرحومان جلال‏الدين همايى، محيط طباطبايى و محمدتقى مصطفوى دكتراى افتخارى بدهد و چنين شد. ديگربار نخستين جايزه آثار ملى به منظور تقدير از خدمات محققان و دانشمندان ايرانى و خارجى از سوى انجمن آثار ملى در سال 1357 به مبلغ يك ميليون ريال براى مجموعه تحقيقات خدمات و آثار محيط طباطبايى به ايشان تعلق گرفت. در همين سال مجموعه مقالاتى از نوشته‏هاى ادباى كشور كه به پاس سالهاى دراز خدمت تحقيقى محيط به نام محيط ادب به چاپ رسيده بود در مجلس دوستانه فرهنگى توسط مرحوم دكتر على‏اكبر سياسى به ايشان اهدا گرديد. آخرين حق‏شناسى نسبت به مقام علمى محيط انتخاب ايشان به عضويت فرهنگستان زبان و ادب ايران در سال 1369 ه.ش بوده است.(1)

فعاليتهاى مطبوعاتى

هنگامى كه محيط طباطبايى در زواره اقامت داشت نسخه‏هاى غالب روزنامه‏هاى تهران براى چراغعلى‏خان سردار صولت بختيارى حاكم اردستان مى‏رسيد و توسط يكى از بستگان محيط كه در تشكيلات وى كارگذار بود اين روزنامه‏ها كه شامل ارشاد، ايران امروز، شهاب ثاقب، نوبهار، شورا، بامداد روشن بود در دسترس محيط قرار مى‏گرفت و به دقت سراپاى آنها را مى‏خواند. محيط طباطبايى در اين‏باره مى‏گويد:

از سال 1332 ه.ق با روزنامه آشنا شدم و در زواره كم و بيش به آن دست مى‏يافتيم. از


1 . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 305 .

(604)


طريق يكى از اقارب خود در دستگاه سردار صولت بختيارى در مزدآباد زواره منشى بود به روزنامه‏هايى كه وى پس از مطالعه به منشى خود مى‏داد دست پيدا مى‏كردم و مى‏خواندم. به مرور به روزنامه و تأثير آن در افكار عمومى تا حدى پى بردم و با اسلوب و نگارش آن آشنا شدم. در سال 1297 ه.ش پدرم از زواره به تهران رفت و مدت چند ماهى را كه در آنجا اقامت داشت شماره‏هاى روزانه روزنامه‏هاى ايران و رعد را برايم با پست به زواره مى‏فرستاد و هر وقت خودش به زواره مى‏آمد مقدارى روزنامه برايم مى‏آورد. در سال 1300 ه.ش كه به اصفهان رفتم و در آن شهر روزنامه‏هاى كوچكى مانند صداى اصفهان و غيره وجود داشت كه توانستم با مسوولان آنها ملاقات كنم و از كيفيت كارشان آگاه شوم. مرد مُعمّمى كه اهل گيلان بود و در اصفهان مى‏زيست و روزنامه‏اى جنجالى منتشر مى‏كرد از من كمك خواست براى نمونه مطلبى نوشتم و به او دادم اين نخستين اثرى بود كه از من بر روى كاغذ چاپ مى‏شد.(1)

محيط طباطبايى از سال 1306 ه.ش مقاله‏نويسى در روزنامه‏هايى چون شفق سرخ، ستاره جهان و ايران را تجربه كرد. اين مقالات دقت نظر او و توانايى‏هايش را در پژوهش‏هاى فرهنگى و ادبى به اثبات رسانيد. تجربه او در مديريت نشريات و مجله نويسى از سال 1317 ه.ش آغاز شد در اين سال مديريت رسمى مجله وزارت فرهنگ كه ابتدا «تعليم و تربيت» و سپس «آموزش و پرورش» نام گرفت به وى واگذار گرديد و از شماره 5 و 6 سال هشتم تا پايان دوره نهم مديرش بود.(2) سال 1320 ه.ش سرپرستى مجله موسيقى را تا چهار شماره عهده‏دار گشت. بعد از شهريور 1320 تا 1326 ه.ش دوباره در زمان قوام السلطنه محيط را منتشر كرد. بار اول سه شماره و بار دوم چهارده شماره از اين مجله منتشر گرديد و به علل گوناگون تمام مطالب يك شماره از آن را شخصا خودش تهيه مى‏كرد. تنوع مطالب مجله از گستردگى اطلاعات


1 . مجله محيط به انضمام خاطرات مطبوعاتى استاد محيط طباطبايى، مقدمه .

2 . مجله آينده، همان، ص 301 .

(605)


و ذهن پوياى نويسنده آن حكايت داشت.(1)

محيط طباطبايى نيروى فكرى، ذوقى و پژوهشى خود را در مدت پنجاه سال در مقاله نويسى و خطابه خوانى گذراند از جمله سخنانى است كه سالها هر هفته در برنامه مرزهاى دانش راديو گفت كه شماره‏اش از چهار صدو شصت مى‏گذرد. اين گفتارهاى شنيدنى براى مستمعان راديو گنج گرانبهايى بود.(2) برنامه مرزهاى دانش از سال 1338 ه.ش قريب به بيست سال ادامه داشت كه محيط در آن به بيان بسيارى از حقايق تاريخى، تمدن اسلامى و ادب فارسى پرداخت.(3)

استاد محيط طباطبايى در طول عمر پربار خويش در سمينارها و كنگره‏هاى متعددى شركت نموده و به آنها مقاله داده يا در اين مجامع به ايراد سخنرانى پرداخته است كه تعدادى از آنها به قرار ذيل است: هزاره فردوسى، ايران‏شناسى، تحقيقات ايرانى (در سطح بين‏الملل و با حضور خاورشناسان در پاريس) تعليم و تربيت در ميسور، شيخ طوسى، خواجه نصير طوسى، ابن سينا، مولوى، فارابى، ناصر خسرو، بيهقى، خواجه رشيدالدين فضل اللّه‏ همدانى، خوارزمى، نهج‏البلاغه، حافظ، سعدى و غزالى و همچنين در جلسات معرفى علمى مربوط به ملك الشعراى بهار، تاگور، مشير الدوله، محمدعلى فروغى، عباس اقبال آشتيانى و علامه اقبال لاهورى سخنرانى كرده و طى آنها به معرفى اين شخصيتها پرداخته است. مجموعه مقالاهاى محيط طباطبايى كه در جرايد درج شده به سه هزار مورد مى‏رسد كه دو هزار مقاله و هزار نوشتار هم به صورت يادداشت كوتاه مى‏باشد كه برادرش آقاى حاج سيد عبدالعلى فناء توحيدى با اهتمام وافر و تلاش توان‏فرسا آنها را از لابه‏لاى مطبوعات و نيز با مراجعه به كتابخانهاى گوناگون استخراج كرده و مطالعه نموده و رونويسى كرده است اين مجموعه كه در پنجاه جلد دست نويس جمع‏آورى و صحافى شده و از


1 . يادى از استاد، مجله رهنمون، همان، ص 15 .

2 . مجله آينده، همان تا ص 302 .

3 . رجال اصفهان، همان، ص 498 .

(606)


ميان چهل و چند مجله و روزنامه استخراج گرديده است . موارد نام برده و در كتابخانه‏اى با ارزش در خانه پدرى محيط كه هر يك معمارى سنتى دارد نگاهدارى مى‏شود، اميد مى‏رود با چاپ آنها علاقه‏مندان از اين گنجينه نفيس بهره‏بردارى كند.(1)

درياى دانش، چشمه فضيلت

استاد سيد محمد محيط طباطبايى را محققان و نويسندگان معاصرش، به عنوان دانشمندِ دل‏آگاه، محيط فضل و آداب، عالم خودساخته، ژرف‏نگر، محقق پرتلاش، محيط ادب و تاريخ و از مفاخر برجسته ادبى و فرهنگى معرفى كرده‏اند.(2)

اين فاضل نامدار خود مُعلّم و استاد خويش است او تنها سه سال و نيم به مدرسه رفته و بقيه عمر را به مطالعه و تحقيق گذرانده و در پرتو استعداد سرشار، حافظه قوى و ممارست در فراگيرى علم و ادب به حق يكى از شخصيتهاى برجسته فرهنگى عصر حاضر به شمار آمد، در علم تاريخ و جغرافيا و انساب سرآمد دانايان هم‏زمان خود است. فارسى درى را به حد اعلى مى‏دانست، به زبان عربى كاملاً تسلط داشت و با آن سخن مى‏گفت و مقاله مى‏نوشت، زبان انگليسى و فرانسه را به خوبى احاطه داشت و با زبانهاى ايرانى قبل از اسلام يعنى پهلوى، سُعدى، خوارزمى، اوستايى، سريانى نيز آشنايى كافى و لازم داشت.(3)

و اين در حالى است كه هيچ متن پارسى، عربى يا اروپايى را بر استادى نخوانده و نيز كسى او را در مورد زبان‏آموزى تعليم نداده است.(4) محيط طباطبايى خودش مى‏گويد:

درسى كه به كار دنيا و آخرت بخورد نخوانده‏ام، مدرسه‏اى كه قابل باشد نديده‏ام. سه سالى عنوان محصلى شعبه ادبيات دارالفنون و مدرسه حقوق داشتم ولى اگر اندكى به


1 . مجله رشد معلم، بهمن 1380، ص 10؛ روزنامه اطلاعات، 31 مرداد، 1381، شماره 22562 .

2 . ر.ك: محيط ادب .

3 . ميراث ماندگار، ج اول، ص 156 .

4 . مجله كلك، شهريور 1371، شماره 30، ص 270 .

(607)


خواندن و نوشتن آشنايى دارم ربطى به مدرسه ندارد. پيش خود شكسته بسته قدرى فارسى، عربى، فرانسه و انگليسى و خيلى كم آلمانى ياد گرفته‏ام تأليفى كه قابل باشد ندارم چند جزوه و رساله در برخى موضوعات به هم پيوسته‏ام.(1)

محيط، دانشمندى بودى كه زياد مى‏دانست و در رشته‏هاى گوناگون تاريخى و ادبى توغل و تجسّس كرده و بسيار كتاب و نسخه ديده بود و حافظه وسيع و سرشارش و علاقه وافرش موجب مى‏شد كه در هرگونه موضوع ادبى و تاريخى با هر كس كه لياقت و شايستگى داشت و مى‏توانست اهل مذاكره و مباحثه باشد به بحث و تجزيه و تحليل مسايل فرهنگى، تاريخى و ادبى بنشيند. حوصله بازگويى مطالب نوشته شده و بازجويى در مباحث نادانسته را داشت. جويندگان جوان را با مُدارا و وسعت‏نظر و در نهايت فروتنى مى‏پذيرفت و به راهنمايى پُرسندگان مى‏پرداخت.(2)

محيط طباطبايى از نظر علمى احاطه بسيار وسيعى نسبت به موضوعات گوناگون داشت، خيلى دقيق صحبت مى‏كرد، درباره موضوعى كه از آن به روشنى اطلاع نداشت با صراحت اظهار بى‏اطلاعى مى‏كرد و در مواردى كه شك داشت به ترديد خويش اشاره مى‏كرد و با وجود تتبّع و دقت در نقل مطالب از اشخاص، بسيار احتياط مى‏نمود.

محيط طباطبايى در تمام دوران زندگى پژوهش با مناعت و قناعت عجيبى روزگار را سپرى نمود و شور و شوق يادگرفتن و ياددادن ذاتى او و ملازم روح و روانش شده بود، از استادانش با تجليل و احترام ياد مى‏كرد و در برخورد با نظريات و عقايد مخالف بسيار ملايم و منطقى برخورد مى‏نمود اهداف مادى نداشت و تا پايان عمر در همان خانه قديمى زندگى كرد و آبروى علم و معرفت را به جيفه دنيا نفروخت، در ضمن آنكه به عنوان انديشمندى توانا در محافل خواص و عوام مطرح بود شخصى متواضع و متوكّل به شمار مى‏رفت، در توكل و تفويض امور به خداوند متعال نمونه


1 . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 300 .

2 . مأخذ قبل، ص 30 .

(608)


بود و هميشه قانع و شاكر بود و زاهد واقعى محسوب مى‏شد زيرا از دنيا بسيار كم گرفت و بسيار به جامعه تحويل داد. در بيان مطالب براى خواص و عوام قدرت شگرفى از خود بروز داد و به دليل همين ويژگى، عامّه مردم از درياى علمش استفاده مى‏نمودند و از اين رهگذر با فرهنگ و تاريخ ايران آشنا مى‏شدند.(1) هميشه آماده افاضه بود و هرگاه سؤالى از او مى‏شد بى‏مضايقه پرسنده را سيراب و كامياب روانه مى‏كرد و نااميد نمى‏ساخت.

به قول سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى:

محيط طباطبايى از جمله معدود نوادر دوران حاضر به شمار است كه سراسر عمر پر ثمر و پرافتخار و پربركت خود را وقف ترويج دانش و فرهنگ و ادب اين سرزمين نمود و حاصل كوشش هفتاد ساله خويش را از طريق چندين دهه استادى و تعليم و تربيت شاگردان و مستعدان و هزار مقاله تحقيقى و پانصد سخنرانى دانشمندانه در برنامه مرزهاى دانش و افاضات عالمانه در كنگره‏ها و كنفرانسهاى معتبر داخل و خارج كشور براى پژوهندگان مشتاق اين مرز و بوم باقى نهاد.(2)

و به قول دكتر محمدباقر كتابى:

محيط پژوهشگرى خلاّق و خستگى‏ناپذير، اديب و مورخى عاليقدر بود كه حقى عظيم بر ادب و فرهنگ اين مرز و بوم دارد و آثار ارزشمند او پاسدارى بزرگ بر ادبيات وسيع و غنى ايران و معارف اسلامى است. به جرأت مى‏توان گفت كه وى ميراث قرنها سخن و دانش و ادب بود كه قلمرو وسيعى از فرهنگ ما را روشن ساخت.(3)

ذوق و علاقه درونى اين دانشور به كشف حقيقت او را در طريق يافتن واقعيت‏ها از ميان منابع تاريخى مستند و آثار عُلماى سلف پر حوصله نموده است. از موقعى كه


1 . مجله رهنمون، همان، ص 22 و 31 .

2 . نامه دستنويس استاد انجوى شيرازى كه در سوم شهريور 1372 به برگزار كنندگان مراسم بزرگداشت محيط طباطبايى در زواره نوشته و متن آن در اختيار نگارنده است.

3 . رجال اصفهان، ص 495 .

(609)


كتاب نوروزنامه خيام انتشار يافت و او دريافت كه اين اثر نمى‏تواند به خيام متعلق باشد و متوجه شد كه موضوع خيام در ادبيات ايران گرفتار يك اشتباه تاريخى شده و بايد آن را روشن كرد تا روزى كه توانست نظر صريح خود را در اين باره ابراز كند سى سال طول كشيد. در تمام اين مدت ذهنش هرگز از پژوهش درباره اين موضوع خالى نشد و ذوق او هميشه به منفعت‏هاى مادى و تمايلات نفسانى رجحان داشت.(1)

او خود در مصاحبه‏اى مى‏گويد:

روحيه من هميشه طورى بود كه گرايش و تمايل عجيبى به بيان حقيقت داشتم و اين بيان گاهى ممكن بود درباره موضوعى باشد كه در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و يا درباره احقاق كلمه يا كتاب يا مطلبى باشد كه از آنها سلب حق شده بود. هر وقت با چنين مواردى روبرو شده‏ام دلم خواسته است با همه گرفتارى‏هايى كه احتمالش را مى‏دادم كارى كنم كه آن حق ولو خيلى كوچك را به آن كلمه يا اسم يا مطلب برگردانم و به اين ترتيب كارى كنم كه نه تنها اشتباهات موجود در آن زمينه از مسايل فرهنگى، ادبى، اجتماعى حل بشود بلكه حق نيز به حق‏دار برسد.(2)

او در جاى ديگر يادآور شده است:

هيچ وقت انسان نبايد حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مسائل دخالت بدهد. از نخستين بارى كه مشغول كار تحقيق شدم هيچ چيز در نظرم نبود جز خدا. به اين برخوردم كه همه سيل اين مطالبى كه به نام تاريخ روى همه انباشته‏اند پر از اشتباه است، پر از نارسايى است. عجله در گردآورى سبب شده كه دور ريخته نشود بنابراين به بيش از دويست و پنجاه موضوع كوچك و بزرگ، تاريخ و جغرافيا و رجال و مسايل مربوط به آن متدرجّا برخوردم و اصلاح كردم و راجع به آنها سختى گفتم يا چيزى نوشتم.(3)

براى شهيد مطهرى سخنرانيهاى محيط طباطبايى در مرزهاى دانش آنقدر


1 . گفتگو با محيط طباطبايى، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 238 .

2 . مأخذ قبل، ص 240 .

3 . كيهان فرهنگى، شماره 10، سال 1363، صفحه مصاحبه با محيط طباطبايى .

(610)


پرمحتوا بود و نكات تازه و مورد مراجعه داشت كه اكثر آنها را ضبط كرده بود و به دليل همين ويژگى است كه علامه سيد حسين طباطبايى از ارسال مقاله‏اى در خصوص مقام محيط طباطبايى براى درج در كتاب حيطه ادب به دليل كسالت قلبى و عصبى اظهار تأسف مى‏كند و از عقب افتادن بابت شركت در اين افتخار عذرخواهى مى‏كند و موقعيت ارزشمند او را در همين نامه كوتاه مى‏ستايد.

محيط طباطبايى با توجه به اين احاطه علمى به دانش خود مغرور نبود و مى‏گفت:

قبل از انجام هر كارى بخصوص قبل از پرداختن به كارهاى تحقيقى با التماس و استدعا از خداوند مى‏خواهم كه اگر انجام آن كار ممكن است به زبان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفيق انجام آن را به من ندهد.(1)

و خاطر نشان مى‏نمايد:

هيچ وقت قصدم اين نبود كه همه چيزى را كه آموخته‏ام تحويل مردم بدهم هميشه نيتم بر اين بود كه مردم چه اندازه مى‏توانند تحمل كنند و چه چيز برايشان مفيدتر است.(2)

او وقتى مشاهده كرد مورخان غربى و دانشمندان اروپايى و به تقليد از آنان برخى از روشنفكران ايرانى علوم و فلسفه را به دو بخش تقسيم مى‏كنند قرون قبل از ميلاد در يونان باستان، قرون بعد از رنسانس در اروپا و درباره سرنوشت علم و معرفت در دوره طولانى قرون وسطى يا سخنى نمى‏گويند يا آن را مسكوت و بلاتكليف مى‏گذارند و يا مى‏نويسند اعراب و مسلمانان علوم باقى‏مانده از يونان و ساير ملل را حفظ كرده و به اروپا تحويل دادند و بيش از اين درباره سهم بزرگ اسلام در تمدن جهان چيزى نمى‏گويند جز ويل دورانت و گوستاو لوبون به دفاع از فرهنگ اسلامى پرداخت و از نقش ارزنده متفكرانِ مسلمان در بوجود آوردن معارف غنى و ميراث گرانقدر علمى سخن گفت.(3)

 


1 . تاريخ فرهنگ معاصر، ص 243 .

2 . ميراث ماندگار، ج اوّل، ص 157 .

3 . ر.ك: به كتاب كوچك امّا پرنكته فرهنگ اسلامى، محيط طباطبايى.

(611)


در آن هنگامه تيرگى و تباهى و اختناق رژيم پهلوى و نفوذ صهيونيستها در دستگاه ادارى و سياسى ايران كه برخى نويسندگان با نوشتن مقالاتى در مجلات و جرايد از اسرائيل حمايت مى‏كردند و به تمجيد از صهيونيزم پرداختند و طرفداران فلسطين را عوام فريب ضد يهود و متعصب ناميدند كه فلسفه تاريخ را درك نمى‏كند محيط طباطبايى در سلسله مقالاتى كه در مجله تهران مصور به چاپ رسانيد حقيقت تاريخ قدس شريف را تمييز نمود، اين مطالب ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران قدس را مردود مى‏ساخت.(1)

او شعرهاى لطيفى درباره فلسطين سرود و دلبستگى خود را در اين سروده‏ها به صاحبان اصلى اين سرزمين نشان داد.

موقعى كه حكيم ميرزا طاهر تنكابنى از سوى عوامل رژيم رضاخان دستگير و به كاشان تبعيد گرديد محيط طباطبايى در همان دوران خفقان در روزنامه اطلاعات نوزدهم آبان 1319 ه.ش بر اين ستم اعتراض كرد و نوشت اين شخص بزرگ به گناه تنكابنى بودن از مال و دارايى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسيروار منتقل گشت.(2)

طبع لطيف

محيط طباطبايى علاوه بر جنبه‏هاى ادبى و تاريخى، ذوق شعرى نيز داشت و در اشعار «محيط» تخلّص مى‏كرد. از ايشان قريب به بيست هزار بيت شعر در دسترس مى‏باشد كه هنوز به صورت ديوان مستقلى درنيامده است. غالب اشعار در خصوص موضوعات اخلاقى و اجتماعى و به مناسبت وقايع مختلف مى‏باشد. نخستين اثر مكتوبش شعرى است درباره محرم‏الحرام كه در سال 1302 ه.ش به چاپ رسيده است.


1 . سيماى قدس مصلاى پيامبران، از نگارنده، ص 226 .

2 . تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكى، ج 6، ص 126 .

(612)


دكتر عبدالحسين زرين كوب در خصوص جنبه شاعر محيط طباطبايى مى‏نويسد:

بخش عمده اين سخنان موزون ناخرسندى‏هايى بود كه از سالهاى دور در قالب اين سخنان موزون آسان‏تر به بيان مى‏آمد. زبان نثرش زبان استدلال، مناقشه و تفاهم بود. ناخرسندى‏هايى كه او را به شكايت و ابراز تأسف وامى‏داشت در حوصله اين زبان نمى‏گنجد آنچه او آن را شعر مى‏خواند در حقيقت بثّ الشكوى بود. بيرون ريختن اندوهها و حسرتهاى در خاطر انباشته‏بود. دوست نداشت آنها را به زبان عادى، و ساده و خالى از آهنگ به بيان آورد. اين نكته او را به شعر و شاعرى كه از جوانى آن را كنار گذاشته بود، بازگرداند.(1)

يادآور مى‏شود ذوق شعرى اين انديشمند از دوران نوجوانى ظاهر گرديد و در آن دوران به سفارش پدر «بقا» تخلّص مى‏نمود كه بنا به گفته استاد سيد عبدالعلى فناء توحيدى (برادر استاد و تدوين كننده آثارش) تا سال 1302 ه.ش كه به تهران مهاجرت نمود با همين تخلّص شعر مى‏سرود و اين نمونه سروده‏ها اكنون در دسترس مى‏باشد ولى در اين سال تخلّص «محيط» را براى خود برگزيد. محيط خودش گفته است اشعارم قيافه غزل دارد امّا مطوّل است در ضمن قصيده هم نيست. نمونه‏اى از شعرش:

 سپيده دم كه نواى اذان به گوش مى‏آمد

 روان خفته در آغوش تن به هوش آمد

 مرا كه مردمك ديده شب نمى‏آسود

 ز شور بانك مؤذن توان و توش آمد

 دراى قافله شب كه مى‏گذشت از دور

 شكسته در بم و زير اذان به گوش آمد

 درون ساغر فيروز پرتو مى ناب

 به جلوه در نظر رند باده‏نوش آمد...

 

به سوى سراى جاويد

سر انجام اين بحر دانش و تحقيق در اواخر تيرماه سال 1371 ه.ش بر اثر زمين‏خوردگى دچار عفونت پوستى در ساق شد كه بر اثر اين عارضه مدت يك ماه در


1 . حكايت همچنان باقى، دكتر عبدالحسين زرين‏كوب، ص 403 .

(613)


بيمارستان بسترى گرديد. امّا در اين هنگام دچار اختلالات قلبى عروقى گشت و به دليل وقفه تنفسى در ظهر روز سه‏شنبه 27 مرداد 1371 ه.ش به سراى باقى شتافت. روز بعد مراسم تشييع از مدرسه عالى شهيد مطهرى با حضور اساتيد دانشگاه، استادان حوزه، فرهنگيان، دانشجويان و نيز دكتر حسن حبيبى معاول اول رئيس جمهور(در آن زمان)، دكتر على لاريجانى (وزير وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى) برگزار شد و پس از آن كه آية‏اللّه‏ امامى كاشانى بر پيكرش نماز خواند، سپس در شهرستان رى و در محوطه برج طغرل بدن آن محيط تحقيق به خاك سپرده شد.

مجلس ترحيم او روز يكشنبه اول شهريور در مدرسه عالى شهيد مطهرى، مراسم هفتم روز پنج شنبه پنجم شهريور بر سر مزارش و نيز مجلس ترحيمى در زادگاهش زواره در روز جمعه ششم شهريور و مراسم چهلمين روز، جمعه سوم مهرماه در تكيه نياوران و روز دهم شهريور در مسجد سيد اصفهان و مراسم سالگرد او روز پنج شنبه چهارم شهريور 1372 در حسينيه بزرگ زواره با حضور جمعى از اساتيد و محققان حوزه و دانشگاه و معاريف محلى و فرهنگيان زواره و اردستان برگزار گرديد.(1)

محيط طباطبايى در سال 1322 ه.ش ازدواج نمود كه ثمره آن پنج فرزند شامل دو فرزند پسر و سه فرزند دختر مى‏باشد، او از مال دنيا يك خانه محقر در خيابان ژاله، كوچه ناصر آذرى و يك كتابخانه پرارزش حاوى كتب نفيس چاپى و خطى برجاى گذاشت.


1 . گلشن جلوه، ص 185 .

(614)


51

سيدمحمد مهدى لاله‏زارى

(متولد 1324 ه.ق ـ متوفى 1402 ه.ق)

روح‏اللّه‏ عباسى

مرحوم آية‏اللّه‏ سيد محمدهادى لاله‏زارى فرزند حجة‏الاسلام والمسلمين آيت‏اللّه‏ سيد محمد صادق فرزند مرحوم عالم جليل سيد ابراهيم فرزند مرحوم سيد على‏اصغر حسينى تهرانى، از سلسله جليل و شريف سيادت مى‏باشد.

پدر بزرگوارش، مرحوم سيد محمدصادق لاله‏زارى، از استوانه‏هاى علمى جهان تشيع بود كه در سال (1300ق) در سامرا متولد شد و در تحت مراقبت و تربيت والد بزرگوارش عالم جليل مرحوم سيد ابراهيم پرورش يافت. ايشان قسمتى از سطوح را نزد مرحوم والدش و نيز برخى از فضلاء سامرا خواند و در حدود سال (1330ق) به اتفاق مرحوم والدش به تهران مسافرت نمود و فقه و اصول و بعضى از معقول را نزد علماء تهران خواند. مرحوم سيد محمد صادق لاله‏زارى پس از فوت پدر بزرگوارشان در سال (1333ق) و حمل جنازه‏اش به قم، به تهران مراجعت نمود و به جاى والدش در مسجدى كه در خيابان لاله‏زار تهران تأسيس نموده بود به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت گويند كه حضور ايشان و اقامه جماعت، باعث تحويل عجيبى در كسبه و اصناف خيابان مزبور داشت.

مرحوم سيد محمدصادق لاله‏زارى فرزندان برومندى داشت كه همگى از علماء

(615)


معاصر مى‏باشند:

1 ـ مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج سيد محمدمهدى حسينى لاله‏زارى .

2 ـ جناب حجة‏الاسلام والمسلمين حاج سيدمحمد حسين لاله‏زارى (فرزند دوم ايشان) .

3 ـ جناب حجة‏الاسلام آقاى حاج سيد عبدالصاحب لاله‏زارى .

ولادت آيت‏اللّه‏ سيد محمدمهدى لاله‏زارى

پس از ازدواج مرحوم سيد محمدصادق لاله‏زارى با همسر مكرمه‏شان، مرحوم آيت‏اللّه‏ سيد محمدمهدى لاله‏زارى در سال (1324ه.ق) در بيت شريف سيادت و علم و تقوا پا به عرصه گيتى نهاد.

مراحل تحصيل

ايشان سطوح را در خدمت شيخ مهدى نورى و ميرزا طاهر تنكابنى خواند و براى ادامه تحصيل در زمان آيت‏اللّه‏ ميرزا محمدتقى شيرازى به نجف اشرف هجرت نمود و پس از مدتى اقامت به ايران مراجعت كرد و باز در سال (1342ق) دوباره به نجف اشرف برگشت و در مدت اقامت خود در نجف اشرف اصول را در محضر آيت‏اللّه‏ مشكينى تكميل نمود و به مدت 12 سال از دروس آيت‏اللّه‏ اصفهانى و آيت‏اللّه‏ آقاضياء عراقى و آيت‏اللّه‏ حاج شيخ كاظم شيرازى استفاده نمود و در سال (1360ق) براى ترويج شريعت اسلام به ايران بازگشت و در تهران رحل اقامت افكند و براى آخرين‏بار در سال (1370ق) مشرف به نجف اشرف گرديد پس از دو سال توقف در سال (1372ق) به ايران بازگشت و در مجاورت حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى سكنى گزيد.

جلسات اتفاقيون

مرحوم لاله‏زارى پس از بازگشت به ايران سعى و كوشش بسيارى در ترويج فرهنگ

(616)


عمومى نمود و براى همين منظور با بيان موثر و شيواى خود جوانان بسيارى را با فرهنگ اسلامى و علوى آشنا و تربيت نمود و در راستاى رسيدن به اين هدف والا جلساتى را در بسيارى از نقاط تهران تشكيل داد كه به نام اتفاقيون و ولى عصر(عج) مشهور بود. اين جلسات در روزها و شبهاى جمعه تشكيل مى‏شد و جوانان در آن به سوگوارى پرداخته و نيز از بيانات ارزشمند مرحوم لاله‏زارى بهره‏مند مى‏شدند.

آثار علمى

مرحوم لاله‏زارى در مدت تبليغ و ترويج اسلام از تأليف و تحقيق به دور نبوده و در اين مدت آثارى از خود بر جاى نهادند كه عبارت‏اند از:

1 ـ تقريرات اصول آيت‏اللّه‏ مشكينى

2 ـ تقريرات اصول آقاضياء عراقى

3 ـ تقريرات اصول آيت‏اللّه‏ نائينى ـ مباحث الفاظ ـ

4 ـ تقريرات فقه آيت‏اللّه‏ اصفهانى

5 ـ رساله عمليه

قابل ذكر است كه تمام كتب مذكوره ايشان به صورت مخطوط مى‏باشد.

بناهاى ساخته شده به همّت آيت‏اللّه‏ لاله‏زارى

مرحوم لاله‏زارى همّت والايى در ساخت مساجد و مدارس و بناهاى فرهنگى داشت و در اين راه كوشش بسيارى نمود و از خود آثارى بر جاى نهاد كه همگى به همّت ايشان ساخته شد، كه عبارت‏اند از:

1 ـ مدرسه آيت‏اللّه‏ لاله‏زارى

اين مدرسه در شهر رى واقع است كه با همّت مرحوم لاله‏زارى ساخته شده است. نام اين مدرسه در اصل به‏نام مرحوم آيت‏اللّه‏ بروجردى گذاشته شد ولى مردم آن را به نام مرحوم لاله‏زارى ياد مى‏كند.

(617)


2 ـ حوزه علميه شهر رى

3 ـ مسجد خاتم النبيين

اين مسجد كه از جمله بزرگترين و زيباترين مساجد شهر رى مى‏باشد، در خيابان حضرتى (مظفرى) ساخته شده است و داراى يك مناره بسيار بلند به طول چهل متر مى‏باشد.

مرحوم لاله‏زارى براى خود مقبره‏اى در اين مسجد تهيه كرده بودند كه پس از فوت در همانجا به خاك سپرده شدند.

4 ـ مسجد لاله‏زارى

اين مسجد در جنب مدرسه علميه‏اش ساخته شده است.

5 ـ مسجد لاله‏زارى

اين مسجد در خيابان لاله‏زار تهران بنا شده است.

6 ـ مسجد قائم(عج)

7 ـ مسجد بى‏بى

اين مسجد در سر سه راه سپهسالار ساخته شده است.

8 ـ مسجد سلمان

اين مسجد در خيابان شهباز ساخته شده است.

9 ـ مسجد حاج حسن قنبرى

10 ـ مسجد اباذر

و نيز مساجد ديگر در تهران و حومه كه به همّت ايشان بنا شده است. صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران درباره مرحوم لاله‏زارى و همّت ايشان در ساخت مساجد در كتاب خود آورده است كه:

آيت‏اللّه‏ لاله‏زارى عالمى عامل و فاضلى كامل و فقيهى ناطق بود و در ايجاد و بناى مساجد و مدارس سهمى بليغ و همّتى عالى و بلند داشت. بيانش بسيار جذّاب و شيرين

(618)


و منبرش بى‏اندازه مؤثر و نافذ بود او در زمان خود اول عالم و روحانى متنفذ شهر رى بود و بسيارى از مردم رى و تهران دست ارادت به وى داده و دلباخته بيانات سودمند و مفيد او بودند.(1)

درگذشت

و بالاخره مرحوم آيت‏اللّه‏ لاله‏زارى پس از عمرى پارسايى و زهد و خدمت به خلق خدا در جمادى‏الثانى سال 1402 و در ايام شهادت مادر مظلومه‏اش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام چهره در نقاب خاك كشيد و دار فانى را وداع گفت و جنازه‏اش پس از تشييع در مقبره شخصى خود كه قبلاً تهيه ديده بود به خاك سپرده شد.(2)

 


1 . گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 543 .

2 . منابع شرح حال مرحوم لاله‏زارى: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 640 و اختران فروزان رى و تهران، ص 292 .

(619)


52

محمّد هاشم

(1257 ـ 1319 ش)

حامد خرسند

عالم و شاعر ، متخلص به افسر . ملقب به شيخ الرييس .

وى از نوادگان فتحعلى شاه قاجار بود . در سبزوار به دنيا آمد و علوم مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت . فقه و اصول را نزد حاج ميرزا حسين مجتهد سبزوارى و علم رياضى و كلام و فلسفه را از محضر حاج ميرزا حسن حكيم و افتخار الحكماء آموخت .

وى با اينكه معمم بود وارد خدمات دولتى شد و سمتهاى مختلفى را چون نمايندگى مجلس شوراى ملى در چندين دوره عهده‏دار بود .

افسر از مؤسسان انجمن ادبى ايران بود و سال‏ها جلسات انجمن به رياست او اداره مى‏شد .

چون به لهجه غليظ سبزوارى صحبت مى‏كرد ، روزنامه ناهيد به او لقب چلچلة الوكلاء داده بود . او در تهران درگذشت . آرامگاهش در امامزاده عبداللّه‏ است . كليات اشعار او در حدود چهار هزار بيت است كه با مقدمه و تصحيح عبدالرحمان پارسا انتشار يافته و قسمتى از آن به نام پندنامه افسر در شيراز به طبع رسيده است .

(620)


منابع

    ادبيات معاصر (16 ـ 17) ، دويست سخنور (25 ـ 26) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/238 ـ 239) ، سخنوران نامى (2/57 ـ 72) ، سخنوران نامى معاصر (1/305 ـ 311) ، شرح حال رجال (6/254 ـ 255) ، فرهنگ سخنوران (73) ، گلزار معانى (77 ـ 83) ، مؤلفين كتب چاپى (6/746 ـ 747) ، يادداشت‏هاى قزوينى (8/152) ، يادگار (س 3 ، ش 3 ، ص 36 ـ 37) .

(621)


53

محمد هزار جريبى

مرحوم حاج شيخ محمد هزار جريبى مازندرانى از اجلاّ فضلا و اكابر مدرسين مشهد مقدس و عالمى اديب و فاضلى اريب و داراى مقام علم و كمال و ورع و تقوا بود . او در حدود سال 1274 قمرى در هزار جريب متولّد شد و براى تحصيل به مشهد مهاجرت نمود و مقامات و سطوح را از علماء مشهد فرا گرفته و بعد از محضر و دراسات مرحوم آقاى آقا ميرزا محمد آقازاده كفايى و آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا حسين قمى طباطبايى و بزرگان ديگر استفاده نموده تا به مقام منيع علم و اجتهاد نايل شد . او سپس براى معالجه كسالت ريوى و سل سينه به تهران مسافرت كرد و در شهر رى در مجاورت صحن مطّهر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام اقامت نمود و پس از چند سال به قم آمده و به نگارنده وارد شد و مورد تجليل و احترام مراجع و زعماء ثلاثه آن زمان قرار گرفت . آنان اصرار بسيار نمودند كه در قم توقف و اقامت نمايد ولى براى كسالتشان نپذيرفتند و پس از ده روز توقف به شهر رى حركت نموده و در روز ورودش قبل از رفتن به منزلش در سر حمام بازار شهر رى در سال 1359 در سن 75 سالگى رحلت نمود و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون شدد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

(622)


54

محمود جم

در سال 1264 خوشيدى در تبريز تولد يافته و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز نزد دكتر كوپن داروساز فرانسوى و طبيب وليعهد بعنوان مترجم مشغول بكار شد و در اين ايام با وليعهد هم آشنا و رفت و آمد پيدا كرد . پس از مدتى اشتغال بكار ، در آنجا ، دارو خانه دكتر كوپن به وى واگذار شد .

در 1288 خورشيدى از تبريز به تهران آمد و به عنوان مترجم در اداره گمرك وارد خدمت شد و پس از مدتى خدمت در اداره مزبور به علت كمى حقوق به شغل مترجمى در سفارت فرانسه مشغول بكار گرديد و مدت هشت سال در سفارت مزبور مشغول بكار بود و مى‏گويند كه در اين ايام به اتفاق كاردار سفارت فرانسه به قله دماوند صعود كرده است .

در اين سال‏ها ، كه در سفارت فرانسه مترجم بود ، با خواهر عباسقلى خان نواب ، دبير سوم سفارت انگليس ، و حسينقلى خان نوّاب ازدواج نمود و نردبان ترقى او از اين تاريخ آغاز مى‏شود و پس از فوت او زن ديگرى اختيار نمود ... در سال 1298 خورشيدى بنا به دستور وثوق الدوله نخست وزير وقت به وزارت دارايى بازگشت و عهده‏دار رياست انبار غله دولتى گرديد و معاونش تقى عظيمى بود . انبار غله به جهاتى اهميت زيادى داشت يك موقعى رياستش با ميرزا اسماعيل خان بود و بعد به عهده محمود جم واگذار شد . پس از چندى به پيشنهاد وثوق الدوله و تصويب احمد شاه لقب مدير الملك گرفت و پيشكار دارايى تهران و سپس به سمت خزانه دارى كل منصوب گرديد .

(623)


در كودتا در كابينه سيد ضياء در 1299 به وزارتخارجه منصوب و سپس در فروردين 1300 به سمت وزارت داراى معرفى شد . در كابينه حسن پيرنيا در همين سال بدوا به كفالت وزارت دارايى منصوب و بعد وزير گرديد . پس از سقوط كابينه مشير الدوله در كابينه دويم قوام السلطنه بار ديگر جم در خزانه دارى مشغول خدمت شده و مدتى هم رياست انبار غله را به او سپردند.

در كابينه رضاخان سردار سپه در سال 1320 و 1302 خورشيدى وزير دارايى بود .

در سال 1304 در نخستين كابينه فروغى ، جم به معاونت نخست وزيرى منصوب شد .

در 1305 به استاندارى كرمان در 1306 در كابينه مخبر السلطنه هدايت به وزارت فوائد عامه معرفى گرديد و در 1308 به استاندارى خراسان و چهار سال تمام در خراسان بود .

در سال 1312 خورشيدى از خراسان احضار و به وزارت كشور منصوب گرديد .

در سال 1314 به جاى محمّد على فروغى ذكاء الملك نخست وزير گرديد .

جم تا استعفاى رضاشاه پهلوى از سلطنت در سال 1320 وزير دربار بود در اين سال سفير كبير ايران در مصر شد . هنگام ترميم كابينه احمد قوام در سال 1326 جم به سمت وزير جنگ معرفى گرديد . پس از سقوط كابينه احمد قوام دوباره جم در سال 1326 وزير دربار شد . در 1327 به سفارت رم گزيده شد .

در سال 1335 در دوره سوم و چهارم مجلس سنا به سناتورى كرمان انتخاب شد و همين طور در سمت سناتورى بسر مى‏برد تا اينكه در مردادماه 1348 خورشيدى در سن 85 سالگى در تهران درگذشت و در ابن بابويه به‏خاك سپرده شد .

منابع

    رجال بامداد ، ج 3 ، ص 283 .

(624)


55

محمود حلبى

فاطمه محجوبى(1)

ولادت و تحصيل

در سيزدهم جمادى الاولى سال (1318 قمرى) در مشهد زاده شد . پدرش ، مرحوم حاج شيخ غلامرضا ، اصلاً از مردمِ مشهد بود و نواده اعلم العلماى بيرجندى . او از راه كسب و كار ، روزگار مى‏گذراند و افتخارش ذاكرى خالصانه سروَر شهيدان ، حضرت ابا عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام بود و از اين‏رو لقب «ذاكر» را براى خود برگزيده بود . مادرش اصلاً كرمانى بود و در آغاز كودكى همراه خانواده به مشهد منتقل شده و به تعبير استاد ، به حريمِ امام هشتم عليه‏السلام پناه آورده بود . اين مولود را «محمود» ناميدند و از همان آغاز ، شهد عشق به آستان سيّد الشّهدا عليه‏السلام را در كامش فرو ريختند . او هرگاه از پدر و مادر و جدّه‏اش ياد مى‏كرد ، اين نكته را با تأكيد تمام باز مى‏گفت .

پدرش ماجرايى ديگر داشت ، دلباخته حسين بن على عليهماالسلام بود و رأفتِ امام هشتم عليه‏السلام را از جان و دل باور داشت و به ظهورِ محتوم امام عصر عليه‏السلام به راستى معتقد بود و اين همه را همواره به فرزندان يادآورى مى‏كرد . با آنكه خود از دانش دينى بهره داشت و نيل فرزندش به كمالات معنوى و علمى را ارج مى‏نهاد ، از او خواسته بود كه در جوار امام هشتم عليه‏السلام ، در حوزه علمى مشهد ، به تحصيل بپردازد؛ نه از آن‏رو كه


1 . اين زيست‏نامه از كتاب «طلايه دار آفتاب» گزينش شده است .

(625)


حوزه‏هاى علمىِ بزرگ شيعه را نمى‏پسنديد ، بلكه بركات روضه رضوى را بى حدّ و مرز مى‏دانست . در آغاز نوجوانىِ فرزند ، او را به حرمِ مطهّر برد و با تشريفاتى خاص به امام رضا عليه‏السلام سپرد و به وى سفارش كرد كه از اين پس ، امام را پدر خود بداند و هر چه مى‏خواهد از آن امام بطلبد . پدر ، روزهاى جمعه را به آمادگى براى فيضِ لقاء و دركِ حضور مى‏گذراند و آنگونه كه استاد نقل مى‏كرد ، حالى خوش داشت؛ با امام غايب از نظر ، نجوا مى‏كرد؛ اشك بر گونه‏هايش مى‏نشست و با شمشيرِ آخته به نشانه جانبازى در راه دين ، تمنّاى ظهور داشت .

محمود را به رسم معهود ، به مكتب‏خانه فرستادند . مقدّمات خواندن و نوشتن ، قرآن و برخى كتاب‏هاى فارسى را در آنجا آموخت . سپس به توصيه و تشويق و حمايت مستمرّ پدر ، تحصيل رسمى دينى را آغاز كرد . ادبيّات را بعد از گذراندنِ دوره‏هاى مقدّماتى نزد استاد مبرّز و نامىِ ادب فارسى و عربى ، مرحوم ميرزا عبدالجواد نيشابورى معروف به اديب نيشابورى يا اديب اوّل ، فراگرفت .

اديب اوّل ، از مدرّسان كم‏نظيرِ حوزه‏هاى علميّه در رشته ادبيّات بود . آگاهى عميق او از شاخه‏هاى مختلف ادبِ عربى و فارسى ، پُركارى و كثرت مطالعه ، قريحه شعرى و ذوقى ، آشنائيش با علوم و فنون مختلف از يك سو و اخلاق فاضله و كرامت نفس از سوى ديگر ، و از هم مهم‏تر شاگردپرورى و مراقبت در رعايت قواعد زبان و لغت ، از اديب ، شخصيّتى محبوب و استادى مسلّم و اثرگذار ساخته بود و بيشتر كسانى كه محضر او را در درسهاى مختلف ، به ويژه شرح مطوّل تفتازانى درك كرده بودند ، در اين اوصاف از او نقش گرفته بودند . بسيارى از آنان ، استادانِ بنامِ ادب فارسى و عربى در حوزه‏ها و دانشگاه‏ها شدند و غالبا مانند اديب ، در درست‏نويسى و درست‏گويى دقيق بودند؛ مرحوم حجّة الاسلام والمسلمين شيخ محمّد تقى نيشابورى ، معروف به اديب دوم ، سيّد محمّد فرزان و بديع الزّمانِ فروزان‏فر ، از اين زمره بودند . استاد بزرگوارِ ما نيز چنين بود . نثر شيوا و استوار او در نوشته‏هايش مشهود بود . تسلّط او

(626)


بر شعرِ عربى و فارسى ، محفوظاتش از اشعار نغز و بليغ شاعران نامورِ فارسى ـ بويژه اشعارى كه در منقبت حضرات معصومين عليهم‏السلام سروده شده است ـ تذكار او به ضبط و تلفّظِ درستِ كلمات ، حتّى در حين خطابه و در هنگام درس ، هنوز بر خاطر شاگردان و مستمعان مانده است و از مراقبت او ، خصوصا نسبت به شاگردان ، براى آنكه كلمات و عبارات را نادرست به كار نبرند ، نكته‏ها و خاطرات شيرين در ذهن‏هاست .

استاد ، دروس سطح مقدّماتىِ فقه و اصول و منطق را نيز نزد مدرّسان مشهور و برجسته آن روزگار مشهد ، چون مرحوم حاجى محقّق ، ميرزا محمّد باقر مدرّس رضوى و حاج ميرزا جعفر شهرستانى فرا گرفت . سطوح عالى را از افادات مرحوم آيت اللّه‏ حاج شيخ محمّد نهاوندى و مرحوم آيت اللّه‏ حاج ميرزا احمد كفائى بهره برد و سپس براى آموختن دوره عالى حكمت و فلسفه اسلامى و خواندن متونى چون اشارات و شرح آن ، اسفار و بعضى ديگر از كتاب‏هاى فلسفى ، ابتدا در درس حاجى فاضل خراسانى حاضر شد و سپس به حلقه درسىِ استاد بزرگِ فلسفه حوزه مشهد ، مرحوم آقا بزرگ شهيدى پيوست .

آقا بزرگ حكيم (شهيدى) فرزند ميرزا ذبيح اللّه‏ بن ميرزا مهدى شهيد ، از برجسته‏ترين حكما و متألّهينِ عصر و از رجالِ پاكدامن و وارسته خراسان بود كه در تهران از حكيم شهير ميرزا ابوالحسن جلوه و ميرزا ابراهيم گيلانى وبنا به پاره‏اى گزارش‏ها ، در نجف نيز ساليانى از محضر آخوند خراسانى بهره‏مند شد و پس از آن به مشهد مقدّس بازگشت و متجاوز از 23 سال به تدريس شرح لمعه و شرح قوشچى و اشارات و شوارق و شرحِ منظومه و اسفار و امثالِ آن پرداخت و به اعتراف اهل فن ، از برجسته‏ترين اساتيد حكمت مشّاء و به بيان مكرّر مرحوم استاد ، «ملاّ تر از حاج ملاّ هادى سبزوارى» بود . فرزند ارجمند او آقا ميرزا مهدى نيز از كبارِ علماى عصر به شمار مى‏رفت كه بعضى از افاضل خراسان از جمله استاد شهيد مرتضى مطهّرى از شاگردان او بودند .

(627)


براى درس خارج اصول به محضر مرحوم آيت اللّه‏ حاج ميرزا محمّد كفايى معروف به آقازاده رسيد و خارج فقه را در درس استوانه فقاهت و تقوا ، مرحوم آيت اللّه‏ حاج آقا حسين قمى طباطبايى شركت كرد . هر يك از اين استادان ، سهمى خاص در تربيت و تعليم او داشتند . دقّت‏نظر ، پافشارى بر فهم متون ، قوّتِ استدلال ، متانت علمى ، التزام به لوازم ادلّه عقلى ، تقوا و وارستگى ، آزادمنشى و غيرت دينى ، عمدتا از آثارِ ارجمندِ شاگردىِ استاد در مكتب اين مدرّسان و اساتيد بود . استاد در گفتگو با دوستان و شاگردان ، به انگيزه تربيت و تهذيبِ آنان ، همواره به خصالِ ستوده استادانش اشارت داشت و مدارجِ علمى و اخلاقى آنان را بر مى‏شمرد . از صراحت لهجه و ديانت و تقواى آقاى بزرگ شهيدى و تلاش او در گسترش فرهنگِ شيعى و نشر تعاليم مذهب جعفرى نكته‏ها مى‏گفت؛ آقازاده ، حاج ميرزا محمّد كفايى ، فرزند علاّمه آيت اللّه‏ آخوند ملاّ محمّد كاظم خراسانى (صاحب كفايه)را ـ كه مرتبت بلند علمى او براى انبوهِ شاگردان درس خارجش و علما و فضلاىِ خراسانى زبانزد بود تا آنكه داراى رياست تامّه و مرجعيّت عامّه گرديد ـ عالمى روشنفكر و زمان‏شناس مى‏دانست؛ و فقيه بزرگ ، مرحوم آيت اللّه‏ حاج آقا حسين قمى طباطبايى را گذشته از مرتبت بلند فقهى ، به خاطر تقوا و احتياط‏هاى دقيق ، مراقبتِ از نفس ، تصلّب در دين و پاسدارى از ارزش‏ها و آموزه‏ها و شعائرِ دينى با حفظ همه جوانب و مراتب ، مى‏ستود . به او ارادتى خاص داشت و برايش احترامى عظيم قائل بود .

استاد همچنين از فقيه پارسا مرحوم آيت اللّه‏ آقا سيّد على سيستانى به نيكى و عظمت ياد مى‏كرد . ظاهرا نزد او درس نخوانده بود امّا از راهنمايى‏ها و ارشاداتش در انتخاب روش و موادّ درسى ، بهره‏هاى بسيار برده بود و بويژه تحت تأثير پيوندِ استوار ولايىِ او با ائمه اطهار عليهم‏السلام و ارادت و ارتباط خاصّ و خالصانه‏اش با آينه عصمت حق ، حضرت زهرا عليهاالسلام بود .

گرايش به سير در مقامات معنوى و كسب مدارج روحى ، از همان آغاز جوانى ،

(628)


استاد را شيفته عارف سالك ، مرحوم مبرور حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى كرد . وقوع حادثه بيمارىِ صعب العِلاج براى او در راه بازگشت از سفر كربلا و درمان‏شدن بر دست حاج شيخ ، به پيوند ناگسستنىِ استاد با حاج شيخ انجاميد .

تقدير اين بود كه استاد از حضور اين عالم عامل در مشهد ، اغتنام فرصت كند و با نظارت و ارشاد او در وادىِ سلوكِ شرعى گام نهد و به مقامات بلند معنوى و تواناييهاى روحى نايل شود و البتّه ، به اقتضاى مقام ، لب فرو بندد و جز به ضرورت ، از اين تجربه شيرين گزارش ندهد . دوستى و ارتباطِ استاد با حاج شيخ ، ارتباطى وثيق بود و تا آخرين لحظه‏هاى زندگى شيخ ، ادامه يافت . در اين زمانِ نسبتا دراز ، چه دقيقه‏ها كه از چشم تيزبينِ استاد گذشت و از آنها نكته‏ها آموخت امّا همواره ديگران را از عواقب خطيرِ كسب قدرت‏هاى نفسى ، از جمله بروزِ پديده غرور و احساسِ عدم نياز به مددجويى از خداوند و ائمه و ادعيه مأثوره ، برحذر مى‏داشت .

حضور مرتّب هفتگى حاج شيخ در منزل استاد در روزهاى پنجشنبه و شب‏هاى جمعه ، موجب شد كه بسيارى از ويژگى‏هاى روحى و مزاياى اخلاقىِ آن مرد بر ايشان مكشوف شود و در تكوين جنبه‏هاى اخلاقى و معنوىِ وى تأثيرى انكارناپذير داشته باشد . برخى از قضاياى منسوب به حاج شيخ را فقط استاد نقل كرده بود و در واقع تنها او بود كه اين ماجراها را مى‏دانست . با اين همه ، در مقام بيان ابعاد گوناگون شخصيّتِ شيخ ، بيش از هر چيز ، دو مزيّت را باز مى‏گفت: يكى التزام به شريعت و تكريمِ فقاهت و ديگرى مردمْ دوستى و گره‏گشايى .

استاد پس از گذراندن مراحل درسى به موازات تكميلِ مدارج بالاتر ، به شيوه رايج حوزه‏هاى علمى ، كار تدريس مقدّمات و سطح را آغاز كرد و ديرى نپاييد كه مدرّسى به‏نام شد و تا آنجا پيش رفت كه كتاب‏هاى درسى سطوح عالى مانند قوانين الاصول ، فرائد الاصول و تقريرات شيخ انصارى را تدريس مى‏كرد؛ فضلا و محصّلان كوشا به درس او حاضر مى‏شدند كه شمارى از آنان ، از دانشمندان نامور و محقّق گرديدند .

(629)


آنها غالبا به پُربار و جدّى بودنِ جلسات درس استاد اشاره كرده‏اند . استادِ فقيد همچنين به تدريس متون فلسفى ـ كه آنها را به خوبى آموخته بود و به اين مباحث علاقه‏اى وافر داشت ـ اهتمام مى‏ورزيد؛ از استادان اين فن به شمار مى‏رفت و بر برخى كتاب‏هاى درسى ، مانند شرح آخوند ملاّ صدرا بر هدايه ميبدى (معروف به شرح هدايه) و شرح منظومه حاج ملاّ هادى سبزوارى ، حاشيه نوشت .

دوره تحصيل استاد تا حدود سى سالگى ادامه يافت و او با فَراغِ بال و جدّيّت تمام ـ در حالى كه پيوسته از تشويق پدر و مادر برخوردار بود ـ كوشيد تا علوم رسمى حوزوى و برخى علومِ جنبى را به نيكى فرا گيرد و سپس با تدريس آنها بر وقوف و آگاهى خود بيفزايد . گذشته از آنچه معاصران و شاگردانِ آن روزگارِ استاد درباره فضل و فضيلت و منزلت علمى وى گفته‏اند ، كسانى كه سال‏ها بعد و با فاصله بيش از چهل سال از آن دوران ، با استاد آشنا شدند ، از تسلّط او بر مطالب متون علمى به شگفت مى‏آمدند . گاه اتّفاق مى‏افتاد كه به مناسبت بحثى ، ايشان مطلبى را بيان مى‏كرد و سپس نشانىِ آن را در يكى از متونِ علمى مى‏فرمود . اين در حالى بود كه به دليل فعّاليّت‏هاى خاصّ خود ، مدّت‏هاى مديدى از آن كتاب‏ها دور بود . سبب اين امر چيزى جز تحصيل دقيق و جدّى نبوده است .

اشاره به اين نكته نيز بجاست كه استاد در اواخر دوران تحصيل ، به رسم بيشترِ محصّلان علوم دينى ، خطابه را نيز تجربه كرد و گاه به منبر مى‏رفت . اين كار ـ هر چند به صورتِ محدود انجام مى‏گرفت ـ با عنايت به قوّت علمى و ارائه مباحثِ سودمند و محقّقانه ، با اقبال عموم روبرو شد و از همان زمان ، اهل فن ، وى را خطيبى مبرّز و توانا شناختند .

در مكتب معارف

سال‏هاى (1340 تا 1365) هجرى قمرى را بايد نقطه عطفى در تاريخ حوزه علمى مشهد دانست . مجتهدى محقّق و كامل از درس آموختگانِ حوزه نجف اشرف و

(630)


شاگر مبرّزِ مرحوم آيت اللّه‏ نائينى قدس‏سره ، يعنى مرحوم آيت اللّه‏ آقا ميرزا مهدى غروى اصفهانى قدس‏سره ، رحل اقامت در اين شهر افكند و در جوار مرقد پاك امام هشتم عليه‏السلام به تدريس و تربيت فضلا پرداخت . ميرزا مهدى ، فقط مجتهد فقه و اصول نبود ، بلكه در وادىِ معرفت دينى ، سلوكى ويژه داشت و بر دقايقى پنهان ، واقف شده بود . چنانكه از گزارش احوال او در منابع مختلف و از بيانات نزديكان و شاگردانش ، بويژه مرحوم استاد ، دانسته مى‏شود ، وى پس از جست‏وجو در مكاتب فلسفى و عرفانى به منظور كسب معرفت حقيقى و با رسيدن به اين واقعيّت كه از آبشخور اين مكاتب نمى‏توان عطش درون را فرونشاند ، از رهگذر توسّل به حضرت بقيّة اللّه‏ عجل اللّه‏ فرجه الشّريف ، راه وصول به معرفت راستين در دو عرصه تكوين و تشريع را بازشناخت و به هدايت حضرتش دريافت كه طلب معرفت از راهى جز راه حاملان وحى و معلّمان قرآن ، به منزله انكار آن بزرگواران است . چنين بود كه بابى نو در معرفتِ دينى گشود و بسترى جديد براى رشد و پرورشِ حق‏جويان پديد آورد .

سخن او اين بود كه دانش‏ها و مكاتب بشرى بر پايه تجربه‏ها و يافته‏هاى اين جهانى است و هر لحظه دستخوشِ دگرگونى و زوال است امّا دانشى كه در گذر زمان از هر زوال و تغييرى رهاست ، دانشِ برآمده از منبع وحى است؛ اين دانش تنها به امور تشريعى اختصاص ندارد بلكه همه عالم از مُلك تا ملكوت را شامل مى‏شود . هر كس از عمق جان و صادقانه به سراغ قرآن و عترت نبوى رَوَد ، بى‏گمان به معرفتى بدور از گمانه‏زنى و خيال‏پردازى دست مى‏يابد و آفتاب حقيقت بر او مى‏تابد . به اعتقاد او نخستين گام در رسيدن به معرفت ، گزينشِ يكى از دو راه است: راه بشرى و راه وحيانى . پرچمداران راهِ نخستِ عالمان و حكيمان و عارفان هستند و راه دوم را پيامبران و اوصياى ايشان نشان مى‏دهند . اين نه بدان معناست كه اين دو راه با هم هيچ اشتراكى ندارند ، بلكه بدان معناست كه راه نخست ، با همه گستردگى و گونه‏گونيش هيچگاه مصون از خطا و خطر نيست؛ برخلافِ راه دوم كه برپايه تعليم الاهى و

(631)


سازگار با فطرت پاك انسانى پيش مى‏رود . تفصيل اين ديدگاه ، مجالى ديگر مى‏طلبد .

مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى پس از حضور در مشهد ، درس و بحث را آغاز كرد و ديرى نگذشت كه فضلا و علما بر جايگاه علمى او واقف شدند . حلقه درسىِ اصول تشكيل داد و آموخته‏ها و تأمّلات و ديدگاه‏هاى نوين خود را در اين موضوع به شاگردان القا كرد . از آن مهم‏تر ، به تبيين يافته‏هاى خود در حوزه معرفتِ دينى پرداخت و تدريس «معارفِ الهيّه» را آغاز نمود . كار،ساده نبود؛ مواجهه اهل علم با اين مباحث ، در آغاز چندان رضايت‏بخش نمى‏نمود . تعاليم او با بسيارى از مطالبى كه در متون درسى فلسفى تعليم داده مى‏شود سازگارى نداشت و بالطّبع بسيارى از ساخته‏هاى علمى و ذهنىِ درس آموختگانِ مكاتب بشرى را فرو مى‏شكست و آنان را با پرسشهاى بى‏شمار روبرو مى‏كرد . ميرزا خود اين را مى‏دانست ولى اين نكته را نيز در نظر داشت كه برپا كردن هر بنيان قويم جز به مدد پايمردى و شكيبائى امكان ندارد و از بيانِ آنچه يافته بود گزيرى و گريزى نداشت . او بايد بساط پُربارِ معارف الهيّه را مى‏گسترْد و آنگاه نفوس مستعد را به مهمانى فرا مى‏خوانْد تا هر يك به فراخورِ قابليّت و كشش خود از آن بهره برگيرند . چنين نيز شد و عالمانى بزرگ از كنار اين خوان پر نعمت توشه برگرفتند .

استاد ، گذشته از حضور در درس خارج اصول مرحوم آيت اللّه‏ ميرزا مهدى اصفهانى و وقوف بر زواياى گوناگونِ مكتبِ اصولى ايشان ، چهار سال در حلقه درس معارف الهيّه آن بزرگ شركت كرد و چون به مبانى فلسفه و حكمت كاملاً واقف بود ، با طرح بحث و اشكال بر پُربارىِ جلسه درسى مى‏افزود . آنگاه همه شنيده‏ها را به خامه استوار خود مى‏نوشت و به ميرزا مى‏سپرد تا ايشان درستىِ مكتوبات را تأييد ، سهو و خطا را در آن اصلاح و كاستى‏هاى آن را برطرف كنند . حاصل اين نگارش و ويرايش ، رساله‏هايى مبسوط است به قلم استاد در مباحثى از معارف الاهى ، چون توحيد ، نبوّت ، عدل ، خلقت ، جبر و اختيار ، اراده و مشيّت حق تعالى و ...

(632)


استاد ، آن رساله‏ها را ـ كه خطّ مرحوم آيت اللّه‏ ميرزا مهدى اصفهانى قدس‏سره بر آن نقش شده و قطعا از جمله معتبرترين آثارِ برجاى مانده از افادات ميرزاست ـ سال‏ها پيش وقف كتابخانه آستان قدس رضوى كرد و به گنجينه كتب خطّىِ آنجا انتقال داد . همچنين بخش‏هاى زيادى از مباحث اصولى ميرزا را در دو رساله جداگانه ، يكى در مبحث الفاظ و ديگرى در مبحث اصولِ عمليّه به همان شيوه نگارش و عرضه بر استاد ، تأليف نمود و اين دو رساله را نيز به كتابخانه آستان قدس سپرد .

كسانى كه با آثار معارفىِ آن استاد آشنايند ، ويژگى آن را گذشته از صحّت و اعتبار مطالب ، قوّت بيان و استوارىِ استدلال‏ها مى‏دانند كه ثمره ورزيدگى آن عالم ربّانى در شاخه‏هاى حكمت و عرفان بوده است . بدين معنا كه اوّلاً استاد با نظم و پيوستگى منطقى و با پختگى و روشنى ، اين مباحث را تبيين كرده‏اند و ثانيا در مناسبت‏هايى كه نياز به بحث تطبيقى بوده مسايلِ حِكْمى و عرفانى را در اين مباحث ، به‏طور دقيق توضيح داده‏اند . ايشان هيچگاه از بى‏قدرى و بى‏مقدارىِ علومِ حِكْمى سخن نگفته است ، بلكه با توجّه به جايگاه بلند اين علوم كوشيده است نارسايى‏ها و كژراهه‏هاى آنها را بازشناساند و قدر و منزلت معارف الاهى را آشكار كند . او به تَبعِ معلّم الاهىِ خود بر اين دقيقه تأكيد ورزيده است كه شناخت عالم تكوين ، همانند عالم تشريع ، از پرتو تعاليم انبيا و به هدايت اولياى معصوم سلام اللّه‏ عليهم اجمعين حاصل مى‏شود .

بارى ، استاد با گزينش راه معارف ، رشته تحقيق و تدريس را تغيير داد و نشر معارف را با تشكيل حلقه‏هاى درسى در حوزه علمى مشهد ، وجهه همّت خود ساخت . حاصل آن درس‏ها نيز چند رساله كوچك و بزرگ است كه ايشان خود نگاشته بودند و اينك اهلِ دانش و بينش از آن بهره مى‏برند . از اين رساله‏ها مى‏توان رساله‏اى با عنوان التّوحيد و العدل و رساله بحثى درباره عالَم تشريع را نام برد .

اشارت به اين نكته اخلاقى و درس‏آموز را نمى‏توان فروگذاشت كه استاد ، به رغمِ طىّ مدارج بلند در مباحث معارفِ الهيّه ، هيچگاه خود را صاحب رأى و داعيه‏دارِ

(633)


استادىِ معارف نخوانْد و همواره به شاگردى در محضر ميرزا مهدى اصفهانى قدس‏سره مباهات مى‏كرد و بارها مى‏فرمود كه از اقيانوس علم و عرفانِ آن بزرگ ، تنها قطره‏اى نوشيده و بهره‏اى برده است و به تعبير خود ، آنها را نمى‏از يمى مى‏دانست و حتّى توفيقات كم نظيرى را كه خدا به او داده بود ، به اين معلّم و مربّى دلسوز ، نسبت مى‏داد و با گزارش عنايتى كه از جانب حضرت بقيّة اللّه‏ سلام اللّه‏ عليه شاملِ حال آن عزيز شد ، عبارتى را كه وى در آن جلوه روحانى بر سينه مبارك امام ديده بود ، مى‏خوانْد و خود را تنها يك راوى مى‏دانست:

طَلَب المَعارِفِ مِن غَيرِ طَريقِنا أهلَ البَيتِ مُساوِقٌ لاِنكارِنا ، وَ قَد أقامَنِيَ اللّه‏ُ وَ أنَا الحُجَّةُ بنُ الحَسَن .

مبارزه با فرقه ضالّه

اين بخش از زندگى استاد ، از بخش‏هاى مهمّ و درس‏آموز در زندگىِ يك عالِم دينى است . عالمى كه با انگيزه الاهى ، خود را به مجموعه دانش‏هاى مرسوم زمان و يافته‏هاى ويژة در زمينه سير و سلوك و معارف الهيّه مجهّز نموده است ، وقتى درمى‏يابد كه ابعاد اعتقادىِ جامعه مورد هجوم سارقان انديشه و عنودانِ مغرض قرار گرفته و آنها بسيار كسان را به انحراف كشانده‏اند ، قرار را از دست مى‏دهد و به انگيزه دفاع از حريم دين و نجاتِ گم‏شدگانِ راه و زدودن زنگارهاى شبهه و شك از چهره زيباى دين ، به‏پا مى‏خيزد و از هيچ تلاشى دريغ نمى‏ورزد و با دقّتى تحسين برانگيز ابتدا به بررسى و مطالعه موشكافانه متون اصلىِ فرقه ساخته بيگانگان مى‏پردازد و با نقدى عالمانه ، تمامىِ خطاها و انحرافات و شب‏هات آنها را روشن و در هر مورد به بيانِ روشنگرانه موضوع ، اقدام مى‏نمايد و چند كتاب محقّقانه در نقدِ آثار استدلالىِ مؤسّسان و مبلّغانِ آن فرقه مى‏نويسد كه قدرتِ استدلال ، استوارى مطالب و تسلّط بر آراى خصم ، در آنها كاملاً مشهود است و از گرانبهاترين يادگارهاى استاد براى جامعه تشيّع مى‏باشد .

(634)


انگيزه شروع اين حركت عظيم نيز خود داستانى شيرين و شنيدنى دارد . اوّلين بارى كه استاد ملاحظه مى‏كند در كنار حرمِ مطهّر رضوى ، يكى از كتب تبليغىِ فرقه ضالّه بين تنى چند از كسبه اطراف حرم ، دست به دست مى‏گردد و آنها را نسبت به مبانى اسلام و تشيّع به انحراف مى‏كشانَد ، از آن همه جسارت و گستاخى بشدّت خشمگين و اندوهناك شده به حضرت رضا عليه‏السلام با دردمندى و گريه متوسّل گشته گلايه مى‏نمايد و به ايشان عرضه مى‏دارد كه من اقدام را شروع مى‏كنم و شما تأييد بفرماييد . اين شروع متعهّدانه و از روى اخلاص ، عنايات و تأييدات حضرات معصومين عليهم‏السلام را به دنبال داشت . شرح و تفصيل و توضيح روشن‏ترِ پى‏آمدها را به مجالى ديگر وا مى‏گذاريم . اين در حالى بود كه در آن سال‏هاى سياه ، دست پروردگانِ سفره استعمار ، آنچنان وقيحانه وارد ميدان شده بودند كه حتّى به تبليغ عالمان و طلاّب حوزه‏هاى علميّه و ايجاد تزلزل و شبهه اعتقادى در آنها مى‏پرداختند و با اين ادّعا كه درهاى جلسات ما باز است و هر كس از علما بخواهد ، مى‏تواند پاسخگو باشد ، كسان زيادى را فريفته بودند و رسما مى‏گفتند كه كسى از عهده مباحثه و مناظره با ما برنمى‏آيد . از سوى ديگر ، ايادىِ خود را در مهم‏ترين و بالاترين مناصبِ حكومتى و اقتصادى و استراتژيك كشور جا داده بودند وكسى را ياراى ايستادگى در مقابل آنها نبود . در اين هنگام بود كه استاد براى فراگير كردنِ مبارزه فرهنگى خود ، چاره را در تربيتِ نيروهاى زير دست و عالِم ديد و براى محقّق نمودن آن ، كوششى وسيع را آغاز كرد . شكيبا و خستگى‏ناپذير پيش مى‏رفت و با مجهّز ساختن افرادِ مستعد ، به عميق‏ترين استدلالات حَلّى و نقضى ، عرصه را آنچنان بر مدّعيان فرقه ضالّه تنگ كرد كه مبلّغان و مروّجان و مديرانشان نه تنها از مناظره و برخوردِ علمى ، بلكه از شنيدن نامِ نيروهاى مدافع حريم مهدوى در هراس و ترس شديد قرار گرفتند . در طول ساليان دراز ، صدها نفر از منحرفان و هزاران نفر از تبليغ شدگان ، به آغوش گرم اسلام بازگشتند و بينان علمى و تشكيلاتىِ فرقه ضالّه در تزلزل شديد قرار گرفت؛ آنگونه كه

(635)


مركزيّت «بيت العدلِ» آنها در اسرائيل به مويه و اعتراض برخاست .

اين اقدام استاد در مرزبانى از حريم مقدّس اسلام ، آنچنان در كامِ جامعه شيعه ، شيرين افتاد كه تحسين همگان را برانگيخت و آنچنان مورد تأييد قرار گرفت كه در طول تاريخِ تشيّع بى‏نظير بود ، زيرا جزو معدود حركت‏هاى اسلامى بود كه تأييد قاطبه مراجع بزرگ زمان را همراه داشت ، و همه آن بزرگواران را به تجليل از مقام شامخ علمى استاد و اين حركت ِ فرخنده و خالص و نيز اجازه صَرف وجوه شرعى در اين راه در موارد متعدّد واداشت . البتّه استاد آنچنان خالصانه در اين مسير گام نهاد كه هرگز راضى به مطرح شدن نام خود و دوستانش نمى‏شد و نوعا به شكل گمنام و بدون هيچگونه تشخّص و انتساب به گروه و تشكّل خاصّى ، اين خدمات را به جامعه ارائه مى‏نمود . اين در هنگامى بود كه رژيم حاكم ـ كه مملوّ از نيروهاى فرقه ضالّه بود ـ نيز هماره به دنبال دستاويزى براى قلع و قمعِ اين حركت بود . روش آگاهانه استاد در اين حركت فرهنگى به گونه‏اى بود كه اين حربه را به دست آنها ندهد تا بتواند وظيفه و رسالت خطيرِ خود را به انجام رسانَد و البتّه آنچه كه استاد در لحظه‏لحظه اين مبارزه گوشزد مى‏نمود اين بود كه اين حركت منتسب به شخص ولىّ اللّه‏ الاعظم عليه‏السلام است؛ خود را هيچكاره مى‏دانست و مى‏فرمود:

من تنها دعاگوى قافله هستم ، اين شماييد كه تلاش مى‏كنيد و رئيس قافله ، شما را مى‏پايد و خودِ اوست كه كارها را به سامان مى‏رساند .

حقيقتا اين اعتقادِ قلبى ، نجاتْ‏بخشِ اين حركت در انواعِ بحران‏ها و نشيب و فرازهاى گوناگونِ زمان به شمار مى‏رفت . يك بار كه يكى از شاگرانش ، با پافشارى بر نكته‏اى كه ايشان آن را صواب نمى‏دانست و روح ايشان را مى‏آزرد ، در پاسخ اخطارِ ايشان به خروج از كار مى‏گويد:

من براى شما نيامده‏ام كه با دستور شما بروم . به انگيزه دفاع از حريم مقدّس امام عصر ارواحنافداه آمده‏ام و اين وظيفه همچنان باقى است .

(636)


اشك در چشمان استاد حلقه مى‏زند و دقايقى سكوت مى‏كند و سپس رو به جمع شاگردان مى‏فرمايد:

صواب گفت . صاحبِ كارِ شما همان بزرگوار است ، همو اين قافله را رهبرى مى‏كند و من براى خود هيچ حقّى قائل نيستم ... .

در جِوار حق

سرانجام پس از قريب يك قرن تلاش ، تدريس ، مرزبانى ، تبليغ و ترويج نام مقدّس امام عصر اوراحنافداه ، و تأسيس آثار ارزنده و تربيت هزاران نگاهبان حريم ولايت اهل البيت عليهم‏السلام در شامگاهِ روز جمعه هفدهم رمضان 1418 ، (سومين جمعه ماه مبارك رمضان) برابر 26 دى‏ماه 1376 ، با يك دنيا اشتياق و انتظارِ مولايش امام عصر ارواحنافداه در جوار حضرت حق جاى گرفت . او ساليانى پيش در آرزوى يافتن مزارى براى خويش در كنار مرقد مرحوم صدوق بود و همواره مى‏فرمود:

از آنجا كه مدفن صدوق ، موضعِ توجّه و محلِّ رفت و آمد امام عصر عليه‏السلام است ، مايلم در آن مكان به خاك سپرده شوم؛ بدان اميد كه از توجّهات و عنايات مولايم بهره‏مند باشم .

آنگاه كه خبرِ آماده شدن چنين محلّى را به ايشان دادند با شورِ زايد الوصفى اظهار داشت كه:

اينك قلبم آرام گرفت .

و چنين شد كه پس از بازايستادن قلبش از حركت ، خواسته‏اش لباس تحقّق پوشيد و در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ، در لحظات ملكوتىِ اذان مغرب ، در آن محل به خاك سپرده شد .

منابع

طلايه دار آفتاب ، جمعى از شاگردان .

(637)


56

محمود شريعتمدار

مرحوم حاج شيخ محمود فرزند عالم جليل علاّمه آيت‏اللّه‏ حاج شيد محمدحسن شريعتمدار طهرانى استرآبادى از علماء محترم تهران بوده كه در بيت علم پرورش يافته و از محضر والدش و اكابر ديگر تهران استفاده كرده و چند سالى هم در سبزوار اقامت و به خدمات دينى اشتغال داشت آنگاه به تهران آمده و به انجام وظايف دينى و روحى پرداخته ترجمه ايشان چنانچه فرزند برومند و فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا مرقوم داشته‏اند چنين است:

مرحوم حجة‏الاسلام والمسلمين آقاى آقا شيخ محمود شريعتمدارى فرزند حاج شيخ محمد حسن شريعتمدارى در سال 1294 قمى در تهران متولّد شده و پس از بلوغ در سن 17 سالگى مشرف به نجف اشرف شده و نزد اساتيد بزرگ مشغول تعلّم و تلمّذ گرديده و پس از مدارج عاليه به سامرا مشرف و از محضرت آيت‏اللّه‏ العظمى ميرزا محمدتقى شيرازى قدس‏سره استفاده نموده و پس از دريافت اجازه اجتهاد از معظّم له عازم تشرف به زيارت حضرت ثامن‏الحجج عليهم‏السلام شده و مدت ده سال در آنجا مشغول تدريس بوده و سپس به سبزوار آمده و مدت پانزده سال اقامت و حوزه علميّه سبزوار را اداره فرمودند تا از آنجا به دستور رضاخان دو مرتبه تبعيد شده و آخر عمر در تهران سكونت نموده تا در سال 1369قمرى در سن 75 سالگى به درود حيات گفته و در مقبره خانوادگى شهر رى در جنب مرحوم والدش به خاك رفته است.

آثار علمى ايشان به قرار زير است:

1 ـ رساله عدم تنجيس متنجس در مرتبه ثانيه

(638)


2 ـ رساله توضيح الحق

3 ـ رساله فصل الخطاب في بيان ادلة الحجاب و حكمت النقاب

4 ـ رساله منهاج النجاة في عدم جواز ترجمة القرائة في الصلوة

5 ـ رساله حد وجوب اجتهاد در اصول دين

6 ـ رساله ازهاق الباطل ، رد بر شريعت سنگلجى

7 ـ رساله در ايضاح حدوث عالم

8 ـ رساله تبصرة الناظرين در جسمانية الملائكه

9 ـ رساله در تحقيق الحق و ازهاق الباطل رد بر طبيعى‏ها

10 ـ رساله در اصول دين و نبوت خاصه

فرزند فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا شريعتمدار در سال 1301 شمسى در سبزوار متولد شده و در بيت علم پرورش يافته و پس از خواندن اوليات و ادبيات سطوح را از مرحوم حاج سيد صدرالدين جزايرى آموخته و به قم مشرف و چند سالى از محضر مرحوم آيت‏اللّه‏ بروجردى و ديگران استفاده نمود سپس به تهران برگشته و به خدمات دينى و روحى در مسجد حمام نواب و غيره اشتغال دارند.

(639)


57

محمود فرهنگ اورنگ شيرازى

(1286 ـ 1344)

حامد خرسند

خطاط ، اديب و شاعر ، متخلص به اورنگ مشهور به وقار السلطنه .

وى نواده وصال شيرازى بود و علوم ادبى و فارسى و عربى را در محضر پدر آموخت . سفرى به عراق رفت و چندى در اصفهان و تهران اقامت كرد . در يكى از دوره‏ها از سوى مردم فارس به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و از آن پس در تهران ساكن شد و رياست دفتر رييس الوزراء ايران را قبول كرد .

پس از مرگ پدر به عتبات سفر كرد و بعد از شش ماه در سال 1313 ق به تهران بازگشت و با مؤلف طرائق الحقائق معاشر شد و مورد نوازش صدراعظم قرار گرفت .

وفات وى در تهران اتفاق افتاد و در ابن بابويه به خاك سپرده شد . اثر وى:

ديوان «اشعار» ، و از خطوط او: يك نسخه لوايح جامى ، به قلم كتابت خفى خوش در كتابخانه مجلس شوراى ملى ، كه چنين تمام مى‏شود: «به انجام رسيد ... در چهارم شهر ربيع الاول من شهور سنه 1313 ثلاث عشر و ثلاثمائة بعدالالف ، على يد تراب اقدام العارفين محمود المتخلص به اورنگ ابن الفرهنگ ابن الوصال» . اثر ديگر وى:

نصاب الرجال است كه منظومه‏اى فكاهى است و در آن از اوضاع ايران و فساد اخلاق مردمش به اسلوب زيبايى انتقاد كرده است .

(640)


منابع

آثار عجم (363 ـ 364) ، احوال و آثار خوش‏نويسان (3/866 ـ 867) ، حديقة الشعراء (1/200 ـ 202) ، دانشمندان و سخن سرايان فارس(1/371 ـ 376) ، الذريعة (9/112) ، ريحانة الادب (1/206 ، ـ 6/328) ، شرح حال رجال (6/259) .

58

محمود محمود

فرزند محمّد قلى كه پيش از كودتاى اسفند 1299 خورشيدى معروف به پهلوى بود و پس از آن محمود را براى نام خانوادگى خويش برگزيد .

محمود مردى بود محقق و متتبع ، قانع و وارسته و در اواخر عمر بكلى گوشه گير و منزوى بود و كمتر با اشخاص معاشرت داشت و تا چشم داشت و نابينا نشده بود تمام اوقات خويش را به مطالعه كتب مى‏گذراند و كمتر وقت خود را به بيهوده تلف مى‏كرد .

او در سال 1261 خورشيدى در تبريز متولد و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز و تهران بقيه تحصيلات خود را در مدرسه امريكايى تهران به اتمام رسانيد .

او دره خدمات اداريش را تماما در وزارت پست و تلگراف گذرانده و از كارمندان عالى مقام آن وزارتخانه بود . مدتى نيز استاندار تهران و در دوره 15 به نمايندگى مجلس انتخاب گرديد . مهم‏تر از مقامات و مسئوليتهاى رسمى ، خدمات فرهنگى و سيايش مى‏باشد و تأليفات وى كه تاكنون طبع و منتشر شده از اين قرار است:

1 . آثار تربيتى كه سه جلد كتاب مى‏باشد در تربيت اطفال در خانواده و تربيت اطفال در مدارس و تربيت ايرانى براى جامعه ايرانى زير عنوان مستعار (رسول نخشب)

(641)


منتشر نمود .

2 . يك سلسله مقالات زير عنوان قربانى‏هاى هند در روزنامه ستاره .

3 . از ترجمه‏هاى محمود كتاب جنگ نفت تأليف آنتون موهر استاد دانشگاه اسلو .

4 . كتاب شهريار تأليف ماكياول .

مهم‏ترين تأليف و اثر فكرى كه محصول و نتيجه دوران پختگى زندگى علمى و سياسى او است دوره تاريخ مفصل (روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19) است كه در 8 جلد چاپ و منتشر گرديده است .

محمود محمود در روز جمعه 28 آبان ماه 1344 خورشيدى در سن 84 سالگى در حال نابينايى در تهران درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) به‏خاك سپرده شد .

منابع

    رجال بامداد ، ج 1 ، ص 44 .

(642)


59

سيد محمود مدرسى يزدى

(متولد 1277 ق ـ م 1356 ق)

روح‏اللّه‏ عبّاسى

دكتر سيد محمود مدرسى يزدى از مدفونين در مقبره طباطبايى سنگلجى در شهر رى برادر مرحوم عالم جليل و فقيه نبيل آية‏اللّه‏ حاج سيد ابوطالب مدرسى يزدى، امام جماعت مسجد ارك تهران مى‏باشد.(1)

دكتر مدرسى سالها رياست بيمارستان فاطمى و سهامى قم را بر عهده داشت.(2) ايشان از بيت جليل و اصيل مدرسى يزد كه بيش از صد سال در يزد و قم و تهران و اعتاب عاليات سابقه روحانيت و خدمات به دين را دارند، مى‏باشد ايشان در سال 1277 شمسى(3) به‏دنيا آمد و از اوائل تأسيس حوزه علميه با مرحوم آية‏اللّه‏ مؤسس، حائرى يزدى همكارى داشت و تا حد توان خود نسبت به حوزه علميه و طلاب و محصلين و بالاخص آيات عظام خدمت كرده است و از بيماران آنها بدون دريافت حق ويزيت عيادت و معالجه و پذيرايى نموده و جلب ارادت و محبت همگان را نموده و همواره مورد تأييد و روحانيت قم بويژه آيات عظام حجت بوده است.

و بالاخره در بيست و ششم ارديبهشت 1356(4) شمسى در سن هشتاد و نه سالگى از دنيا رفت و در مقبره طباطبايى در كنار قبر پدر همسرش مرحوم طباطبايى به خاك سپرده شد.


1 . آينه دانشوران، ص 120؛ گنجينه دانشمندان، ح 7، ص 450 .

2 . آئينه دانشوران، ص 120 .

3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .

4 . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .

(643)


60

مرتضى خان ممتاز الملك

(م 1304 ش)

در جوانى به خدمت وزارت امور خارجه درآمد . در 1285ش وزير مختار ايران در آمريكا شد . وى وزير معارف و اوقاف در كابينه‏هاى سپهسالار و وثوق الدوله و مستوفى الممالك بود .

از مهم‏ترين كارهاى وى در زمان وزارت فرهنگ و معارف ، تأسيس موزه ملى و تلاش در تأسيس بيمارستانى جهت معالجه زنان بود . ممتاز الملك پس از كناره‏گيرى از وزارت معارف به وزارت امور خارجه رفت و چند سالى با سمت وزير مختارى ايران در پطروگراد خدمت كرد . مدفن او در امامزاده عبد اللّه‏ شهر رى مى‏باشد . از آثار وى: تربيت يا دوره تعليمات ممتازيه .

منابع

    روز شمار تاريخ (1/114 ، 123 ، 175) ، فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى (1/847 ، 1469) ، وزراى معارف ايران (64 ـ 65) ، وزيران علوم و معارف و فرهنگ (153 ـ 158) .

(644)


61

سيد مرتضى شبسترى

حاج سيد مرتضى فرزند عالم جليل‏آقا سيد رضى فرزند حاج سيد محمد فرزند علاّمه بزرگوار حاج سيد اسماعيل شبسترى، برادر بزرگوار آيت‏اللّه‏ حاج سيد محمد وحيدى شبسترى مجتهدى است.

معظّم له در سال 1325 قمرى در شبستر متولد شده و پس از سپرى كردن دوران كودكى و پرورش يافتن در بيت علم به تحصيل علوم و فنون پرداخته و مقدمات و ادبيات را در زادگاه خود نزد پدر و ديگران خوانده و بعد به تبريز آمد و سطوح فقه و اصول را در آنجا تكميل نموده و از همانجا عزيمت به نجف اشرف نموده و به درس مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى و آيت‏اللّه‏ اقا سيد ابو الحسن اصفهانى استفاده نمود . آنگاه به وطن مراجعت و به خدمات دينى پرداخته تا اينكه در زمان مصدق از طرف مردم آذربايجان و تبريز به نمايندگى مجلس شورا انتخاب و عزيمت به تهران نموده و يك دوره كرسى مجلس را اشغال و در اين سنگر به مبارزات عليه امپرياليسمهاى خارجى و داخلى برخاسته و پس از آن مجالس سيارى تشكيل داده و به ترويج دين و تبليغ احكام و تفسير قرآن پرداخته و عده‏اى از جوانان مستعد را تربيت فرمودند تا سرانجام در سن 76 سالگى در روز 21 محرم الحرام 1401 قمرى بدرود حيات گفته و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(645)


62

سيد مرتضى علم‏الهدى رازى

ابوتراب صفى‏الدين سيد مرتضى الداعى بن قاسم الحسنى الرازى ملقب و معروف به علم الهدى صاحب كتاب نفيس تبصرة العوام از علماى بزرگ و متكلمين قرن پنجم و ششم هجرى بوده است و صحن شريف امامزاده حمزه كه معروف به مدرسه درب آهنى است مدرسه ايشان بوده و احتمال قوى هم هست كه قبر شريفش در همين صحن بوده ولى به واسطه حوادث رى آثار معدوم شده باشد.

شيخ منتجب‏الدين بن بابويه گويد:

من ايشان و برادرش سيد مجتبى رازى را زيارت كردم هر دو عالم و صالح و محدّث بودند و آن دو بزرگوار از مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى كه از شاگردان شيخ طوسى است روايت مى‏نمودند و چنانچه مقدّس اردبيلى در حديقة الشيعه نقل نموده و هم در اوايل كتاب تبصره العوام فارسى كه درباره مذاهب مختلفه اسلامى نوشته مشهور به علم‏الهدى بود مانند همنامش سيد شريف مرتضى علم‏الهدى گويد: ابوالرضا فضل‏اللّه‏ فرزند على راوندى از او و برادرش روايت نموده و نيز... ابوعبداللّه‏ جعفر دوربنى طرشتى كه قبرش در طرشت تهران زيارتگاه مردم است از او روايت نموده و هم قطب راوندى و ابن شهرآشوب و شجاع‏الدين محمد بن احمد بن محمد نيشابورى و بيهقى از او روايت نموده‏اند.

اشكورى در كتاب محبوب القلوب گويد:

بين اين علم‏الهدى و امام غزالى مناظراتى واقع شده كه صاحب الذريعه در كتاب ياد شده است در رقم 31813 و خلاصه آن اين است كه در راه مكه و سفر حج با هم بودند و غزالى اصرار داشت كه با او درباره امامت و خلافت صحبت كند و او نمى‏پذيرفت چون

(646)


احتمال نمى‏داد كه فايده‏اى داشته باشد پس در يكى از منازل غزالى اصرار ورزيد. سيد مرتضى فرمود به شرط اين قبول مى‏كنم كه تو در خلال صحبت من حرف نزنى تا من مطلب را تمام كنم و پس از آن اگر جاى سخن بود حرف بزنى پس غزالى پذيرفت و سيد مشغول صحبت و استدلال شد بر خلاف بلا فصل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه‏السلام و غاصب بودن آن سه نفر و هرچه غزالى مى‏خواست وسط صحبت او به دود و خلط مبحث كند او اشاره مى‏كرد كه ساكت باش تا مطلب و بيانش به آخر رسيد و از جا حركت كرد و رفت و مجال سخن گفتن به او نداد.

پس غزالى اين بيت را سروده:

 شيخ بر ما عرض دين فرمود و رفت

 كافر گبرى مسلمان كرد و رفت

 

و بعضى گفته‏اند كه غزالى شيعه شد و علّتش همين مباحثه سيد مرتضى علم‏الهدى رازى بوده است.

(647)


63

مسيح طالقانى

(متوفى 1339 ه.ق)

غلامرضا گلى‏زواره

دوران شكوفايى و تحصيلات

از زمان تولد اين دانشور اطلاعى در دست نمى‏باشد، ميرزا مسيح فرزند قاسم طالقانى مى‏باشد كه ظاهرا تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خويش طالقان به اتمام رسانيده و به تهران مهاجرت نموده است.

اين فاضل فرزانه در دو رشته علوم عقلى و نقلى توانايى‏هاى درونى و گرايش‏هاى فكرى خود را بروز داد و براى پيمودن مدارج عالى دانش فقه به محضر آية‏اللّه‏ محمدحسن آشتيانى(1319 ـ 1248 ه.ق) شتافت، اين فقيه گرانمايه پس از آن كه با قله اجتهاد نايل آمد چون در اصول فقه مباحث تازه و نكته‏هاى پژوهشى پرمايه‏اى را مطرح كرد طالبان علم به محضرش شتافتند تا از پرتو تابش او استفاده كنند و رفته رفته بر سايه عالمان معاصر خويش در عرصه فقاهت ترجيح داده شد. آنچه كه موجب شد ميرزا مسيح از كمالات اين مجتهد مبارز استفاده كند آن بود كه در بحث‏هاى اجتهادى دقت و مو شكافى داشت و داراى ذوق خاص و بيان گيرا بود، او در حوزه پژوهش و نگارش نيز از روش تحقيقى استادش بهره‏مند شد و همان‏گونه كه آية‏اللّه‏ آشتيانى بر فرائد الاصول شيخ انصارى حاشيه‏اى ارزشمند نگاشت ميرزا مسيح نيز مباحث اين نوشتار را با شرحى مفصل توضيح داد تا براى طالبان علم و كمال تهيه

(648)


قابل استفاده و بهره‏بردارى باشد.

موقعى كه بزرگترين نهضت سياسى ايران در برابر استعمار انگلستان و قرارداد رژى از خانه ميرزاى آشتيانى شكل گرفت و فعاليت‏هاى سياسى عزت‏آفرين اين مجتهد باعث پيروزى مسلمانان بر استبداد استكبار گرديد. ميرزا مسيح به حمايت از اين تلاش سياسى پرداخت.(1)

ميرزا مسيح از خرمن انديشه و معارف آية‏اللّه‏ حاج ملا محمد آملى، از بزرگان علما و فقها و از مشاهير مراجع روحانى تهران و يا پرتلاش شهيد شيخ فضل‏اللّه‏ نورى استفاده كرد و سالهاى متمادى در محضرش زانو بر زمين زد و حكمت و علوم نقلى را نزد وى فراگرفت.(2)

ميرزا مسيح در مدرسه دارالشفاء با انديشمند فروتن كه حكيم جلوه نام داشت آشنا گرديد و چون متوجه شد اين حكيم عالى مقام در بررسى و نقد و تحليل آراى فلاسفه از روى تحقيق سخن مى‏گفت و قدرت كم‏مانندى در مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار حكيمان داشت و اين همه معارف ناب را با مهربانى، كلامى شيوا و شيرين و در جاذبه بيان مى‏كرد جلسه درسش را مغتنم شمرد و به همراه كثيرى از دانشوران و طلاّب فاضل نزد حكيم جلّوه تلمذ نمود.(3)

بر كرسى تدريس

ميرزا مسيح طالقانى پس از آن كه به مقامات علمى و معنوى نايل آمد در مدرسه مروى (فخريه) به تدريس و تربيت طلاّب و مشتاقان فرهنگ قرآن و عترت پرداخت. يادآور مى‏شود حاجى محمدحسين‏خان قاجار مروى (فوت 1234 ه.ق) اين مكان را در سال 1232 ه.ق بنيان نهاد و املاك و دارايى‏هاى قابل ملاحظه‏اى وقف آن نمود.


1 . نك: زندگانى آية‏اللّه‏ ميرزا محمدحسن آشتيانى(فقيه مبارز)، از نگارنده، مندرج در جلد سوم كتاب گلشن ابرار.

2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 365 .

3 . نك: ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده.

(649)


مدرسه فخريه ظرفيت پذيرش دويست نفر طلبه را داشت.(1)

از آنجا كه اين مُدرّس نامدار در طريق تزكيه و تقوا و كمالات عرفانى به موفقيت‏هاى درخشانى نايل گشته بود، حوزه درسش با شكوه و بياناتش شيوا و رسا و پرجاذبه مى‏نمود. شاگردان فاضلش كه بعدا خود از مشاهير تهران و حتى ايران به شمار آمدند درس و بحث او را مى‏ستودند و قدرت استاد خويش را در بيان مشكلات و غوامض علمى در عرصه‏هاى فقه، اصول و حكمت مى‏ستودند.(2)

حاج ميرزا مهدى فرزند ميرزا جعفر آشتيانى از علماى معاصر كه گذشته از مراتب علمى در كمالات نفسانى ممتاز و در عرفان و حكمت و فلسفه از همگنان گوى سبقت را ربوده بود پس از فراغت از تحصيل سطوح، نخست نزد پدر و سپس در محضر ميرزا مسيح طالقانى فقه و اصول استدلالى را آموخت.(3)

آثار و تأليفات

ميرزا مسيح طالقانى به موازات تدريس و ضمن پرداختن به تزكيه درون و پيمودن مسير وارستگى، زهد و قناعت؛ اين توفيق را بدست آورد كه انديشه‏هاى علمى، دانسته‏هاى فقهى و اصولى خود را تلمذ نمايد و بر آثار علماى قبل از خويش حواشى و شروحى بنويسد.

آثارش عبارت‏اند از:

1 ـ دُرر القلائد و منبع الفوائد في الشرح على الفرائد الاصول: شيخ مرتضى انصارى در علم اصول فقه كتابى به نام فرائد الاصول يا رسائل نوشته كه در اين رشته حاوى نكات بديع و مضامين كاملاً ابتكارى است، اين نوشتار مورد توجه علما و فقها بوده و آنان مى‏كوشيده‏اند با بررسى اين اثر مقصود و مراد مؤلف را به دست آورند و همين امر موجب


1 . تاريخ مدارس ايران، حسين سلطان‏زاده، ص 310 .

2 . اختران فروزان رى و تهران، ص 364 .

3 . زندگانى و شخصيت شيخ مرتضى انصارى، حاج شيخ مرتضى انصارى، ص 493؛ ستارگان حرم، ج 9، ص 53 .

(650)


گرديد كه عده‏اى از دانشوران بر آن حاشيه و شرح بنويسند. ميرزا مسيح كه خود مدرس فقه و اصول بود و اين كتاب مأخذ و منبع او در كار تدريس علم اصول به شمار مى‏رفت ضمن تبيين مضامين آن براى شاگردان، بر اثر مذكور شرح ارزنده‏اى در شش مجلّد نگاشت كه نسخه مخطوط آن كه به قلم او به نگارش درآمده بود نزديكى از فرزندانش به نام ميرزا ابوالقاسم در تهران نگاهدارى مى‏شد.(1)

2 ـ مظاهر الاحكام الالهية: اثرى است در پنج مجلد كه به موضوع فقه بر اساس طريق مذهب تشيع پرداخته شده است و شيخ آقا بزرگ تهرانى آن را معرفى كرده است.(2)

3 ـ مشكوة انوار الايات قرآنى: اين كتاب حاوى مباحثى در تفسير و علوم قرآنى مى‏باشد.

4 ـ مرات اسرار محكمات الفرقان.(3)

رحلت

ميرزا مسيح در شب سيزدهم جمادى‏الاول سال 1339ه.ق (اسفند 1299 ه.ش) شب شهادت حضرت صديقه طاهره دار فانى را وداع گفت. بر حسب وصيتى كه كرده بود پيكر پاكش را پس از تشيعى با شكوه كه با حضور معاريف، رجال نامى و كثيرى از شاگردان و نيز با حضور مردمانى مشتاق علم و تقوا صورت گرفت، در جوار مرقد استادش حكيم جلوه زواره‏اى به خاك سپردند.(4)

بر لوح سنگ قبر او اين مطالب را نگاشته‏اند: (گويا اين متن را يكى از شاگردانش تهيه نموده است)

هذة الروضة البهيه و الجنة العليه مفجع المقتدى و مرقد المعتمدى جنة العلم حلية الفضل جوهر الفهم عنصر العقل ركن التوحيد غصن التجريد مصباح الهداية و مفتاح الدراية، برهان الحكمة و الميزان، ميزان الفلسفه و البرهان غواص لئالى الحكم مصباح


1 . الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 21، ص 162 .

2 . همان.

3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 314 .

4 . ديدار با ابرار، ج 35، ص 195 .

(651)


سفائن العلم. المتبحر في لجح الفضائل و المتغمه في امواج الدلايل المُتمّشى في طرق الاضافات والاشراق والمتجلّى في اُفق الاشارات والاذواق سحاب رواشح السماويه كتاب لوائح الالهيه المستشهد بشواهد الرّبوبيه و المسترشد بآثار الوهيه انفاسه شفاء لقلوب المستقيم و احباء لعظام الرميم معدن جواهر الكلام مخزن نوادر الاعلام منشاء الفتاوى و الاحكام مبدأ المزايا و الافهام كاتب الواح المسائل و صاحب الكتب و الرسائل المصنف...

الهادى إلى سبيل الرشاد و الساعى في صراط نجاة العباد. المتوقد بالتكميل والتقديس والمتفرد با التدين و التدريس حامى شريعة خيرالمرسلين حاوى طريقه مولى اميرالمؤمنين كهف الانام و الامان، مجتهد العصر و الزمان مرجح الحرام والحلال ناسخ طريقة ارباب الضلال ملاز الملة والدين آية‏اللّه‏ في العالمين شيخنا الاعلم و استادنا الاعظم الفقيه الروحانى و الحكيم الرحمانى مولينا الحاج شيخ مسيح الطالقانى مسح اللّه‏ تربته بانوار رحمته و رفع اللّه‏ درجته في معارج مرحمته في تاريخ ارتحاله من دارالفنا و انتقاله إلى دار البقا [لقلنا لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه‏[ (1339 ه.ق) .

(652)


64

مصطفى كاتب(1)

از اهالى ابادى ورنوسفادران سده اصفهان كه نام اصيلش ملا اسماعيل بوده است . ابتدا در آبادى مزبور به شغل رنگرزى اشتغال داشته و در ضمن با سواد و خطش هم خوب بوده است .

در رجب 1307 قمرى كه به فتوى و دستور شيخ محمّد تقى معروف به آقاى نجفى اصفهانى هفت نفر را در سده به اتهام بابى‏گرى سر بريدند . ملا اسماعيل كه در زمره آنان بود خويشتن را از مرگ نجات داده فرارا خود را به اصفهان مى‏رساند و پس از چند روزى كه از آمدن او مى‏گذرد در اصفهان دستگير مى‏شود و به حكم ظل السلطان حاكم وقت يك گوش او را برده سپس مانند شترها او را مهار كرده در كوچه و بازار اصفهان مى‏گردانند و سپس از شهر اخراجش مى‏كنند .

بابيه اصفهان شبانه او را به شهر آورده و پس از چند روز پنهان بودن در آنجا رهسپار قريه طار از توابع نطنز شده بر آخوند ملا محمّد باقر مجتهدى طارى كه در ابتدا شيخى و سپس به آيين باب گرويده بوده است وارد مى‏شود در مدتى‏كه در نزد آخوند بوده به كتابت آثار ميرزا على محمّد باب مى‏پردازند .

در اين هنگام آقا نجفى در مقام معارضه با آخوند طارى برآمده ميرزا حسين‏خان سهام السلطنه اردستانى را با سوارانش با موافقت ظل السلطان براى دستگيرى آنان به طار مى‏فرستد . آخوند ملا محمّد باقر و ملا اسماعيل كه وضع را چنين مى‏بينند مجبور


1 . اين شرح حال از كتاب رجال بامداد استخراج شده است .

(653)


به فرار مى‏شوندو ملا اسماعيل به تهران مى‏رود و در اين شهر رحل اقامت مى‏افكند و براى اينكه شناخته نشود نام خود را كه اسماعيل بود به مصطفى تبديل مى‏كند و به فرقه ازلى مى‏گرود . چون مرد بسيار معتقد به آيين باب بوده در مدتى كه در تهران و همچنين در قبرس در نزد ميرزا يحيى صبح ازل اقامت داشته تمام اوقات به كتابت آثار باب و صبح ازل اشتغال داشته و در ميان فرقه بابيه به ميرزا مصطفى كاتب مشهور شده است .

در سال 1318 قمرى براى ديدن ميرزا يحيى ازلى پيشواى فرقه ازليه با دو دختر خود به قبرس رهسپار گرديد و در آنجا پس از چندى يكى از دو دخترش با پسر صبح ازل به‏نام عبد الوحيد ازدواج مى‏كند و پس از درگذشت دامادش دوباره با دو دختر خود به تهران باز مى‏گردد .

ميرزا مصطفى صاحب عنوان در ايامى كه در تهران و قبرس اقامت داشته مرتبا با پروفسور برون مستشرق انگليسى مكاتبه داشته و بيشتر آثار بابيه كه در كتابخانه برون و يا در دسترس ديگران مى‏باشد به خط دست همين كاتب است و در حدود سى سال آخر عمرش شبانه روز صرف كتابت و تكثير آثار باب و صبح ازل مى‏كرده است و در سال 1339 قمرى در سن متجاوز از هشتاد سال در تهران درگذشت و در ابن بابويه به‏خاك سپرده شد .

منابع

    رجال بامداد ، ج 5 ، ص 263 .

(654)


65

منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه‏ رازى(1)

منتجب الدين ابوالحسن على بن عبيداللّه‏ از دانشمندان پرمايه و نويسندگان بلند پايه قرن ششم هجرى است .(2)

رافعى شافعى صاحب كتاب التدوين ، كه شاگرد منتجب الدين بوده درباره او چنين گفته است(3) .(4)

«على بن عبيداللّه‏ بن الحسن بن الحسين بن بابويه ابوالحسن بن ابى القاسم بن ابى الحسين الرازى الحافظ شيخ ريان(5) من علم الحديث سماعا و ضبطا و حفظا و جما ، يكتب ما يجد و بسم ممن يجد ، ويقل من يدانيه فى هذا الاعصار فى كثيرة الجمع والسماع و الشيوخ ، الذين سمع منهم و اجازوا له ، و ذلك على قلة رحلته وسفره اجاز له من ائمة بغداد» سپس بذكر مشايخ منتجب الدين پرداخته است و ما در عنوان جداگانه آنها را مى‏آوريم «و لم يزل كان يترقب بالرى ، و سمع ممن دب و درج ، و دخل و خرج و جمع الجموع ، و كان يسود تاريخا كبيرا للرى فلم يقض له نقله الى البياض(6) و اظن ان مسودته ضاعت بموته ، و من مجموعة كتاب الاربعين الذى بناه


1 . اين شرح حال را از مقدمه استاد مرحوم ، ارموى بر فهرست منتجب الدين استفاده كرده‏ايم .

2 . ص 414 نسخه عكسى اسكندريه .

3 . راجع به تاريخ ولادت و وفات منتجب الدين و اشتباه مرحوم حاج شيخ عباس قمى تحقيقاتى در ضمن شرح‏حال عزالدين يحيى (ص295) كرده‏ايم ملاحظه شود .

4 . ص 414 ، نسخه عكس اسكندريه .

5 . اين كلمه در مستدرك و غاب كتب حاجى شيخ عباس مرحوم (ريان) نقل شده و به‏طور حتم غلط است زيرا كه اصل اين كلمه مجاز است از (روى من الماء فهوريان) اساس البلاغه .

6 . و در شرح‏حال شيخ عبدالجيل رازى خواهد آمد كه منتجب الدين براى رى تاريخ نوشته است .

(655)


على حديث سلمان فارسى رضى‏الله‏عنه المترجم للاربعين حديثا ، و قد قرأته عليه بالرى ، لسنة اربع و ثمانين و خمسمائة ، انبأنا ابو سعيد عبد الرحمن بن عبد اللّه‏ الحصيرى ، انبأنا ابو زيد الواقد بن الخليل قدم علينا الرى سنة ثمانين و اربعمائة ، انبأنا والدى ، اخبرنى احمد بن عبد الرحمن الحافظ ، انبأنا ابو نصر محمّد بن احمد بن يحيى المروزى بسمرقند ، انبأنا ابو رجا محمّد بن حمدويه ، حدثنا على بن حماد البزاز ، حدثنا سعد بن سعيد الجرجانى ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، عن مجاهد ، عن سلمان رضى‏الله‏عنه قال: سألت رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عن الاربعين حديثا التى قال من حفظها من امتى دخل الجنه فقلت و ما هو يا رسول اللّه‏؟ قال: ان تؤمن باللّه‏ واليوم الاخر و لملائكة ، و النبيين و البعث بعد الموت و القدر خيره و شره من اللّه‏ ، و تشهد ان لا اله الا اللّه‏ و ان محمدا رسول اللّه‏ ، و تقيم الصلاة بوضوء سابغ لوقتها ، و تؤتى الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت ان كان لك مال ، و تصلى اثنتى عشرة ركعة فى كل يوم و ليلة والوتر لاتتركها ، فى كل ليلة ، و لا تشرك باللّه‏ شيئا و لا تعق والديك ، و لا تاكل مال اليتيم ، ظلما ، و لا نشرب الخمر ، و لاتزن ، و لا تحلف باللّه‏ كاذبا ، و لا تشهد شهادة زور ، و لا تعمل بالهوى ، و لا تغتب اخاك ، و لا تقذف المحصنة ، و لا تغل اخاك المسلم ، و لا تعلب ، و لا تله مع اللاهين ، و لا تقل للقصير قصير تريد بذلك عيبه ، و لا تخسر باحد من الناس ، و لا تمش بالنميمة بين الاخوان ، و اشكر اللّه‏ على نعمته ، و تصبر عند البلا و المصيبه ، و لا تأمن عقاب اللّه‏ ، و لا تقطع من اقربائك و صلهم ، و لا تلعن احدا من خلق اللّه‏ ، و اكثر من التسبيح و التكبير والتهليل ، و لا تدع حضور الجمعة و العيدين ، و اعلم ان ما اصابك لم يكن ليخطئك ، و ما اخطأ لم يكن ليصيبك ، و لا تدع قراته القرآن على كل حال . قال سلمان رضى‏الله‏عنه : قلت يا رسول اللّه‏ ما ثواب من حفظ هذه الاربعين قال: حشره اللّه‏ مع الانبياء والعلماء يوم القيامة .

و انبأنا عاليا ابو ظاهر محمّد بن ابراهيم الصوفى باصبهان ، ان ابا القاسم عبد الرحمن بن محمّد ابن اسحاق بن مندة الحافظ ، اخبرهم ، انبأنا ابوبكر محمّد بن محمّد بن الحسن المعدانى ، حدثنا ابى ، حدثنا محمّد بن عبدا اللّه‏ بن الموفق ، حدثنا

(656)


ابو عمر و همام بن محمّد بن النعمان ، حدثنا ابو عبداللّه‏ ممد بن النعمان والدى ، حدثنى سعد بن سعيد ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، بالاسناد و المتن ، و قرات عليه الاربعين بتمامه ، و ايضا الغيلانيات بروايته عن الحافظ محمّد بن على بن ياسر ، عن ابن الحصين و اجاز به ، عن ابن الحصين ، و فضائل الخلفاء الراشدين للحافظ على بن شجاع المصقلى بروايته ، عن عبدالكريم ابن سهلويه ، اجازة عن القاضى ابى معمر الوزان ، عن المصقلى ، و بطرق اخر الاربعين المخرجة من مسموعات الرئيس ابى عبد اللّه‏ الثقفى ، بروايته عن محمّد بن الهيثم ، و ابى المطهرى الصيدلانى ، و ابى عمرو الخليلى البصير ، بروايتهم عن الرئيس ، و جز محمّد بن سليمان المصيصى لوين بروايته ، عن عبدالمنعم ابن سعدويه و ابى الوفا المميز ، و بنيمان بن الحسن بن عليه ، و ام الشمس مباركة بنت ابى الفضل بن ماشاذة ، و ام الضيا لامعة بنت الحسن بن احمد الوراق بروايتهم ، عن ابى بكر بن محمّد بن احمد بن ملجة ، عن ابى جعفر بن المرزبان عن الحرورى عن لوين .

و كان ابن بابويه ينتسب الى التشيع و قد كان ذلك فى آبائه و اصلهم من قم لكنى وجدت الشيخ بعيدا منه ، و كان يتتبع فضائل الصحابة ، و يؤثر رواياتها ، و يبالغ فى تعظيم الخلفاء الراشدين ، و قد قرأت عليه فى شوال سنة خمس و ثمانين و خمسمائة (در اينجا دو روايت در فضايل خلفا از پيغمبر اكرم نقل كرده است سپس گفته): و سمع منه الحديث بالرى اهلها ، و الطارئون عليها ، و رأيت الحافظ ابا موسى المدينى يروى عنه حديثا ، و كانت ولادته سنة اربع و خمسمائة ، و توفى بعد سنة خمس و ثمانين و خمسمائة ، و لان اطلت عند ذكره بعض الاطالة فقد كثر انتفاعى بمكتوباته و تعاليقه فقضيت بعض حقه باشاعة ذكره و احواله رحمه اللّه‏ تعالى .

ياد آور مى‏شويم كه منتجب الدين از اولاد برادر شيخ صدوق عليه الرحمه است ، و اين دو برادر به دعاى حضرت حجت عليه‏السلام به دنيا آمده‏اند ، نجاشى رجالى معروف در اين باره گفته است:(1)

 


1 . در شرح حال ابن بابويه پدر صدوق .

(657)


قدم العراق و اجتعم من ابى القاسم الحسين بن روح و سأله مسائل ثم كاتبه بعد ذلك على يد على بن جعفر بن الاسود يسأله ان يوصل له رقعة الى صاحب الزمان عجل اللّه‏ تعالى فرجه و يسأله فيها الوالد فكتب اليه: قد دعونا اللّه‏ بذلك و سترزق ولدين ذكرين خيرين . فولد له ابو جعفر و ابو عبداللّه‏ من ام ولد .(1)

و ابو عبد اللّه‏ جد منتجب الدين است بنابراين تعجبى نخواهد داشت كه خاندان بابويه از كسانى باشند كه حتى در ميان عامه معروف به تشيع شده باشند .

مشايخ منتجب الدين

رافعى در كتاب تدوين جمع زيادى از مشايخ منتجب الدين را نام برده است به اين شرح:

55 . محمّد بن ناصر بن محمّد البغدادى ،

56 . هبة اللّه‏ بن محمّد بن عبدالواحد الشيبانى ،

57 . احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى ،

58 . ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون ،

59 . محمّد بن ابراهيم بن محمّد بن سعدويه ،

60 . ابو سهل ،

61 . محمّد بن محمّد بن حسين بن الغرا ،

62 . محمّد بن الحسن بن على الماوردى ،

63 . احمد بن عبد اللّه‏ بن احمد بن رضوان ،

64 . ابو عبد اللّه‏ الحسين محمّد النحوى البارع ،

65 . محمّد بن احمد بن يحيى الديباجى ،

66 . محمّد بن عبدالباقى بن محمّد بن عبداللّه‏ ،

67 . احمد بن على بن محمّد بن الحسين ،


1 . همان .

(658)


68 . هبة اللّه‏ بن احمد بن عمر الجريرى بن عبد اللّه‏ السبكى ،

69 . ثعلب بن جعفر بن احمد السراج ،

70 . عبدالرحمن بن عبد الرحمن بن محمّد بن عبد الواحد القزاز ،

71 . ابو محمّد عبد اللّه‏ بن محمّد بن نجا بن محمّد بن على المعروف بابن شاسل ،

72 . على بن عبيد اللّه‏ بن الراعونى ،

73 . احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى .

پس از ذكر اينها رافعى نوشته است: اجازوا لهم (له ظاهر) مسموعاتهم و اجازاتهم فى سنة اثنتين و ثلاث و عشرين و خمسمائة . سپس به ذكر مشايخى كه فقط مسموعات را به منتجب الدين اجازه داده‏اند به اين شرح پرداخته است:

74 . منصور بن محمّد بن الحسن ابوالمظفر الطالقانى ،

75 . هبة اللّه‏ بن عبد اللّه‏ الواسطى ،

76 . عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى ،

77 . ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى ،

78 . وجيه الدين بن طاهر ،

79 . القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه ،

80 . ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى ،

81 . ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى .

اينان كه برشمرديم تمام از مشايخ بغداد بودند و پس از ذكر اينها رافعى مشايخ طبرستان را كه مسموعات و اجازات خود را به منتجب الدين اجازه دادند ذكر كرده و گفته است:

82 . اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى ،

83 . ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن عبد المك ،

84 . ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى ،

(659)


85 . ابو الحسين بن ذكوان بن احمد الخطيب ،

86 . ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى ،

87 . ملكة بنت الامام ابى الفرج محمّد القزوينى ،

88 . ابوبكر لاحق بن بندار الخياط ،

89 . ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى ،

90 . على بن ابى صادق السعدى ،

91 . سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب .

سپس گفته است دو برابر اين اشخاص كه برشمرديم از مشايخ طبرستان به منتجب الدين اجازه داده‏اند و پس از آن بذكر ساير مشايخ منتجب الدين پرداخته و گفته است: و كذالك .

92 . محمّد بن على بن محمّد بن ياسر الخبابى ،

93 . الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن بن محمّد بن الحسن الهمدانى ،

94 . عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى ،

95 . عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى ،

96 . الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه‏ بندار ،

97 . محمّد بن عبد الرحمن بن ابى بكر الخطيب الكشمينى ،

98 . عبد اللّه‏ بن احمد بن محمّد البزاز ،

99 . محمّد بن ابى نصر شجاع بن ابى بكر احمد اللفتوانى الحافظ ،

100 . ام ابراهيم فاطمة بنت عبد اللّه‏ بن احمد الجوردانية ،

101 . اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ ،

102 . ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم ،

103 . ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى ،

104 . الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى ،

(660)


105 . اسماعيل الحمامى ،

106 . محمّد بن الهيثم ،

107 . ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن ،

108 . ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى .

66

ميرزا محمّد

او پسر بزرگ و ارشد ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى صدر اعظم محمّد شاه قاجار است كه در حدود سال 1231 هجرى قمرى در تبريز به‏دنيا آمد . در جوانى بواسطه مراقبت پدرش كسب كمال نمود و در فراگرفتن علوم متداوله آن عهد و فضايل و حسن خط كوشيد .

در رمضان 1250 قمرى كه پدرش قائم مقام ، پس از مرگ فتحعلى‏شاه ، به اتفاق محمّدشاه به تهران وارد شد و شاه را بر تخت پادشاهى نشانيد وزارت داخله را به ميرزا محمّد پسر بزرگ خود داد .

نامبرده در اين سمت باقى بود تا اينكه قائم مقام را در ماه صفر 1251 قمرى به امر محمّد شاه بوضع فجيعى كشتند و به نظر شاه بر اين بود كه فرزندان او را هم كور نمايند .

ميرزا محمّد ، پس از اين فاجعه ، ناچار با برادر و بستگان خود مدتى در مسجد شاه تحت حمايت ميرزا ابوالقاسم امام جمعه و سپس در حضرت عبدالظيم متحصن شد . بعد مدت دو سال در قم ، باز هم بعنوان تحصن ، با سختى و دشوارى مى‏زيستند تا اينكه عاقبت شاه اجازه داد كه به اراك رفته در آنجا بدون تشويش و اضطراب اقامت

(661)


نمايند . توقف آنان در اراك تا سال 1274 قمرى ادامه داشت . در اين سال بواسطه اقدامات ميرزا محمّد حسين دبير الملك فراهانى كه از عموزادگان قائم مقام بود ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم فرزندان قائم مقام را از مغضوبى بيرون آورد و دوباره در دربار سلطنت رجوع خدمتى به ايشان نمود . ميرزا محمّد از قبول شغل در دربار قاجاريه بكلى امتناع ورزيد و فقط به برقرارى مواجب و مقررى و آسودگى خيال قناعت كرد و از اين تاريخ محترمانه گاهى در تهران و گاهى در عراق مى‏زيست و در سال 1301 قمرى در سن تقريبا هفتاد سالگى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در نزديكى قبر پدرش به‏خاك سپرده شد .

ميرزا محمّد مردى ولود و كثير الاولاد بوده و پس از مرگش 13 پسر و چهار دختر از وى باقيماند .

منابع

    رجال بامداد ، ج 4 ، ص 189 .

(662)


67

مير عماد غلام شاهى مير فندرسكى

(م 1324ش)

در تهران به دنيا آمد . وى در نوشتن خطوط نستعليق و شكسته تحرير توانا بود و در موسيقى نيز دست داشت . ميرفندرسكى مدتى منشى و خوشنويس وزارت امور خارجه بوده است . او در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه‏ دفن شد . از آثار خطى وى ، چند اثر به يادگار مانده كه گلستان سعدى ، به خط نستعليق خفى در زمره آنهاست .

منابع

    تذكره خوشنويسان معاصر(ص 100) .

68

ناصرالدين شاه

(1264 ـ 1313 ه.ق)

مهدى سليمانى آشتيانى

ناصرالدين شاه قاجار فرزند محمدشاه قاجار و نخستين زوجه معقوده‏اش جهان خانم (كه پس از جلوس ناصرالدين شاه به سلطنت، طبق سنت قاجار به مهد عليا موسوم شد) مى‏باشد.

(663)


پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ه.ق، ناصرالدين ميرزا كه در دارالسلطنه تبريز بود، به تهران فراخوانده شد و تا رسيدن وليعهد به تهران به مدت 44 روز زمام امور مملكت را مهد عليا در دست داشت.

هنگام حركت ناصرالدين شاه به سوى تهران ميرزا تقى‏خان اميركبير با توصيه‏ها و تدبيرهاى به جاى خود به همراه شاه بود و علاوه بر رتق و فتق امور، چنان در دل شاه هيجده ساله نفوذ كرد كه شاه بدون اجازه و اشاره او كوچكترين عملى انجام نمى‏داد.

در مقابل ميرزاآقاخان نورى از اين مدت 44 روزه استفاده كرد و از كاشان به تهران آمد و با حمايت سفارت انگلستان تا ورد شاه در تهران ماند و هرچه اميركبير تلاش كرد كه او را با حكم ناصرالدين شاه به كاشان برگرداند موفق نشد، زير حمايتهاى مهد عليا و سفير انگليستان در شاه جوان مؤثرتر واقع گرديد.

ناصرالدين شاه پس از تاج‏گذارى ، رسما، امير كبير را شخص اول مملكت اعلام نمود و امير كبير هم در اولين قدم تمام فرامين مهد عليا را كه در مدت 44 روز سرپرستى امور صادر كرده بود لغو كرد، اين اقدام ، به علاوه قطع نمودن مواجب و احكام و عناوين بسيارى از درباريان و شاهزادگان، موجب حسادت مهد عليا و درباريان شد.

به عنوان اولين قدم مهد عليا، عزت الدوله شانزده ساله را به عقد ازدواج امير كبير پنجاه ساله درآورد، كه هيچ تأثير مثبتى بر روابط آنها نگذاشت بلكه كار را وخيم‏تر هم كرد.

بر همگان روشن بود و خود ناصرالدين شاه و امير كبير هم اذعان داشتند كه ناصرالدين شاه بدون حمايت روسها و انگليسها نمى‏توانست اين گونه بى‏دغدغه و در نهايت صلح و آرامش وارد تهران شود و بر تخت بنشيند.

در سال 1265ه.ش فتنه و شورش قلعه طبرسى در خراسان و فتنه بابيه در زنجان رخ داد كه باز هم با حمايتهاى سفير انگليس و تدبير امير كبير همگى سركوب شد و

(664)


على محمد باب نيز اعدام گرديد.

در سال 1266 ه.ق فتنه بابيه پيش آمد كه آن با هم به شيوه قبل سركوب شد و امير كبير، سپاه لرستان و خوزستان را انتظام خاصى بخشيد.

در سال 1267ه.ق ناصرالدين شاه به اصفهان و عراق سفر كرد و خاطرات سفر خود را هم يادداشت نمود.

در سال 1268ه.ش امير كبير با دسيسه مهد عليا، آقاخان نورى و سفير انگلستان و عده‏اى از شاهزادگان ناراضى به فرمان ناصرالدين شاه به قتل رسيد. در همين سال ميرزاآقاخان نورى جانشين امير كبير شد، چند تن از اعضاى فرقه بابيه به جان شاه سوء قصد نمودند كه بى‏نتيجه ماند، تركمانان در هرات طغيان نمودند و احتشام الدوله در لرستان و خوزستان آشوبهايى به پا كرد.

در سال 1269 ه.ق با اصرار انگليسها، هرات از ايران جدا شد و تا چند سال به جنگ و كشمكش بر سر هرات ادامه داشت در اين سال ناصرالدين شاه به سلطانيه مسافرت كرد.

در سال 1270 ه.ق غائله بندرعباس پيش آمد كه پس از اعزام سپاهيان شاه، آن جماعتِ خوارج صفت، از بندرعباس تخليه شدند.

در سال 1271ه.ق والى خوارزم به قتل رسيد و عهدنامه‏اى بين ايران و فرانسه به امضا رسيد.

در سال 1272 ه.ق باز هم در امور خراسان اختلال پيش آمد و كه با حمايت روس به نفع مخالفان پايان يافت و براى هميشه تركمنستان و تركستان غربى از ايران جدا شد و فرخ خان امين الملك براى سفارت به اروپا اعزام شد.

در سال 1273 ه.ق انگليسيها به خليج فارس تجاوز كردند كه سرانجام با عهدنامه ايران و انگليس و عهدنامه ايران و آمريكا و رشادتهاى تنگستانيها غايله خاتمه يافت اين معاهده با وساطت فرخ خان به امضا رسيد.

(665)


در سال 1274ه.ق خط تلگراف تهران به اهتمام شاهزاده عليقلى‏ميرزاى اعتضاد السلطنه احداث و راه‏اندازى شد.

در سال 1275 ه.ق ميرزا آقاخان نورى از صدارت عزل شد، شاه وزراى دهگانه را در نهادى به نام دار الشورى براى اداره ايران تعيين كرد و سفرى هم به آذربايجان نمود.

در سال 1276ه.ق مسافرت شاه به آذربايجان ادامه يافت و دار الشوراى تعيين شده، دو هفته يكبار جلسه تشكيل مى‏داد.

در سال 1277 ه.ق تركمانان در جنگ با سپاه ايران پيروز شدند و جزاير بحرين به طول كامل از ايران جدا شد.

در سال 1278 ه.ق آشوبهاى خراسان همچنان ادامه داشت.

در سال 1279 ه.ق مظفرالدين ميرزا به عنوان وليعهد انتخاب گرديد و به عنوان والى آذربايجان راهى آن ديار شد.

در سال 1281 ه.ق شاه ميرزا محمدخان قاجار را ـ كه در دارالشورى سمت وزارت جنگ را داشت ـ با لقب سپهسالار به صدرات برگزيد كه هفده ماه به طول انجاميد.

در سال 1284 شاه سفرى شش‏ماه به خراسان كرد.

در سال 1287 ه.ق شاه با تشريفات بسيار و با رايزنيهاى ميرزا محمدحسين خان قزوينى (مشير الدوله) كه سفير ايران در استانبول بود به عتبات عاليات سفر كرد. اين مسافرت پنج ماه طول كشيد.

در سال 1288 ه.ق كشور دچار قحطى شد و قيمت نان از يك من شش ـ هفت شاهى به يك من يك قران رسيد در زمستان همين سال قيمت نان به يك من پنج قران هم رسيده در همين سال ميرزا حسين‏خان مشيرالدوله به مقام سپهسالارى و سپس صدر اعظمى رسيد.

(666)


در سال 1289 ه.ق مشيرالدوله (صدر اعظم) اصلاحاتى در قشون، وضعيت ادارى، پوشش مردم، پرچم كشور و ايجاد نظميه به عمل آورد در همين سال مشيرالدوله لايحه تشكيل دولتى مركب از 9 وزير و يك صدراعظم و چگونگى تشكيل جلسات وزرا و حدود اختيارات صدر اعظم و ترتيب كار وزرا و وزارت‏خانه‏ها را به شاه ارائه كرد كه شاه پذيرفت. در همين سال قرارداد رويتر به امضا رسيد.

در سال 1290 ه.ق ناصرالدين شاه اولين سفر خود را به اروپا انجام داد. شاه از بازگشت سپهسالار را از صدر اعظمى عزل نمود و ميرزا يوسف مستوفى الممالك آشتيانى را به جاى او منصوب كرد.

در سال 1291 ه.ق شاه مجددا نوعى كابينه با عنوان هيئت وزراى مختار تشكيل داد و يك صندوق عدليه هم تشكيل داد كه تقريبا همان كارهاى ماليه مشيرالدوله را ادامه مى‏داد.

در سال 1292 ه.ق شاه در صدد احياى دارالشورى برآمد و اين بار نامش را «مشورت‏خانه دولت» گذاشت.

در سال 1295 ه.ق سفر دوم شاه به اروپا آغاز شد.

در سال 1299 ه.ق فرزند خردسال ميرزا يوسف مستوفى الممالك به نام حسن به مستوفى الممالكى انتخاب شد.

در سال 1301 ه.ق ميرزا يوسف به لقب صدر اعظمى نايل گرديد.

در سال 1303 ه.ق امين السلطان وزير داخله و قوام الدوله وزير خارجه كامران ميرزا و زير جنگ و نايب السلطنه تهران و گيلان است و ولى عهد كماكان در آذربايجان است.

در سالهاى 1303 تا 1313 كه شاه به دست ميرزا رضا كرمانى كشته شد تقريبا حادثه‏اى مهم رخ نداد، شاه به دليل كهولت و خستگى تمام اوقات خود را صرف

(667)


عيش و نوش و شكار و بزم و شوخى و حرمسراها مى‏كرد و اوضاع مملكت هم روز به روز به وخامت مى‏رفت از مهم‏ترين وقايع دهه آخر حكومت ناصرالدين ظهور مصلحى به نام سيد جمال الدين اسدآبادى است كه به طور مسلم ملاقاتهايى با شاه و امين السلطان داشته است.

ناصرالدين شاه در سال 1305 ه.ق باز هم به فكر سفر به اروپا افتاد. مقدمات سفر را هم فراهم كرد ولى دولت انگلستان اظهار بى‏ميلى نمود سرانجام شاه توانست از شعبان سال 1306ه.ق تا محرم سال 1307 ه.ق به مدت پنج ماه به روسيه، فرانسه، انگلستان، آلمان، بلژيك، هلند و اتريش سفر كند و طى اقامت يك ماهه خود در انگلستان قرارداد معروف «رژى» را به امضا رسانيد كه طى آن انحصار دخانيات را در ايران به شركت مزبور واگذار نمود كه موجب بروز مشكلاتى براى شاه، تحريم تنباكو، قيام مردم به رهبرى روحانيت و سرانجام لغو قرارداد گرديد.

در سال 1309 ه.ق به رهبرى روحانيت و پشتيبانى مردم قرارداد رژى لغو گرديد.

در سال 1311 ه.ق بين شاهزادگان براى دادن رشوه و گرفتن پستهاى بالاتر و حكومت ولايات رقابتها بالا گرفت و يكى از درآمدهاى شاه از محل همين رشوه‏ها بود كه به او مى‏دادند.

در سال 1313 ه.ق روز جمعه هفدهم ذيقعده در حالى كه شاه بسيار سر حال و سرمست بود قصد زيارت حضرت عبدالعظيم را داشت. خود شاه دليل زيارتش را چنين بيان مى‏كند كه «در سال اول سلطنتهم، محمد ولى‏ميرزا كه مردى حفار (غيب‏گو) و در علم هيئت استاد بود زايچه طالعى به نام من استخراج نمود و آنچه را پيش‏بينى كرد از قبيل سوء قصد نسبت به من در آغاز سلطنت، سه بار مسافرت به فرنگ و غيره تمام، تا امروز بدون كم و است درست از آب درآمده، از جمله گفت كه در روز شانزدهم ذيقعده سال 1313 خطر بزرگى تو را تهديد مى‏كند اگر آن روز را به شب رساندى چندين سال ديگر با كمال اقتدار سلطنت خواهى كرد، اينك آن روز كه

(668)


ديروز بوده سپرى شده به شكرانه اين موهبت امروز به حضرت عبدالعظيم رفته و نماز شكر را در حرم مطهر به جا خواهم آورد و سه روز ديگر مراسم جشن قران (جشن پنجاهمين سال تاج‏گذارى) آغاز خواهد شد.

هنگامى كه شاه وارد حرم شد زيارت كرد و پس از طواف بنابر عادات دستمال را از جيب بيرون آورد تا به جاى سجاده بر زمين بگسترد و به نماز بايستد در اين وقت ميرزا رضا كرمانى، عريضه بر كف، مردم را شكافته به جانب شاه آمد و همين كه به وى رسيد طپانچه‏اى را كه زير نامه پنهان كرده بود كشيد و تيرى بر قلب شاه نشاند و بدين ترتيب پنجاه سال حكومت او بر ايران پايان يافت و در حضرت عبدالعظيم دفن گرديد.

منابع

1 ـ ايران در دوره سلطنت قاجار، على‏اصغر شميم، تهران، اسوه، چاپ پنجم، 1374.

2 ـ ايران در عصر ناصرالدين شاه، محمود حكيمى، تهران، قلم، چاپ اول، 1379.

3 ـ هفت پادشاه، محمود طلوعى، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1377.

4 ـ حقايق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، به كوشش حسين خديو جم، تهران، نشر نى، چاپ دوم، 1363.

5 ـ تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره قاجار، سعيد نفيسى، 2 جلد، تهران، بنياد، چاپ نهم، 1372.

6 ـ تاريخ اجتماعى و سياسى ايران از زمان ناصرالدين شاه تا آخر قاجاريه، عبداللّه‏ بهرامى، تهران، سنايى، چاپ اول 1344.

(669)


69

نجم الدوله اصفهانى

(1255/1259 ـ 1326 ق)

ملقب به نجم الملك و نجم الدوله در اصفهان به دنيا آمد . رياضيات قديم را نزد پدرش آموخت و سپس رياضيات كلاسيك را در دارالفنون تكميل نمود و از معلمان رياضيات عاليه آنجا شد .

پس از فوت ميرزا رضا نجم الملك ، منجم باشى عباس ميرزا نايب السلطنه ، وى به سمت منجم باشى‏گرى منصوب و ملقب به نجم الملك شد .

وى همچنين سال‏ها به استخراج تقويم رسمى مملكت مأمور بود . او در تهران درگذشت و در صفائيه شهر رى به خاك سپرده شد . از جمله آثارش:

اصول جغرافيا ،

آسمان ، در هيئت و نجوم ،

كفاية الحساب ،

رساله تطبيقه ، در تطبيق سال‏هاى هجرى قمرى با سال‏هاى تاريخ ميلادى ،

بداية الجبر ،

بداية النجوم ،

مجموعه علم ايرانى ،

المثلثات البسيطة .

(670)


منابع

    الذريعة (3/58 ، 19/79 ، 24/399) ، ريحانة الادب (6/136 ـ 137) ، شرح حال رجال (2/273 ـ 274) ، فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى (1/157 ، 210 ، 247 ، 268 ، 272 ، 467 ، 910 ، 1015 ، 1206 ، 1207 ، 2/1994 ، 2335 ، 2410 ، 2615 ، 2645 ، 2646 ، 2878 ، 2925 ، 3059 ، 3359) ، لغت نامه (ذيل/نجم الدوله) ، المآثر و الآثار (191 ـ 192) ، مكارم الآثار (5/1599 ـ 1600) ، مؤلفين كتب چاپى (3/891 ـ 894) .

(671)


70

نصر اللّه‏ فلسفى

نصر اللّه‏ فلسفى به سال (1285 ق) ، هفت روز بعد از مرگ پدر ، در يك خاندان علم و دانش به دنيا آمد . پدرش ميرزا نصراللّه‏ خان مستوفى سوادكوهى ، و پدر بزرگش حايرى مدرسى ، از حكماى معروف زمان ناصر الدين شاه ، بوده كه كنت گوبينو از وى به نيكى ياد كرده است . وى از جانب مادر نوه آقا على حكمى ، پسر آقا عبداللّه‏ زنوزى ، است ، كه هر دو از حكماى نامدار دوره قاجار بوده‏اند .

نصر اللّه‏ تحصيلات ابتدايى را از پنج سالگى در مدرسه اقدسيه ، كه از معروف‏ترين آموزشگاه‏هاى آن زمان بود ، آغاز كرد . و از آنجا با عده‏اى از همشاگردان خود ، به مدرسه آليانس ، و بعد به دارالفنون رفت ، و با سرمايه معنوى كافى وارد خدمت وزارت پست و تلگراف شد .

فلسفى ، هنگامى كه به اجتماع قدم نهاد ، زبان فرانسه را به حد كافى فراگرفته بود ، و براى اينكه تمرين داشته باشد ، دست به كار ترجمه زد و داستانهاى سرگرم كننده آرسن لوپن ، تأليف موريس لوبلان ، را يكى پس از ديگرى ترجمه كرد و يكى از اين داستانها را به نام سرتنگ بلور ، به تقاضاى على اكبر داور ، در پاورقيهاى روزنامه مرد امروز انتشار داد ، و چون خوانندگان اين روزنامه بيشتر خواص كشور بودند بزودى نام فلسفى در محافل و مطبوعات تهران به افواه افتاد .

در سال 1300 ، كه ابتدا قدرت سردار سپه بود ، على دشتى روزنامه شفق سرخ را

(672)


داير كرد و فلسفى ، كه در آن زمان تازه از مدرسه بيرون آمده بود ، ترجمه قطعه‏اى از آثار لامارتين را براى چاپ به آن روزنامه فرستاد ، و اين امر باعث آشنايى او با على دشتى ، مدير آن روزنامه شد ، و به دعوت دشتى وى با رشيد ياسمى و سعيد نفيسى ، نويسندگان ديگر روزنامه همكارى كرد . اين چهار نفر نمونه‏هاى خوبى از آثار خارجى در اين روزنامه انتشار دادند ، و شفق سرخ يكى از بهترين و آبرومندترين جرايد آن روزگار گرديد و فلسفى به نام يكى از بهترين مترجمان زبان فرانسه شناخته شد .

از ترجمه‏هاى او سرگذشت ورتر ، از آثار گوته شاعر و دانشمند آلمانى است ، كه مترجم آن را از روى ترجمه فرانسوى به فارسى نقل كرده است .

فلسفى ، در مدّت اشتغال خود در وزارت پست و تلگراف ، تاريخ انقلاب روسيه و آخرين ملكه تزارى را ترجمه كرد ، و اداره مجله پست و تلگراف را نيز در سال 1304 ش به عهده گرفت .

در سال 1307 ش ، به تقاضاى داور ، به وزارت دادگسترى منتقل شد؛ بيش از چند ماه در آنجا نپاييد ، و قراگزلو او را به وزارت فرهنگ برد و در مدرسه دارالفنون به كار تدريس ، كه بيش از مشاغل ديگر برازنده او بود ، بگماشت .

فلسفى ، در حين اشتغال به تدريس تاريخ و جغرافيا ، كتاب جامع و مفيد تاريخ تمدن قديم ، تأليف فوستل دوكولانژ(1) را به نفقه دكتر محمّد مصدق و از محل حقوق نمايندگى او ، در مدتى كمتر از پنج ماه به فارسى ترجمه و با حواشى و اضافاتى چاپ كرد .

فلسفى ، در عهد وزارت فرهنگ على اصغر حكمت ، اداره مجله تعليم و تربيت را كه از سال 1304 تا 1307 ش انتشار يافته و بعد تعطيل شده بود ، در فروردين 1313 به عهده گرفت؛ اما به واسطه نشر مقاله‏اى از تقى‏زاده ، كه در آن از لغت‏سازى


1 . F. de Culanges. La cite antique.

(673)


فرهنگستان ايران نكته‏گيرى شده بود ، شماره‏هاى مجله جمع‏آورى شد و فلسفى ناچار از مجله تعليم و تربيت كناره‏گيرى كرد .

فلسفى در سال 1315 ش وارد دانشگاه شد ، و در دانشگاه ادبيات كرسى استادى تاريخ پيش از اسلام را در اختيار گرفت . وى از سال 1323 ش ، مديريت روزنامه سياسى و هنرى اميد را داشت ، و تا سال 1326 ش آن را ادامه داد ، و از آن پس بيشتر اوقات خود را در اروپا گذارند .

نصراللّه‏ فلسفى از نويسندگان و مترجمان قادر ايران است . او دمى از تحرير و ترجمه و تحقيقات تاريخ ، حتى در سفرهاى فرنگ نياسوده و بيشتر عمر خود را در كتابخانه‏هاى بزرگ دنيا بسر برده و اسناد و مآخذ گرانبهايى جمع‏آورى كرده ، و فرامين و مكاتبات پادشاهان صفوى و تصاوير آنها و نسخه كتاب‏هاى خطى نادر را مطالعه كرده و حاصل اين همه مطالعه و تحقيق به صورت چهار جلد كتاب بزرگ درباره زندگانى شاه عباس اوّل فراهم آمده است .

فلسفى شعر كم گفته و بعدها شاعرى را به‏كلى ترك كرده است؛ زيرا «عقيده پيدا كرده كه شعر فرمايشى نتوان سرود» .(1)

افسانه عمر

 خواهم كه دل از حيات برگيرم

 زى كشور نيستى سفر گيرم

 وين عمر قصير سست بنيان را

 مردى كنم و قصيرتر گيرم

 گر مرگ به كام آدمى زهرست

 آن زهر به كام دل شكر گيرم

 پروانه به روى گُل قرارش نيست

 من از چه به روى گِل مقر گيرم؟

 پروانه اگر كه بال و پر خواهد

 از همت مرگ بال و پر گيرم

 اندر بى نام روز و شب تا چند

 دنبال فضيلت و هنر گيرم؟

 وز آتش عشق اين و آن تا كى

 ياقوت روان ز چشمِ تر گيرم

 

 


1 . جوان : «نصراللّه‏ فلسفى استاد هنرور دانشگاه» ، روزنامه ايران ما ، شماره 133 .

(674)


 تا جان نرهد ز تنگناى تن

 روز و شب عمر بر هدر گيرم؟

 برخىِّ شبم ، كز اختران هر شب

 راهى سوى عالم دگر گيرم

 با همت ديده نفشى از هستى

 بر لوح اميد از آن صور گيرم

 چون پرده ز روى چرخ برگيرند

 ز اسرار نهفته پرده بر گيرم

 گويم كه بلند آسمانا ، چند

 بر گيتى پس خواب و خور گيرم

 بس گردش روز و شب دلم فرسود

 چند اين ره رفته را ز سر گيرم؟

 از حسرت گوهرانت اى گرودن

 از قلزم ديدگان گهر گيرم؟

 برگير مرا ز خاك تا يك دم

 اين زهره چنگزن به بر گيرم

 وين قلب گداخته ز انده را

 از تير شهاب نيشتر گيرم

 و آن كلك كه جز خلاف ننگارد

 زين كهنه دبيرِ خيره سر گيرم

 بسيار شبا كز آسمان شبگير

 با ديده خونچكان نظر گيرم

 وز دورى اختران سحرگه خشم

 چون مهر دمنده بر سحر گيرم

 افسانه عمر سخن محنت زاست

 آن به كه فسانه مختصر گيرم

 

پروانه

 ز گلزار گيتى به گاه بهار

 پديد آمدن چون گل از شاخسار

 سحرگه در آغوش باد سحر

 پريدن ز شاخى به شاخ دگر

 ز مستى سر از پاى نشناختن

 به دوشيزگان چمن تاختن

 گه از ناشكفته گل آويختن

 گهى اشك با ژاله آميختن

 زمانى شدن در دل لاله تنگ

 ز خود بيخبر گشتن از بوى و رنگ

 چو باد خزان تاخت بر بوستان

 پراكنده شد گل ز باد خزان

 پريشان شدن زآن پراكندگى

 دريدن چو گل دامن زندگى

 چنين است آيين پروانگان

 خوشا آنكه چونين گذارد جهان!

 

(675)


 

 

آثار

داستان (ترجمه) ، موريس لو بلان ، در دو قسمت ، تهران ، 1303 .

داستان فراعنه (ترجمه) ، مير يام هرى ، روزنامه شفق سرخ ، تهران ، 1303

داستان دلفان ببر (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1303

تاريخ انقلاب كبير روسيه (ترجمه) ، از اوسيپ لوريه ، تهران ، 1303

داستان سر تنگ بلور (ترجمه) ، موريس لوبلان ، تهران 1304 (نخست در پاورقى روزنامه مرد امروز چاپ شده) .

داستان توده طلا (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1304 .

دختر سلحشور ، به صورت پاورقى در روزنامه شفق سرخ .

سرگذشت ورتر (ترجمه) ، گوته ، تهران ، 1305 .

بيچارگان (منظومه) (ترجمه) ، ويكتور هوگو ، تهران ، 1309 .

تاريخ تمدن قديم (ترجمه) ، فوستل دوكولانژ ، تهران ، 1309 .

تاريخ عالم در قرون نوزدهم و بيستم ، تهران ، 1309 .

جغرافياى مفصل كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1312 .

اصول تعليم و تربيت ، تهران ، 1314 .

تاريخ روابط سياسى ايران و اروپا در دوران صفوى ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1316 .

تاريخ عمومى در قرون هفدهم و هيجدهم ، تهران ، 1316 .

شرح حال بزرگان ، يعقوب ليث صفار ، تهران ، 1318 .

شرح حال بزرگان ، داريوش بزرگ و انوشيروان ، تهران ، 1318 .

تأثير تاريخ در پرورش افكار ، تهران ، 1318 .

تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدك (ترجمه) آرتور كريستن سن ، تهران ، 1320 .

جغرافياى اقتصادى كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1322 .

تاريخ ايران از حمله عرب تا حمله مغول ، تهران ، 1325 .

(676)


هشت مقاله تاريخى و ادبى ، تهران ، 1325 .

جنگ چالدران ، تهران ، 1332 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1332 .

داستانهاى كوچك از نويسندگان بزرگ (49 داستان) ، تهران ، 1333 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد دوم ، تهران ، 1334 .

منتخب اشعار ويكتور هوگو (ترجمه) ، تهران ، 1335 .

فرهنگ فلسفى (ترجمه) ، ولتر ، تهران ، 1337 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد سوم ، تهران ، 1339 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد چهارم ، تهران ، ؟ .

كتاب‏هاى متعددى در تاريخ جغرافيا براى دبيرستان‏ها مستقلاً يا با همكارى ديگران .

منابع

افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .

برقعى ، سيد محمّد باقر: سخنوران نامى معاصر ، ج 1 ، تهران ، 1329 .

جوان: نصراللّه‏ فلسفى استاد هنرور دانشگاه روزنامه ايران ما ، شماره 133 .

خلخالى ، سيد عبدالحميد: تذكره شعراى معاصر ايران ، ج 2 ، تهران ، 1337 .

ــــ : نصراللّه‏ فلسفى ، مجله راهنماى كتاب ، سال پنجم ، شماره 4 ـ 5 تير و مرداد 1341 .

ش . ف . نصراللّه‏ فلسفى ـ نويسنده ، مترجم و تاريخ شناس معاصر» ، مجله فردوسى ، دوشنبه 10 اسفند 1349 .

(677)


71

نظام الدين ساوجى

(م بعد از 1038 ق)

عالم امامى ، فقيه ، اصولى ، محدث ، متكلم ، رجالى و رياضيدان اهل ساوه و از شاگردان شيخ بهايى بود ، پس از مرگ پدرش تحت نظر شيخ بهايى تربيت يافت .

پس از درگذشت استادش ، در دربار صفويه زندگى كرد . در 1033 ق سفرى به عتبات عاليات نمود . ساوجى به امر شاه عباس صفوى كتاب جامع عباسى استادش شيخ بهايى را ، كه تا باب حج تأليف شده بود ، تكميل كرد و تحفه عباسى ، در فضائل و مناقب را در تتميم جامع عباسى نگاشت .

او پس از عزل ملا خليل قزوينى ، از مدرسى حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام ، عهده‏دار تدريس در بقعه عبدالعظيم حسنى شد و اندكى پس از درگذشت شاه عباس (1038 ق) ، در شهر رى درگذشت . از ديگر آثارش:

زينة المجالس ، به شيوه «كشكول» استادش شيخ بهايى ،

نظام الاقوال ، در شناخت رجال ،

الصحيح العباسى ،

رساله‏اى در «وجوب نماز جمعه» .

(678)


72

نظام الدين مشارالدوله

او پسر مشارالدوله(1) در سال 1262 خورشيدى متولد و پس از فوت پدرش ملقب به مشارالدوله شد و در دوره سوم نماينده مجلس از شيراز بود(2) در سال 1303 به كفالت وزارت فرهنگ معرفى شد .

در سال 1310 به حكومت كردستان و چندى بعد به استاندارى كرمان منصوب گرديد و حكومتش بيش از چند ماهى طول نكشيد . در سال 1314 خورشيدى وزير پست و تلگراف شد . در سال 1315 كه وزير پست و تلگراف بود در اثر عارضه سكته ناقص در 8 بهمن ماه در سن 53 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى در باغ طوطى مدفون گرديد .(3)

منابع

    رجال بامداد ، ج 1 ، ص 318 .


1 . ميرزا حسام الدين مشارالدوله در ابتداء چون طبيب بود و رئيس بهدارى فارس شد لقبش حافظ الصحه بود . سابقا روساى بهدارى ولايات را حافظ الصحه مى‏گفتند بعد مسيح الملك و سپس ملقب به مشارالدوله گرديد و در سال 1326 قمرى در گذشت .

2 . دوره سوم فقط در حدود يك سال از 14 آذر 1293 تا 21 آبان ماه 1294 بيشتر طول نكشيد و در تاريخ اخير الذكر بواسطه مهاجرت نمايندگان از تهران به قم مجلس تعطيل گرديد .

3 . در تاريخ كرمان كه به تحشيه محمّد ابراهيم باستان پاريزى به طبع رسيده حكومت كرمان مشارالدوله در سال 1317 ذكر شده در صورتى كه نامبرده در سال 1315 فوت كرده بوده است .

(679)


73

ولى اللّه‏ نصر

فرزند سيد احمد نصر الاطباء كاشانى در ماه رجب سال 1293 قمرى = 1255 خورشيدى در كاشان متولد و در سن 12 سالگى به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصيل اشتغال ورزيد و خوب تحصيل كرد و رشته طب را به اتمام رساند . چند سالى رئيس مدرسه علوم سياسى بود و بعد رئيس فرهنگ شد .

بواسطه ضربتى كه در خيابان از يك دوچرخه سوار ، در پياده‏رو ، به وى وارد آمده بود مدتى در منزل در بستر بيمارى بسر مى‏برد و در سال 1324 خورشيدى در سن 70 سالگى بدرود جهان گفت و در امامزاده عبداللّه‏ در شهر رى سپرده شد .

منابع

    رجال بامداد ج 3 ، ص 325 .

(680)


74

هاشم اشكورى گيلانى

مهدى سليمانى آشتيانى

زمانى كه محمّد حسين خان مروى (م 1234ق) مدرسه فخريه (خانِ مروى) را بنا نهاد به واسطه فتحعلى‏شاه قاجار از حكيم ملا على نورى (م 1246ق) تقاضا كرد يكى از بهترين شاگردان خود را از اصفهان به تهران اعزام كند . او نيز ملاّ عبداللّه‏ زُنوزّى (م 1257 ق) را به تهران فرستاد . ورود زنوزى را به تهران بايد سرآغاز مكتب فلسفى ـ عرفانى اين شهر دانست . اين حوزه بعدها با حضور آقا على مدرس زنوزى (م 1307ق) و ميرزا ابوالحسن جلوه (م 1314ق) گرم شد و در نهايت با ورود آقا محمّد رضا قمشه‏اى ـ صهبا ـ در حكمت و عرفان با ورود حكيم صهبا در اول صفر 1306(1) در سكوتى عارفانه كنج حجره مدرسه صدر را خالى كرد و به ملكوت پر كشيد ، جمعى از فضلا و طالبان حكمت و معرفت را از زلال اندوخته‏هاى توحيدى خود سيراب كرده بود . از مهم‏ترين شاگردان او كه در عرفان جاى استاد را گرفت آقا ميرزا هاشم اشكورى رشتى گيلانى است .(2)

تولد و نسب

آن عارف فرزانه در رحيم آبادِ اشكورِ گيلان پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش حسن


1 . ترديد بعضى افاضل در ماه فوت آقا محمّد رضا ، با توجه به شهرت مصادف شدن فوت او با تشييع ملا على كنى كه در اول صفر انجام شده است ، محلى ندارد . ر . ك: المآثر و الآثار ، باب دهم ، ص 187 .

2 . آقا حسن كرمانشاهى ، آقا ميرشهاب نيريزى ، جهانگيرخان قشقايى و ملا محمّد كاشى از ديگر شاگردان آقا محمّد رضا محسوب مى‏شوند .

(681)


بن محمّد على است . استاد صدوقى سها به قرينه اينكه «اغلب مردم اشكور از سادات صحيح النسب هستند» ! فرموده است: «على الظاهر مشرّف به شرف سيادت مى‏بوده است» .(1) گفته شمس گيلانى مبنى بر اينكه بيشتر اشكورى‏ها از سادات هستند ،(2) بر فرض صحّت و دقّت دليل بر سيادت آقا ميرزا هاشم نيست ، البته صاحب معارف الرجال او را چنين ياد كرده است: «السيد هاشم بن السيد محمّد بن السيد محمّد على الاشكورى ...» .(3) در هر حال هيچ يك از شاگردان يا معاصران حكيم ، از او به «سيد هاشم» ياد نكرده‏اند و خود ايشان نيز در حواشى و تعليقه‏هاى متعدد با «ميرزا هاشم گيلانى» ، «ميرزا هاشم اشكورى» يا «مدرس گيلانى» امضا كرده است .(4) و بعضى از شاگردان نيز از او با «شيخنا الاستاذ» ياد كرده‏اند .(5)

اساتيد

آقا ميرزا هاشم بعد از پشت سرگذاشتن دوران طفوليّت و قدم نهادن به سنين رشد مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و سپس در قزوين و تهران از محضر اساتيد به‏نام استفاده كرد .

1 . علامه آقا سيد على قزوينى (صاحب حاشيه بر قوانين الحكمه): او از فحول دانشمندان اواخر قرن سيزده است كه حوزه قزوين با درسش كه معمولاً بر مدار قوانين قمى بود گرمى گرفت . حاشيه بر معالم الاصول و قاعده لاضرر از ديگر تأليفات آقا سيد على است . وى در (1298 ق) درگذشت . آقا ميرزا هاشم مدتى از محضر اين فقيه و اصولىِ جليل بهره برده است .(6)

2 . حكيم آقا محمّد رضا قمشه‏اى (1241 ـ 1306ق): اين حكيم فرزانه و عارف


1 . تاريخ حكما و عرفاى متأخر ، ص 349 .

2 . تاريخ علما و شعراى گيلان ، شمس گيلانى ، تهران: دانش ، 1328ش ، ص 55 .

3 . معارف الرجال ، ج 3 ، ص 271 .

4 . ر . ك: حاشيه على مصباح الانس .

5 . ر . ك: شذرات الذهب ، آية اللّه‏ محمّد على شاه آبادى .

6 . ر . ك: ريحانة الادب ، ج 4 ، ص 454 .

(682)


يگانه كه خود از شاگردان ميرزا حسن نورى ، ملاّ محمّد جعفر لنگرودى و آقا رضى لاريجانى بود در تهران ابتدا كتب بوعلى و سپس اسفار و مصباح الانس و تمهيد القواعد و ... تدريس مى‏كرد . او از اساتيد مسلّم عصر خود است و در عرفان شايد در ميان متأخرين بى‏نظير باشد . اشكورى از بدو ورود به تهران در محضرش حاضر شد و به وى تعلق خاصى داشت . تخصص و تبحر آقا ميرزا هاشم در عرفان مرهون حضور در محفل قمشه‏اى است .

3 . حكيم مؤسس آقا على زُنّوزى (1234 ـ 1397ق): از اساتيد كم نظير دو قرن اخير است . از پدر دانشمندش ملاّ عبداللّه‏ زنوزى و ميرزا حسن نورى و ملاّ آقاى قزوينى استفاده كرده است . مدرس رسمىِ مدرسه سپهسالار بود .

4 . آقا ميرزا ابوالحسن جلوه (1238 ـ 1314ق): از مدرسين ممتاز حوزه تهران و شاگرد ميرزا حسن نورى و ميرزا حسن چينى است . جلوه اعتقادى چندانى به فلسفه صدرايى نداشت و بيشتر آثار بوعلى را تدريس مى‏كرد .

آقا ميرزا هاشم اشكورى در خدمت اين سه استاد متبحر تهران ، فلسفه و حكمت را به كمال فراگرفت و به مقام ارجمندى از استادى اين علوم نائل شد و به زادگاه خود اشكور بازگشت .

بر كرسى تدريس

ظاهرا اقامت حكيم در گيلان چندان طولانى نشده است . وى به دعوت آيت اللّه‏ ميرزا ابوالفضل تهرانى (م 1316ق)(1) كه توليت مدرسه سپهسالار را داشت ، به تهران بازگشت و حوزه تدريس فلسفه و عرفان را برقرار ساخت .(2) اگر چه در فلسفه نيز


1 . او از دانشمندان به‏نام تهران و شاگردان آقا محمّد رضا قمشه‏اى و سيد ابوالحسن جلوه است . در نجف از ميرزاى شيرازى استفاده كرد و به تهران بازگشت . شفا الصدور فى شرح زيارة عاشور اثر مشهور اوست . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 53 .

2 . با توجه به آنكه ، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى از (1313 ق) ، توليت مدرسه سپهسالار را عهده‏دار شد ، بازگشت ، اشكورى به تهران بايد بعد از اين تاريخ بوده باشد . ر . ك: فهرست كتابخانه سپهسالار ، ج 3 ، ص 6 .

(683)


دقيق و عميق بود ولى تدريس عرفان نظرى در تهران ظاهرا به او ختم و در وجود شريفش متعين گرديد . چرا كه بهترين شاگرد خاتم العرفا آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تصوف و علوم الهى حكيم اشكورى بود . استاد سيد جلال الدين آشتيانى فرموده‏اند: «آقا مير شهاب الدين در مشرب عرفان صاحب ذوق بود ولى طالبان اين علم را به استاد آقا ميرزا هاشم اشكورى ارجاع مى‏داد ...»(1)

حكيم اشكورى سال‏ها در مدرسه سپهسالار به تدريس اسفار ، شرح فصوص ، تمهيد القواعد ، مصباح الانس و ... اشتغال داشت و با وجود آنكه مبتلا به بيمارى‏هاى عديده بود و از ضعف مزاج رنج مى‏برد تا آخر عمر درسش تعطيل نشد و جمع زيادى از محفل نورانى او بهره‏مند شدند . بنا به نوشته استاد مطهرى «او يكى از اركانى است كه واسطه انتقال فلسفه و عرفان به طبقات بعدى است ...» .(2) نام برخى از شاگردانش با حذف عناوين چنين است:

1 . ميرزا احمد آشتيانى (م 1395ق) ،

2 . آقا بزرگ حكيم شهيدى (م 1355ق) ،

3 . آقا سيد حسين بادكوبه‏اى (م 1358ق) ،

4 . شيح محمّد حسين فاضل تونى (م 1380ق) ،

5 . سيد محمّد كاظم عصار تهرانى (م 1396ق) ،

6 . ميرزا محمّد على شاه آبادى (م 1369ق) ،


1 . مشرع الخصوص الى معانى النصوص ، مقدمه ، ص 18 .

نقل شده است كه آيت اللّه‏ آقا ميرزا مهدى اصفهانى از حكيم متأله آقا ميرزا مهدى آشتيانى تقاضاى درسى بر پايه مصباح الانس قاضى فنارى كرد به عنوان آنكه آشتيانى درس آقا ميرزا هاشم اشكورى را درك كرده است . اين حوزه شش ماهى در مشهد براى معدودى از خواص برقرار بود . ر . ك: تاريخ حكما ، ص 380 .

2 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مجموعه آثار ، ج 14 ، ص 531 .

(684)


7 . ميرزا محمود آشتيانى (م 1401ق) ،

8 . ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) .

آثار و تأليفات

1 . تعليقه مصباح الانس بين المعقول و المشهود ، رحلى ، سنگى ، مطبعه حاج عبدالرحيم ، به خط محمّد صادق تويسركانى ، تهران: ، 1323ق ، 343ص .

اين حواشى كه مهم‏ترين اثر حكيم اشكورى است مجدد در حاشيه چاپ اخير مصباح با تحقيق آقاى محمّد خاجوى به طبع رسيد .

تهران ، مولى ، 1374ش .

استاد آشيانى درباره اين تعليقه آورده‏اند: «حواشى او بر مصباح الانس حاكى از تضّلعِ تام و احاطه كامل او به كلمات اهل عرفان است» .(1)

2 . تعليقه رسالة النصوص قونوى .

به اهتمام استاد سيد جلال الدين آشتيانى ، مركز نشر دانشگاهى ، تهران ، 1362ش اين اثر از روى نسخه خطى آيت اللّه‏ آقا ميرزا احمد آشتيانى كه از نسخه استادِ خود (اشكورى) استنساخ كرده بود به چاپ رسيده است .(2)

3 . تعليقه بر فصوص الحكم ابن عربى .

4 . تعليقه بر تمهيد القواعد ابن تركه .

5 . تعليقه بر مشاعر ملاصدرا .

6 . تعليقه بر اسفار ملاصدرا .(3)

7 . لطائف السبع اين رساله در مجموعه آثار حكيم صهبا ، از آثار اشكورى معرفى شده است .(4)

 


1 . شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا ، چاپ چهارم ، ص 257 .

2 . رسالة النصوص ، پاورقى ، ص 92 .

3 . تعليقات مذكور اكثرا يا همه بر بخشى از اين كتاب‏ها مى‏باشد . ر . ك: شرح مقدمه قيصرى ، سيد جلال الدين آشتيانى ، ص 22؛ دايرة المعارف تشيع ، ج 2 ، ص 204 .

4 . ر . ك: مجموعه آثار حكيم صهبا ، حامد ناجى اصفهانى ، خليل بهرامى قصر چمنى ، ج 1 ، ص 92 .

(685)


8 . رساله فى اثبات الواجب .(1)

اين رساله كه از افادات حكيم اشكورى است توسط مرحوم علامه محمّد حسين فاضل تونى تدوين شده و نسخه‏اى از آن بدون تاريخ و محل نشر در كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشى در بخش كتب چاپى موجود مى‏باشد .(2)

پرواز به ملكوت

حكيم فرزانه و عارف يگانه آقا ميرزا هاشم اشكورى در (1332ق/1292 ش) كالبد تن را رها كرد و روح بلندش به افلاك پر كشيد .(3) پيكر مطهرش را در جوار بارگاه حضرت سيد الكريم عليه‏السلام در شهر رى به خاك سپردند .

محل دقيق دفن آن بزرگوار را به دست نياورديم .

 ز بس بديع جمالى ، زبس لطيف كمالى

 ندانمت چه نويسم ، بخوانمت به چه نامى

 غلام تاك شدم در هواى باده و غافل

 كه خواجه دختر خود را نمى‏دهد به غلامى

 حلال نيست جدا از تو مى‏گسارى و مستى

 به خاك ريزمت اى مى! كه بى حريف حرامى

 پرى به شيشه در آيد ، مَلِك به ديده برآيد

 تو آدمى نئى اما ندانمت كه كدامى ...(4)


1 . ظاهرا اين رساله ، همان است كه استاد ابراهيمى دينانى ذكر كرده است . ر . ك: ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام ، ج 3 ، ص 9 .

2 . از آنجا كه فاضل تونى ، صاحب خط نبود و چيزى نمى‏نوشت ، اين رساله بايد تقرير شاگردان از بيان او باشد .

3 . سال درگذشت آن بزرگ ، چنانچه استاد آشتيانى در مقدمه شواهد الربوبيه آورده‏اند و در اكثر منابع ذكر شده است سال (1332 ق) مى‏باشد و سال (1333) ، ظاهرا صحيح نباشد .

 

 4 . از حكيم صهبا .

 

 

(686)


منابع

1 . بزرگان تنكابن ، سمامى حائرى ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشى ، قم ، 1372ش .

2 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، صدوقى سُها ، منوچهر ، حكمت ، تهران ، 1381ش .

3 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مطهرى ، مرتضى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .

4 . شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، چاپ پنجم ، دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1380ش .

5 . الشواهد الربوبيّه ، شيرازى ، صدرالدين ، به كوشش: سيد جلال الدين آشتيانى ، دانشگاه مشهد ، 1346ش .

6 . مجموعه رسائل ملا هادى سبزوارى ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران ، تهران ، 1360ش .

7 . معارف الرجال ، حرزالدين ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشى ، قم ، 1405ق .

(687)


75

سيد هاشم وكيل

او متولد سال (1265 ش) در قم و فرزند سيد علينقى قمى بوده و در ابتداء با نقيب زاده مشايخ(1) و سپس با معين السادات مشغول به شغل وكارت شد و بعد خودش مستقل گرديد و بتدريج در اين كار ترقى كرد و از وكلاء مبرز و درجه اول دادگسترى گرديد و مدت 57 سال داراى سابقه وكالت و به اين كار اشتغال داشت و از اين راه مرد متمولى شد .

نامبرده از سال 1316 تا 1322 خورشيدى نايب رئيس كانون وكلاء و از سال 1331 تا 1347 خورشيدى مدت 17 سال متواليا رئيس كانون وكلاى دادگسترى بود .

در سال 1326 خورشيد در دوره پانزدهم در نخست وزيرى احمد قوام از تهران نماينده مجلس شد . و در 30 خرداد 1348 خورشيدى در سن 83 سالگى بر اثر سكته قلبى در تهران درگذشت و در امام‏زاده حمزه شهر رى به‏خاك سپرده شد .

منابع

    رجال بامداد ، ج 2 ، ص 328 .


1 . نام نقيب‏زاده ، مشايخ سيد حسينعلى از سادات طباطبايى تبريز بوده است .

(688)


76

هدايت آشتيانى

صادق حضرتى آشتيانى

ميرزا هدايت‏اللّه‏ وزير دفتر پسر ميرزا حسين آشتيانى و پدر دكتر محمّد مصدق، از مستوفيان برگزيده ديوان اعلى بود و در شعب ادب، اخلاق، حكمت و فلسفه از مشاهير به نام قرن سيزدهم محسوب مى‏شود. در سال 1267ق وقتى مستوفى بود از طرف امير كبير(1) صدراعظم ناصرالدين شاه مأموريت يافت تا براى تعديل ماليات به صائين قعله رفته و ضمنا به مواجب سوار آنجا رسيدگى نمايد . در سال 1275ق پس از عزل ميرزا داودخان پسر ميرزا آقاخان نورى از وزارت لشكر آقا هدايت به جاى او (رياست دارايى ارتش) برگزيده شد و تا اواخر سال 1289ق در اين سمت برقرار بود، تا اين كه در محرم سال 1290ق ميرزا محمد قوام الدوله آشتيانى(2) وزير محاسبات به مرض محرقه درگذشت و به جاى او آقا هدايت با لقب وزير دفترى رئيس دفتر استيفا شد و شغل قبلى وى را كه وزارت لشكر بود به ميرزا موسى پسر ميرزا هادى دادند . ميرزا هدايت چون رتبه و شأنى بلند يافت خود را تنها رقيب ميرزا يوسف مستوفى


1 . موقعى كه ميرزا تقى‏خان صدر اعظم بود، ميرزا هدايت اللّه‏ در دفتر وى مشغول به كار شد، طورى اعتماد صدر اعظم را به خود جلب كرد كه در حقيقت دست راست امير كبير بود و در تمام كارها از او مشورت گرفته مى‏شد.

2 . ميرزا هدايت وزير دفتر با ميرزا محمد قوام الدوله و ميرزا موسى زاده عمو بود.

(689)


الممالك مى‏پنداشت و نسبت به او اظهار بى‏اعتنايى مى‏كرد . اختلاف اين دو پسر عمو را كه اغلب مورخين بر سر ملكى در قزوين قلمداد كرده‏اند . ظاهرا بهانه‏اى بيش نبوده است و چون هر دو از افراد متشخص و معقول زمان بودند ، مسأله فيصله يافت(1) ولى روابط همچنان تيره ماند.

در سال 1299ق ميرزا يوسف مستوفى الممالك فرزند خردسال خود را به‏نام ميرزا حسن با لقب مستوفى الممالكى به جاى خود به سمت رياست دفتر استيفا تعيين نمود، اين انتصاب به وجهه آقا هدايت خوش نيامد و چون خودش را مستحق رياست مى‏دانست از مقامش استعفا كرد، به دنبال آن حاج ميرزا نصراللّه‏ گركانى كه در بين مستوفيان ممتاز بود به رياست دفتر استيفا برگزيده شد . در سال 1303ق بر حسب امر شاه ميرزا هدايت نيابت پسر خردسال صدر اعظم ميرزا يوسف را پذيرفت و ميرزا هدايت هم ميرزا حسين را دستيار ميرزا حسن كرد و عنوان نايب مستوفى الممالك به او داده شد.(2)

ميرزا هدايت همان اندازه كه در انجام امور استيفا ورزيده بود در حكمت و كلام و عرفان هم مقامى به سزا داشت.

در چهل سال تاريخ ايران آمده است:(3)

... در فن تطبيق ما بين ظاهر و باطن بسيار ماهر و در تأويل آيات و تحقيق بطون روايات ، امروز نخستين دانشور اين كشور شمرده مى‏شود و در اين فضايل بسى رسائل ساخته و بر بعضى از كتب معروفه عرفا و متشرعين متصوفه تعاليق پرداخته و در حب اهل بيت مقامى عظيم دارد ، گويى سلمان زمان و ابوذر دوران و به غيب وراء سترى رقيق نگران.


1 . با نظارت و وساطت مرحوم آية‏اللّه‏ آقا شيخ هادى نجم‏آبادى اختلاف في مابين با مراسم تحليف به نفع ميرزا يوسف مستوفى الممالك ختم گرديد.

2 . به اختصار از: رجال ايران، مهدى بامداد، ج 4، ص 423 و 425 .

3 . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1، ص 268 .

(690)


طرايق الحقايق مى‏نويسد:

... محبت با نيكان و درويشان حقيقت نشان را غنيمت مى‏دانست غالب مشايخ زمان خويش را ملاقات فرموده و با مرحوم منور على‏شاه به خصوص اظهار جلوس مى‏نمود از خدمتش راقم را بسى فيض بود و در عرفان ذوقى خاص و در تأويل بعضى آيات مسلك به اختصاص داشت.

مؤلف حديقه الشعرا(1) هم ضمن بيان او در دستگاه قاجار اوصاف حميده وى را چنين توصيف كرده است:

مشار اليه مردى است خليق بسيار آرام و مؤدب و موقر و به قاطبه عرفا و فقرا هم مايل و به عقيده بعضى از بزرگان هم نظرى يافته است. با مشغله دايمى ملكى در امور ملتى اهتمام دارد و بعد از واجبات، بسيار از مستحبات را مواظبت مى‏نمايد. دايما در ذكر است رعايت فقرا و مساكين را هم خيلى منظور دارد.

تأليفاتى كه از او به‏جا مانده عبارت است از: كشف و اشراق، تحفة الخواص، دره مخزن در عرفان، سر كلام در آداب كشوردارى . او اشعارى محققانه دارد كه چند نمونه را بدون اين كه سنگين و سبك كرده باشيم مى‏آوريم. آقا هدايت در وباى سال 1310ه.ق وفات يافت و در حرم حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد.(2)

از اوست:

 يك مثل گويم تو را من گوش‏دار

 بر خردمندان بسى آيد به كار

 مرغ اندر روى تخم خود نشست

 عاقبت بينى كه خود او را شكست

 تا برون آرد از او طاوس نر

 كه گشايد او به هر سو بال و پر

 

 


1 . حديقه الشعرا، سيد احمد ديوان‏بيگى، ج 3، ص 2058 .

2 . ميرزا هدايت‏اللّه‏ در سال يكى دو بار به آشتيان سفر مى‏كرد و در منزل پدرى‏اش سكنى مى‏گزيد، عمارت مذكور با 600 متر عرصه و عيان در بافت قديمى شهر قرار دارد. بناى ضلع غربى و شمالى در دو اشكوب شامل تالار و اتاقهاى قرينه و گوشواره‏اى با گچ‏برى (گل و بوته) و طاق نماهاى متعدد، ساخته شده است. پنجره‏ها و گره‏كارى، شيشه‏هاى ايوان و آب انبار و نيز نقشهاى اسليمى بر روى جوشنها از جمله ويژگيهاى اين مكان قديمى است.

(691)


 مرغ حق پيوسته اندر روى توست

 گر ترا نشكست چون گردى درست

 

 

ثانويت ضد شى است اى عمو

 ضد اگر نبود تو او را يك مگو

 با محمد هر كه او ثانى بود

 موردش آنجا كه مى‏دانى بود

 چون على را نفس احمد خواند حق

 لاجرم برده است از عالم سبق

 «قال تعالوا ندع ابنا»(1) را بخوان

 نقش احمدشاه مردان را بدان

 

 

گر تو خود بينى خود را كم كنى

 قطره هستى خود را يم كنى

 باورت گردد كه احمد با احد

 چون على با احمد است او متحد

 اين سه مصباحند و مشكاه و زجاج

 مى‏پذير از من مكن جنگ و لجاج

 اجنبى را تا يكى داخل كنى

 بى‏دلى را چند اهل دل كنى

 آشيانه جغد و بلبل خود جداست

 گوهر از هامون طلب كردن خطاست

 گر گهر خواهى به دريا روى كن

 ترك اين تلبيس و گفت گوى كن

 آن كه از سر تا قدم عيب آمده است

 چون جليس مجلس غيب آمده است

 

 

آنكه نگردد ملول زآنچه بخواهى خداست

 وز دگران خواستن خواهش زر از گداست

 خلق ز برنا و پير مفتى و مير و زير

 غير شه بى‏نظير چون من و تو بى‏نواست

 محض تقاضاى حال گرطلبى قوت سال

 مره اول صواب كره اخرى خطاست(2)


 

 1 . سوره آل عمران، آيه 63 .

 

 

 2 . گلزار جاويدان، هدايت، محمود، ج 3، ص 1703، هدايت به «آقا» مشهور بود. واقعا اين لفظ معناى روحانى تام داشت وى به خاطر مهارت و كارآمدى در امور استيفا به عنوان زبده مستوفيان قلمداد گرديده بود، در حالى كه ذوب شدن او در اقيانوس فلسفه و حكمت و استدراك عميق از عرفان وى، بسيار بالاتر از مستوفى‏گرى اوست. با توجه به شغلش اين طور اشتهار يافته بود.

(692)


منابع

1 . رجال ايران، بامداد، مهدى، ج 4، چاپ چهارم، زوار، 1371 .

2 . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1 .

3 . طرائق الحقايق، محمدمعصوم شيرازى، ج 3، به تصحيح محمدجعفر محجوب، نشر نى، بارانى، 134 .

4 . حديقه الشعراء، سيد احمد ديوان‏بيگى، ج 3، به تصحيح دكتر عبدالحسين نوايى، چاپ اول، افست، 1360 .

5 . گلزار جاويدان ايران، هدايت، محمود، ج 2، چاپخانه زيبا، 1353، تهران.

(693)


77

يوسف نقيب الاشراف تبريزى

وى فرزند ميرزا شفيع نقيب الاشراف (م 1281 ق) و خود از سلسله سادات شيخ الاسلامى‏هاى تبريز است كه در اين سال ، چنان‏كه در كتاب دانشمندان آذربايجان نوشته متولد شده و مردى خوش صحبت و بذله‏گو و مزاح دوست بوده ، و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در سنه 1317 هزار و سيصد و هفده وفات نموده است .

و در شجره نامه سادات وهابى‏ها: ص 23» وى را به‏عنوان ميرزا يوسف رئيس السادات نوشته و چندين فرزند براى او ذكر كرده . و در هدية لآل عبا: 51 فرمايد:

«وى نخست منصب نقيب الاشراف داشت و پس از آن رئيس السادات گرديد . و پس از واقعه تاراج خانه نظام العلما مبغوظا به تهران احضار شد .

آن‏گاه وفاتش را در تهران و قبرش را در سمت شرقى صحن شاه عبدالعظيم عليه‏السلام در مقبره اول ضلع جنوب شرقى ذكر كرده است .

(694)


استدراك

گفتنى است ، پس از آنكه طراحى و مهندسى كتاب بر اساس ترتيب حروف الفبا انجام شد و به فرجام رسيد ، نوشتارى چند از راه رسيد كه بايد پيش از اين مى‏رسيد .

بدين روى از معمارى سنتى مدد گرفتيم و با اقتدا بر روش اسلاف استداركى را بر كتاب افزوديم .

(695)


(696)


78

سيد ابوالقاسم عصّار

حاج سيد ابوالقاسم بن حاج سيد محمد عصّار از علماء معروف و دانشمندان بنام تهران بود كه در بيت علم ديده به جهان گشود و پرورش يافت او مقدمات و ادبيات و سطوح را در تهران از مدرسين فراگرفته سپس راهى نجف شد و از محضر آيات عظام و مراجع فخام حوزه نجف استفاده نمود . سپس به ايران مراجعت و در تهران به خدمات دينى ، از اقامه جماعت و تدريس و تبليغ پرداخت تا در بيست و ششم آذر 1349شمسى ديده از جهان بست و به اجداد خويش پيوست.

جناب شريف رازى گويد:

شنيدم از فاضل ارجمند و خطيب ارزشمند آقاى فاضل كاشانى كه مى‏فرمود از قول ايشان كه وقتى در عصر ناصرالدين شاه حرم و سرداب حضرت سيدالشهداء ـ عليه الصلوة والسلام ـ احتياج به تعمير اساسى داشت ، شاه ، آيت‏اللّه‏ حاج شيخ عبدالحسين تهرانى معروف به شيخ العراقين را براى اين خدمت اعزام نمود و او از طهران به كربلا رفت . من كوچك بودم و در خدمت پدرم آيت‏اللّه‏ حاج سيد محمد عصّار به كربلا رفتم و در موقعى كه سرداب مطهر را تعمير مى‏كردند ديدم قبر شريف شهدا را كه نبش شده بود و بدن مطهر جناب جون ، غلام سياه حضرت زين‏العابدين عليه‏السلام كه آخر شهداء قرار داشت تر و تازه بود و حتى خاشاك و شاخه و برگ درخت خرما را كه امام عليه‏السلام روى او ريخته بود به بركت آن بدن شريف و ابدان پاك شهداء كربلا تازه مانده است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران.

(697)


79

سيد ابوالقاسم كاشانى

مهدى سليمانى آشتيانى

زندگى با حقايق اسطوره‏اى و نمادهايى شورآفرين نشاط مى‏يابد، تحرك مى‏آفريند و هدفمند مى‏گردد. نسلى كه از گذشته خود بِبُرد به سانِ گياهى بى‏ريشه از جا كنده مى‏شود. اين گذشته كه گاهى باعث افتخار و زمانى سبب اضطراب و افسردگى مى‏شود با شخصيتهايى ساخته شده است كه در اعماق قرون و اعصار جاى گرفته‏اند. «سيد ابوالقاسم كاشانى» از جمله بزرگانى است كه در تاريخ پنجاه ساله اخير ايران، بسيار بر سر زبانها بوده است و نقش زيادى در شكل‏گيرى وقايع آن دارد.

او فرزند آية‏اللّه‏ سيد مصطفى كاشانى (ح 1268 ـ 1337ق) از اكابر علما و فقهاى عصر خود است. سيد مصطفى از بزرگان چون آخوند ملاّ محمّد كاشانى، جهانگيرخان قشقايى، شيخ محمّدباقر اصفهانى و شيخ محمّد تقىِ صاحب حاشيه، معالم، استفاده كرد و پس از حج به سال 1313ق در عتبات عاليات عراق مقيم شد و همواره مورد توجه علما و مردم بود.(1) پس از شروع جنگ اوّل جهانى و تجاوز استعمار انگليس به خاك عراق، او نيز از طليعه‏داران مكتب خون و قيام بود ايشان بعد از بازگشت از ميدان جنگ و جهاد در كاظمين از دنيا رفت و در همين شهر شريف به خاك سپرده شد. نسبِ او با چند واسطه به امام‏زاده يحيى عليه‏السلام (مدفون در تهران)


1 . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، رازى، محمد، ص 3.

(698)


مى‏رسد و حضرت ايشان از اولاد سيد الساجدين امام زين‏العابدين عليه‏السلام هستند.(1)

سيد ابوالقاسم در 1300ق در تهران به دنيا آمد. در سايه تربيت پدر دانشمندش رشد كرد، در شانزده سالگى به اتفاق او به زيارت بيت‏اللّه‏ الحرام رفت و به نجف اشرف اقامت نمود. ايشان در نجف اشرف از اساتيد ذيل استفاده كرده است:(2)

1 ـ آية‏اللّه‏ سيد مصطفى كاشانى، پدر ارجمندش (م 1337ق).

2 ـ آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل (م 1326ق)

3 ـ آيت‏اللّه‏ آخوند خراسانى، صاحب كفايه (م 1329ق)

آية‏اللّه‏ سيد ابوالقاسم كاشانى در سن 25 سالگى به مقام اجتهاد نايل شد و مراتب فضل او مورد تأييد بزرگان حوزه نجف واقع گرديد.(3) مشهور است آيت‏اللّه‏ سيد محمدتقى شيرازى، برخى از استفتائات خود را براى اظهارنظر براى آقاى كاشانى مى‏فرستاد.

ايشان در انقلاب علما و ملت عراق عليه استعمار انگليس جانانه وارد نهضت شد و در كنار شخصيتهايى همچون شيخ الشريعه اصفهانى، سيدعلى داماد، سيد محمّد حبوبى و سيّد محمّدتقى خوانسارى، سالها مبارزه كرد. از سوى مزدوران انگليس به اعدام محكوم شد. به اتفاق «قاطع الفوادى» يكى از رهبران ملى عراق، در لباس مبدّل كُردى، شبانه فرار كرد و 30 بهمن 1299، يعنى سه روز قبل از كودتاى رضاخان به تهران رسيد.(4)

كاشانى در خيابان پامنار ساكن شد و مورد تجليل و احترام مردم و علما قرار گرفت. علماى تهران مانند آقايان بهبهانى، طباطبايى‏ها، آشتيانى‏ها و امام جمعه خويى


1 . روحانى مبارز آيت‏اللّه‏ سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 11.

2 . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 3.

3 . حضرت آيات شيخ الشريعه اصفهانى، آقا ضياء الدين عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى به اجتهاد ايشان گواهى داده‏اند. ر.ك: فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 7 ـ 13.

4 . روحانى مبارز آيت‏اللّه‏ سيدابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 15.

(699)


و آقا جمال اصهفانى به خوبى از آيت‏اللّه‏ كاشانى استقبال كردند ولى بيشترين ارتباط سياسى او با آيت‏اللّه‏ سيدحسن مدرس بود.(1)

ايشان در كنار مرحوم مدرس با سياستهاى رضاخان مقابله كرد تا اينكه پس از حوادث شهريور 1320 و عزل رضاخان و همزمان با اشغال ايران، انگليس‏ها از سُهيلى نخست‏وزير وقت خواستند، تا آيت‏اللّه‏ كاشانى را كه «در انقلاب عراق به خوبى او را شناخته بودند» تبعيد كند. او 28 ماه در زندان نيروهاى متفقين بود و در همان حال تبعيد و زندان در دوره چهاردهم، نامزد انتخابات مجلس شوراى ملّى شد و رأى آورد. 26 تير 1325 در پى حوادثى كه بين هواداران حزب توده و كارگران مخالف آنها، در سمنان روى داد، آيت‏اللّه‏ كاشانى كه عازم سفر به مشهد بود و در سمنان اقامت داشت، مسبب اين حوادث شناخته شد و به خمين تبعيد شد. ايشان از خمين نامه‏اى به دكتر محمد مصدّق نوشت و همين نامه پيوند ميان دو رهبر روحانى و ملّى را برقرار كرد. مدتى بعد با تقاضاى آيت‏اللّه‏ سيّد محمّد بهبهانى و موافقت محمدرضا شاه، به تهران بازگشت. در همين ايام به نمايندگى دوره پانزدهم مجلس شوراى ملى انتخاب شد.

آن مجاهد نستوه بارها عليه سياستهاى شاه در همكارى با انگليس و اسرائيل موضع تند گرفت تا اينكه بعد از ترور نافرجام محمدرضا در 15 بهمن 1327 به عنوان عامل تحريك كننده، بعد از مدتى بازداشت، به لبنان تبعيد شد. زمانى كه منصور الملك به نخست‏وزيرى رسيد، سيد جلال تهرانى به نيابت او به احمدآباد رفت و با دكتر مصدق ملاقات كرد، اوّلين تقاضاى مصدق، بازگشت آيت‏اللّه‏ كاشانى بود و بدين سان با موافقت شاه، كاشانى در 20 خرداد 1329 در ميان شور و هيجان كم‏نظير مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد.(2)

 


1 . مصدق و مبارزه براى قدرت در ايران، كاتوزيان، محمدعلى، ترجمه فرزانه طاهرى، نشر مركز، ص 196.

2 . روحانى مبارز آيت‏اللّه‏ سيد ابوالقاسم كاشانى، ص 19.

(700)


قضاياى نفت

شركت نفت انگليس و ايران، به دنبال اعطاى امتياز سال 1901م ـ دارسى ـ و كشف نفت در 1908م تشكيل شد و در 1913م، دولت انگليس 51 درصد سهام را در اختيار گرفت. نمايندگان شركت انگليس و ايران گس ـ گلشائيان) قراردادى را كه موسوم به قرارداد الحاقى شد، تصويب كردند و به مجلس فرستادند. در مجلس پانزدهم اين لايحه كه به زيان ملّت ايران بود تصويب نشد. انگليس و نوكران داخلى او، اين لايحه را در مجلس شانزدهم نيز به ميدان آوردند و رزم‏آرا به عنوان چهره‏اى شناخته شده در نوكرى بيگانه تلاش وسيعى به خرج داد تا اين امتياز خانه خراب كن را براى انگليسيها بگيرد. رزم‏آرا با بستن مطبوعات و توقيف روزنامه‏نگاران، آزار بازاران، علما و سياسيون جو ارعاب و تهديد وسيعى را به راه انداخت. ولى اين ژست نظامى‏گرى با شليك گلوله، خليل طهماسبى در صحن مسجد شاه، درهم شكست. جو سياسى حاكم پس از قتل رزم‏آرا، موازنه قدرت را به نفع جناح اقليت مجلس و نيروهاى ملى ـ مذهبى برهم زد. و باعث شد كميسيون نفت با هدايت دكتر مصدق رأى قاطع به ملى شدن صنعت نف ايران دهد و مجلس هم تحت تأثير افكار عمومى و متينگهاى همه روزه‏اى كه به رهبرى و مديريت آيت‏اللّه‏ كاشانى انجام مى‏گرفت در 24 اسفند 1329 رأى به ملى شدن صنعت نفت داد. اين لايحه در 29 اسفند همان سال به تأييد مجلس سنا رسيد و صنعت نفت پس از پنجاه سال ملى اعلام شد و دست بيگانگان را از آن قطع گرديد. نقش تاريخى آيت‏اللّه‏ كاشانى در نهضت ملى شدن صنعت نفت براى هميشه در خاطره ملت ايران باقى خواهد بود. بعد از نهضت نفت، دكتر مصدق با پشتوانه مردمى و مقبوليت به دست آمده از آن به نخست‏وزيرى رسيد و مورد حمايت شديد آيت‏اللّه‏ كاشانى قرار گرفت. پس از مدتى به علت مخالفت شاه با وزير جنگ كابينه مصدق،(1) او استعفا داد. اين استعفا جرقه قيام 30 تير شد.

 


1 . دكتر مصدق مى‏خواست، وزارت جنگ در اختيار خودش باشد.ر.ك: وقايع سى‏ام تير 1331، مكى ، حسين.

(701)


قيام ملت به رهبرى آيت‏اللّه‏ كاشانى

در اين نهضت ملّت يكپارچه با رهبرى كاشانى براى حمايت از دكتر مصدق به ميدان آمد و شاه مجبور به قبول مجدد نخست وزيرى او شد. مردمى كه كفن‏پوش به ميدان آمدند، ثابت كردند، صاحب قدرتى هستند كه مى‏تواند اركان استعمار، استبداد و خودكامگى را بلرزاند و مقدمات فروريختن آن را بوجود آورد.

با به روى كارآمدن مجدد دكتر مصدق يك سلسله اختلافات، مانند لايحه تفويض اختيارات كه از سوى دولت راهى مجلس شده بود، شكاف عميقى را بين آيت‏اللّه‏ كاشانى و دكتر مصدق به وجود آورد. حوادث پى‏درپى ماههاى پرآشوب و آشتى مخالفان كاشانى و مصدق و همكارى انگليس، آمريكا و دربار، بين همرزمان ديروز جدايى انداخت و اين افتراق در 28 مرداد 1332 به ثمر نشست، كودتاچيان پيروز شدند و مصدق به احمدآباد تبعيد شد،(1) نهضت، شكست خورده بود.

در اوايل دهه چهل نيز آيت‏اللّه‏ كاشانى به صورت كم‏رنگ‏ترى در صحنه سياست و مبارزه بود كه از آن جمله است: مخالفت با ديكتاتوريهاى زاهدى، مخالف با كنسرسيوم نفتى، مخالفت با پيمان بغداد و... .(2)

ديدار با حق

از سال 1335ش او بيشتر در بيمار بود. در مرداد 1340 در بيمارستان بسترى شد و در 20 اسفند حال او رو به وخامت گذارد. سرانجام اين روحانى مبارز، پس از عمرى جهاد و مبارزه در بامداد روز 23 اسفند 1340ش ـ 1381ق در خانه محقرش در پامنار تهران درگذشت. خانه‏اى كه نزديك به چهل سال مركزى براى رهبرى مردمى درد كشيده و ستمديده بود و خانه آمال ملت بود. پيكر پاك او در رواق بين حرم حضرت


1 . او در 14 اسفند 1345 در بيمارستان نجميه تهران، دار فانى را وداع گفت. محمد مصدق، فرزند ميرزا هدايت‏اللّه‏ آشتيانى است.

2 . ر.ك: تاريخ سياسى معاصر ايران، مدنى، سيد جلال‏الدين، ص 332 به بعد.

(702)


عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه عليهماالسلام به خاك سپرده شد. روان پاكش در روضه رضوان قرين رحمت باد.

منابع

1 ـ ايران در دوران مصدق، رفعى مهرآبادى، انتشارات علائى، تهران، 1370.

2 ـ آيت‏اللّه‏ كاشانى و سياست، علوى، مهوش السادات، انتشارات سوره، تهران، 1376.

3 ـ انقلاب اسلامى و ريشه‏هاى آن، عميد زنجانى، عباسعلى، نشر كتاب سياسى، تهران، 1370.

4 ـ روحانى مبارز آيت‏اللّه‏ سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، مركز بررسى اسناد، تهران، 1379.

5 ـ زندگينامه آيت‏اللّه‏ كاشانى، موسوى، سيدمحمد، نشر بشير، قم، بى‏تا.

6 ـ فصلى از زندگانى پيشواى روحانى، رازى، محمد، بى‏جا، بى‏تا.

7 ـ مبارز نستوه، سليمان‏نژاد، عباس، مركز اسناد، تهران، 1380.

8 ـ نقباء البشر، تهرانى، آغابزرگ، دارالمرتضى للنشر، مشهد، 1404ق.

9 ـ نهضت روحانيون ايران، دوانى، على، بى‏جا، بنياد فرهنگى امام رضا عليه‏السلام ، بى‏تا.

(703)


80

ابوالقاسم موسوى ملايرى

آيت‏اللّه‏ حاج سيد ابوالقاسم موسوى رؤف ملايرى فرزند عالم ربانى سيد الناسكين و زبدة عباداللّه‏ الصالحين آقا سيد عبداللّه‏ ملايرى است .

از آيات عظام و علماء اعلام و مجتهدين كرام مشهد مقدس بوده كه در كربلا معلى به دنيا آمد و با مرحوم والد ماجدش كه از اوتاد زمان خود بوده به مشهد رضوى ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ مراجعت نمود . او در اين بيت قدس و ورع و فضل و تقوا پرورش يافته و پس از خواندن مقدمات و ادبيات ، سطوح را از مدرسين حوزه مشهد مقدس فراگرفته، سپس به درس خارج آيت‏اللّه‏ آقازاده كفايى آقا محمد فرزند علامه خراسانى مرحوم آخوند ملا محمدكاظم صاحب كفاية الاصول و بالاخص مرحوم عالم ربانى حكيم و فقيه سبحانى آيت‏اللّه‏ ميرزا محمد مهدى غروى اصفهانى ـ قدس اللّه‏ اسرارهم ـ حاضر شد و استفاده‏هاى سرشار نمود او با مستغنى بودن از استاد در سال 1344قمرى مهاجرت به نجف اشرف نمود و مدت پنج سال يعنى تا سال 1349 قمرى از درس و بحث آيت‏اللّه‏ ضياءالدين عراقى و مرحوم آيت‏اللّه‏ آقا سيد ابوالحسن اصفهانى استفاده كرده و مورد توجه خاص اين دو استوانه علمى قرار گرفته و به دريافت اجازه اجتهاد مطلق از آنان و ديگران نايل شده و در سال مزبور به ايران و مشهد مقدس جامع گوهرشاد و دار السياده و تدريس فقه و اصول و غيره پرداخته و علاقمندان تهران و مشهدش كه از ايشان تقليد مى‏كردند درخواست رساله عمليه نمودند و ايشان مى‏فرمودند با بودن استادم حضرت آيت‏اللّه‏ آقا سيد ابوالحسن

(704)


اصفهانى من رساله منتشر نخواهم كرد تا آنكه در ماه ذى‏الحجه 1365 قمرى كه آيت‏اللّه‏ اصفهانى ـ طاب اللّه‏ ثراه ـ از دنيا رفتند مرحوم حاج محمدحسين كوشان‏پور كه از مريدان و علاقمندان ايشان بود رساله معظم له را به اصرار گرفته و تا آخر باب طهارت هم طبع نمود كه آن بزرگوار مريض شده و براى تشرف به عتبات عاليات به تهران آمده و در شب جمعه نوزدهم جمادى الثانى 1366ق برابر بيست و يك فروردين 1325 شمسى از دنيا رفته و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام به خاك رفت او فرزندان دانشمند و فاضلى از خود يادگار گذاردند كه در ميان آنان آيت‏اللّه‏ حاج سيد جمال‏الدين موسوى رؤف ملايرى مشار بالبنان مى‏باشد و ايشان در مشهد مقدس به دنيا آمده و پس از خواندن مقدمات و ادبيات و سطوح در مشهد مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضرت آيات عظام آنجا بالاخص حضرت آيت‏اللّه‏ خويى استفاده نموده و به تهران مراجعت و رحل اقامت افكنده و به خدمات دينى و روحى اشتغال دارند.

برادر مرحوم آيت‏اللّه‏ ملايرى مرحوم سيد الخطباء و المبلّغين ثقة‏الاسلام حاج سيد مهدى موصوف به شكوة الواعظين از خطباء نامى و وعاظ سامى تهران بودند كه در تهران و شهر رى و ساير بلاد ايران به تبليغ اسلام و ترويج دين و نشر معارف اهل بيت رسالت عليهم‏السلام اشتغال و از اين راه ايفاء وظيفه مى‏كردند. با جمعى از وعاظّ و خطباء تهران ماند جناب شيخ محمدتقى فلسفى و حاج شيخ حسين حكمى و غيره مشرف به مشهد مقدس شدند و ليكن اجل ناگهان سراغ اين بزرگوار آمده و سكته نموده و در جوار على بن موسى الرضا ـ عليه آلاف التحية و الثنا ـ مدفون گرديد .

برادر بزرگوارش سالهاى متمادى مقيم مشهد و مجاور حضرت رضا عليه‏السلام بود كه اجلش ناگهان در تهران رسيد و در رى به خاك رفت و اين برادر سالها در تهران مقيم بود اجلش ناگهان در مشهد رسيد و در آنجا به خاك رفت.

(705)


81

احمد اعتمادى

حاج سيد احمد اعتمادى معروف به حاج سيد حاج‏آقا از رؤساء قدام آستانه مباركه و پدر مرحوم حجة‏الاسلام اثنا عشرى و حاج‏آقا حسن اثناعشرى (صاحب الزمانى) است . وى سيدى بود متعبّد و متهّجد و با اخلاص و اصلاً از استان خراسان و حومه مشهد مقدّس و محل ييلاقى آن به نام طرقبه بوده كه پدرانش از آنجا مهاجرت به زاويه مقدّسه نموده و افتخار خدمتگزارى و كليد دارى حرم مطهّر را دريافته بود و فراموشم نمى‏شود كه هرگاه هنگام سحر توفيق تشرّف را پيدا مى‏كردم و مى‏ديدم آن مرحوم در گوشه بالاى سر با حال خشوعى مشغول تهجّد و نماز شب است در ماه رمضان 1369ق از دنيا رفته و در رواق مطهّر به خاك رفته است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران ، ص 68 .

(706)


82

اسداللّه‏ صابر همدانى

(م 1375ق)

در در قسمت غربى باغ امامزاده ، سر راه قبرستان جديد ، قبر اين شاعر فرزانه است . نامش اسداللّه‏ صنيعان متخلص به صابر فرزند محمدهادى در سال 1282 شمسى در شهر همدان متولد شده و تحصيلات ابتدايى را در همانجا به پايان رسانيده و در سن هفده سالگى به شعر گفتن گراييده است.

مرحوم صابر در سال 1303 شمسى براى اولين بار به تهران آمده و پس از دو ماه توقف به زيارت حضرت ثامن‏الائمه ـ عليه الصلوة و السلام ـ مشرف شده و پس از يك ماه و نيم توقف به تهران مراجعت و در وزارت جنگ مشغول به كار شده و در انجمنهاى ادبى ابيران و حكيم نظامى و فرهنگ عضويت داشته و در شعر از سبك صائب تبريزى پيروى مى‏نمود و اكثر غزلياتش عرفانى است.

مرحوم صابر در روز عيد فطر سال 1375 قمرى با دخالت تجرّد در تهران از دنيا رفت و در مكان ياد شده در جنب مزار امامزاده عبداللّه‏ مدفون شد و آقاى رنجى شاعر در مرثيه‏اش گفت:

 صابر آن‏گو سخن مى‏گفت

 گفته‏اش گرد غم ز دل مى‏سفت

 گفت هر كس كه دفترش را خواند

 راستى با قلم گهر مى‏سفت

 بيتى از هر قصيده و غزلش

 هر كه بشنيد همچو گل بشگفت

 گر به ملك سخن نباشد طاق

 كم توان جستن از برايش جفت

 حيف اين شاعر سخن‏پرور

 رفت و در خاك تيره رخ بنهفت

 

(707)


 پى تاريخ رحلتش رنجى

 بود جويا كه ناگهان بشنفت

 يكى آمد برون ز جمع و سرود

 تا دم مرگ يا على مى‏گفت

 

1375ق

از آثار او ديوانى است حاوى قصايد و غزليات و رباعيات مثنويهاى مرائى و غيره كه به همت كيوان سميعى با مقدمه مبسوطى به طبع رسيده است از بحر غزليات او كه در تصفيه نفس از هوا سروده است غزل ذيل است:

 مصّفا تا نسازد سالك از كبر و ريا خود را

 نخواهد ديد اندر بزم قرب كبريا خود را

 در آندم عكس جنان در تو گردد منعكس اى دل

 كه از هر رنگ چون آيينه‏سازى با صبا خود را

 نشان از دوست چون در خانه دل مى‏توان جستن

 چرا عاشق كند سرگشته چون باد صفا خود را

 نخست از غير او بيگانه بايد گشت در گيتى

 اگر خواهد كسى با يار سازد آشنا خود را

 من از روز ازل دل بر يكى بستم كه دانستم

 به دست هر كه نتوان داد مانند عصى خود را

 هوا را پيروى كردن نباشد از خردمندى

 كجا عاقل كند يك عمر پابست هوا خود را

 از آن با اهل دنيا نيست (صابر) را سروكارى

 كه دارند اهل دنيا همچو دنيا بى‏وفا خود را

 

و نيز گويد:

 بار سنگين و مرا وقت سفر نزديكست

 رحمى اى دوست كه ره دور و خطر نزديك است

 

(708)


 گرچه از زلف تو در كار من افتاده شكست

 اين شكستى است كه ما را به ظفر نزديك است

 پيش مرغان گرفتار تفاوت نكند

 ره گلزار اگر نزديك است

 مگر از ساحت قدس تو رسد خيرى پيش

 ورنه كار بشر امروز بِشر نزديك است

 كعبه كوى تو را جز ره صدق و صفا

 نتوان رفت اگر دور و گر نزديك است

 تيره‏تر هرچه شد اوضاع برو خوش‏دل باش

 كه ز شب هرچه سرايد به سحر نزديك است

 تر دماغ از مى‏وحدت شود خشكى مفروش

 شجر خشك به آسيب تبر نزديك است

 صابر آزار دل مردم حق‏جو مپسند

 كه آه اين طايفه دايم به اثر نزديك است

 

(709)


83

امام على قفقازى

گورستان سه دختران از گورستانهاى معروف و قديمى شهر رى بوده كه اكنون تقريبا وسط شهر شده و دفن اموات در آن تعطيل و به صورت پارك درآمده است. در قسمت شرقى شهر رى و راه آن از بلوار جنب خيابان حضرتى و محلّه نفرآباد است.

قسمت جلوى آن از آثار و باقيات الصالحات مرحوم ثقة‏الاسلام فاضل زاهد آقاشيخ محمدرضا بروجردى است كه قبرش در كنار آن داراى اطاق كوچك و ساده‏اى مى‏باشد.

آن مرحوم از محصلين و بعد مدرسين مدرسه عتيق بوده كه در اواخر عمر در آنجا ساكن و به تعليم عده‏اى اشتغال و از راه كاغذنويسى امرار معاش مى‏نمود و از همان راه مبلغى اندوخته و براى اينكه از خود صدقه جاريه و باقيات الصالحاتى گذارده باشد ذخيره و پس‏اندازى عمر خويش را داده و زمين قبرستان مزبور را خريدارى و وقف بر اموات مؤمنين نموده است.

يكى از مدفونين اين قبرستان مرحوم مشهدى امام على قفقازى است كه از مجاهدين آن سامان بوده و با روسهاى مادى طبيعى ضد خدا و توحيد پيكار نموده و جمعى را به دست خود تابود كرد و از آنجا فرار و سرانجام مهاجرت به زاويه مقدسه و به واسطه صفاء باطن و سلامت قلب و تعصب در دينش مورد توجه و لطف مرحوم شهيد آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدتقى بافقى قرار گرفت و به معرفى و توصيه معظم له و مقام و تقوى و ولايت و محبتش به خاندان عصمت و طهارت مخصوص حضرت

(710)


ولى‏اللّه‏ اعظم ـ ارواحنا له الفداء ـ و حضرت ابوالفضل العباس ـ عليه‏السلام و الصلوة ـ مورد ارادت و علاقه بسيارى از مردم رى و تهران گرديد. و واقعا وى از منظرين حقيقى و واقعى ظهور آن حضرت بود و شمشيرى هم تهيه و آماده داشت و به همين حال انتظار هم از دنيا رفت و اين نگارنده كمتر كسى را به پايه عشق و علاقه او به ظهور آن حضرت يافتم حالات فوق‏العاده‏اى داشت و براى او مكاشفات و منامات عجيبه‏اى بود كه شرح اجمالى از آن خود باعث اطاله و در خور كتابى جدا است.

امام على و ويرانى سقاخانه

اين قضيه در خاطر بسيارى از اصناف و كسبه بازار مردم شهر رى هست كه زمان رضاخان سال 1318 شمسى مرآت وزير فرهنگ آن روز از طرف دستور داده بود كه سقاخانه گنبد طلايى صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام كه اكنون در باغچه عليجان است خراب كنند و گنبد طلايى زيبايى آن را كماكان به موزه دربار ببرند.

عمله‏ها به اتفاق پاسبانها و مأمورين براى خراب كردن آن آمدند . پس بعضى به مرحوم امامعلى خبر دادند با شتاب آمد و جلوى كُلنگ عمله‏ها را كه مى‏خواستند شروع به خرابى سقاخانه كنند گرفت و فرياد كرد به خدا قسم و به آقايم ابوالفضل قسم كه اگر كسى كُلنگى به سقاخانه كه به نام آقاى من ابوالفضل العباس است بزند كلنگ را بر سر او مى‏كوبم مأمورين و پليسها آمدند و هرچه به او گفتند دستور است گفت هر كه دستور داده غلط كرده من زنده باشم و ببينم سقاخانه آقايم را خراب مى‏كنند من اين زندگى را نمى‏خواهم، آخر ديدند حريف نمى‏شوند متحير بودند چه كنند او را جلب به كلانترى كنند زندان ببرند يا او را بزنند و بسيارى از مردم جمع شده و ناظر مبارزات آن مرحوم بودند كه ناگهان از طرف دربار يا مرآت دستور داده شد كه از خراب كردن سقاخانه خوددارى كنيد و فعلاً دست نزنيد. پس آن مرحوم سقاخانه را بوسيده و پى كار خود رفت و مردم هم پراكنده شدند. اين يكى از خاطراتى است كه

(711)


از آن مرحوم ديده و نقل كردم و ده‏ها خاطره ديگر دارم كه مجال ايراد آن نيست. ايشان سرانجام در ماه رمضان 1364ق با اشاره‏اى كه قبلاً به مرگ خود نموده بود در بيمارستان فيروزآبادى درگذشت و در اين قبرستان نزديك و كنار راه امين‏آباد مدفون گرديد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(712)


84

سيد جعفر شيرازى

سيد ميرزا جعفر فرزند سيد ميرزا حبيب‏اللّه‏ شيرازى پسر عموى مجدّد شيرازى آيت‏اللّه‏ ميرزا محمد حسن شيرازى و برادر گرامى آيت‏اللّه‏ ميرزا مهدى شيرازى حايرى والد ماجد آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا محمد شيرازى از علما اعلام و آيات عظام عراق بوده‏اند.

معظّم له كوچك‏ترين چهار پسر ميرزا حبيب‏اللّه‏ شيرازى است.

بزرگتر از همه آيت‏اللّه‏ ميرزا عبداللّه‏ توسلّى شيرازى صاحب نفس قدسيه و ادعيه مؤثره معروف نزد اهل زمانش بوده و در مشهد مقدس رضوى از دنيا رفته و در صحن شريف هم دفن شده.

دومى آنها كه از همه مشهورتر بودند آيت‏اللّه‏ ميرزا مهدى شيرازى ـ قدس اللّه‏ سرّه ـ بودند كه متصدى مقام مرجعيت عامه شدند در كربلا پس از رحلت و فوت آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا حسين قمى و ايشان در مورد علميت و مرجعيت و تقوى و زهد ضرب‏المثل بودند كه روز وفاتشان خورشيد گرفت و آن جناب هم چهار فرزند فاضل به جاى گذارد.

1 ـ آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا محمد شيرازى

2 ـ مرحوم شهيد آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا حسن شيرازى

3 ـ آيت‏اللّه‏ حاج سيد صادق شيرازى

4 ـ حجة‏الاسلام حاج‏آقا مجتبى شيرازى

(713)


سوم از فرزندان ميرزا حبيب‏اللّه‏ شيرازى حجة‏الاسلام آقا سيد ميرزا صادق شيرازى كه در جوانى بدرود حيات گفتند.

چهارم كه از همه كوچكتر بودند مترجم ما مرحوم آيت‏اللّه‏ ميرزا سيد جعفر شيرازى ـ قدس اللّه‏ سره ـ و اين سيد ميرزا جعفر(ره) داماد پسر عمويش آيت‏اللّه‏ سيد ميرزا فاضل شيرازى(ره) و عديل طبيب مشهور ميرزا ابوالحسن شفايى شيرازى(ره) و عديل آيت‏اللّه‏ ميرزا فتّاح شهيدى تبريزى صاحب حاشيه معروف مكاسب و پدر همسر آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمد حسين دهاقانى اصفهانى است. آن مرحوم بيشتر استفاده علمى‏اش از محضر برادرش مرحوم آيت‏اللّه‏ ميرزا مهدى و پسر عمويش آيت‏اللّه‏ حاج ميرزا على‏آقا شيرازى فرزند ميرزا مجدّد شيرازى و پسر عموى ديگرش آيت‏اللّه‏ ميرزا عبدالهادى شيرازى ـ قدس اللّه‏ اسرارهم ـ . در نجف اشرف بوده و در آنجا اقامت داشته و آن مرحوم عالمى متقى و پارسا و داراى اخلاق فاضله بوده و از تقوا و پرهيزكاريش اين بود كه از دنيا معرض و اقبال و توجّه مخصوص به عالم آخرت داشت و گويا مى‏ديد كه فردا در آن عالم خواهد بود چنانكه هر انسانى در روز پنجشنبه مى‏بيند كه روز بعد جمعه است.

در مسجد شيخ انصارى نجف اقامه جماعت مى‏كرد بعد از فوت پسر عمويش آيت‏اللّه‏ ميرزا عبدالهادى شيرازى ـ قدس اللّه‏ سره ـ .

مرحوم آيت‏اللّه‏ ميرزا عبدالهادى استاد و پسر عموى ايشان خواب عجيبى براى اياشن ديده‏اند كه ذكر آن براى دوستان و مخصوصا اهل منبر موجب اميدوارى و تشويق خواهد بود.

ميرزا جعفر شيرازى مذكور فرمود:

روز رفتم منزل مرحوم ميرزا عبدالهادى ـ طاب ثراه ـ فرمودند ميرزا جعفر روضه بخوان و اصرار كردند گفتم: آقاجان مرا معذور داريد چون منبرى نيستم اصرار كردند و فرمودند ديشب خواب ديدم حضرت ابى‏عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام را كه در كنارش حضرت

(714)


على‏اكبر عليه‏السلام بود و در دست او كاغذى و يا دفترى بود پس فرمودند اسم فلان منبرى مشهور را از دفتر حذف و محو كن و به جاى آن اسم ميرزا جعفر شيرازى را بنويس پس تا اين خواب را شنيدم چشمانم پر از اشك شد عرض كردم ديشب خانواده را جمع كردم و براى آنها را از روى كتاب مصائب حضرت سيدالشهدا را خواندم و گريستم. پس خدمت آن مرحوم عرض كردم سمعا و طاعةً به چشم پس از همان روز آماده شدم براى منبر رفتن و روضه‏خواندن و تا زنده بود تعطيل نكرد تا بالاخره مبتلا به كسالت سرطان شده و براى معالجه به تهران آمد و در آنجا در سال 1370 قمرى از دنيا رفت و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام در مقبره ابوالفتوح رازى به خاك رفت و از خود دو دختر بيادگار گذارد كه يكى از آنها به همسرى آقا سيد محمدحسن فرزند ميرزا ابوالحسن شفائى شيرازى درآمد و ديگرى هم به همسرى مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمدحسين دهاقانى درآمد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران

(715)


85

جلال آل احمد

مهدى سليمانى آشتيانى

خودش مى‏گويد:

... نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302ش بى‏اغراق سر هفت تا دختر آمده‏ام. كه البته هيچ كدامشان كور نبودند. امّا جز چهارتاشان زنده نمانده‏اند... كودكيم در نوعى رفاه اشرافى روحانيّت گذشت. تا وقتى كه وزارت عدليه «داور» دست گذاشت روى محضرها و پدرم زير بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و درِ دكانش را بست و قناعت كرد به اينكه فقط آقاىِ محل باشد. دبستان را كه تمام كردم، ديگر نگذاشت درس بخوانم... و من بازار را رفتم؛ امّا دارالفنون هم كلاسهاى شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر، اسم نوشتم... همين جوريها دبيرستان تمام شد، در سال 1322. به اين ترتيب است كه جوانكى با انگشترى عقيق به دست و سرِ تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبى تحويل داده مى‏شود به بلبشوى زمان جنگِ دومّ بين‏الملل... جنگ كه تمام شد، دانشكده ادبيات را تمام كرده بودم و معلم شدم 1326. در حالى كه از خانواده بريده بودم و با يك كراوات و يك دست لباس نيمدار آمريكايى كه خدا عالم است، از تن كدام سرباز به جبهه رونده‏اى كنده بودند، تا من بتوانم پاى شمس‏العماره به 80 تومان بخرمش. سه سالى بود كه عضو حزب توده بودم... دو سالش را مدام قلم زدم... به اعتبار همين پرت و پلاها بود كه از اوايل 25 مأمور شدم كه زير نظر طبرى ماهنامه مردم را راه بيندازم... پس از انشعاب، يك حزب «سوسياليست» ساختيم...

(716)


منحل شد و ما ناچار شدم به سكوت... و زنم. «سيمين دانشور» است كه مى‏شناسيد... و در حقيقت نوعى يار و ياور اين قلم. كه اگر او نبود، چه بسا خزعبلات، كه به اين قلم درآمده بود، و مگر در نيامده؟. از 1329 به اين‏ور هيچ كارى به اين قلم منتشر نشده كه سيمين اوّلين خواننده و نقّادش نباشد... و همين جوريها بود كه آن جوانك مذهبىِ از خانواده گريخته و از بلبشوى ناشى از جنگ، و آن سياست‏بازيها، سر سالم به در برده، متوجه تضادِ اصلى بنيادهاى سنتى اجتماعى ايرانيها شد، با آنچه به اسم تحوّل و ترقّى، دارد مملكت را به سمت مستعمره بودن مى‏برد... و هم اينها بود كه شد محرّكِ «غرب‏زدگى» ـ سال 1341 ـ انتشار غرب‏زدگى كه مخفيانه انجام گرفت، نوعى نقطه عطف بود در كار صاحب اين قلم... در نيمه آخر سال 41 به اروپا رفتم... در فروردين 43 به حج، تابستانش به شورى... و حاصل هر يك از اين سفرها، سفرنامه‏اى كه مال حجّش چاپ شد، به اسم خسى در ميقات... پس از اين بايد خدمت و خيانت روشنفكران را براى چاپ آماده كنم... بعد بپردازم به اتمام نسل جديد كه قصش ديگرى است، از نسل ديگرى كه من خود يكيش... و مى‏بينى كه تنها آن بازرگان نيست، كه به جزيره كيش شبى ترا به حجره خويش خواند و چه مايه ماليخوليا كه به سر داشت...».(1)

و «سيمين» براى مرگ جلال مى‏گويد:

زيبا مرد، همانطور كه زيبا زندگى كرده بود و شتابزده مرد، عين فرو مردن يك چراغ و در ميان مردم معمولى كه دوستشان داشت و سنگشان را به سينه مى‏زد و خودم كه كنارش بود...(2)

همين چند سطر فراز و نشيبِ زندگى و در نهايت، مرگ مردى بود كه تمام سنگينى درد و عظمتِ رهبرى روشنفكران زمان خود را به دوش كشيد و نزديك به سى سال براى اين مرز و بوم قلم زد.

جلال، روشنفكرى بود كه همه، حتى مخالفينش در وطن‏دوستى او و عشقش به


1 . يادنامه جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، مقاله «مثلاً شرح احوالات» از جلال، ص 18 ـ 22.

2 . غروب جلال، دكتر سيمين دانشور، ص 21.

(717)


ايران، ترديد ندارند. زبان و قلمش صريح بود و اين صراحت در كمتر شخصيّتى ديده شده است. زندگى آل احمد آنقدر پرفراز و نشيب و گوناگون است، كه پرداختن به همه زواياى كارى و فكرى او در اين مجالها نمى‏گنجد و ما فقط به نكاتى اشاره مى‏كنيم.

موقعيّت خانوادگى

پدرش آيت‏اللّه‏ سيد احمد طالقانى(1) امام جماعت مسجد پاچنار و مسجد لباسچى تهران، از روحانيون برجسته زمان خود و صاحب مقام و نفوذ بود و مادرش خواهرزاده، علامه آقا بزرگ تهرانى ـ صاحب الذريعه ـ .

آيت‏اللّه‏ سيد محمود طالقانى، درباره اوضاع خانوادگى جلال مى‏گويد:

جلال، پسر عموى من و از بچه‏هاى طالقان بود. پدر ايشان از پيش‏نمازان خوش بيان و متعبّد بود و تعبدش خشك بود. يك روز به جلال گفتم: اين وضعى كه براى تو پيش آمده كه بر اثر آن به مكاتب ديگر روى آورده‏اى، نتيجه فشارى است كه خانواده بر شما وارد مى‏كرد... .(2)

دانشگاه، حزب توده و تشكيل حزب جديد

آل احمد در 1322 وارد دانشسراى عالى تهران شد و در رشته ادبيات فارسى به تحصيل پرداخت. از جمله اساتيد او مى‏توان به، استاد عباس اقبال آشتيانى، استاد احمد بهمنيار و ابراهيم پورداود، اشاره كرد. او در 1323 به حزب توده پيوست و به زودى به عضويت كميته حزبى تهران و نمايندگى كنگره رسيد.

سه سال عضو حزب بود و همه چيز، حتى «تكفير» را در اين سالها تجربه كرد.(3)


1 . ايشان در 1302ق در تهران متولد شد و از محضر پدرش آيت‏اللّه‏ سيد محمدتقى اوزانى طالقانى و سيد هادى طالقانى و ديگر مدرسين مدرسه مروى استفاده كرد. او در 1382ق درگذشت. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 505.

2 . جلال اهل قلم، حسين ميرزائى، ص 8 .

3 . اين جريان مربوط به ترجمه اثرى از «پل كازانو»ى فرانسوى بود، به نام «محمد و آخر الزمان».

(718)


نزد آيت‏اللّه‏ طالقانى احمد كرمانشاهى از دوستان پدرش رفت، «واقعيّت امر و مراتب پشيمانى خويش را به ايشان اقرار كرد».(1) وقتى عدم صداقت رهبران حزب را ديد، تحت تأثير «خليل ملكى» و ديگران با جمعى از دوستان در آذر 1326 از حزب توده جدا شد.

پس از ليسانس در دوره دكتراى زبان و ادبيات فارسى مشغول تحصيل شد و از اساتيدى همچون، استاد بديع‏الزمان فروزانفر، دكتر محمّد تدين، دكتر على كنى و ذبيح‏اللّه‏ صفا، استفاده كرد؛ ولى اين دوره را به اتمام نرساند و به تعبير خودش «از آن مرض شفا يافتم».

در 1326 با دوستانش «جامعه سوسياليستهاى نهضت ملى ايران» را تشكيل داد. در قضاياى 1331 از دكتر مصدّق حمايت سختى كرد و در ارديبهشت 1332 به قول خودش، سياست را بوسيد و كنار گذاشت.

بازگشت به اصالتها

در دهه 30 كتب زيادى درباره روستاهاى ايران نوشت. و به همين اعتبار، مؤسسه تحقيقات ايران، كه سرپرستى آن را احسان نراقى داشت، از او دعوت به همكارى كرد. مطالعات وسيع در اين سالها قدرت و تسلط زيادى بر فضاى فكرى و فرهنگى ايران به او بخشيد.

جلال از 1341 به بعد، بازگشت معنادارى به فرهنگ، مذهب و سنن ايرانى و اسلامى دارد. توجه او به مذهب و نقش روحانيّت در تحولات اجتماعى بعد از خرداد 42 شدت يافت. اين دوره را دوره پختگى و بازگشت آل احمد به اصالتها مى‏توان نام گذارد. او در اين دهه، هر روز بيش از پيش به ذخائر فرهنگى، ملى و مذهبى ايران اميدوار مى‏گردد و به نحو صريحى به نقد استعمار و استبداد مى‏پردازد.

اين متفكر فرهيخته و عاشق، پس از زندگى كوتاه ولى پرماجرا و پرفراز و نشيب،


1 . جلال اهل قلم، ص 12.

(719)


در اوج تلاش جهت پاسخگويى به نيازهاى نسل خود، در عين ناباورى در 18 شهريور 1348 در «اسالم» گيلان درگذشت. پيكر او در مسجد فيروزآبادى(1) در شهر رى آرام گرفت. سيمين دانشور مى‏گويد:

او به سكته قلبى مُرد،(2) ولى برادرش، شمس آل احمد با دلايلى معتقد است ساواك او را كشت.(3)

در هر حال او متفكرى است كه همه دغدغه و همتش «بررسى مسائل اجتماعى ايران» بود. و در اين باره ادبيات فارسى را به خوبى به خدمت گرفت. او رسالت ادبيات را، شناخت و بيان مسائل حيات و زندگى اجتماعى انسانها و ارائه راه حل براى آن مى‏داند. به «غرب زدگى» به عنوان يك بيمارى در عصر ما، زياد عنايت و توجه دارد و در دهه آخر زندگى، بازگشت عميقى به جوهره مذهب نمود، برخلاف دوره‏اى كه مذهب گريزى كرد. در دوره اخير، جلال، دين و مذهب را عاملى مترّقى جهت تكيه به آن، و ايستادگى در برابر غربزدگى معرفى كرد. او در «غربزدگى»، در خدمت و خيانت روشنفكران و در «نون و القلم» و... به نقش مهم اجتماعى دين اشاره مى‏كند و سه اصل انتظار، شهادت و اجتهاد را به عنوان نقاط اميدى كه مى‏توان با اتكاء به آنان هويت فرهنگى خود را حفظ كرد، برجسته مى‏كند.

آثار

نوشته‏هاى جلال را مى‏توان به چهار بخش تقسيم كرد:

1 ـ قصه و داستان

مانند: ديد و بازديد، از رنجى كه مى‏بريم، مدير مدرسه، زن زيادى، نفرين زمين و...


1 . اين مسجد و بيمارستان كنار آن از ابنيه و مؤسسات خيرى است كه مرحوم آيت‏اللّه‏ سيدرضا فيروزآبادى (1288 ـ 1385ق) احداث كرد. گفته‏اند مرحوم فيروزآبادى كه چهار دوره، نماينده مردم تهران در مجلس شوراى ملى بود، يك ريال از حقوق مجلس استفاده نكرد و بعد از چهار دوره همه حقوق جمع شده خود را صرف احداث بيمارستان نمود. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 63.

2 . غروب جلال، ص 39.

3 . جلال اهل قلم، ص 28.

(720)


2 ـ مشاهدات و سفرنامه‏ها

مانند: اورازان، دُرّ يتيم خليج، خَسى در ميقات، ولايت عزرائيل، و...

3 ـ مقالات

همچون: هفت مقاله، كارنامه سه ساله، ارزيابى شتابزده، چاه و دو چاله و...

4 ـ ترجمه‏ها

مانند: قمارباز از داستايوسكى، بيگانه از كامو، دستهاىِ آلوده از سارتر، بازگشت از شورى از اندره ژيدو...

اخوان ثالث در فقدان او گفته است:

از صف ما چه سرى رفت و گرامى گهرى

اى دريغا! چه بگويم كه چها بود جلال

دل ما بود و در آن درد و دليرى ضربان

سينه‏اش خانقه سِرّ و صفا بود و جلال

هر خط او خطرى، هر قدمش اقدامى

هر نگه نايره نور و ذكا بود و جلال

چه يلى از صف ما، بى‏بَدَلى از كفِ ما

رفت و دردا كه به صد درد دوا بود جلال...

منابع

1 ـ جلال اهل قلم، ميرزايى، سروش، تهران، 1380.

2 ـ رازدانى و روشنفكرى و ديندارى، سروش، عبدالكريم، صراط تهران، 1371.

3 ـ فرهنگ جلال آل احمد، زمانى‏نيا، مصطفى، تهران، 1362.

4 ـ غروب جلال، دانشور، سيمين، انتشارات كتاب سعدى، قم، بى‏تا.

5 ـ نامه‏ها، آل احمد، جلال، مقدمه: على‏اصغر حاج سيدجوادى، انتشارات سياهكل، تهران، بى‏تا.

6 ـ نامه‏هاى جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، نشر به ديد، تهران، 1378.

7 ـ يادنامه جلال آل احمد، دهباشى، على، نشر به ديد، تهران، 1378.

(721)


86

سيد جلال‏الدين درّى

حاج سيدجلال‏الدين درّى از گويندگان و خطباء نامى معاصر بوده كه تحصيلاتش را در تهران و غيره به پايان رسانيده و حكمت و فلسفه از اساتيد فن چون آيت‏اللّه‏ شاه‏آبادى و آيت‏اللّه‏ ميرزا احمد آشتيانى فراگرفته است.

او در رشته وعظ و خطابه و ترويج دين نشر معارف اهل بيت عليهم‏السلام مطالعات عميق و دقيق نموده و با بعضى از فرق ضالّه و مضلّه مناظرات و احتجاجاتى كرده و آنان را محكوم و ارشاد نموده است. منبرش مورد توجه عموم و به ويژه جوانان و روشنفكران بوده است.

در ماه رمضان 1375 قمرى در يكى از مساجد تهران كه مشغول سخنرانى بود و مردم از بيانات جذاب و شيواى او مستفيض مى‏شدند پس از پايان منبرش مبتلا به سكته قلبى شده و بدرود حيات گفت و جنازه‏اش حمل به رى و در جوار امامزاده عبداللّه‏ مدفون گرديده است.

از آثار اوست:

كتاب چهار شب چهارشنبه، كه با فرقه ضالّه بهائيه مباحثه كرده است. اين كتاب بسيار شيرين است كه مكرر به طبع رسيده است.

(722)


87

سيد جواد اعتمادزاده خراسانى

مرحوم آقا سيد جواد اعتمادزاده خراسانى يكى از وعاظّ و خطباء خراسان و تهران بوده كه در بيست و ششم شوال 1364 قمرى هجرى در تهران دار دنيا را وداع گفت و به سراى جاويد سوى نياكان پاك خود شتافت و در اين مقبره خانى‏آباد دفن شد و يكى از ادباء و شعراء از دوستان آن مرحوم درباره رثاء و ماده تاريخ فوت او سرود.

 چون قوى گشت مرغ روح (جواد)

 قفس تن شكست و شد آزاد

 پر زنان شد به عالم ملكوت

 چون شنيد (ارجعى) زرتِ عباد

 دوستان را اسير هجران كرد

 خود به وادى وصل پاى نهاد

 روح باغ جواد و باغ جنان

 دل تاريخ جاودان جواد

 

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

88

سيدجواد سه دهى

(م 1385 ق)

حاج سيدجواد سه دهى فرزند سيد الخطباء و العلماء حاج سيد ابوالقاسم سه دهى (همايونشهرى) اصفهانى از خطباء را منبريهاى بنام و ذاكرين كرام تهران بوده و بسيار

(723)


ظريف و لطيف و دارى منبر جذاب و مؤثرى بود به خصوص در روضه‏خوانى و مرثيه سرايى يد طولايى داشت منبر زياد داشت و با دهان گرم و صداى نافذش غالبا خير الكلام قلّ و دل را رعايت مى‏نمود.

خلاصه قريب شصت سال از عمر شريف خود را در آستانه قدس نوكرى جدّ گرامش مولينا و موالى الكونين ابى عبداللّه‏ الحسين ـ عليه الصلوة والسلام ـ گذرانيد تا در روز جمعه 27 ربيع‏الاوّل 1385 قمرى در بالاى منبر مبتلا به سكته قلبى شده و به ارباب و مولاى خويش واصل گرديد و در روز شنبه 28 ربيع با تشييع آبرومندى حمل به شهر رى و در جوار سيدالكريم حسنى عليه‏السلام در اين مقبره به خاك رفت.

آقاى حاج‏آقا مهدى حايرى تهرانى امام مسجد ارك و مسجد الغدير فرمود شبى خواب ديدم كه مرحوم آقاى سه دهى در حسينيه جواهرى بالاى منبر است و مانند هميشه شور عجيبى در مستمعين انداخته و مردم با صداى بلند گريه مى‏كنند پس از پايان منبر كه آمد برود متوجه شدم او از دنيا رفته است. پس او را گرفتم و اصرار كردم كه بگو وضع شما در آن عالم چگونه است. گفت از بركت حضرت سيدالشهداء بسيار خوب است. و از وقتى آقاى سلطان الواعظين شيرازى آمده‏اند نزد ما به هر يك از ما منبريها يك درجه داده‏اند.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(724)


89

جواد فاضل

مهدى سليمانى آشتيانى

او مترجم و نويسنده توانا و يكى از چهره‏هاى صاحب‏نامِ دهه‏هاى سى و چهل در عالم مطبوعات و كتاب ايران است. آثار او در زمان خودش و تا مدّتها بعد از وفات، از رونق بسيار خوبى برخوردار بود و بعضى از كتابهايش هنوز نيز به چاپ مى‏رسد. اين نويسنده خوش‏نام معاصر در 1355ق ـ 1295ش در آمل به دنيا آمد. پدرش ميرزا ابوالحسن لاريجانى آملى است.(1)

جواد فاضل دروس مقدماتى ادبيات عرب و فارسى را نزد پدر خود فرا گرفت. در دبستان پهلوىِ آمل مشغول به تحصيل شد و پس از مدّتى تحصيل علوم دنى و غير آن به عنوان دبير ادبيات و روانشناسى در سال 1317ش در دانشسراى آمل مشغول خدمت شد.

روح پژوهشگر و پرتلاش او، اجازه ماندن در آمل را نداد. در 1318 به تهران رفت و از محضر آية‏اللّه‏ شيخ محمد آشتيانى(2) استفاده كرد و مدتها فقه و اصول را از او فراگرفت.


1 . نام پدر او در برخى منابع «ابوالقاسم» آمده است. ر.ك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1296.

2 . در شرح حال فاضل، نام اين استاد را آورده‏اند ولى، كسى را از «بيت آشتيانى» به «شيخ محمد» نمى‏شناسيم. ممكن است نام كسانى مثل آية‏اللّه‏ آقاميرزا احمد يا آية‏اللّه‏ آقا ميرزا محمد باقر آشتيانى، كه در اين سالها در تهران تدريس داشته‏اند، به غلط ضبط شده باشد.

(725)


در همين سالها بود كه دانشكده معقول و منقول پايه‏گذارى شده بود، فاضل وارد اين مركز شد و در 1324 از آن دانشكده در رشته فلسفه، فارغ‏التحصيل شد.

او بعد از پايان تحصيل در وزارت كشاورزى به عنوان مترجم مشغول به كار شد. مدتى نيز دبير و سرپرست مدارس دولتى در تهران بود. او به علّت شوق و ذوقى كه به نگارش، تأليف و ترجمه داشت، با مطبوعات متعددى همكارى مى‏كرد. شايد شروع كارش با مطبوعات تهران، از سال 1319 باشد؛ زيرا از اين تاريخ به بعد است كه مطالب و داستانهاى زيادى به قلم او در مجلات مختلف به چاپ رسيده است. از خصوصيات بارز مرحوم استاد جواد فاضل كه نام او را بلند كرده است، عنايت و نگرش وسيع، در ترجمه متون دينى و سخنان اميرالمؤمنين عليه‏السلام است. اين ترجمه‏ها كه با قلمى شيوا و كلماتى شورانگيز، با مهارت و استادى شايان توجهى انجام مى‏شد، در زمان خود بسيار مورد توجه واقع گرديد. «سخنان على عليه‏السلام از نهج‏البلاغه» كه در شش جلد تدوين شد، اثرى جاويد و پرآوازه از آن دانشمند فقيد است.

محقق دانشمند مرحوم مشار 67 اثر اعم از تأليف و ترجمه براى جواد فاضل ذكر كرده است، كه در اين كوتاه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم.(1)

در عرصه ترجمه:

1 ـ سخنان على عليه‏السلام ، رقعى، 6 جلد، از سالهاى 1325 تا 1333، تهران.

2 ـ سخنان حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام ، رقعى، 1334، 163ص، تهران.

3 ـ وصيت حضرت امير به امام حسن عليهم‏السلام ، سربى، جيبى، تهران.

4 ـ طب و بهداشت در اسلام (ترجمه طب‏النبى، طب الصادق و طب الرضا عليهم‏السلام )، تهران، 1340، رقعى، 224ص.

5 ـ فرمان مبارك (ترجمه عهدنامه مالك اشتر)، تبريز، 1327، رقعى، 131ص.

6 ـ دختران پيغمبر سخن مى‏گويند، تهران، 1327، رقعى، 104ص.


1 . ر.ك: مؤلفين مشار، ج 2، ص 397 ـ 403.

(726)


7 ـ محاكمات تاريخى، اثرك محمّد عبداللّه‏ رعنان المصرى، ترجمه در سه جلد، تهران، رقعى، 240 + 188 + 118ص.

8 ـ صحيفه كامله سجاديه، تهران، 1374ق، رقعى، 498 ص.

9 ـ اسرار انهدام اروپا، اثر: محمّد احمد الصاوى، ترجمه در يك جلد، 1323، جيبى، 179ص.

10 ـ اژدهاى زرد، اثر: محمّد احمد الصاوى، تهران، 1323، جيبى، 132ص.

11 ـ خون و شرف، اثر: موريس دوكبرا، تهران، 1328، رقعى، 76ص.

12 ـ من تو را دوست دارم، اثر: ويليامز، تهران، 1335، 276ص.

و بسيارى ديگر از آثار عربى و انگليسى، در سالهاى حيات و تلاش مرحوم استاد جواد فاضل به همت و سعى شگفت‏انگيز او ترجمه شد و به جامعه علمى ايران، ارائه گرديد.

آثار مستقل و تأليفى او كه شامل رمان، افسانه‏ها و مطالب ديگر است نيز بسيار مى‏باشد كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1 ـ نخستين معصوم، محمّد بن عبداللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، تهران، 1335، رقعى، على‏اكبر علمى، 372ص.

2 ـ معصوم دوّم، اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، در دو جلد، تهران، 35 ـ 1336، رقعى، على‏اكبر علمى، 263 + 382ص.

3 ـ معصوم سوّم، فاطمه زهرا عليهاالسلام ، تهران، بى‏تا، علمى، رقعى، 221ص.

4 ـ معصوم چهارم، امام مجتبى عليه‏السلام ، تهران، 1336، رقعى، علمى، 228ص.

5 ـ معصوم پنجم، امام حسين عليه‏السلام ، تهران، 1337، رقعى، علمى، 421ص.

6 ـ فرزندان ابوطالب، 3 جلد، تهران، 1339، رقعى، علمى، 406 + 406 + 130ص.

7 ـ شعله، تهران، 1331، رقعى، صفى عليشاه، 240ص.

8 ـ قلبى در موج خون، تهران، 1337، رقعى، علمى، 229ص.

(727)


9 ـ دختر يتيم، تهران، 1331، سربى، 143ص.

10 ـ هفت دريا، تهران، بى‏تا، رقعى، كانون معرفت، 190ص.

11 ـ فريب، تهران، 1334، رقعى، 162ص.

12 ـ مهتاب، تهران، 1335، رقعى، امير كبير، 276ص.

ما به همين مقدار و به عدد مبارك 12، از تأليفات آن نويسنده توانا بسنده مى‏كنيم.

استاد جواد فاضل در سن 47 سالگى و در روز شنبه 28 مرداد 1320 (هفتم ربيع‏الاوّل 1381ق) دار فانى را وداع كرد و جهانى از ذوق، معلومات و دانش، با خود به خاك برد.

مرحوم محمد جواد صافى گلپايگانى در رثاى او گفته است:(1)

 جواد فاضل از دنيا گذر كرد

 سفر رو سوى دنياى دگر كرد

 نه تنها صافى از مرگش بنالد

 همه يارانِ خود را نوحه‏گر كرد

 به روز شنبه بيست و هشت مرداد

 زمانه خلعت مرگش ببر كرد

 هزار و سيصد و چهل سال شمسى

 قضايش برد و پنهانش قدر كرد

 

آن استاد فرزانه، از طبع شعر نيز بهره‏اى داشت و گاهى با حال و نشاطى كه داشت، غزلى مى‏سرود. با شعرى از او اين، گفتار را به پايان مى‏بريم.(2)

 تو تاج ماه شدى، جا بفرق مه كردى

 تو روزگار مرا همچون شب سيه كردى

 تو تاج ماه نبودى، تو تاج ما بودى

 ز فرق ما بسرِ ماه جايگاه كردى

 سياه‏بختى من از سياه چشمى توست

 سيه چشما بخت مرا تبه كردى

 در آرزوى تو در خاك راه نشستم

 به من نگاه نكردى نگه بخاك ره كردى

 شهى به بنده نوازى است شاهان را

 كدام بنده نوازىِ تو پادشه كردى

 چه وقت اى مه بى مهر مهربان بودى

 كجا بحال من اى نازنين نگه كردى

 

روحش شاد


1 . وفيات العلما، شاهرودى، ص 255.

2 . شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، ص 213.

(728)


منابع

1 ـ آثر آفرينان، زير نظر: سيدكمال حاج سيدجوادى، انجمن آثار و مفاخر، تهران، 1377.

2 ـ اختران جاويد، مشاهير آمل، مداحى آملى، محمّدرضا، انتشارات مبعث، بابل، پاييز 1377.

3 ـ الذريعه إلى تصانيف الشيعة، تهرانى، آقابزرگ، دارالأضواء، بيروت، بى‏تا.

4 ـ شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، على، مؤلف، 1371.

5 ـ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.

6 ـ مؤلفين كتب چاپى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.

7 ـ وفيات العلما يا دانشمندان اسلامى، جلالى شاهرودى، حسين، مشهد، بى‏تا.

(729)


90

حبيب‏اللّه‏ عراقى

فرزند آقا جعفر سلطان‏آبادى مشهور به ذى فنون طهرانى ، دانشمندى جامع و فيلسوفى فاضل و اديبى اريب بوده است.

تولدش در شب چهارشنبه بيست و يكم ذيقعده 1278ق در عراق واقع شده و در خدمت مرحوم پدرش آقاجعفر كه وزير و مشاور نصرة الدوله فرزند فرزند فرمانفرواء قاجار تربيت يافته و مقدمات علوم را در اراك فراگرفته در سال 1301ق مهاجرت به نجف نموده و از محضر ميرزا حبيب‏اللّه‏ رشتى و فاضل شربيانى و حاج ميرزا حسن خليلى تهرانى مدت ده سال استفاده نموده و در سال 1311ق به ايران مراجعت و در سال 1317ق رحل اقامت به تهران افكنده و به تأليف و تدريس مشغول گشته تا در سال 1367ق وفات نموده و در جوار اين امامزاده بزرگوار در مقبره نظام‏الدوله مافى مدفون گرديد.

شيخ محمد سماوى كه از علماء و دانشمندان معروف عراق است و از شاگردان او بوده در ماده تاريخ وفاتش گفته است: مى‏گويم.

 تبكى الفنون حكيما

 بالدمع منها الصبيب

 ابقى ذوى الجهل مرضا

 لقن بغير طبيب

 فانديه فردا و ارخ

 قد غاب بدر الحبيب

 

و از اشعار آن مرحوم است:

 گفتم كه دگر سرمه نهم سر و بتان را

 چون ديدمت ايثار تو كردم سرو جان را

 

(730)


 ياقوت لبت قوت روان همه عشاق

 ياقوت روانت همه پير و جوان را

 

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

91

حسن اثناعشرى صاحب‏الزمانى

حاج‏آقا حسن فرزند حاج سيدآقا و برادر بزرگوار حاج‏آقا حسين اثناعشرى، از علما ابرار و ائمه جماعت اخيار شهر رى بوده كه بعد از مرحوم برادرش در جاى نماز او در صحن شريف و مسجد (حاج شيخ محمدتقى بافقى) اقامه جماعت مى‏نمود.

وى نيز بسيار متصلّب در دين بود و مانند برادرش به زهد و تقوا و قدس و ورع موصوف بود در شهر رى به دنيا آمده و مدتى در بازار اشتغال به كسب داشت و از مريدهاى خاصّ مرحوم آيت‏اللّه‏ بافقى بود كه به تشويق آن مرحوم و اين نگارنده براى تحصيل به قم آمد و چند سالى از محضر مرحوم آيت‏اللّه‏ مرعشى نجفى و بروجردى و ديگران استفاده نموده آنگاه براى خدمات دينى به رى برگشته و به جاى برادرش به اقامه جماعت و گفتن حديث پرداخت تا در روز هفتم ماه صفر 1390 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادر و پدرش مدفون گرديد.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(731)


92

سيد حسن اخوى

سيد جليل و عالم نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات فاخره حاج سيد حسن اخوى فرزند سيد حسين فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالح فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالح‏الدين فرزند سيد طاهر فرزند سيد امير يحيى فرزند سيد غياث‏الدين فرزند سيد عبداللّه‏ فرزند سيد عبدالعظيم فرزند مير يحيى فرزند سيد طاهر فرزند عمادالدين فرزند كسرى فرزند عمران فرزند عماد فرزند ابى طاهر فرزند موسى فرزند حمزه فرزند منوچهر فرزند مير يحيى فرزند جمال‏الدين فرزند ابى طاهر فرزند عمادلادين عمران فرزند احمد فرزند محمد فرزند موسى المبرقع ابن الامام الهمام ابى جعفر محمد الجواد ، از علماء اعلام و فقهاء عظام و اجلاء سادات كرام تهران بوده است و خاندان جليل و اصيل سادات اخوى به معظم له منسوب و منتهى مى‏شوند.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

93

حسن شاه عبدالعظيمى

عمدة العلماء مرحوم آقا شيخ حسن از علماء و فقهاء و اصوليين متبحرين زمان خود بوده و اكثر تلمذش خدمت مرحوم علاّمه كبير آيت‏اللّه‏ حاج سيد حسين كوهكمرى عموى

(732)


بزرگوار استاد ما عالم ربانى و آيت سبحانى آقا سيد محمد حجت كوهكمرى بوده و بسيارى از تقريرات او را هم نوشته كه از آنهاست كتاب بزرگى در اصول فقه (الذخيره) و با آن مقام علم و فقاهت متصدّى امرى از امور نشده و بعد از استادش در سال 1350 قمرى از دنيا رفته است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

94

حسين اثناعشرى

مرحوم مبرور عالم جليل و مفسر نبيل آقاى حاج‏آقا حسين اثناعشرى فرزند سيد عابد و زاهد حاج سيد حاج‏آقا ـ رحمة‏اللّه‏ عليهما ـ است . اين بزرگوار قبر شريفش در نزدكى در حرم مطّهر واقع است (در قسمت شرقى رواق به فاصله دو متر از درب حرم).

عالمى بود جليل كه در امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمى‏كرد. در شهر رى از محبوبيت خاصى برخوردار بود و همگان او را از صميم دل دوست داشتند در شهر رى در خانواده يكى از بزرگان و معتمدين آستانه به دنيا آمده و پس از طى دوران كودكى و پايان تحصيلات فارسى و فراگرفتن زبان فرانسه و احراز مقام دبيرى به تحصيل علوم قديمه در مدرسه محمّديه تهران پرداخته.

و پس از خواندن مقدمات در عصر مرحوم آيت‏اللّه‏ حايرى مهاجرت به قم نموده و چندى در مدرسه رضويه سكونت داشته و بعد به مدرسه فيضيّه منتقل و از محضر مراجع بزرگ و مدرستين حوزه مانند آيت‏اللّه‏ مرعشى نجفى و آيت‏اللّه‏ حجت و حاج

(733)


سيد محمدتقى خونسارى استفاده نموده و در سال 1363 قمرى به وطن برگشته و تا پايان عمر در آنجا به اقامه جماعت و تبليغ احكام و تفسير قرآن و نشر اخبار و احاديث اشتغال داشت. عالمى بود منزوى كه به زيور زهد و ورع آراسته و به لباس تقوا و صلاح پيراسته و به كرامت نفس و مناعت طبع موصوف و متعصّب در برابر منرات بود و از نهى آن دريغ نمى‏داشت.

در وفيات روزهاى عزا و شهادت ائمه معصومين عليهم‏السلام بعد از پايان نماز جماعتش مؤمنين را در حال نوحه‏خواين و عزا حركت داده و به آستانه مباركه مشرف و با خواندن مرثيه سوگوارى نموده و خود گريسته و مردم را در مصيبت اهل بيت مى‏گريانيد.

در برابر اجداد گرامش بى‏ريا و بى‏آلايش و با اخلاص و صفا بود تا در شب پنجشنبه پنجم ماه شعبان 1384 قمرى كه به مناسبت ولادت حضرت على بن الحسين عليهم‏السلام پس از پايان نماز جماعت با حالت كسالت منبر رفت و بعضى از دوستان و ارادتمندانش اظهار كردند حال شما مقتضى نيست منبر رويد گفت مى‏خواهم تا آخرين نفس به وظيفه‏ام عمل كنم. چند جمله‏اى بيش نگفته بود كه به عارضه سكته قلبى مبتلا و او را تا از منبر پايين آورده كه به منزل برسانند درگذشت.

و روز پنج شنبه پنجم ماه شعبان با تجليل فراوان و تشييع با شكوهى به آستانه آورده و در محل ياد شده به خاك سپردند. از آثار اوست:

1 ـ تفسير اثنا عشرى

2 ـ اربعين حسينيه كه به طبع رسيده است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(734)


95

حسين حكمى

حاج شيخ حسين حكمى يكى از فضلاء اهل منبر و وعاظ رى و تهران بوده است وى در حدود سال 1280 شمسى در زاويه مقدسه شهر رى ديده به جهان گشوده و در آنجا پرورش يافته و دروس مقدمات و ادبيات و قسمتى از صرف و نحو و منطق را خوانده سپس به ترويج دين و تبليغ اسلام پرداخته و در حدود سال 1335 شمسى به تهران منتقل و از راه منبر و وعظ و خطابه ايفاء وظيفه نموده و نسبت به سالار شهيدان حضرت ابى عبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام اداء وظايف نوكرى و خدمت نموده و براى اين منظور مسافرتهايى در داخل و خارج كشور كرده تا سرانجام پس از هفتاد سال زندگى در پنجم فروردين 1350 شمسى چشم از جهان بسته و به سوى دار باقى و سالار شهيدان و خاندان رسالت عليهم‏السلام شتافته است و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(735)


96

سيّده خاتون

(م 419 ق)

فاطمه محجوبى

شيرين مشهور به ام‏الملوك و مكنى به ام‏رستم از زنان مدبر ، لايق و متنفذ شيعه بود . وى دختر رستم بن شروين از سپهبدان باوند و همسر فخرالدوله ديلمى (366 ـ 687 ق) بود .

فخرالدوله پس از بازگشت از تبعيد خراسان (373 ق) ، وى را به عقد خود درآورد و او بتدريج تسلط و نفوذ زيادى بر همسرش پيدا كرد و نيابت او را بر عهده گرفت .

پس از مرگ فخرالدوله ، پسر خردسالش ابوطالب رستم ملقب به مجدالدوله (378 ـ 420 ق) را به سلطنت رساند اما سررشته امور را عملاً خود در دست گرفت . سيده خاتون به كمك دو تن از وزراى مشاور خويش ، ابوطاهر و ابوالعباس ضُبّى بر قلمرو شوهرش فرمانروايى يافت . ولايتعهدى و حكومت اسمى همدان را به برادر كوچك مجدالدوله ، به نام ابو طالب شاه خسرو داد و او را ملقب به شمس الدوله گردانيد و حكومت اصفهان را به پسر ديگرش ابو شجاع ، ملقب به عين الدوله داد و پسر دايى خويش ، علاء الدوله فرامرز را به سرپرستى او گماشت . به اشاره سيده خاتون ابوالحسن احمد بن فارسى (390 ق) از ادبا و لغويون مشهور براى تعليم او از همدان به رى آمد . همين توجه به تعليم و تربيت او بود كه مجد الدوله فارغ از

(736)


دردسرهاى حكومت در سنين جوانى پس از فراغت از حرمخانه به مطالعه در كتابخانه بزرگ خاندانش كه مجموعه‏هاى ارزشمند ابن عميد و صاحب بن عباد نيز بدان افزوده شده بود اشتغال داشت و دربارش محل اجتماع دانشمندان ، ادبا و فلاسفه بود . در سال 397 ق ، مجدالدوله كه هيجده سال بيشتر نداشت ، بدون مشورت با مادرش ، خطير ابو على را به وزارت يا پيشكارى خود برگزيد . به تحريك او ، مجدالدوله ، مادر را از دخالت در امور بازداشت . سيده خاتون كه فرزند را از اداره حكومت ناتوان مى‏ديد و دور ماندن خود از حكومت را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش مى‏دانست از او رنجيد و به قلعه طبرك در نزديكى رى رفت . پس از مدتى شبانه از قلعه گريخت و به نزد بدر بن حسنويه ، حاكم كردستان و دوست ديرين همسرش رفت . بدر از او استقبال كرد و لشكرى در اختيار او گذاشت و خود به همراه آنها به جنگ مجدالدوله آمد . شمس الدوله نيز به يارى مادر شتافت و در جنگى كه ميان آنان درگرفت مجدالدوله شكست خورد و اسير شد و به قلعه طبرك تبعيد گرديد . سيده خاتون شمس الدوله را به جاى مجد الدوله در رى به تخت سلطنت نشاند ، اما رسما كارها را همچنان در دست خود گرفت .

چون پس از گذشت يك سال شمس الدوله نيز مانند برادرش ، راه خودسرى و استقلال و معارضه با مادر در پيش گرفت ، سيد خاتون او را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار ديگر مجد الدوله را به سلطنت رساند . سيده خاتون به نشانه تشكر از بدر و براساس نگرانى كه از حضور وى در رى داشت او را با هداياى زيادى به كردستان فرستاد و خود به نيابت مجدالدوله ـ كه در ا ين زمان جوان برومندى شده بود ـ به اداره حكومت پرداخت .

شمس الدوله كه از عزل خود ناراضى بود به كمك بدر شورش كرد اما در قم با مقاومت مردم مواجه شد و شكست خورد اما پس از مدتى بروجرد ، نهاوند ، اسدآباد و قسمتى از اهواز را گرفت و به سمت رى راند . سيده خاتون و مجدالدوله از رى

(737)


گريختند و به دماوند رفتند . شمس الدوله به دليل شورش سپاه از تعقيب آنها منصرف شد و به همدان بازگشت . در اين هنگام سيده خاتون با شورش ابن فولاد ديلمى مواجه شد كه در اطراف رى ناامنى ايجاد مى‏كرد . وى براى دفع او از يكى از امراى باوندى كمك خواست . گرچه از اطراف رى رانده شد اما به تحريك منوچهر پسر قابوس زيارى (402 ـ 420 ق) كه از سوى سلطان محمود غزنوى (387 ـ 421 ق) تلويحا حمايت مى‏شد ، بار ديگر سربرآورد . سيده خاتون ناچار به مصالحه با او گرديد آشوب‏هاى داخلى ، جنگ خانگى و تحريكات خارجى كه در قلمرو ديالمه و حكومت سيده خاتون هرازگاهى بوجود مى‏آمد در مجموع باعث ضعف حكومت ديالمه مى‏شد هر چند كه سيده خاتون با درايت و كياست فوق العاده ، بسيارى از آنها را با پيروزى از سرگذراند . اين اوضاع ، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو خود ضميمه كرده و به گنجهاى ارزشمند ديالمه دست يابد . از اين‏رو نامه‏اى به سيده خاتون نوشت و به او پيام فرستاد كه «بايد خطبه و سكه با نام من كنى و خراج فرستى والا جنگ را آماده باشى» . پاسخ سنجيده‏اى كه سيده خاتون براى سلطان محمود فرستاد سبب شد تا وى زنده بود محمود از لشكركشى به رى صرفنظر كرد . به نوشته حمداللّه‏ مستوفى در تاريخ گزيده ، سيده خاتون ، سلطان را «جواب داد كه تا شوهرم در حيات بود من از اين معنى انديشناك بودم كه اگر سلطان چنين فرمايد تدبير چه باشد؟ اما اكنون از آن فارغم جهت آنكه سلطان پادشاهى عاقل است و داند كه كار حرب در غيب است . اگر به جنگ من آيد و مرا قهر كند او را چندان نامى نباشد كه بر زنى بيوه قادر شود . اگر از من شكست يابد اين ننگ تا قيامت از روى دولت او محو نشود . . .».

به نوشته تواريخ قديم ، سيده خاتون زنى با تدبير و با كفايت و لياقت بود ، بساط عدالت را در قلمرو خويش گسترد ، به عرايض مردم شخصا رسيدگى مى‏كرد و هفته‏اى پنج روز در شهر رى بار عام مى‏داد ، به وضع سپاهيان توجه خاص داشت ،

(738)


احكام عزل و نصب صادر مى‏كرد و با فرستادگان پادشاهان و امرا از پشت پرده گفتگو مى‏كرد و به نوشته حبيب السير «تا او در حيات بود ممالك مجدالدوله رونقى تمام داشت» .

سيده خاتون در شهر رى درگذشت . گويند مزار او ، همان بقعه سيد ملك خاتون و مجاور بقعه امامزاده آل على است .

منابع

    از رابعه تا پروين ، 11 ـ 14؛ اعيان الشيعه ، 3/484؛ تاريخ گزيده ، 420 ـ 421؛ تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه ، 483 ـ 488؛ تذكرة الخواتين ، 143؛ تذكرة الشعراء ، 49 ـ 50؛ حبيب السير ، 2/433 ـ 434؛ خيرات حسان ، 2/101 ـ 102؛ دايرة المعارف تشيع ، 2/500 ـ 501؛ دايرة لمعارف فارسى ، 1/1400؛ رياحين الشريعه ، 3/393 ـ 395؛ زنان نامى ايران و اسلام ، 75 ـ 80؛ فرهنگ فارسى ، 5/837؛ كارنامه زنان ، 61 ـ 61 .

(739)


97

سيد صادق شريعتمدار

(م 1410ق)

حاج سيد صادق فرزند عالم جليل حاج سيد حسن فرزند آقا سيد محمد (بروجردى) تبريزيست . وى در تبريز متولد شده و مقدمات و ادبيات و سطوح را در تبريز فراگرفته و در عصر مرحوم آيت‏اللّه‏ حايرى مهاجرت به قم نموده و به درس مرحوم آيت‏اللّه‏ حايرى شركت و استفاده نموده و پس از فوت آن مرحوم مشرف به نجف اشرف گرديده و چند سالى هم از محضر آيت‏اللّه‏ اصفهانى و آيت‏اللّه‏ آقا ضياءالدين عراقى بهره‏مند گشته و با دريافت اجازات اجتهاد مطلق به قم آمده و به تدريس سطوح نهاى و خارج پرداخته سپس بنابر دعوت عده‏اى از مردم آذربايجان مقيم تهران هجرت به عاصمه تشيع كرده و در مسجد سادات هندى، واقع در چهار راه مولوى (وحدت اسلامى) اقامه جماعت نموده و چند سالى هم به مشهد مقدس رضوى ـ عليه الصلوة و السلام ـ رحل اقامت افكنده و به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشته تا در سفرى اوايل انقلاب به سبب تصادف با ماشين معلول و بسترى و بعد از چند سال بيمارى در سال 1410 قمرى برابر 1368 بدرود حيات گفته و در ايوان صدوق مدفون شده است برادرش مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج سيد كاظم تبريزى نيز از آيات عظام و مراجع تقليد زمان خود بوده كه در تهران در سال 1406 قمرى از دنيا رفته و در قم مدفون شده است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(740)


98

سيد صدرالدين جزايرى شوشترى

حاج سيد صدرالدين جزايرى شوشترى فرزند سيد حسين فرزند سيد محمدعلى فرزند سيد عبداللّه‏ فرزند سيدعلى‏اكبر فرزند علاّمه محدث سيد عبداللّه‏ صاحب كتاب اجازه كبيره فرزند عالم جليل محدث نبيل سيد نورالدين فرزند علامه كبير و محدث خبير سيد نعمت‏اللّه‏ جزايرى كه با بيست و هشت واسطه با امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ـ عليها الصلاة والسلام ـ مى‏رسد.

وى از مشاهير علماء مبرز تهران بوده كه به علم و فقاهت و فضل و وجاهت موصوف و متصف بوده است.

در هشتم ذى حجه 1313 قمرى در نجف اشرف متولّد شده و در حدود چهار سالگى خدمت والدش به تهران آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى و خواندن دروس فارسى در مدرسه به تحصيل علوم عربى پرداخته و مقدمات و ادبيات و سطوح را تا مدت دوازده سال در تهران در خدمت والدفش و نيز آيت‏اللّه‏ حاج سيد محمد تنكابنى و حاج شيخ محمدرضا نورى و ميرزا احمد آشتيانى به پايان رسانيده و در ماه شعبان 1335ق به مشهد مقدس مشرف و قريب هفت سال خدمت جمعى از علما مانند حاج فاضل و آقازاده كفايى حاج‏آقا محمد و آيت‏اللّه‏ حاج‏آقا حسين قمى و ديگران تلمّذ و شاگردى كرده و از آنجا عزيمت به عتبات عاليات نموده و مدت ده سال در نجف اشرف از محضر آيت‏اللّه‏ نائينى و آيت‏اللّه‏ حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و نيز در معنويات از محضر حاج سيد عبدالغفار مازندرانى كسب

(741)


فيض نموده و مدت پنج سال هم در كربلا از محضر آيت‏اللّه‏ قمى فقها و اصولاً بهره‏مند شده آنگاه براى زيارت والدش به تهران آمده و از روى ضرورت رحل اقامت افكنده و در مسجد بازار عباس‏آباد به اقامه جماعت و تدريس فقه و اصول و ساير وظايف دينى و روحى پرداخته تا در سال 1386 قمرى كه ديده از جهان بسته و به اجداد خويش پيوسته و در اين كانون علم و فضيلت در جوار سيد الكريم حسنى و حضرت امامزاده حمزه به خاك رفته است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(742)


99

سيد عزيزاللّه‏ تهرانى

وى در تهران از محضر علاّمه ملاّ هادى مدرّس طهرانى استفاده كرده و مشرف به عتبات عاليات شده و از محضر مشاهير فقها استفاده نموده ولى بيشتر مراقب و مواظب عباديات و رياضيات شرعيه و مداومت به زيارات مخصوصه و نمازهاى مستحبه و ملتزم به مستحبات بوده و در هنگام و اوقات تشرفش حال مخصوصى داشت و بسيار در كنار قبر شريف حضرت امام حسين عليه‏السلام مانده و تضرّع مى‏نمود و همين طور در مشاهد مشرّفه ديگر تا اينكه دو مرتبه مشرّف به حج شد يك مرتبه غير عادى و يك مرتبه عادى و بعد مراجعت به تهران نمود و مشغول به همان رياضتها و عبادتهاى معتاده خود گرديد و بسيار ساعى و كوشا بود در تهذيب و تزكيه نفس خود و همه روز جز دو روز حرام (عيدين فطر و قربان) روزه مى‏گرفت و شبها جز اندكى نمى‏خوابيد و بيشتر شب را تا به صبح نماز و عبادت و تهجّد مى‏گذراند مخصوص شبهاى جمعه را كه مى‏آمد در حرم حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام و تا به صبح به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود و تا طلوع آفتاب يك ختم قران را قرائت مى‏نمود و براى اين جهت مستجاب الدعوه بود و دعاء او مجرب بود مخصوص براى امراض روانى و عصبى مانند ديوانگى و عشوه و از اين‏رو او را ملقب به (دعا نويس) نموده بودند.

و گاهى مى‏شد كه مى‏گفت مريض را واگذاريد و دور او را خلوت كنيد. پس بيمار فورا خوب مى‏شد و از جا برمى‏خاست و مردم عوامل خيال مى‏كردند تسخير جن دارد در حالى كه آن جناب بالاتر و والاتر از اين حرفهاى خرافى بود و اين موفقيت و

(743)


تأثير دعاء و اجابت سريع آن نبود مگر از اثر نفس ملكوتى آن بزرگوار.

در سال 1322ق وفات نمود و در رواق مطّهر حرم شريف حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام در حجره‏اى كه اكنون خزينه آستانه مقدسه مدفون گرديد.

آن جناب داراى دو فرزند عالم متقّى بودند يكى آقا سيد حسن متوفى 1328 در نجف اشرف و ديگر آقا سيدمحمد تقى متوفى 1349 قمرى كه به زودى او را ياد خواهيم نمود.

براى مرحوم حاج سيد عزيزاللّه‏ تشرفى خدمت حضرت ولى اللّه‏ اعظم بقية اللّه‏ في الارضين حجة ابن الحسن العسكرى بوده است كه براى روشنى چشم و دل منتظرين و علاقه‏مندانش مى‏نگارم و آن به طورى كه علاّمه رازى حاج آقا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام جزء سوّم نقباء البشر و مرحوم علاّمه آقا سيد هادى خراسانى در ص 26 كتاب معجزات و كرامات نقل فرموده‏اند از اين قرار است.

حكايت نمود شيخ جليل عالم ربّانى آقا ميرزا محمد طهرانى (عسگرى) از عالم دانشمند ثقة آقاى حاج‏آقا بزرگ طهرانى از پسر خاله‏اش عالم جليل جناب حاج سيد حسن و ايشان از والد ماجدشان سيد عالم و زاهد عابد حاج سيد عزيزاللّه‏ قدس‏سره نجل بزرگوار حاج سيد نصراللّه‏ تهرانى كه ايام تشرفم در نجف اشرف اشتغال به مجاهدت نفسيّه و رياضات شرعيه از نماز و روزه و ادعيه داشتم و دقيقه‏اى از مراغبات و مراقبات را فرو نمى‏گذاشتم.

وقتى براى زيارت مخصوصه عيد فطر به كربلا مشرّف شدم و در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم مطهر حسينى به سر مى‏بردم و گاهى براى استراحت به مدرسه مى‏آمدم پس يك روز وارد حجره شدم ديدم عده‏اى از دوستان و رفقا جمع و از مراجعت به نجف سخن مى‏گفتند از من سؤال كردند شما چه وقت مراجعت مى‏كنيد گفتم شما برويد من خيال زيارت خانه خدا را دارم و پياده به راه محبوب خواهم آورد.

(744)


من در زير قبّه ساميه حضرت سيدالشهدا عليه‏السلام دعا كرده‏ام و اميد اجابت را دارم همراهان و دوستان يك زبان لسان سخريّه و استهزاى را بر من گشوده و گفتند سيد معلوم مى‏شود در اثر كثرت رياضت و زحمت عبادت دماغت خشك شده چگونه با ضعف مزاج و نقاهت بدن و بى‏بضاعتى پياده در بيابانهاى سوزان بدون توشه توان سفر كرد و در همان منزل اوّل بازمانى و به چنگال اعراب باديه گرفتار خواهى شد.

چون سرزنش و عيب‏جويى دوستان از حد گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور و بى‏بهره ديدند با سينه گرفتار و كام تلخ با حالتى غضبناك از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان راه حرم را پيش گرفتم و به هيچ چيز التفات نمى‏كردم زيارت مختصرى نمودم و متوجه بالاى سر مطهر شدم در محلى كه هميشه در همانجا نماز و دعا مى‏كردم.

پس نشستم شروع به گريه و توسل نمودم ناگاه دست يد اللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر در قبضه انگشت اوست و قضاياى ازل و ابد حرفى از سرنوشت او مى‏باشد بر شانه من وارد آمد به جانب دست شريف سرورى ديدم در لباس اعراب ولى با فارسى مرا به نام خود خواند و فرمود آيا ميل دارى پياده به خانه خدا مشرف شوى عرض كردم بلى.

فرمود پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كفايت كند با يك آفتابه و احرام تمام همراه بردارد و در روز فلان و ساعت فلان همين جا حاضر شو و زيارت وداع كن تا با يكديگر از اين مكان مقدس به سمت مقصود حركت كنيم عرض كردم سمعا و طاعة به (چشم) پس از حرم بيرون شدم و رفتم مقدارى گندم مهيّا نمودم و به بعضى از زنان خويشان دادم تا برايم نان تهيه كنند. رفقا هم به نجف مراجعت نمودند. و روز موعود رسيد. اسباب را برداشتم و در مكان معين مشغول زيارت وداع شدم كه آن بزرگوار را ملاقات نمودم پس از حرم بيرون و از صحن شريف خارج شديم و ساعتى را راه پيموديم نه آن سرور مرا به سخن شيرين‏تر از شكرّش سرافراز فرمود و نه من

(745)


مصدّع اوقات مبارك آن حضرت شدم مدتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.

فرمود: همين جا استراحت كن خواب و خوراك نما و خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است نماز به جاى آور چون وقت عصر شد نزد تو خواهم آمد.

پس آن سرور روانه شد. و من همانجا ماندم و نانى كه با خود داشتم خوردم و وضو ساختم و نماز خواندم تا عصر شد. آن بزرگوار تشريف آورد. و فرمود برخيز برويم چند ساعتى راه رفتيم تا به آب ديگرى رسيديم باز خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است شب را بيتوته كن صبح خواهم آمد و چند ذكر و اوراد به من تعليم فرمود تا آنكه هفت روز به اين ترتيب گذشت و ابدا از راه خسته و رنجور نشدم. صبح روز هفتم فرمود در اين آب مانند من غسل كن و احرام بپوش و همچنانكه لبيك مى‏گوييم تو هم بگو. پس در همه امور متابعت آن حضرت در رفتار و گفتار نمودم.

باز مسافتى راه رفتيم نزديك كوهى رسيديم صداهايى بگوشم رسيد. عرض كردم اين صداها چيست فرمودند از كوه كه بالا رفتى شهرى را خواهى ديد داخل آن شو و خود آن حضرت از من كنار گرفت من پيش افتادم و تنها از كوه پايين آمده و وارد شهرى بزرگ شدم پرسيدم اينجا كجاست گفتند (مكّه) معظمه و آن هم بيت‏اللّه‏ الحرام است.

پس يك مرتبه به خود آمدم و التفات به حال خويشتن جستم و دانستم با آنكه بخت من بيدار بود در خواب غفلت مغمور بودم تأسف بى‏اندازه خوردم از اينكه خير كثير و لطف بى‏نظير از من فوت گرديد چرا در اين همه مدت آشنا با آن حضرت نشدم و روى از نور صورت مبارك وجه اللّهى برتافتم.

پشيمان شدم و حال آنكه لا ينفع الندم. پشيمانى و ندامت سودى نداشت و از دست جهل بد انديش به پيش عقل شكوه بردم سپس دهه دوّم و سوم ماه شوال و تمام ذى‏العقده را و چند روزى از ذى‏الحجه را گذرانيده و در اين مدت مشغول به عبادت و طاعت خدا در مسجد الحرام بودم تا كم كم حجاج از راه شاه وارد شدند. در بين

(746)


حجاج ايرانى جستجو كردم پسر عمومى حاج سيد خليل‏اللّه‏ فرزند حاج سيد اسداللّه‏ طهرانى را با عده‏اى از طهرانيها كه از راه شام مشرف شده بودند ديدم و آنان از آمدن من خبر نداشتند و چون مرا ديدند و از من جدا نشدند. و همراهى مرا اختيار كرده و تمام هزينه برگشتن مرا برعهده گرفتند و از راه جبل به نجف مراجعت نموديم. و اين قصّه و مسافرت در بين حجاج مشهور گرديد و مخصوصا دوستان و رفقاى نجف از اين ماجرا غبطه و حسرت خورده و از من معذرت و پوزش مى‏طلبيدند.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(747)


100

سيدعلى حائرى

حاج ميرزا سيدعلى حايرى مفسر تهران فرزند سيد عبداللّه‏ حسينى حايرى ـ قدس قدس‏سره در كربلا متولد شد و در بيت فضل و سيادت پرورش يافته و ادبيات را در آنجا آموخته است.

او به نجف اشرف آمد و در نزد اساتيد بزرگ آنجا سطوح فقه و اصول را فراگرفته و از محضر مراجع عاليقدر بهره‏مند شد و بعد از آن به حوزه درس مجدد شيرازى آيت‏اللّه‏ ميرزا محمدحسن قدس‏سره حاضر و از خواص اصحاب آن جناب گرديد.

او پس از مهاجرت آن جناب به سامرا ايشان هم به سر من راى هجرت كرد و چندين سال از محضر و ابحاث آن جناب استفاده نمود تا بعد از رحلت آن جناب در حدود سال 1315 قمرى به تهران آمده و رحل اقامت افكنده.

او به گفتن درس تفسير و تزكيه نفوس آماده و ترويج احكام دين پرداخته و عده‏اى از علماء و صلحاء تهران و رى مانند مرحوم آيت‏اللّه‏ حاج سيد يحيى سجادى و حاج‏اقا حسين اثنى عشرى صاحب تفسير اثنى عشرى و حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان از تفسر و محضر نورانيش استفاده و استفاضه نموده‏اند.

از آثار ايشان است: تفسير شريف، مقتنيات الدرر، در دوازده جلد.

وى داراى كرامات نفسانى و مقامات معنوى و روحانى بوده و كرامت‏هاى بسيارى در زمان او و بعد از وفاتش از او به بروز رسيده است كه مجال ذكر آن نيست.

وى بعد از 1340 قمرى از دنيا رفت و جنازه‏اش را با تجليل در جوار امامزاده ابو

(748)


عبداللّه‏الحسين معروف به امامزاده عبداللّه‏ شهر رى دفن كردند.

مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان نقل كردند كه آن مرحوم مى‏فرمودند:

ما ده نفر بوديم از شاگردان ميرزا شيرازى كه در صف اول نماز آن مرحوم حاضر مى‏شديم و با هم نذر كرده بوديم كه اگر يك وقت غيبتى از مؤمنى نموديم بيست تومان بين فقرا تقسيم كنيم و مدت‏ها روى اين نذر مراقبت كامل داشتيم تا يك روز كه در هواى گرم سامرا نيم‏ساعت به غروب ديدم شيخى را كه پوستين زمستانى به دوش انداخته و چراغى روشن به دست گرفته و با وضع جالبى مى‏آمد. من فورا سرم را پايين انداختم ولى يكى از آن رفقاى ده گانه كه سيد جليلى بود طاقت نياورد فورا كليد حجره‏اش را نزد من انداخت و گفت سيدعلى برخيز و برو حجره من و آن گليم را بفروش و بيست تومان به فقراء بده و به اين شيخ فلان شده بگو اين چه وضعى است كه به خود گرفته‏اى و مردم را به غيبت مى‏اندازى.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(749)


101

سيدعلى نجفى ميرلوحى

مرحوم حاج سيدعلى نجفى ميرلوحى اصفهانى از بنى اعمامّ نواب صفوى رهبر فدائيان اسلام بوده. وى در اصفهان به دنيا آمده و پس از خواندن اوليات مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهاى متمادى در آنجا به درس و بحث آيات عظامى چون آيت‏اللّه‏ اصفهانى حاضر شده و بعد از نماز معظم له در صحن شريف مسائل دين و احكام شرع مبين را براى زوار و نمازگزاران مى‏گفته تا پس از فوت آن مرحوم در سال 1366ق به تهران آمده و مجاورت سيدالكريم حسنى را اختيار و مدتها در صحن با مرحوم حاج شيخ هادى تبريزى نماز جماعت خوانده و در نبود ايشان نيات نموده و پس از فوت آن مرحوم به جاى ايشان سالهاى زياد اقامه جماعت در صحن نموده و با گفتن مسائل احكام و نشر احاديث و معارف اهل بيت عليهم‏السلام ايفاء وظيفه كرده تا بعد از 1380 قمرى دعوت حق را لبيك اجابت گفته و به ديدار نيكان خويش شتافته و در مقابل درب مقبره جناب ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شده است.

منابع

    اختران فروزان رى و تهران .

(750)


    فهرستها

            1 . فهرست اعلام و اشخاص متن··· 753

            2 . فهرست پديدآورندگان مقالات··· 791

            3 . فهرست كتابهاى موجود متن··· 793

            4 . فهرست مكانها ، شهرها و كشورها··· 827

            5 . فهرست عناوين··· 841

(751)


(752)


فهرست اعلام و اشخاص متن

 

آخوند خراسانى، 312، 627

آخوند رستم‏آبادى، 326

آرتور كريستن سن، 676

آرسن لوپن، 672

آصف بن برخيا، 167

آغا محمّد خان، 149

آقا بزرگ ساوجى، 47

آقابزرگ طهرانى، 375

آقا خان نورى، 297 ، 354، 431 ، 468، 529، 662، 689

آقاعلى حكيم، 371

آقا نجفى، 596

آل ناصر، 128

آلوسى، 458

آناتولى آلبول، 383

آنتون موهر، 642

ابان بن تغلب، 351

ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، 192

ابراهيم بوذرى، 474

ابراهيم توحيدى، 595، 596، 597

 

ابراهيم تهرانى، 379

ابراهيم حايرى قزوينى، 358

ابراهيم خوّاص، 59

ابراهيم شبيرى زنجانى، 69

ابراهيم صهبا، 586

ابراهيم طباطبا، 38

ابراهيم غمى، 38

ابراهيم قزوينى، 76

ابراهيم كلانتر، 41

ابراهيم گيلانى، 627

ابراهيم نجّار، 382

ابراهيم نورى، 326

ابن ابى اصيبعة، 89، 90، 91، 95، 98

ابن ابى حاتم، 112

ابن ابى عقيل، 14

ابن ابى ليلى، 348، 351

ابن ادريس، 20، 25

ابن اسفنديار، 165، 166، 167

ابن البرّاج، 114

ابن السكيت، 427

 

(753)


 

ابن العلاف، 130

ابن النقور، 114

ابن بابويه، 45، 100، 101

ابن تركه، 43، 44، 175، 541، 542، 552، 685

ابن جلجل، 98

ابن خالويه، 130

ابن خلّكان، 350

ابن داود، 131

ابن داوود، 116

ابن سمكه، 73

ابن سينا، 542، 574، 606

ابن طاووس، 93، 118

ابن طفيل، 178

ابن عبدون، 15، 33

ابن عربى، 685

ابن عميد، 73، 110

ابن فارس، 130، 131

ابن فنارى، 44

ابن فهد، 21، 117

ابن قتيبه، 427

ابن قفطى، 90، 95، 98

ابن لنكك، 130

ابن مهتدى، 114

 

ابن ميثم بحرانى، 192

ابن ميمون، 97

ابن نجار، 27

ابن نديم، 27، 28، 33، 34، 90، 94، 95، 98

ابن هشام، 349

ابن يمين، 345

ابو الجوائز حسن بارى، 88

ابوالحارث ليث بن خالد، 351

ابوالحسن آقامجتهد انگجى، 488

ابوالحسن اصفهانى، 122، 127، 201، 329، 431، 439، 446

ابوالحسن تاجر اصفهانى، 438

ابوالحسن جلوه، 38، 68، 185، 286، 332، 419، 542، 551، 554، 561، 597، 627، 681، 683

ابوالحسن حكيم باشى، 11

ابو الحسن خان كحال، 482

ابوالحسن رفيعى قزوينى، 323

ابوالحسن شعرانى، 46، 322، 323

ابوالحسن شهيد بن الحسين بلخى، 91

ابوالحسن طباطبايى، 188

ابوالحسن على بن الحسن بن موسى ابن بابويه قمى، 100

 

(754)


 

ابوالحسن على بن الحسين، 106

ابوالحسن على بن حمزة، 351

ابوالحسن فروغى، 288، 575

ابوالحسن مجتهد تهرانى، 50

ابوالحسن مرندى، 210

ابوالحسن مسعودى، 93

ابوالحسن مشكينى، 432، 584

ابوالحسن هاشمى خويى، 223

ابو الحسين بن ذكوان، 660

ابوالعباس ابن نوح، 101

ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى، 660

ابو الفتوح رازى، 58، 59، 60، 61، 63، 67، 70، 76، 88 ، 114، 197، 290، 569، 586

ابوالفتوح عجلى شافعى، 60، 63

ابوالفرج اصفهانى، 63

ابوالفضل تهرانى، 68، 193، 543، 683

ابوالفضل زاهدى، 583

ابوالفضل كلانتر تهرانى، 41

ابوالفضل كلانترى تهرانى، 76، 467

ابوالفضل گلپايگانى، 276

ابوالفوارس، 141، 307

ابوالقاسم احمد بن عبداللّه‏ كعبى، 36

 

ابوالقاسم امام جمعه، 661

ابوالقاسم امين‏الاسلام هاشمى خويى، 223

ابوالقاسم انجوى شيرازى، 609

ابوالقاسم تنوخى، 300

ابوالقاسم‏خان همدانى، 530

ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى، 659

ابوالقاسم طباطبائى، 78

ابوالقاسم عبداللّه‏ بن احمد بلخى، 91

ابوالقاسم عبيداللّه‏ بن الحسن، 105

ابوالقاسم على بن عبداللّه‏ بن احمد بن ابى عبداللّه‏ البرقى، 106

ابوالقاسم فراهانى، 80

ابوالقاسم فلسفى، 439

ابوالقاسم قائم مقام ثانى، 661

ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، 586

ابوالقاسم قمى، 238

ابوالقاسم كاشانى، 446

ابوالقاسم كبير، 244

ابوالقاسم كعبى، 36، 37

ابوالقاسم كلانترى نورى، 318

ابوالقاسم كلانترى نورى تهرانى، 321

ابوالقاسم گرجى، 565

ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن

 

(755)


  عبد المك، 659

ابوالقاسم محمود بن محمّد بن ملكشاه، 162

ابوالقاسم نحوى، 583

ابوالقاسم نورى كلانترى، 68

ابوالمحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى، 64

ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، 192

ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى، 661

ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى، 660

ابو الوفاء عبدالجبّار رازى، 56

ابو الوليد طيالسى، 113

ابوبكر بن عياش، 351

ابوبكر بن قارون رازى، 91

ابوبكر حسين بن تمّار، 92

ابو بكر خسرو آبادى سنّى، 170

ابوبكر خوارزمى، 130، 272

ابوبكر لاحق بن بندار الخياط، 660

ابوبكر محمد بن زكريا، 292

ابوتراب امامى كاشانى، 99

ابوتراب خوانسارى، 46، 47

 

ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى، 659

ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، 105

ابوجعفر محمد بن الحسن بن احمد بن وليد، 106

ابوجعفر محمد بن حسين نحوى، 104

ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى، 659

ابو جعفر محمّد بن عبدالرحمن رازى، 36

ابوجعفر محمد بن على اسود، 101، 104، 105

ابو جعفر محمد دوريستى، 109

ابوجعفر محمد صدوق، 100

ابو حاتم، 111

ابو حاتم اسماعيلى، 94

ابو حاتم رازى، 91، 93، 94، 97

ابوحنيفه، 30، 31

ابوخلف عجلى، 102

ابو داوود، 111

ابو رشيد، 272

ابوريحان بيرونى، 95، 97، 98

ابو زرعه دمشقى، 111

ابوزرقان، 92

 

(756)


 

ابو زكرياء بن عدى، 91

ابو زيد احمد بن سهل بلخى، 92

ابو زيد بلخى، 91

ابو زيد بلخى شيعى، 97

ابو سعد سمّان رازى، 272

ابو سهل، 658

ابوطالب مدرسى يزدى، 643

ابوطاهر قرمطى، 104

ابو طاهر مطهّر بن على ممدوح برهانى نيشابورى، 157

ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون، 658

ابو عبد اللّه‏ الحسين محمّد النحوى البارع، 658

ابو عبداللّه‏ جنيد اسكافى، 34

ابوعبداللّه‏ جنيدى، 34

ابوعبداللّه‏ حسين، 100

ابوعبداللّه‏ حسين بن على بن بابويه، 104

ابوعبداللّه‏ محمد بن حسن علوى، 107

ابو عبيد قاسم بن سلام، 348

ابو عبيده، 352

ابو على بن مسكويه، 73

ابو على حائرى، 26، 28، 30

ابوعلى سينا، 541، 542، 546

 

ابوعلى محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى، 14 ، 15 ، 27

ابو على محمّد بن همام كاتب اسكافى، 35

ابو محمّد اطروش شيعى، 93

ابو محمد بسطامى، 193

ابو محمّد جعفر بن احمد قمى، 116

ابو محمّد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى، 61

ابو محمّد عبد اللّه‏ بن محمّد، 659

ابومسهر، 111

ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم، 660

ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى، 659

ابونصر فارابى، 101

ابو نصر فراهى، 585

ابو نعيم، 111

ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى، 660

ابو هاشم مجتبى بن حمزه، 88

ابوهاشم محمد بن حمزة بن الحسين، 105

ابويمان، 111

 

(757)


 

ابو يوسف عبدالسلام قزوينى، 300

ابو يوسف قاضى، 349، 350، 351

ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن، 661

اتابك، 298

اثيرالدين مفضل بن عمر الابهرى، 42

احمد آئيك، 383

احمد آرام، 603

احمد آشتيانى، 120، 123، 238، 431، 529، 684، 685

احمد احسايى، 367

احمد اخگر، 315

احمد اردبيلى، 59، 60، 63

احمد بن ادريس اشعرى، 102

احمد بن اسحاق طيّبى، 113

احمد بن اسماعيل، 90

احمد بن بويه، 24

احمد بن حسن مسمعى، 92

احمد بن داوود قمى، 102

احمد بن شكراللّه‏، 65

احمد بن عبد اللّه‏ بن احمد بن رضوان، 658

احمد بن عبد الوهاب صيرفى، 114

احمد بن عبدون، 27

احمد بن عُبَيد هَمَدانى، 113

 

احمد بن على بن ابراهيم قمى، 106

احمد بن على بن محمّد بن الحسين، 658

احمد بن على طبرسى، 100

احمد بن كيال، 92

احمد بن محمد بن رستم، 595

احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى، 659

احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى، 658

احمد بهبهانى، 326

احمد پيشاورى، 264

احمد تدين، 391

احمد جام، 340

احمد حسينى اشكورى، 195 ، 223، 224

احمد خُزاعى رازى، 58

احمد خندق‏آبادى، 484

احمد ديوان‏بيگى، 693

احمد رضوى، 590

احمد سهيلى خوانسارى، 43، 45

احمد سيّاح، 47

احمد شاه قاجار، 282، 474

احمد شيرازى، 43، 369

 

(758)


 

احمد صابرى همدانى، 536

احمد طباطبايى، 135، 136، 279، 326، 376

احمد عبدالوهابى، 590

احمد فاضل تونى، 174

احمد قاديانى، 274، 276

احمد قاهانى، 304

احمد قوام، 285، 302، 624، 688

احمد كسروى، 153، 588

احمد كفائى، 627

احمد مجتهد، 560، 561

احمد منزوى، 70

احمد نصر الاطباء كاشانى، 680

احمد واعظى، 369

احمد هدايتى، 211

احمد هزار جريبى، 369

ادوارد برون، 12

اديب الممالك فراهانى، 140

اديب پيشاورى، 128، 175، 339، 590

اديب لواسانى، 47

اديب نيشابورى، 174

اديب هندى، 128

ارباب رجب، 381

ارسطو، 546

 

استايوسكى، 406

اسحاق بن ابراهيم مروزى، 351

اسداللّه‏ اصفهانى، 358

اسداللّه‏ بروجردى، 233

اسداللّه‏ تهرانى، 360

اسداللّه‏ خان كاوه‏زاده، 598

اسداللّه‏ قزوينى، 459

اسرافيل، 335

اسفهبد على، 170

اسكندر ميرزا، 537

اسماعيل آشتيانى، 145

اسماعيل الحمامى، 661

اسماعيل اميرخيزى، 270

اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى، 659

اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ، 660

اسماعيل بن نُجَيد، 113

اسماعيل خان سواد كوهى، 413

اسماعيل ديباج، 38

اسماعيل فومنى، 198

اسماعيل مرآت، 148

اشتوداخ، 216

اشرف الملوك فخر الدوله، 149

اصمعى، 111

 

(759)


 

اعتضاد الاطباء، 480

اعتضاد السلطنه، 45، 355، 481

اعتماد الحرم، 216

اعتماد السلطنه، 232، 237، 331، 533

اعتماد الدوله قراگزلو، 337

اعلاء الدوله، 413

اعلم الدوله، 250

اعمش، 348، 351

افتخار الحكماء، 620

افلاطون، 574

اقبال لاهورى، 606

الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن، 660

الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى، 660

الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه‏ بندار، 660

القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه، 659

الكسائى، 349

الكساندر دوما، 538

الكساندر مدويد، 383

امام الحرمين، 280

امام جعفر صادق عليه‏السلام ، 351

 

امامزاده حمزه عليه‏السلام ، 211

امامزاده عبداللّه‏، 476 ، 620، 663

امام عصر عليه‏السلام ، 625

امير المؤمنين عليه‏السلام ، 348

امير بانوى اميرى، 426

امير عبّادى، 164

امير قوامى خوافى، 155

امير قوامى رازى، 154

امير كبير، 689

امير ملحد كش، 56

امين، 349

امين احمد رازى، 156

امين عاملى، 68، 70

اوحد الدّين حسين قزوينى، 56

اورنگ، 640

اوسيپ لوريه، 676

ايرج افشار، 593، 693

أبو الفضل نقيب عزّالدين يحيى، 157

أبو القاسم ناصر بن على درگزينى، 155، 158

أبو المعالى نحّاس غضايرى، 155

أبو المفاخر مقدار قابلى، 155

أمير الشعراء معزّى، 157

بابك تختى، 381، 391

 

(760)


 

بازيل نيكيتين، 402

باغچه‏بان، 180، 181، 182، 183، 184

باقرخان، 269

باقر لات محلى، 450

بامداد، 555

بان ميمون، 93

بحرالعلوم، 17، 21، 30، 32، 33، 34، 277

بخارى، 111

بدايع‏نگار، 51

بدرالدين قوامى رازى، 161

بديع الزّمانِ فروزان‏فر، 174 ، 176 ، 626

بديع الزمان همدانى، 130، 272

بديع الملك، 367، 369

بُدَيل بن ورقاء الخزاعى، 61

بروجردى، 206

بروكلمان، 95

برون، 654

بزرگ تهرانى، 68، 70، 77، 93، 186، 195، 224، 232، 235، 238، 323، 331، 333، 363، 421، 536، 546، 549، 651

بندار، 155

بنفشه، 180

 

بوبكر ربابى، 343

بوريس كولايف، 383

بوريس گروويچ، 383

بوعلى، 419، 683

بهار خانم، 216

بهاء الدين خرمشاهى، 143

بهاءالدين متولى اردستانى، 40

بهاءالدين محمد شريف لاهيجى، 192

بهاءالدين نورى، 324، 327

بهبهانى، 206

بهجت، 199

بهروز افخمى، 390

بهزاد شيشه گران، 391

بهشتى، 347

بهمن بن فيروز، 347

بهمن ميرزا، 297

بهمنيار، 342

بهين دارايى، 98

بيرونى، 89، 91

بيهقى، 89، 97، 606

پاول هرن، 344

پرويز ناتل خانلرى، 147

پرويز ورجاوند، 391

پل كراوس، 97

 

(761)


 

پهلوى، 384

تاگور، 606

تبريزى، 488

تفتازانى، 626

تقوى ، 575

تقى الدين محمّد بن سعد الدين، 154

تقى خان امير كبير، 298 ، 354

تقى‏زاده، 339 ، 587، 673

تقى عظيمى، 623

تلعكبرى، 101، 102

تولوزان، 478، 480، 481

تيمور بختيار، 385

ثعالبى، 130

ثعلب بن جعفر بن احمد السراج، 659

جابر فاضلى، 224

جامى، 640

جبّار عسكرزاده، 181

جرالد تالبوف، 235

جعفر آشتيانى، 185، 650

جعفر بن على بن احمد، 116

جعفر بن محمّد دوريستى، 88

جعفرخان زند، 435

جعفر خندق‏آبادى، 485

جعفر رشتى، 200

 

جعفر رضازاده سياح، 401، 402

جعفر سلطان العلماء، 326

جعفر شوشترى، 238

جعفر شهرستانى، 627

جعفر طباطبايى، 187، 188، 279

جعفر فومنى حائرى، 199

جعفر كرمانشاهى، 75، 77

جعفر محتشمى، 391

جعفر مشايخى، 583

جلال الدوله، 228، 413

جلال الدين آشتيانى، 685

جلال الدين ارموى، 195

جلال‏الدين حسينى ارموى، 189، 194، 195

جلال‏الدين همايى، 193، 604

جليل خان نديم السلطان، 250

جمال‏الدين احمد بن عنبه، 192

جمال الدين اسدآبادى، 402

جمال‏الدين افجه‏اى، 326

جمال‏الدين محمد خوانسارى، 192

جمال‏الدين محمد شريف كرمانى، 324

جمال خوانسارى، 194

جنيد بغدادى صوفى، 34

جواد آقا ملكى تبريزى، 333

 

(762)


 

جواد بيدآبادى، 560

جواد خندق‏آبادى، 485

جواد فومنى، 198، 199، 200، 201

جواد مؤذنى، 209، 211، 212، 215، 578

جوانمرد قصّاب، 59

جهانگير خان، 335، 346، 581

جهانگيرخان قشقايى، 41، 246، 595، 596

جيما كوريدزه، 383

چراغعلى‏خان سردار صولت بختيارى، 604

چلچلة الوكلاء، 620

حاجى محقّق، 627

حافظ، 340، 405، 606

حافظ ابو نُعَيم، 60

حايرى مدرسى، 672

حبيب‏اللّه‏ خويى، 223

حبيب اللّه‏ رشتى، 68، 218، 319، 321 ، 463، 543

حبيب اللّه‏ شريف كاشانى، 312

حبيب اللّه‏ شيرازى، 225

حبيب‏اللّه‏ صُبحى، 601

حبيب اللّه‏ كاشانى، 76، 99

 

حبيب اللّه‏ موسوى، 217

حبيب‏اللّه‏ موسوى خويى، 217

حبيب‏اللّه‏ نارنج بنى، 449

حبيب يغمائى، 574، 575، 576، 586، 587، 604

حجت، 584

حداد عادل، 308

حرّ عاملى، 16، 38، 104

حريرى، 130، 280

حسن آشتيانى، 144، 150، 151، 185، 235، 332، 420، 451، 454، 498، 589

حسن احمد، 565

حسن استرآبادى، 164

حسن اسفنديارى، 554

حسن امين، 421

حسن بن رستم بن على، 167

حسن بن شيخ جعفر كاشف الغطاء، 358

حسن بن على صيمرى، 300

حسن بن غالب البراقى، 65

حسن بن محمّد على، 682

حسن پيرنيا، 624

حسن تقى‏زاده، 289، 551 ، 587، 590

 

(763)


 

حسن چينى، 683

حسن حبيبى، 614

حسن حسن‏زاده آملى، 47، 50، 52، 222، 322

حسن حكيم، 620

حسن حكيم سامانى، 355

حسن خان شاملو، 71

حسن‏خان مستوفى الممالك، 12

حسن زرين خط، 474

حسن سادات ناصرى، 47

حسن شمشيرى، 388

حسن شيرازى، 234

حسن صدر، 323، 407

حسنعلى تهرانى، 76

حسن‏على‏خان، 355

حسنعلى‏خان امير نظام گروسى، 138، 354، 482

حسنعلى نخودكى اصفهانى، 629

حسن غزنوى، 339

حسن فاضل، 244

حسن فريد محسنى اراكى، 319

حسن قاسميّه، 386

حسن قراچه‏داغى، 267

حسن كرمانشاهى، 41، 121، 186، 419،

  484

حسن مثنى، 38

حسن مجتهد تبريزى، 325، 326

حسن مدرّس، 49

حسن مستوفى الممالك، 12

حسن مسكن، 540

حسن معينى، 244، 245، 577

حسن ملا سلطان محمّد، 243

حسن ميانجى، 497

حسن ميرخانى، 48

حسن نائينى، 122

حسن نورى، 362، 543، 683

حسن وثوق‏الدوله، 134

حسن همدانى، 456

حسن يزدى، 565

حسين آشتيانى، 689

حسين ابن احمد محمد بن العطار، 102

حسين اَلَموتى قزوينى، 450

حسين امامى، 302

حسين بادكوبه‏اى، 41، 684

حسين بافقى، 361

حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام، 106

حسين بن احمد بن ادريس، 105

 

(764)


 

حسين بن بابويه، 104، 105

حسين بن روح، 101

حسين بن روح نوبختى، 101

حسين بن عبيداللّه‏ غضائرى، 104

حسين بن على عليهماالسلام ، 625

حسين بن على بن بابويه، 101

حسين بن منصور حلاج، 101

حسين پيشنماز خامنه‏اى، 489

حسين چاله ميدانى، 326

حسين حسينى كوهكمرى، 218، 222

حسين خان سپهسالار، 296، 557

حسين‏خان سهام السلطنه اردستانى، 653

حسين خان كاتب الخاقان، 379

حسين‏خان مشيرالدوله، 355

حسين خان مؤتمن الملك، 571

حسين خليلى، 562

حسين خوشنويسان، 379

حسين رضوى قمى، 41، 326

حسين رضى‏خانى، 382

حسين سبزوارى، 174، 452

حسين صدر الحفاظ قمى، 76

حسين طباطبايى، 39، 611

حسين طباطبايى بروجردى، 122

 

حسين طباطبايى قمى، 238

حسين علاء، 385

حسين‏على‏خان گروسى، 355

حسين فومنى، 202، 204

حسينقلى خان نوّاب، 590

حسين قمى طباطبايى، 628

حسين مجتهد سبزوارى، 620

حسين مجتهد كاشانى، 425

حسين مجمر، 598

حسين موذنى، 578

حسين ميرزا خليل، 467

حسين نائينى، 122، 186، 431

حسين نايب‏الصدر، 360

حسين نجم‏آبادى، 175

حسين نصر، 586

حسين نورى، 68

حسين واعظ كاشفى، 55

حفص، 348، 351

حق‏شناس، 565

حكيم الدوله، 407

حكيم الممالك حكيمى، 291

حكيم ايرانشهرى، 91

حكيم شهيدى، 684

حكيم قمشه‏اى، 540، 541

 

(765)


 

حكيم كرمانشاهى، 540

حكيم مدرس، 540

حكيم نيريزى، 540

حكيم هيدجى، 47

حمداللّه‏ مستوفى، 59، 63

حمزه، 348، 351

حمزه جعفرى، 171

حمزة بن حبيب، 351

حمزة بن حبيب زيات، 348، 350

حمزة بن موسى، 363

حميدالدين كرمانى، 94

حميد فرزام، 566

حميد كريم‏بخش، 391

حيات يحيى، 240

حيدر حلّى، 68

حيدر على، 152

حيدرعلى مجد الادباء، 278

حيدرقلى خان، 71

حيدرقلى‏خان قاجار، 369

خاتون سعيد سلقم، 170

خانباباخان، 334

خان بابا مشار، 77، 224، 421

خانملك ساسانى، 592

خطيب بغدادى، 300

 

خليل بن احمد عروضى، 348

خليل بهادر بن ميرانشاه گوركانى، 271

خليل تهرانى، 218

خليل خان ثقفى، 11 ، 478

خليل خندق‏آبادى، 484

خليل قزوينى، 678

خليل كمره‏اى، 333، 565

خمامى رشتى، 325

خواجه ناصحى، 171

خواجه نصير طوسى، 606

خوارزمى، 606

خوانسارى، 108، 584

خورموجى، 298

خويى، 329

خيام، 610

داريوش عباداللهى، 270

داعى حسينى، 114

داود، 141

دستگردى، 246

دورى، 348

دوست‏على خان، 589

ديوان بيگى، 368

ديوان فرخى، 342

ديوان منوچهرى، 341

 

(766)


 

ذبيح السلطنه، 379

ذبيح اللّه‏ بن ميرزا مهدى، 627

ذكاء الملك، 464، 571

ذكاء الملك فروغى، 335، 547، 575

رادمنش، 261

راضى، 565

رافعى شافعى، 655

رجبعلى خيّاط، 252، 255 ، 261، 564، 566

رحمت‏اللّه‏ كرمانى، 238

رستم‏آبادى، 326

رسول جعفريان، 240

رشيد الدين على بن زيرك قمى، 88

رشيدالدين فضل اللّه‏ همدانى، 606

رشيدالدين وطواط، 193

رشيد ياسمى، 288، 345، 673

رضا استادى، 125، 153

رضاخان، 148، 210، 567، 571، 600، 612، 624

رضاخان نايينى، 175

رضازاده شفق، 407

رضا شاه، 149، 201 ، 250، 286، 384، 572، 624

رضا صدر، 77

 

رضاقلى‏خان، 155

رضا كلهر، 264، 379، 474

رضا مؤذن، 209

رضا نجم الملك، 670

رضى شيرازى، 48

رضى لاريجانى، 683

رفيع‏الدين طباطبايى، 38

رفيع‏الدين نائينى، 39

رفيع الممالك، 264

ركن الدوله، 74

ركن‏الدوله ديلمى، 108

ركن الدوله ديلمى، 73، 110

ركن‏الدوله ديلمى، 107

روح اللّه‏ خمينى، 565

زبير بن عبدالواحد اسد آبادى، 300

زليخا، 307

زين‏العابدين تنكابنى، 313

زين‏العابدين مازندرانى، 311، 312، 314، 317، 321

زين العابدين محلاتى، 446

ساعد، 302

سام ميرزاى صفوى، 248

ساوجى، 244، 678

ستارخان، 267، 268، 269، 270

 

(767)


 

سديد السلطنه، 133

سردار سپه، 672

سردار ملى، 270

سروش اصفهانى، 140

سعد الدين غزنوى، 128

سعدالدين وراوينى، 593

سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب، 660

سعد بن عبداللّه‏ اشعرى قمى، 112

سعد بن عبداللّه‏ قمى اشعرى، 102

سعدى، 306، 606، 663

سعيد بن ابى مريم، 111

سعيد خان گرمرودى، 128

سعيد صفى الدين ابن مَعَدّ، 19

سعيد نفيسى، 108، 161، 288، 346، 673

سفيان سورى، 113

سلاّر بن عبد العزيز ديلمى، 88 ، 114

سلام اللّه‏ جاويد، 270

سلامة بن محمد، 102

سلطان الحكماء، 460

سلطان ستارى، 270

سلطانعلى گنابادى، 314، 315

سليمان بن ارقم، 351

 

سمعانى، 26، 35

سنائى، 128، 172، 173

سنگلجى، 277، 569

سنيوبوس، 574

سوزنى سمرقندى، 344

سهراب خان گرجى، 274

سهل ديباجى، 116

سيبويه، 349

سيد بن طاووس، 117

سيد جلال الدين آشتيانى، 684

سيد رضى، 114، 300

سيدصادق طباطبايى، 135

سيد على قزوينى، 682

سيد محمّد طباطبايى، 582

سيد مرتضى، 114

سيسن مانوى، 92

سيف اللّه‏ وحيدنيا، 147

سيوطى، 350

شالون سورن، 593

شاملو، 71

شاهزاده افسر، 175

شاه عباس صفوى، 678

شجاع‏الدوله، 494

شجاع‏الدين كرمانى، 502

 

(768)


 

شجاع‏السلطنه، 226، 227

شرف الدين محمّد، 164

شرف الدين مرتضى، 154

شريف العلماء مازندرانى، 358

شعرانى، 327

شفتى، 358

شفيع جاپلقى، 233

شفيع نقيب الاشراف، 694

شمس الدين محمّد بن قيس راز، 593

شمس العلما، 446 ، 467، 468، 469، 470، 472، 589

شمس‏العلماى گَرَكانى، 175

شمس گيلانى، 682

شمس ملك آرا، 283

شهاب الدين، 684

شهاب‏الدين ملايرى، 565

شهاب‏الدين نجفى مرعشى، 324

شهاب‏الدين نيريزى شيرازى، 41، 121

شهرزورى، 98

شهلا توكّلى، 387

شهيد اول، 28

شهيد ثالث، 458

شهيد ثانى، 17، 27، 103، 118، 191

شيخ الرئيس، 274، 275، 276

 

شيخ بهايى، 103، 678

صائب، 425

صائن الدين على، 542

صاحب ابن عباد، 33، 73، 105 ، 107، 116، 130، 132، 300

صادق‏خان سرادر معتمد، 411

صادق رضازاده شفق، 270

صادق طباطبايى، 78، 135، 136، 187، 277 ، 279، 376، 505

صاعد اندلسى، 98

صافى گلپايگانى، 328

صالح خلخالى، 41

صالح مازندرانى، 52

صدر، 584

صدر الحفاظ، 577، 578، 579

صدرالدين الهى، 602

صدرالدين موسوى جزايرى، 324

صدرالدين نصيرى، 428

صدوقى، 682

صدوقى سها، 418

صفاى اصفهانى، 41

صفى عليشاه، 246

صفيه ميربابايى، 181

صفيه فيروزه، 406

 

(769)


 

صلاح الدين صفدى، 89

صمصام السلطنه، 571

صنيع الدوله، 469

صهبا، 681

صيمرى، 21

ضحاك، 267

ضياءالدين، 241، 283، 285

ضياء الدين، 281، 282، 283، 284، 285، 527

ضياءالدين عراقى، 122، 127 ، 186 ، 200، 431

ضياء الدين قريب، 469

ضياء ميرقوامى، 382

طالقانى، 389، 648

طاهر تنكابنى، 44، 47، 175، 304، 542، 544، 546، 547، 612، 616

طاهر ذوالمناقب، 32

طاهر معينى، 244

طباطبايى يزدى، 463

طبرى، 63

طبيب نجف‏قلى خان قائم مقامى، 140

طهماسب صفوى، 248

ظهيرالاسلام، 326

ظهير الدين مرعشى، 166

 

عباس اقبال، 179 ، 344، 586، 593، 606

عباس بن عمر كلواذانى، 102

عباس پناهى ماكويى، 270

عباس زرياب خويى، 602

عباس زندى، 382

عباس شاهرودى، 41

عباس شجاعى، 47

عباس فاطمى نويسى، 391

عباس قريب، 307

عباس قمى، 51، 70، 312، 426 ، 564

عباس ميرزا، 80، 295، 670

عبدالباقى طبيب، 480

عبد الجليل، 57، 61 ، 66، 154، 164، 168، 170، 192

عبدالجواد خراسانى، 40

عبدالجواد شهشهانى، 596

عبدالجواد فلاتورى، 565

عبدالجواد قريب، 469

عبدالجواد نيشابورى، 626

عبدالحسين حائرى، 534

عبدالحسين خاتون آبادى، 54

عبدالحسين زرين‏كوب، 603، 613

عبدالحسين شيخ العراقين تهرانى، 359

 

(770)


 

عبدالحسين فيلى، 382

عبد الحسين مجتهد لارى، 137

عبدالحسين محسنيان، 319

عبدالحسين ميرزا، 220

عبدالحسين نوايى، 293، 693

عبدالحسين هژير، 12

عبدالحميد، 73، 487

عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى، 660

عبدالرحمان بن ابى حاتم، 112 ، 128

عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى، 113

عبدالرحمان پارسا، 620

عبدالرحمن بدوى، 98

عبدالرحمن بن ابى ليلى، 348، 351

عبدالرحمن بن حمدان، 300

عبدالرحمن بن عبد الواحد القزاز، 659

عبدالرحيم نهاوندى، 68، 359، 453 ، 685

عبدالرزاق سرتيپ، 561

عبدالرزاق گيلانى، 193

عبدالرسول خان، 354

عبدالصاحب لاله‏زارى، 616

عبدالعظيم بيدگلى، 39

عبدالعظيم حسنى عليه‏السلام ، 7 ، 55، 60 ، 142 ،

  197، 237، 244، 308 ، 333، 498، 505، 529

عبدالعظيم قريب، 288، 305، 467

عبدالعلى طاعتى، 345

عبدالعلى فناء توحيدى، 606، 613

عبدالعلى معتضد السلطان، 539

عبدالعلى هورمزدى، 407

عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى، 660

عبدالغفّار خان نجم الدوله، 121 ، 377

عبدالكريم تهرانى، 379

عبدالكريم حائرى يزدى، 122

عبدالكريم گزى، 246

عبدالكريم لاهيجى، 121، 186

عبداللّه‏ آخوند، 287

عبداللّه‏ الباهر، 157

عبداللّه‏ انتظام، 576

عبد اللّه‏ بن احمد بن محمّد البزاز، 660

عبداللّه‏ بن جعفر بن فارس اصفهانى، 300

عبداللّه‏ بن جعفر حميرى، 102، 112

عبداللّه‏ بن حسن مؤدب، 102

عبداللّه‏ بن محمّد بن عبدالوهاب رازى، 113

 

(771)


 

عبداللّه‏ بهبهانى، 328

عبداللّه‏ جوادى آملى، 47

عبداللّه‏ چهلستونى تهرانى، 323

عبداللّه‏ حائرى، 315

عبداللّه‏ حجّار قزوينى، 45

عبداللّه‏ رياضى رشتى، 41

عبداللّه‏ زنوزى، 75، 365، 418 ، 541، 672، 683

عبداللّه‏ طباطبايى، 188

عبداللّه‏ مازندرانى، 311 ، 313، 314، 315، 317

عبداللّه‏ مامقانى، 210

عبداللّه‏ نحوى، 365

عبداللّه‏ نعمت عاملى، 359

عبدالمجيد همدانى، 375

عبدالنبى كجورى، 47، 76، 319، 321، 322، 325، 326، 327 ، 425

عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، 192

عبدالوهاب، 193، 589

عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى، 659

عبد للّه‏ خان، 309

عبرت نائينى، 371، 546

 

عبيداللّه‏ بن موسى، 111

عزّالدين يحيى، 164

عزيز اللّه‏ عطاردى، 211

عشقى، 527

عصمت آتلى، 383

عصمت بخارايى، 271

عضدالدوله، 73، 468

عضدالدوله ديلمى، 32

علامه بحرالعلوم، 26، 35

علامه حلى، 15، 16، 19، 32، 101، 102، 105، 352، 362، 552

علاّمه قزوينى، 64

علامه قمى، 583

علامه مجلسى، 102

علامه حلى، 17، 26، 175

علاءالدين تكش، 158

علاء الدين عطاملك جوينى، 593

علاءالملك مرعشى شوشترى، 193

على ابن احمد بن عباس نجاشى، 108

على ابن بابويه، 103

على‏اصغر حسينى تهرانى، 615

على‏اصغر حكمت، 601، 673

على اصغر خان، 332

على اصغر خان اتابك، 309

 

(772)


 

على اصغرخانِ امين السلطان، 150

على اصغر موسوى جزايرى، 324

على‏اكبر الهيان، 583

على اكبر تفرشى، 330، 331، 332، 333

على‏اكبر جلوخانى، 450

على‏اكبر حكمى يزدى قمى، 41

على‏اكبر خان ناظم الاطباء، 121

على اكبر داور، 672

على اكبر دهخدا، 334

على اكبر سپيدار، 391

على‏اكبر سياسى، 604

على‏اكبر صابر شيروانى، 270

على‏اكبر طالقانى، 326

على‏اكبر غفارى، 48

على اكبر فَمى تفرشى، 330

على اكبر كاوه، 474

على‏اكبر مجتهد، 326

على‏اكبر نائينى، 200

على‏اكبر نهاوندى، 238

على‏اكبر وحيد، 48

على‏اكبر يزدى، 47

على امينى، 385

على بالا، 382

على بخش ميرزا قاجار، 191، 193

 

على بن ابراهيم بن سلمه قطّان قزوينى، 300

على بن ابراهيم قمى، 102

على بن ابى صادق السعدى، 660

على بن احمد، 118

على بن احمد بن عمران صفار، 105

على بن بابويه، 100، 101، 102، 103، 104

على بن جعفر، 328

على بن حسين، 100

على بن ربّن طبرى، 90

على بن شهيد بلخى، 94

على بن عبدالعزيز جرجانى، 133

على بن عبيد اللّه‏ بن الراعونى، 659

على بن عيسى وزير، 54

على بن محمّد سمرى، 24، 100

على بهبهانى حائرى، 313

على بهشتى، 565

على تبريزى، 224

على حاتمى، 390

على حايرى يزدى، 555

على حكمى، 672

على حكيم، 286، 365، 366، 367

على حكيم كازرونى، 137

 

(773)


 

على خاقانى، 313

على خاكمردانى، 189، 190

عليخان امين الدوله، 149

عليخان عبدالرسولى، 45

على خيابانى، 224

على دشتى، 672

على دوافروش، 490

على رشتى، 329

عليرضا قريب، 467

على زُنّوزى، 683

على سهيلى، 302

على سيستانى، 628

على صدرايى خويى، 224

على غفارى، 382

على قزوينى، 457

على قطب نخجوانى، 326

على قليخان مخبر الدوله، 482

عليقلى خان مشاور الممالك، 571

على كربلايى مازندرانى، 316

على كنى، 328، 361، 362

على گركانى، 304

على لاريجانى، 614

على محدث‏زاده، 564

على محمّد باب، 653

 

على‏محمد عامرى، 601

على محمّد لواسانى، 468

على مدرس، 318، 366، 371 ، 427، 541

على مدرس زنوزى، 321، 365، 418 ، 420، 681

على معصومى همدانى، 324

على مكى، 343

على منظورى، 474

على موحد ابطحى، 69

على نصر، 372

على‏نقى آشتيانى، 234

علينقى قمى، 688

على نقى كوثر، 522

علينقى منزوى، 77

على نوبرانى، 136، 375، 376

على نورى، 40، 365، 366، 367، 543 ، 589

على نورى مُدرّس، 41

على وَلْديانى، 190

على همدانى، 565

على معزّى دزفولى، 193

على يثربى، 99

عمادالدوله، 464

 

(774)


 

عماد الدين ابو محمّد حسن استرآبادى، 56

عمادالدين شهرستانى، 47

عماد السيفى قزوينى، 475

عماد الكتاب، 163 ، 446، 474

عمر بن ابراهيم زيدى، 114

عمرو بن عثمان، 349

عميد حامد بن محمّد المهتدى، 342

عيسى بن عمر همدانى، 351

عيسى صديق، 576

عيلقلى بيگ داغستانى، 155

عين‏الدوله، 493

غزالى، 606

غضايرى، 109

غلامحسين بروجردى، 334

غلامحسين رهنما، 288، 377

غلام حسين شيخ الاسلام، 128

غلامحسين صديقى، 391

غلامحسين مصاحب، 604

غلامرضا پهلوى، 385

غلامرضا تختى، 381، 385، 391

غلامرضا گركانى، 304

غلامعلى بكائى، 274

غلامعلى رعدى آذرخشى، 576، 604

 

فارابى، 606

فاضل بحرانى، 105

فاضل بسطامى، 533

فاضل تونى، 574

فاضل حسينى ميلانى، 444

فاضل خراسانى، 627

فاضل مقداد، 21

فاضل نراقى، 53

فاطمه بنت موسى بن جعفر عليه‏السلام ، 103

فاطمه سياح، 401 ، 403، 405، 407 ، 408

فاطمه معصومه عليهاالسلام ، 548

فاطمة بنت عبد اللّه‏ بن احمد الجوردانية، 660

فتح اللّه‏ شريعت اصفهانى، 562

فتح‏اللّه‏ كاشانى، 46، 52

فتحعلى شاه، 80، 81، 216، 225، 226، 227، 281، 354،356، 365، 435، 506، 620 ، 661، 681

فخارزاده، 202، 205

فخار موسوى، 19

فخر الاسلام، 53، 506

فخر الدوله، 149، 149

فخرالدّين رازى، 61، 280

 

(775)


 

فخرالدين طريحى، 103

فخرالدين نصيرى امينى، 428

فخرالسلطنه، 497

فرّاء، 348

فردوسى، 150، 307، 344، 345، 403، 475

فرنگيس شادمان، 604

فروغى، 464

فرهاد، 141

فرهمندى، 601

فضل اللّه‏ آشتيانى، 418

فضل اللّه‏ راوندى، 88

فضل‏اللّه‏ رضا، 602

فضل اللّه‏ صادقى آشتيانى، 418، 420

فضل‏اللّه‏ نورى، 76، 186، 319، 322 ، 325، 326، 327، 596، 649

فضل اللّه‏ نورى مازندرانى، 589

فضل بن شاذان، 23، 30، 31، 191

فوستل دوكولانژ، 673، 676

فيض كاشانى، 52

قائم مقام فراهانى، 247

قاآنى، 140، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 355

قارون، 159

 

قاسم بن سلام، 352

قاسم بن محمد نهاوندى، 102

قاسم‏خان، 265، 335

قاسم غنى، 575

قاضى ابن البرّاج، 88

قاضى صاعد، 93

قاضى عبدالجبار، 33

قاضى فنارى، 550

قاضى نوراللّه‏ شوشترى، 192

قراگزلو، 673

قربانعلى آملى، 357

قعنبى، 113

قلى بنشن فروش، 381

قلى تختى، 381

قنبر على‏خان، 540

قوام الدين درگزينى، 158

قوام الدين طغرايى، 157، 158، 159، 163

قوامى واعظ، 48

كاپلان، 383

كاتب السلطان، 476

كاتب همايون، 446

كاظم حسيبى، 386، 388، 389

كاظم خراسانى، 561

 

(776)


 

كاظم شيرازى، 616

كاظم مستوفى، 331

كاظم موسوى بجنوردى، 147

كامران ميرزا، 216، 332

كاوه، 142

كاوه آهنگر، 267

كراجكى، 117

كربلايى على ميسو، 490

كربلايى مسلم بارفروش، 311

كربن، 97

كريم‏خان، 523

كريم خان رشتى، 413

كريم خان زند، 475

كريم‏خان كرمانى، 53

كسائى، 59، 348، 349، 350، 351، 352

كسروى، 151

كلنل استوارت، 295

كمال الدين اسماعيل اصفهانى، 157

كمال‏الدين حسينى كاشفى سبزوارى، 191

كمال‏الملك، 144، 145، 146

كمال حاج سيد جوادى، 147

كمال خجندى، 271

كمال مرتضوى، 48

 

كنت دو گبينو، 297

كوثر عليشاه، 522

كوهى كرمانى، 293

كيخسرو كشاورزى، 270

كيكاوس، 166

كيوان سميعى، 419

گراف پاسكوويچ، 81

گرجى، 231

گل پيرهن خانم، 354

گوته، 405، 673، 676

گوستاو لوبون، 611

گيلدبراند، 408

لاروشفوكو، 346

لامارتين، 673

لرد كرزن، 295

لساژ، 538

لطفعلى صدرالافاضل، 175

لياخوف، 493

ماكياول، 642

مامقانى، 27، 28، 32، 33، 463

مأمون، 348، 349

مجتبى مينوى، 574، 576، 587

مجتبى نواب صفوى، 384

مجتهد تهرانى، 330

 

(777)


 

مجد الدين نصيرى امينى، 428

مجلسى، 62

محتشم السلطنه، 241

محتشم السلطنه اسفنديارى، 428

محدّث اُرموى، 56، 64، 66، 69

محدث بحرانى، 104

محدث نورى، 116

محسن امين عاملى، 70، 77

محسن بن حنفر، 234

محسن جبل عاملى، 523، 524

محسن خان امين الدوله، 149

محسن صدرالاشراف محلاتى، 324

محسن فروغى، 547

محسن فيض كاشانى، 192

محسن كديور، 186، 369، 371

مُحسن لبّانى، 566

محقق كركى، 21

محقق نائينى، 122

محمّد آقازاده، 429، 555

محمد آملى، 325 ، 326، 327، 484، 589 ، 649

محمد آملى مازندرانى، 534

محمد ابراهيم تهرانى، 45

محمد ابن زكريا، 107

 

محمّد استرآبادى، 17، 34، 329

محمّد اسماعيل، 557

محمّد اسماعيل رضوانى، 585

محمّد اعمى، 580

محمد امين‏الرعايا، 217

محمدامين امامى، 218، 224

محمد بافقى، 577

محمدباقر آشتيانى، 123، 150 ، 431، 529

محمدباقر آيتى بيرجندى، 192

محمدباقر اصطهباناتى، 41

محمدباقر برقعى، 147

محمدباقر حجتى، 47

محمد باقر خوانسارى، 536

محمّد باقر درچه‏اى، 246

محمدباقر شيخى، 523

محمدباقر علوى مسجد حوضى تهرانى، 324

محمدباقر كتابى، 609

محمدباقر كمره‏اى، 222

محمّد باقر مجتهدى طارى، 653

محمّد باقر مدرّس، 627

محمدباقر نجم‏آبادى، 360

محمد بروجرودى، 326

 

(778)


 

محمد بلبل ايران، 522، 525

محمّد بن ابراهيم بن محمّد بن سعدويه، 658

محمّد بن ابى نصر شجاع، 660

محمد بن احمد ابن هشام، 102

محمّد بن احمد بن جنيد، 16، 26، 27، 34

محمّد بن احمد بن مالك اسكافى، 34

محمّد بن احمد بن يحيى الديباجى، 658

محمد بن الحسن الطوسى، 106

محمّد بن الحسن الفقيه، 59

محمّد بن الحسن بن على الماوردى، 658

محمّد بن الهيثم، 661

محمّد بن حسن، 350

محمد بن حسن حر عاملى، 192

محمّد بن حسن طوسى، 15

محمّد بن حسن فقيه شيبانى، 349، 351

محمّد بن زين العابدين، 333

محمد بن سليمان تنكابنى، 108

محمّد بن عبدالباقى بن محمّد بن عبداللّه‏، 658

محمّد بن عبد الرحمن بن ابى بكر

  الخطيب الكشمينى، 660

محمّد بن عبداللّه‏ اسكافى، 34

محمّد بن عبداللّه‏ انصارى، 111

محمّد بن عبدالمؤمن بن احمد اسكافى، 34

محمّد بن على الباقر عليهماالسلام ، 330

محمد بن على بن بابويه، 105، 106

محمّد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، 16 ، 21 ، 58 ، 62

محمد بن على بن عثمان كراجكى، 191

محمّد بن على بن محمّد بن ياسر الخبابى، 660

محمد بن على قمى، 106

محمّد بن على مرتضى، 157

محمّد بن كثير عَبدى، 113

محمّد بن ليث رسائلى، 92

محمّد بن محمّد بن حسين بن الغرا، 658

محمّد بن مظفر مصرى، 116

محمّد بن معد، 19

محمد بن مقاتل رازى، 103

محمد بن موسى بن المتوكل، 106

محمد بن موسى بن بابويه، 101

محمّد بن ناصر بن محمّد البغدادى،

 

(779)


  658

محمّد بن همام اسكافى، 116

محمد بن يحيى العطار، 102

محمد بن يعقوب كلينى، 101، 106

محمد بهبهانى، 328

محمد بيدآبادى، 541

محمد پروين گنابادى، 604

محمّد تفرشى، 333

محمدتقى آملى، 206، 322، 323

محمّد تقى بافقى، 210

محمدتقى برغانى، 458

محمدتقى بن محمد امين سبحانى، 360

محمدتقى خوانسارى، 244

محمد تقى شيرازى، 313

محمدتقى شيرازى، 562، 616

محمدتقى فلسفى، 440

محمد تقى مدرس رضوى، 552

محمّد تقى مدرس گركانى، 469

محمدتقى مصطفوى، 604

محمّد تقى ميرزاى حسام السلطنه، 274

محمّد تقى نيشابورى، 626

محمد تنكابنى، 239، 277، 447

محمد ثابتى همدانى، 324

محمد ثفقى تهرانى، 41، 565

 

محمّد جعفر حكيم الهى لواسانى، 273

محمدجعفر شريعتمدار استرآبادى، 187

محمّد جعفر لنگرودى، 683

محمدجعفر محجوب، 693

محمدحسن آشتيانى، 150، 121، 322، 467 ، 529، 544، 648، 561

محمّد حسن‏خان اعتماد السلطنه، 295

محمدحسن شفيعيان، 45

محمّد حسن شيرازى، 68، 218 ، 319 ، 467

محمدحسن فروزانفر، 174

محمّد حسن كمره‏اى، 333

محمّد حسن كوزه كنانى، 557

محمد حسن مازندرانى، 313

محمدحسن مرتضوى، 48

محمدحسن نجفى، 358، 532

محمدحسين ارموى عربْ‏باغى، 191

محمدحسين اصفهانى، 532

محمّد حسين الشيرازى، 476

محمد حسين تنكابنى، 439، 441

محمّد حسين خان، 355

محمّد حسين خان سردار، 425

محمدحسين‏خان قاجار، 649

 

(780)


 

محمّد حسين خان مروى، 681

محمدحسين خندق‏آبادى، 485

محمّد حسين دبير الملك فراهانى، 662

محمّد حسين ذكاء الملك فروغى، 590

محمدحسين شيرازى، 321، 477

محمد حسين طباطبايى، 122

محمّد حسين فاضل تونى، 684، 686

محمّد حسين فروغى، 334، 574

محمّد حسين فروغى اصفهانى، 570

محمّد حسين قريب، 467

محمدحسين گرگانى، 360، 446

محمد حسين لاله‏زارى، 616

محمد حسين مازندرانى، 316

محمّد حسين نائينى، 127

محمدحسين هاشمى، 218

محمّد حميرى، 116

محمّد خاجوى، 685

محمّد خان، 139

محمّد خان احتشام السلطنه، 468

محمدخان سرتيپ كلارستاقى، 539

محمّد خان قوام الدوله، 128

محمّد خراسانى، 209

محمد خندق‏آبادى، 484، 485، 486

محمد خندق‏آبادى كاشانى، 484

 

محمد خوانسارى، 47

محمد خيابانى، 487، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 493، 495

محمد ربيعى، 498

محمد رستم‏آبادى، 325

محمد رشتى، 440

محمدرضا آموزگار، 597

محمدرضا اصفهانى، 499

محمّد رضا پهلوى، 306، 384

محمدرضا تنكابنى، 438، 463

محمدرضا جلالى نائينى، 596

محمّدرضا حكيمى، 499، 501

محمّد رضا خاتمى بروجردى، 210

محمدرضا خاتمى بروجردى، 577

محمّدرضا شاه، 385

محمدرضا صبابه، 541

محمدرضا صهبا، 542

محمدرضا صهباى قمشه‏اى، 321

محمدرضا طباطبايى، 279، 505

محمدرضا قمشه‏اى، 47، 68، 185، 249، 318، 418، 541 681، 682

محمدرضا كلهر، 229

محمدرضا واعظ، 523

محمدرضا يثربى، 99

 

(781)


 

محمدرضا يزدى، 506

محمّد زارع كرمانشاهى، 478

محمّد سامى حائرى، 472

محمدشاه، 225، 227، 230، 379، 661

محمد شاه‏آبادى، 568، 569

محمّد شاه قاجار، 138، 265، 295، 354، 379، 602

محمّد شريف رازى، 70 ، 77، 153، 245 ، 333 ، 375، 536، 579

محمّد شهشهانى، 581، 582

محمدصادق آشتيانى، 123

محمّد صادق اميرى، 138

محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانى اصفهانى، 64

محمّد صادق تويسركانى، 685

محمّد صادق تهرانى، 589

محمدصادق تهرانى بلّور، 76

محمدصادق حسينى لاله‏زارى تهرانى، 324

محمّد صادق شريف شيرازى، 446

محمد صادق طباطبايى، 39، 40 ، 68، 139 ، 531 ، 532، 533، 534

محمدصادق لاله‏زارى، 615، 616

محمدصالح بن محمدباقر قزوينى، 192

 

محمد صالح بن محمدصادق واعظ، 191

محمدطاهر تنكابنى، 41، 44 ، 539، 540 ، 541، 542، 543، 544، 550، 551، 552

محمدطاهر قمى، 193

محمّد طاهر ميرزا، 537، 538

محمّد طاهر نصرآبادى، 247

محمد طباطبائى، 78

محمد طباطبايى، 39، 78، 136، 279، 530 ، 533، 534، 542

محمّد عراقى، 329

محمد على اديب تهرانى، 583

محمّد على اسلامى ندوشن، 587

محمدعلى بادامچى، 488، 493، 496، 497

محمّد على بن ميرزا عبدالخالق، 580

محمدعلى پيشنماز، 326

محمدعلى ثقة‏الاسلام نجفى، 596

محمّد على حايرى، 329

محمدعلى حايرى قمى، 238

محمّد على خان فروغى، 591

محمد على خوانسارى، 360

محمّد على روضاتى، 70

 

(782)


 

محمدعلى ساروى، 192

محمّد على سفرى، 391

محمّد على سهورى، 64

محمّد على شاه، 250، 326 ، 335، 428، 492، 493، 530

محمدعلى شاه‏آبادى، 41، 238، 244، 684

محمدعلى شاه عبدالعظيمى نجفى، 244

محمدعلى شاه قاجار، 268، 269، 275، 412

محمدعلى صفوت، 547

محمدعلى فروغى، 175، 288، 464، 547، 570، 575، 576، 606 ، 624

محمّد على كاتوزيان، 391

محمدعلى گلشن، 225

محمدعلى لواسانى، 244

محمدعلى مدرس تبريزى، 186

محمدعلى مدرس خيابانى تبريزى، 77

محمدعلى مرتضوى، 577، 578

محمّد على معلم حبيب آبادى، 70

محمدعلى موسوى الموتى، 583

محمدعلى ميرزا، 221، 269، 492، 493

محمدعلى ناصح، 48

 

محمدعلى وفا، 39

محمّد على هدايتى، 211

محمّد عوفى، 155، 161

محمّد فرزان، 587، 585 ، 588، 626

محمد فيض قمى، 238

محمد قريب، 175

محمد قزوينى، 175، 179، 268، 335 ، 289، 547، 589

محمّد قصير، 329

محمد قوام الدوله آشتيانى، 689

محمد كاشى، 41، 246، 580، 581 ، 596،

محمّد كاظم، 446

محمّد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى، 427

محمد كاظم خراسانى، 312، 429، 463، 555، 568 ، 628

محمدكاظم عصار، 324 ، 360 ، 684

محمد كبير قمى، 238

محمّد كرمانشاهى، 483

محمدكريمخان كرمانى، 367

محمّد كفايى، 628

محمّد كفرى، 479

محمد كلباسى، 499

 

(783)


 

محمّد گلين، 408

محمد لواسانى، 360

محمد مجاهد، 535

محمد محيط طباطبايى، 549

محمد مرعشى، 360

محمد مشكاة بيرجندى، 324

محمّد مصدق، 385، 673

محمد مظفر، 39

محمد مظهر، 39

محمدمعصوم شيرازى، 693

محمدمهدى بنابى حائرى، 313

محمدمهدى حسينى لاله‏زارى، 616

محمّد مهدى عبدالرّب آبادى قزوينى، 589

محمدمهدى لاله‏زارى، 616

محمّد ميمند، 215

محمد ناظم‏الاسلام كرمانى، 536

محمّد نسوى، 593

محمد نورى، 371

محمّد نهاوندى، 627

محمّد ولى خان، 413

محمدهادى لاله‏زارى، 615

محمدهاشم خوانسارى چهارسوقى، 561

 

محمد هيدجى، 41

محمد يزدى، 121

محمود آشتيانى، 685

محمود بروجردى، 41

محمود بن محمّد بن ملكشاه، 163

محمود حياطشاهى، 360

محمود رفعت، 391

محمود طالقانى، 384

محمود قمى، 41، 47

محمود كتابفروش خوانسارى، 43

محمود محمود، 642

محمود مدرسى يزدى، 643

محمود نجم‏آبادى، 95، 98

محمود ياسرى تهرانى، 324

محيط طباطبائى، 40

محيط طباطبايى، 599، 600، 602، 603، 604، 605، 606، 607، 608، 609، 610، 611، 612، 613، 614

مخبر السلطنه، 572

مدرس تبريزى، 42

مدرس تهرانى، 369

مدرس خيابانى، 68، 70، 153

مدرس رضوى، 339

مدرس زنوزّى، 185، 371

 

(784)


 

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 614

مرتضى آشتيانى، 122، 144، 175، 210، 238، 239

مرتضى انصارى، 76، 233، 234، 312، 330، 451، 454، 460، 650

مرتضى تفرشى، 333

مرتضى تنكابنى، 460

مرتضى سيفى فمى تفرشى، 333

مرتضى طالقانى، 329، 583

مرتضى عالم مرتضوى، 598

مرتضى علم الهدى، 93

مرتضى على بن الحسين، 105

مرتضى فمى تفرشى، 330

مرتضى مدرسى چهاردهى، 371

مرتضى مطهرى، 544

مرعشى نجفى، 467

مستر براون، 557، 558

مستر مكينل، 227

مستر نورمان، 283

مستر هاوارد، 281

مستوفى الممالك، 571، 644

مسعود، 155

مسعود حجازى، 391

مسعودى، 91

 

مسلم ابو زرعه رازى، 111

مسلم بن ابراهيم، 113

مسيح طالقانى، 47، 121، 649، 650

مسيو پرتى، 571

مشارالدوله، 679

مشكور حولاوى نجفى، 358

مشهد، 227

مشيرالدوله، 496

مشير الدوله، 571، 606

مصطفى خان ايروانى، 564

مصطفى صفايى خراسانى، 565

مصطفى فومنى حائرى، 202

مصطفى قنات‏آبادى، 589

مصطفى محقق، 551

مصطفى محقق داماد، 44، 371

مصور الممالك ذوالفقارى، 144

مطيع الدوله حجازى، 403

مظفر الدين شاه، 11، 299، 412، 428

مظفر الدين شاه، 11، 140، 220، 221، 241 ، 250، 326، 411، 476، 491 ، 492، 570

مظهر مقدسى، 97

معاذ هراء، 348

معاون الدوله غفارى، 335

 

(785)


 

معتمدالعلماء، 499

معزالدوله ديلمى، 15، 32

معزالدوله ديلمى، 23

معصومه عليهاالسلام ، 485

معصومه قريب، 307

معظمى، 389

معلم حبيب آبادى، 70

معين، 97

معين الدين امير كاعجلى، 56

م . ق . هدايت، 298

مكتفى، 90، 91

ملا ربيع، 498

ملاصدرا، 42، 541، 685، 630

ملا على نورى، 681

ملاهادى سبزوارى، 323، 595

ملك آرا، 295، 296، 299

ملك الخطاطين، 474

ملك الشعرا بهار، 229 ، 288، 497 ، 606

ملكة بنت الامام ابى الفرج محمّد القزوينى، 660

منتجب الدين، 16، 57 ، 58، 59، 62، 157، 193 ، 655

منتسكيو، 338

 

منصور بن اسحاق، 90

منصور بن اسماعيل، 90

منصور بن طلحه، 92

منصور بن محمّد بن الحسن ابوالمظفر الطالقانى، 659

منصور منطقى، 155

منصور مهديزاده، 385

منوچهرى، 342

منير، 596

موريس لوبلان، 672، 676

موسوى شاهرودى، 43

موسى شراره عاملى، 360

موسى مازندرانى، 565

موسى مرآت الممالك، 148

موفّق بن مظفّر قوامى فريومذى، 155

مولر، 98، 109

مولوى، 606

مونتسكيو، 338

مونت گمرى وات، 52

مهدعليا، 216، 228

مهدى عليه‏السلام ، 376

مهدى آشتيانى، 47، 175، 208، 324، 420، 685

مهدى اعمى، 581

 

(786)


 

مهدى الهى، 427

مهدى بن سيد على كبير بن سيد منصور بن سيد ابى‏المعالى، 531

مهدى حائرى تهرانى، 564

مهدى خادم، 45

مهدى خالصى، 175

مهدى شيرازى، 499

مهدى طباطبايى، 188

مهدى عباسى، 391

مهدى عراقى، 485

مهدى غروى اصفهانى، 631

مهدى‏قلى خان مخبر السلطنه، 468

مهدى لاله‏زارى، 577

مهدى محقق، 48

مهدى نوائى، 48

مهدى نورى، 616

ميرزا حبيب خراسانى، 555

ميرزا مهدى اصفهانى، 632، 633، 634

ميرزاى شيرازى، 68، 69

ميرزاى قمى، 233

ميرفندرسكى، 541، 663

مير مصطفى تفرشى، 17

مير يام هرى، 676

مينوى، 339

 

ناصر الدوله، 138

ناصرالدين انصارى قمى، 224

ناصرالدين شاه، 134، 140، 209، 216، 225، 228، 230، 236، 250، 251، 265، 295، 296، 298، 299، 332، 354 ، 355، 380، 431، 452، 464، 476، 480 ، 482، 529، 561 ، 570، 579، 672 ، 689

ناصرالدين منشى كرمانى، 193

ناصر الدين ميرزا، 295

ناصر الملك، 346

ناصر باقرى بيدهندى، 239

ناصر خسرو، 94، 97، 98، 339، 606

ناصر كبير، 93

ناظم‏الاسلام كرمانى، 236

نايب السلطنه، 537

نايب‏الصدر، 367

نجاشى، 104، 105، 108

نجفى اصفهانى، 653

نجم الدين عميدى، 166

نجم الملك، 670

نسائى، 111

نصراللّه‏ تقوى، 339، 470

نصراللّه‏ خان مستوفى سوادكوهى، 672

 

(787)


 

نصراللّه‏ شادروان، 182

نصراللّه‏ شاه‏آبادى، 563

نصر اللّه‏ فلسفى، 672، 674 ، 677

نصراللّه‏ گركانى، 690

نصراللّه‏ نامى، 548

نصرت الدوله، 571

نصير الدوله، 134

نصيرالدين طوسى، 54، 578، 595

نصيرالدين عبدالجليل قزوينى، 157

نظام العلما، 694

نظامى عروضى، 340

نعمان بن ثابت، 503

نقاشى باشى، 144

نقيب زاده، 688

نوراللّه‏ شوشترى، 57، 60، 154، 157

نوراللّه‏ مجتهد عراقى، 326

واثق باللّه‏ بن احمد جبلى‏وجيه الدين بن طاهر، 659

وثوق الدوله، 241، 282، 413 ، 494، 496، 527، 555،، 644

وحيد بهبهانى، 532

وحيد دستگردى، 140، 143

ورنوسفادران، 653

وصال شيرازى، 640

 

وقار السلطنه، 640

وكل الملك، 464

ولاديمير مينورسكى، 289

ولى اللّه‏ مدرس مازندرانى، 523

ويكتور هوگو، 676

ويل دورانت، 611

هاتف، 475

هاجر تربيت، 405

هادى اسكونى تبريزى، 215

هادى سبزوارى، 128، 273، 627، 630

هادى مجتهد تبريزى، 210

هادى ميلانى، 195

هادى نجم آبادى، 264، 335، 590

هارون، 348، 349، 350، 351

هارون عباسى، 348

هاشم آملى، 47، 565

هاشم اشكورى، 41، 682، 683، 684، 686

هاشم اشكورى رشتى، 121

هاشم اشكورى گيلانى، 419

هاشم تنكابنى، 458، 459

هاشم چهارسويى، 596

هاشم خراسانى، 54

هاشم خويى، 217

 

(788)


 

هاشم رشتى، 484

هاشم گيلانى، 561، 682

هاشمى خويى، 223

هاشم يزيدى، 351

هانرى ماسه، 574

هايدلبرگ، 109

هبة‏الدين شهرستانى، 531

هبة اللّه‏ بن احمد بن عمر الجريرى بن عبد اللّه‏ السبكى، 659

هبة اللّه‏ بن عبد اللّه‏ الواسطى، 659

هبة اللّه‏ بن محمّد بن عبدالواحد الشيبانى، 658

هژير، 302

هشام ضرير، 352

همايى، 194

هناد نسفى، 114

هوذة بن خليفه، 111

 

هوشنگ ابرامى، 270

يافعى، 24

يحيى بن زياد فراء، 349

يحيى بن ضريس، 113

يحيى بيدآبادى، 246

يحيى خان قراگوزلو، 129

يحيى دولت‏آبادى، 41

يحيى قريب، 305، 307

يعقوب ليث صفار، 676

يمين الدين طغرايى، 161

يوسف آشتيانى، 534

يوسف بناء، 60

يوسف بيارجُمندىِ خراسانى، 499

يوسف رئيس السادات، 694

يوسف مستوفى الممالك، 690

يونس بن عبدالرحمان، 23، 30، 31

يونس قزوينى، 440

يونس نحوى، 348

 

(789)


(790)


فهرست پديدآورندگان مقالات

 

سيد ابوالحسن مطلبى ؛ 46

احسان متقى ؛ 428

احمد حكيمى ؛ 500

ثمينه باغچه‏بان ؛ 180

سيد جواد موسوى ؛ 436

حامد خرسند ؛ 71 ، 621 ، 641

حسن عادلخانى ؛ 138 ، 304

حسين حسين‏زاده ؛ 241

حسين مؤذنى ؛ 209

حسين هاشمى ؛ 347

دكتر محمّد معين ؛ 334

رضا فريدى ؛ 302

رفيعى مهرآبادى ؛ 248

روح‏اللّه‏ عبّاسى ؛ 78 ، 99 ، 135 ، 187 ، 198 ، 244 ، 277 ، 311 ، 375 ، 485 ، 488 ، 499 ، 506 ، 507 ، 578 ، 584 ، 616 ، 644

شفيق پارسا ؛ 73 ، 111 ، 113 ، 116 ، 128 ، 198 ، 272 ، 280 ، 310 ، 477

صادق حضرتى آشتيانى ؛ 287 ، 690

عبدالحسين آذرنگ ؛ 381

على دوانى ؛ 14

على رها ؛ 127

 

على صدرايى خويى ؛ 189 ، 217 ، 267 ، 365

غلامرضا گلى‏زواره ؛ 38 ، 540 ، 561 ، 596 ، 649

فاطمه محجوبى ؛ 80 ، 401 ، 467 ، 479 ، 626 ، 737

كاظم امجد ؛ 250

كاظم خسروى ؛ 273 ؛ 374

سيد كمال پور مهر ؛ 377

محدث ارموى ؛ 154

محسن حسين‏زاده ؛ 225 ، 523

محمد ترابيان فردوسى ؛ 174

محمّد رضا احسن ؛ 130 ، 274 ، 430

محمّد كريمى ؛ 8 ، 118

محمد منيب ؛ 252

ترجمه مرتضى اخوان ؛ 448

سيد مهدى حايرى ؛ 56

مهدى سليمانى آشتيانى ؛ 120 ، 144 ، 150 ، 185 ، 232 ، 330 ، 419 ، 432 ، 468 ، 510 ، 530 ، 532 ، 664 ، 682 ، 699 ، 717 ، 726 ،

ناصرالدين انصارى ؛ 68 ، 75 ، 318 ، 357

 

(791)


 

 

 

(792)


فهرست كتاب‏هاى موجود در متن

 

آئين زردشت، 310

آئينه دانشوران، 239

آثار الحجه، 125، 239

آثار الوزراء، 191

آثار تربيتى، 641

آثار عجم، 641

آخرين ملكه تزارى، 673

آخوندنامه، 310

آداب دعا، 124

آداب و المروات، 352

آسمان، 670

آگهى شهان از كار جهان، 274

آيه‏الكرسى، پيام آسمانى توحيد، 443

آيين سخنورى يا فنّ خطابه، 574

آيين من، 309

ابدع البدايع، 470

ابدع البديع، 470

ابن سينا عبقريٌ يتيم و تاريخ حافل، 504

اتحاد الاسلام، 274

 

اثبات معاد جسمانى، 321

اثر آفرينان، 147، 186، 273

اجتهاد و تقليد، 324

اجوبه مسائل سبكتكين الاعمى، 29

اجوبه مسائل معزالدوله من آل بويه، 29

اجوبة المسائل المشكلة، 69

اجوبة المسائل المصريه، 29

احاديث مثنوى، 177

احتجاج، 100

احسن الادعيّه، 146

احسن المجالس، 329

احقاق الحق، 426، 449

احقاق الحق في تحقيق المشتق، 222

احوال و آثار خوش‏نويسان، 248، 380، 472، 475، 477، 641

احوال و آثار نقاشان، 475

اخبار الاسرار، 534

اختراع قند و شكر، 292

اختران فروزان رى و تهران، 70 ، 71، 77، 125، 153، 239، 279، 375،

 

(793)


  434، 529، 536، 579، 618

اختلاف النحاة النحوين، 131

اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، 443

اخلاق النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، 132

اخلاق محتشمى، 242

ادب الامام و المأموم، 117

ادب چيست و اديب كيست، 555

ادبيات معاصر، 528، 621

ادبيات نوين، 247

اذكياء الاطباء، 504

اذكياء الفقهاء والمجتهدين، 504

ارجوزة فى اصول الفقه، 69

اردشير بابكان موسس سلسله ساسانى، 292

ارشاد الامة، 361

ازالة السران عن قلوب الاخوان، 29

از صبا تا نيما، 129، 143، 247، 373، 528

از نيما تا روزگار ما، 426

استخراج المراد من مختلف الخطاب، 29

اسرار الصلاة، 324

اسرار خلقت، 315

 

اسس الاصول، 324

اسفار، 42، 48، 49، 321، 322، 324، 419، 452، 627، 683، 684

اسلام و رجعت، 191، 569

اسماءالحسنى، 146

اشارات، 48، 627

اشعار و غزليات، 370

اشك قهرمان، 391

اصطلاحات فلسفى فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعة، 50

اصول اقليدس، 110

اصول الحكم في شرح اثولوجيا، 370

اصول الفقه، 132

اصول تعليم و تربيت، 676

اصول جغرافيا، 670

اصول علم ثروت ملل، 574

اصول كافى، 54

اطلس خط، 72، 380، 475، 477

اظهار الحق، 53

اظهار ماستره اهل العناد من الرواية عن العتره فى امرالاجتهاد، 21

اعلام النبوة، 91، 93، 97

اعيان الشيعة، 71، 77، 88، 109، 115، 117، 129، 131، 240، 312 ، 536

 

(794)


 

اعيان النساء عبر العصور المختلفة، 503

افتخارنامه حيدرى، 151، 152

افسانه ماندگار، 391

اقامة الشهود في ردّ اليهود في منقول الرضاعى، 506

اقبال، 247

اكسير التواريخ، 356

اكمال الدين و اتمام النعمة، 101 ، 108، 109

الأئمة عليهم‏السلام و القرآن، 504

الاتباع والمزاوجة، 131

الآثار الباقيه، 97

الاجازة الكبيرة، 472

الاخوان، 103

الاربعون حديثا، 222

الأربعين من الأربعين عن الأربعين، 193

الارتياح فى تحريم فقاع، 29

الاستبصار، 106

الاستيقان، 29

الاسرار، 95

الاسفار فى الرد على المؤبّده، 29

الاشارات في المعارف، 524

الاشكال، 192

 

الاصابة فى من اجمعت عليه العصابة، 69

الاصفهان، 353

الأصول الأصيلة، 192

الاعلام، 74، 110، 112، 114، 301

الاعمال المانعة من دخول الجنة، 117

الافهام لاصول الاحكام، 29

الآلات العجيبة الرصديه، 110

الالتقاط في الفقه، 321

الامالى، 114، 301

الامام الصادق عليه‏السلام و نهج الحياة، 504

الامام الفاضل المعصوم و الامام و المأموم المحقين ، النقض فى الامامة على الكيال، 92

الامام على صوت العدالة الانسانيه، 51

الإمامة، 36

الامامة والتبصرة من الحيرة، 103

الأمان، 93

الاملاء والنطق، 103

الانتصار لثعلب، 132

الانتصار للشيعه، 472

الانتصاف من روى الانحراف من مذاهب الأشراف فى مواريث الأخلاف، 29

(795)


 

الانساب، 301

الانسان والفطرة، 569

الإنصاف في الإمامة، 36

الأنوار القدسيه، 522، 523، 525

الايّام والانام، 57

الايضاح، 191

الايضاح الادب، 427

الايمان والرجعة، 569

الايناس بائمة الناس، 29

البدء و التاريخ، 94، 97

البراهين فى امامة امير المؤمنين، 56، 57

التحرير والتقرير، 29

التحصين، 117

التدوين، 655

التذكرة، 273

التراقى الى اعلى المراقى، 29

التعريف، 36

التفسير، 103

التفضيل، 191

التقريرات، 430

التقية و موقف الانسان منها، 504

التمويه و الالتباس على اغمار شيعه فى امر القياس، 27

التنبيه والاشراف، 97

 

التوحيد، 103، 108

التّوحيد و العدل، 633

التوحيد و نفى التشبيه، 105

الجامع فى الفقه، 112

الجذر والحصبة، 95

الجرح والتعديل، 112، 114

الجزء، 273

الجنائز، 103

الجنة الواقية في ادعية نهار رمضان، 222

الحاوى، 95

الحروف، 350

الخلافة الكبرى، 321

الدرّ الفتيق در علم الرجال، 70

الدّرّ اليتيم فى المتائيم، 471

الدروع الواقيه، 117

الدرّة البيضا، 79

الذريعة، 37، 69، 70، 71 ، 72، 74، 77 ، 93، 97، 103، 115، 117، 127، 129، 131، 137، 198، 247، 248، 249، 271، 375، 428، 430، 435 ، 472 ، 479، 528، 582، 641، 671

الردعلى ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى، 21

الرد على ابن على الجبائى، 36

الرد على الزيدية، 36

(796)


 

الرد على الواقفة، 105

الردّ على سلمانيه، 352

الرّد على محمّد بن زكريا الطبيب الرازى، 93

الرسالة العلية في الأحاديث النبوية، 191

الرضويات، 114

الروضة البهيّه في الاجازة الشفيعيه، 233

الزينة، 112

السيرة الفلسفية، 91، 95، 97، 98

السؤالات و الجوابات، 57

الشرايع، 103

الشواهد الربوبيّه، 687

الشهيب المحرقه للاباليس المسترقه، 29

الصاحبى يا فقه اللغة، 132

الصحيح العباسى، 678

الصلاة، 103

الصوارم المهرقة، 191، 192

الضافيه در اصول دين، 316

الطب الروحانى، 95

الطفل بين الوراثة و التربية، 444

الظلامه لفاطمه عليهاالسلام ، 29

العبر، 301

 

العدد، 350

العروس، 117

العلويات، 114

العمدة فى اصول الفقه، 301

العم والخال، 132

الغارات، 192

الغايات، 117

الغيبة، 104، 105

الفباى شعر، 309

الفسخ على من اجاز النسخ، 29

الفصول الفخرية في اصول البرية، 192

الفصول في علم الاصول، 532

الفصيح، 132

الفوائد الرضويه، 57

الفهرس، 117

الفهرست، 95، 98، 105، 109، 110، 112، 192

الفيّه، 46

القرآن ثوابه و خواصّه، 503

القرآن دراسة عامّة، 503

القرآن علومه و تاريخه، 503

القرآن محور العلوم، 503

القرآن و العلوم الكونية، 503

القرآن يسبق العلم الحديث، 503

(797)


 

القرآن يواكب الدهر، 503

القرائات، 350

القضاء والشهادات، 239، 430

القضية المهمله هى القضية الطبيعيه، 44

الكامل، 301

الكرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة، 77

الكنى والالقاب، 37، 71، 88، 112، 115، 301

اللطيف، 29

الليلتين، 471

المآثر و الآثار، 73، 240، 479 ، 523، 671

المانعات من دخول الجنة، 117

المتعة في الاسلام و القرآن، 504

المثلثات البسيطة، 670

المجتبى فى القراآت، 301

المحاسن، 192

المحاورة الفارسية و الروسية و الفرانسية، 402

المختصر في الامام المنتظر، 503

المدخل التعليمى، 95

المدخل الكسبير فى علم النجوم، 110

المذهب فى بلاغة، 74

 

المرأة ريحانة في الاسلام لا قهرمانة، 504

المسائل السرويه، 18، 21

المسائل العدديه، 110

المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغدادين، 273

المسلسلات، 117

المصادر، 351

المعجم فى معايير اشعار العجم، 593

المقامات العشرة، 471

المقنع، 108

الملخص، 428

المنبى عنى زهد النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، 117

المنطق، 103

النساء والولدان، 103

النصره لاحكام العتره، 28

النقص على اصحاب الطبائع، 273

النقض، 57، 168

النكاح، 103

النوادر الاصغر، 351

النوادر الاوسط، 351

النوادر الكبير، 351

الوافى بالوفيات، 74، 112، 301

الوضوء، 103

(798)


 

الوقف والابتداء فى القرآن، 351

الهامات خواجه، 555

الهاءات المكنى بها فى القرآن، 352

الهداية في الاصول، 109

الهيات اسفار، 175

الهى نامه، 374

امارات الاقبال الدولة، 95

امثال و حكم، 336، 337، 338

امثلة الاسجاع، 132

امراض اطفال، 479، 481

امراض قلبى، 479

امل الآمل، 102، 104

انارة الباسق باشراق وجه الصادق، 524

انتزاع مفهوم الواحد، 44

اندرزنامه، 427

انديشه‏هاى دور و دراز، 574

انساب، 26، 35

انصاف، 36

انقلاب ادبى، 246

انقلاب ايران، 12

انقلاب فرانسه، 373

انگليسيها و جنوب ايران، 292

انوار الرياض، 581

انوار الفقاهة، 358

 

انيس الاعلام، 53

انيس العاشقين، 292

ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب، 60

ايده آل، 527

ايران و مسأله ايران، 295

ايضاح، 17، 18، 19

ايضاح الاشتباه، 26

ايضاح الفرائد، 448، 456، 460

ايضاح المشتبهات، 363

ايضاح المكنون، 114، 301

ايضاح خطأ من شنع على الشيعه فى امرالقرآن، 29

ايمان و رجعت، 191

باغ سرور، 251

ببر هژير، 243

بحثى درباره عالَم تشريع، 633

بحر الفوائد، 420

بحرالفوائد في حاشية الفرائد، 238

بحرالفوائد في شرح الفرائد، 452

بخارى، 106

بدايع الاصول، 321

بدايع الحكم، 321، 366، 369، 541

بداية الجبر، 670

بداية الفرق و نهاية الملوك، 503

(799)


 

بداية النجوم، 670

برء الساعة، 93

بزرگان تنكابن، 687

بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات، 443

بشائر النبوية، 329

بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، 157

بنياد نمايش در ايران، 373

بوستان، 306

بوسه عذرا، 465

بيان استجابة الدعا، 44

بيان الحق، 137

بيان نافع، 124

بيچارگان، 676

پدر ماند، 538

پدرم ستارخان، 270

پرتوى از بى‏كران علم على عليه‏السلام ، 502

پرسپكتيو، 146

پريشان نامه، 329

پطرز بورگ تا قسطنطنيه، 302

پندنامه افسر، 620

پندها و كلمات قصار، 346

پيام من به فرهنگستان، 574

 

پيدايش خط و خطاطان، 72

تاريخ ابن عميد، 74

تاريخ ادبيات ايران، 177، 465

تاريخ ادبيات در ايران، 74، 110، 271، 301

تاريخ اصفهان، 380

تاريخ الحكماء، 98

تاريخ الحكماء فقطى، 110

تاريخ الدخانيه، 236

تاريخ العلماء عبر العصور المختلفة، 503

تاريخ انقلاب روسيه، 673

تاريخ انقلاب كبير روسيه، 676

تاريخ ايران از ازمنه باستانى تا سال 1316 ش، 310

تاريخ ايران از حمله عرب تا حمله مغول، 676

تاريخ ايران و دنيا، 372

تاريخ برامكه، 306

تاريخ برگزيدگان، 475

تاريخ بروجرد، 137

تاريخ بغداد، 112، 301

تاريخ بيدارى ايرانيان، 240، 536

تاريخ بيهق، 155

(800)


 

تاريخ تمدن قديم، 676

تاريخ جرايد، 243، 247 ، 353، 465، 528، 556

تاريخ جواهر در ايران، 292

تاريخ جهانگشاى، 592، 593

تاريخچه وقايع اصفهان و جنوب ايران، 246

تاريخ حكما و عرفاى متأخر، 125، 186، 421، 687

تاريخ خطاطان، 471

تاريخ دخانيه، 240

تاريخ روابط سياسى ايران و اروپا در دوران صفوى، 676

تاريخ رويان، 166

تاريخ ساسانيان، 464

تاريخ سلاطين ساسانى، 464

تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدك، 676

تاريخ شعرا، 471

تاريخ طب در ايران، 292

تاريخ طبرستان، 165، 166

تاريخ عالم در قرون نوزدهم و بيستم، 676

تاريخ عمومى، 373

تاريخ عمومى در قرون هفدهم و

  هيجدهم، 676

تاريخ قرون وسطى تا جنگ صدساله، 302

تاريخ كشتى ايران، 391

تاريخ گزيده، 74

تاريخ متنبئين، 356

تاريخ مختصر ايران، 310، 373، 574

تاريخ مختصر دولت قديم روم، 574

تاريخ مشروطه، 152

تاريخ مشروطه ايران، 153

تاريخ مفصل اسلام، 264

تاريخ مفصل ايران، 292، 310

تاريخ مفصل همدان، 536

تاريخ ملل شرق و يونان، 302

تاريخ ملل قديمه مشرق، 574

تاريخ موسيقى، 470

تاريخ نادرشاه افشار، 135

تاريخ نظم و نثر، 271

تاريخ نقاشان معروف ايران، 471

تاريخ وقايع و سوانح افعانستان، 356

تاريخ وهابيّت، 470

تاريخ هنرهاى ملى، 380، 475، 477

تاريخ يونان، 373

تأثير تاريخ در پرورش افكار، 676

(801)


 

تأسيس الشيعه، 323

تبصرة العارف و نقد الزائف، 29

تتمه صوان الحكمة، 97

تجارب السلف، 292

تجريد در علم كلام، 54

تجويد قرآن مجيد، 50

تحرير ثانى تاريخ حكماء و عرفانى متأخر، 371

تحشيه رسائل شيخ اعظم انصارى، 53

تحفه سامى، 247، 248

تحفه عباسى، 678

تحفة الخاقان، 435

تحفة الخواص، 691

تحفة الصائمين في شرح الادعية الثلاثين، 222

تحفة العراقين، 173

تحقيق الدلائل، 361

تحقيق الدلائل في شرح تلخيص المسائل، 361

تحقيق در زندگانى مولوى، 176

تحقيق رساله حمليه، 420

تحقيق مختصر در احوال و زندگانى فردوسى، 410

تحقيق و تصحيح جامع الرّواة، 51

 

تختى جاودانه تاريخ، 391

تختى مرد هميشه جاويد، 391

تدبير منزل و سياست مدن، 243

تدريس متون، 409

تذكره خوشنويسان معاصر، 208، 380، 446، 475، 477، 663

تذكره شعراى معاصر اصفهان، 247، 582

تذكره شعراى معاصر ايران، 677

تذكره مدينة الادب، 238

تذكره نصرآبادى، 247

تذكرة الشعراى دولتشاه، 156

تذكرة الشعراء، 271

تذكرة الغافلين، 124

تذكرة الفضلاء، 224

تذكرة القبور، 247، 353

تراجم الرجال، 195، 223، 224

تراجم العلماء مرقاة الاتطار و مرآة الافكار، 70

تربيت، 644

ترجمان الحال، 427

ترجمه غنية النزوع، 324

ترجمه و شرح دعاى عرفه حضرت اباعبداللّه‏ الحسين عليه‏السلام ، 51

(802)


 

ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامله سجاديه، 51

ترجمه و شرح منظومه مرحوم حاجى سبزوارى، 51

ترجمه اشارات، 243

ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلوة القلبية، 191

ترجمه داستانهايى از ادبيات فارسى به فرانسه، 251

ترجمه رباعيات خيام، 184

ترجمه رساله قُشريّه، 178

ترجمه روح القوانين، 338

ترجمه شرح جنة الأسماء غزالى، 472

ترجمه عظمت و انحطاط روميان، 338

ترجمه فارسى اشارات، 129

ترجمه قرآن كريم، 179

ترجمه Discours de la merhoas، 575

تشريح چشم، 551

تصحيح ديوان ابن يمين، 345

تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى، 593

تصحيح ديوان ناصر خسرو، 129

تصحيح كتاب ابى الجعد، 51

تصحيح مثنوى معنوى مولوى، 43

 

تصحيح و تحشيه سبعه حكيم نظامى گنجوى، 247

تصحيح و مقابله كتاب تمهيد القواعد، 552

تصحيح يوسف و زليخا، 345

تعليقات اسفار، 370

تعليقات الشواهد الربوبية، 370

تعليقات بر ديوان ناصر خسرو، 339

تعليقات بر شرح اصول كافى، 52

تعليقات بر شرح فصوص قيصرى، 43

تعليقات بر فرائد الاصول، 432

تعليقات بر كتاب محمد پيامبر و سياستمدار، 52

تعليقات بر متاجر شيخ انصارى، 432

تعليقات بر وسائل الشيعه، 52

تعليقات شوارق الالهام، 370

تعليقات على حواشى الهيات الشفاء، 370

تعليقات على حواشى شرح كلمة الاشراق، 370

تعليقات على حواشى عبدالرزاق اللاهيجى على شرح التجريد، 370

تعليقات على رساله القواعد الفقهية، 370

(803)


 

تعليقات على شرح الهداية الاثيرية، 370

تعليقات لمعات الهيه، 367

تعليقات و حواشى بر تفسير كبير منهج‏الصادقين، 52

تعليقاتى بر خمس و زكوة حاج‏آقا رضا همدانى، 432

تعليقاتى بر زيج بهادرى، 52

تعليقاتى بر صلاة حاج‏آقا رضا همدانى، 432

تعليقاتى بر كتاب الحج جواهر الكلام، 433

تعليق بر فصل اول مقدمه شرح و فصوص قيصرى، 43

تعليق و جمع حواشى كتاب وافى، 52

تعليقه‏اى بر مكاسب، 329

تعليقه بر اسفار، 685

تعليقه بر تمهيد القواعد، 685

تعليقه بر رساله درة الفاخر اثبات واجب، 43

تعليقه بر فصوص الحكم، 685

تعليقه بر مشاعر، 685

تعليقه على حاشيه آقاجمال على حواشى الخفرى على شرح

  التجريد، 370

تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك در اشاره، 53

تعليقه رسالة النصوص قونوى، 685

تعليقه مصباح الانس، 685

تعليقة على حاشية رسالة سر القدر، 370

تفسيح العرب فى لغاتها و اشارتها الى مرادها، 29

تفسير اسماء النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، 132

تفسير القرآن، 112، 113، 301

تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، 116

تفسير سوره يوسف، 329

تفسير شريف لاهيجى، 192

تفسير صافى، 51

تفسير فاتحة الكتاب، 324

تفسير كبير، 61

تفسير گازر، 64، 65، 192، 194، 195

تفسير محمّد بن ايوب رازى، 113

تفسيرى مشتمل بر توحيد، اخلاق و سير و سلوك، 568

تقريرات اصول آقاضياء عراقى، 617

تقريرات اصول آيت‏اللّه‏ مشكينى، 617

تقريرات اصول آيت‏اللّه‏ نائينى، 617

تقريرات المبدأ و المعاد، 371

(804)


 

تقريرات درس فقه و اصول، 69

تقريرات شيخ انصارى، 629

تقريرات فقه آيت‏اللّه‏ اصفهانى، 617

تقريرات فقه و اصول، 125

تقريظ رساله ايضاح الادب صدرالافاضل، 370

تقريظ على مفاتيح الغيب صدر المتألهين، 370

تلخيص المسائل، 361

تمهيد القواعد، 43، 44، 175، 541، 542، 683، 684

تمهيدالقواعد، 541

تميمة المحدّث يا تميمة الحديث، 69

تنبيهات عشر، 137

تنبيه الجاهلين، 127

تنبيه الخواطر، 117

تنبيه الساهى بالعلم الالهى، 29

تنزيه القرآن عن المطاعن، 301

تنزيه عايشه، 56، 57

تنقيح المقال، 57، 131، 210

تنقيح المقالة فى تحقيق الدلالة، 69

تواريخ آل سلجوق، 163

توضيح الاشتباه، 192

توضيح المسائل، 323

 

توضيح المقال في علم الدراية والرجال، 362

تهذيب الاحكام، 106

تهذيب التهذيب، 112

تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه، 15، 16، 18، 19، 28

ثواب الاعمال، 108

جام جم، 247

جام جهان نما، 247

جامع الاحاديث النبوية، 117

جامع الاخبار، 108

جامع الحكمتين، 97

جامع الروات، 34، 37، 57

جامع السعاده، 581

جامع عباسى، 678

جزواتى در صرف و نحو، 568

جسم تعليمى، 44

جغرافياى اقتصادى كشورهاى بزرگ جهان، 676

جغرافياى مفصل كشورهاى بزرگ جهان، 676

جلاير نامه، 247

جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، 64، 192

جنگ چالدران، 677

(805)


 

جنگ نفت، 642

جنة المأوى، 581

جواهر، 234، 312، 358، 359، 535

جواهر البلاغه، 427

جواهر الكلام، 313، 361، 532

جهانگشاى جوينى، 590

چرا و به اين جهت، 465

چشم‏اندازها، 146

چشمه روشن، 143

چون سبوى تشنه، 528

چهارده رساله فارسى، 124، 125

چهار رساله درباره نبوت، ولايت عامه و خاصه، 568

چهارصد شاعر برگزيده پارسى‏گوى، 243 ، 247

چهار مقاله، 156، 592 ، 593

چهره درخشان، 48، 49، 50

چهل سال تاريخ ايران، 690، 693

چهل مقاله، 125، 529

چهل مقاله فارسى، 153 ، 434

حاشيه اسفار، 70

حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى، 53

حاشيه بر اسفار، 125، 325

حاشيه بر جواهرالكلام، 362

 

حاشيه بر رياض، 79

حاشيه بر شرايع‏الاسلام، 125

حاشيه بر شرح ابن ابى الحديد، 129

حاشيه بر شرح‏الاشارات، 125

حاشيه بر شرح الفصوص، 125

حاشيه بر شرح الهداية الاثيريه، 42

حاشيه بر شرح نظام، 125

حاشيه بر فرائد الاصول، 325

حاشيه بر قانون بوعلى، 125

حاشيه بر قواعد، 362

حاشيه بر قوانين الاصول، 125

حاشيه بر كفاية الاصول، 125

حاشيه بر مجمع‏البيان، 53

حاشيه بر مصباح الانس، 41، 125

حاشيه بر مطول، 125، 325

حاشيه بر مكاسب، 125

حاشيه بر منظومه سبزوارى، 44

حاشيه عروة الوثقى، 324

حاشيه على الفصول في الاصول، 534

حاشيه فرائد الاصول، 70

حاشيه فصول الاصول، 568

حاشيه كبيره بر قواعد، 53

حاشيه كفاية الاصول، 568

حاشيه رجال نجاشى، 70

(806)


 

حاشيه شرايع، 535

حاشيه «كفاية الاصول»، 430

حاشيه مكاسب، 70

حاشية نجاة العباد، 568

حافظ تشريح، 302

حافظ‏شناسى، 555

حدائق السحر، 289

حدائق القدس فى الاحكام التى اخبارها لنفسه، 29

حديث اخلاق، 444

حديث الايام، 329

حديث تربيت، بزرگسال، 444

حديث تربيت، بزرگسال و جوان، 444

حديث تربيت، جوان، 444

حديث تربيت، كودك، 444

حديقه الشعرا، 691

حديقه الشعراء، 368، 693

حديقة الشعراء، 72، 465، 504، 641

حديقة الشيعة، 59، 60، 63

حفظ الصحه، 372

حق اليقين، 449

حقايق الاخبار، 298

حقوق اساسى، 422

حقوق اساسى فرانسه، 422

 

حقوق اساسى يعنى آداب مشروطيت دول، 574

حقيقة محمديه، 366

حكمت اسلام، 192

حكمت سقراط، 573، 574

حكمت عملى، 555

حلية الفقها، 132

حماسه سرايى در ايران، 129

حماسه جهان پهلوان تختى، 391

حماسه ستارخان، 270

حواشى بر اساس الاقتباس خواجه نصير طوسى، 552

حواشى بر اسفار، 543

حواشى بر اسفار ملا صدرا، 42

حواشى بر الهيات و طبيعيات شفا، 41

حواشى بر جواهر النضيد في شرح منطق التجريد، 551

حواشى بر روضة البهية، 471

حواشى بر شرح لمعه، 433

حواشى بر قاموس، 471

حواشى بر قوانين المحكمه، 433

حواشى بر كتاب درة الفاخر نورالدين عبدالرحمن جامى، 552

حواشى بر كتاب قانون ابوعلى سينا،

(807)


  551

حواشى بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا، 42

حواشى بر مشاعر ملا صدرا، 42

حواشى بر معالم الاصول، 471

حواشى و تعليقات بر تاريخ بيهقى، 129

حيات يحيى، 41

حياة اولى النهى ـ الامام التاسع محمّد الجواد عليه‏السلام ، 503

حياة اولى النهى ـ الامام المنتظر عليه‏السلام امل المعصومين الاطهار، 503

حياة اولى النهى ـ حياة الامام الحادى عشر الحسن العسكرى عليه‏السلام ، 503

حياة اولى النهى ـ حياة الامام العاشر على الهادى عليه‏السلام ، 503

حيطه ادب، 611

خاطرات و خطرات، 298

خاطرات و مبارزات حجة‏الاسلام فلسفى، 443

خاندان نوبختى، 289، 292

خدمات متقابل اسلام و ايران، 125، 421، 687

خردنامه جاودان، 251

 

خسرو و شيرين، 247

خصال، 108

خطابه در احوال آلكساندر سرگيويچ پوشكين شاعر نامدار روس، 409

خلاص المبتدئين من حيرة المجادلين، 29

خلاصه، 16، 18

خلاصه شاهنامه فردوسى، 574

خلاصه مثنوى، 178

خلاصة الامالى للشيخ الطوسى، 504

خلاصة الامالى للشيخ المفيد، 504

خلاصة دارالسلام للشيخ النورى، 504

خلافت و ولايت در اسلام، 428

خلشيع بر شرح چغمينى، 249

خيامى نامه، 110

دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 147

دائرة المعارف تشيع، 37

دائرة المعارف لغات قرآن مجيد، 55

دارات العرب، 132

داستان توده طلا، 676

داستان دلفان ببر، 676

داستان سر تنگ بلور، 676

داستان فراعنه، 676

داستانهاى كوچك از نويسندگان بزرگ،

(808)


  677

دانشمندان آذربايجان، 694

دانشمندان و سخن سرايان فارس، 135، 641

دانشمندان و سخن‏سرايان فارس، 137

دانشنامه ايران و اسلام، 74، 273

دانشنامه قرآنى، 351

دايرة المعارف الاسلامية، 110

دايرة المعارف تشيع، 143

دايرة المعارف فارسى، 110، 112، 129، 247، 251، 475

دختر سلحشور، 676

دُرر القلائد و منبع الفوائد في الشرح على الفرائد الاصول، 650

در مكتب اهل بيت، 444

دره مخزن در عرفان، 691

دستور پنج استاد، 306

دستور زبان فارسى، 178، 306

دلائل النبوة، 301

دلايل الحائرين، 97

دمع السّجوم، 51

دوره كامل اصول فقه، 313

دوره تعليمات ممتازيه، 644

دوره مختصرى از علم فيزيك، 574

 

دو قهرمان آزادى ستارخان و باقرخان، 270

دولتهاى ايران در عصر مشروطيت، 303

دويست سخنور، 582، 621

ديوان اديب الممالك فراهانى، 143

ديوان اشرفى غزنوى، 178

ديوان اشعار، 129، 146، 321، 426، 427، 472

ديوان الاصول، 272

ديوان امير فراهانى، 247

ديوان بابا طاهر عريان، 247

ديوان حافظ، 340، 588

ديوان دهخدا، 346

ديوان رسائل يا رسائل ابن عميد، 74

ديوان سوزنى، 344

ديوان سيد حسن غزنوى، 339

ديوان سيد فضل‏اللّه‏ راوندى كاشانى، 193

ديوان شعر، 79، 132، 527

ديوان شعر نظامى، 247

ديوان شعرى، 264

ديوان صائب، 426

ديوان صهبا، 152

(809)


 

ديوان فرخى، 342

ديوان قوامى رازى، 192

ديوان مسعود سعد، 344

ديوان مسعود سعد سلمان، 344

ديوان منوچهرى، 341

ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، 193

ذخائر الكلمات، 132

ذخيره المعاد في تكاليف العباد، 313

ذرى المعالى في انساب آل ابى المعالى، 531

ذِكْرى، 28

ذم الخطاء فى الشعر، 132

راهبر براى مسافرين اصفهان، 353

راه سعادت، 53، 323

رباعيات آذرى خيام، 184

رباعيّات حكيم عمر خيّام نيشابورى، 575

ربيع الآثار، 329

رجال، 101، 108

رجال ابن داود، 112، 116، 117

رجال ابن داوود، 192

رجال الطوسى، 112، 116، 117

رجال النجاشى، 112

رجال ايران، 693

 

رجال بامداد، 13، 133، 148، 149، 266، 285، 299، 309، 356، 378، 483، 530، 558، 624، 642، 654، 662، 680، 688

رجال برقى، 192

رجال حبيب‏السير، 293

رجال شيخ عبدالطيف عاملى، 34

رجال علوم شرعيه، 104

رجال قائن، 192

رجال كبير، 17

رجال نجاشى، 102، 103

رجمه رساله «حىّ بن يقظان»، 178

رسائل، 238، 324، 650

رسائل فلسفية، 97

رسائل و تعليقات، 370

رساله اثبات الحركة الجوهريه، 43

رساله اجتهاديه، 289

رساله‏اى در اجتهاد و تقليد، 433

رساله‏اى در احكام مسجد، 433

رساله‏اى در احكام و اقسام آبها، 433

رساله‏اى در اعتقادات، 54

رساله‏اى در باب حدوث عالمِ جسمانى، 420

رساله‏اى در تركيب و احكام آن، 42

(810)


 

رساله‏اى در تصوير مالكيت، 433

رساله‏اى در جبر، تفويض و امر بين الامرين، 434

رساله‏اى در جواب تحيّت، 433

رساله‏اى در حبوة، 433

رساله‏اى در حقانيت على، 552

رساله‏اى در حل شبهه ابن كمونه، 43

رساله‏اى در خلع و مبارات، 433

رساله‏اى در زكوة فطرة، 433

رساله‏اى در شروط، 433

رساله‏اى در عدالت، 329

رساله‏اى در قاعده من ملك ، 433

رساله‏اى در قاعده يَد، 433

رساله‏اى در قضاء فوائت، 433

رساله‏اى در كفو، 433

رساله‏اى در كيميا، 472

رساله‏اى در لباس مشكوك، 433

رساله‏اى در مسالك وحدت وجود، 434

رساله‏اى در مناجات خمس، 551

رساله‏اى در ميراث زوجه، 433

رساله‏اى در نجاسات و احكام آنها، 433

رساله‏اى در وجوب حجاب، 79

رساله در استصحاب، 362

 

رساله در اسرار حروف و وجود، 472

رساله در اوامر و نواهى، 362

رساله در تحريم مشروطيت، 325

رساله در خواص اعداد، 134

رساله در شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى، 593

رساله در شرح حال ممدوحين سعدى، 593

رساله در شرح شكوك الصلاة من العروة الوثقى، 54

رساله در علم بيان، 471

رساله در مفاهيم، 362

رساله در هندسه، 134

رساله شركت مُخمّس، 569

رساله عشقيه، 70

رساله عمليه، 617

رساله فى اثبات الواجب، 686

رساله مختصرى در عقل، 460

رساله تاريخ حكما، 370

رساله تطبيقه، 670

رساله جنيدى به اهل مصر، 26

رساله حقيقت محمديه، 370

رساله دكترى درباره آناتول فرانس، 408

(811)


 

رساله رد صوفيه، 222

رساله سرگذشت، 370

رساله شرح احوال و آثار ابن عميد، 74

رساله علوم و صناعات فارابى، 51

رساله عمليه، 152

رساله فوائد، 371

رساله كتب درسى قديم، 551

رساله لقاء اللّه‏، 333

رساله مختصرى در صلوة جمعه، 433

رساله مشتق، 360

رساله مفصلى در احياء موات، 433

رساله مفصلى در مواريث، 433

رساله منظوم در اصول فقه، 471

رساله نقد حاضر، 339

رساله وحدت وجود، 371

رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك، 452

رسالة الاعتقادات، 108

رسالة العقل والجهل، 568

رسالة الوجود، 92

رسالة سبيل الرشاد في اثبات المعاد، 370

رسالة في احكام الوجود و الماهية، 370

رسالة في التوحيد، 370

 

رسالة في الدرايه، 54

رسالة في الوجود الرابط، 370

رسالة في صلاة الاحتياط، 535

رسالة في علم الباري، 535

رسالة في مباحث الحمل، 370

رسالة في معرفة الصحابة، 192

رسالة لليرونى فى فهرست كتب الرازى، 98

رسالة نفى العسر و الحرج، 452

رستاخيز شهرياران ايران، 527

رشحات البحار، 568

رضوان الآملين، 581

روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، 642

روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب، 58

روز شمار تاريخ، 303، 528 ، 644

روشنايى‏نامه، 339

روضات الجنات، 62، 100، 103، 108، 109، 116 ، 117، 301 ، 536

روض الجنان و روح الجنان، 58 ، 59، 67

روضة الزهراء فى مناقب الزهراء، 61

روضة الصفا، 74

(812)


 

رويدادها و داورى، 391

ره آورد وحيد، 246

رياض، 233، 450، 460، 532

رياض الشعراء، 155

رياض العلماء، 66، 88

رى باستان، 112، 114، 198، 280

ريحانة الادب، 37، 72 ، 74، 77، 88، 112، 115، 117، 153، 186، 280، 301 ، 472، 641، 671

زاد السالك، 192

زاد المتقين، 314

زاد المسافرين، 98

زبده ديوان حافظ، 575

زبية الاََسد، 471

زمين يا معرفة الارض، 135

زن در مغرب زمين، 409

زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه‏السلام ، 211

زندگانى شاه عباس اوّل، 677

زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، 333

زندگينامه برخى از حكما و عرفا و متكلمان، 551

زندگى نامه رجال و مشاهير، 127، 129، 137، 242، 251، 286، 329، 353،

  374، 430، 463، 621

زندگينامه رياضيدانان، 110

زندگى و مرگ جهان پهلوان تختى در آينه اسناد، 391

زنده بيدار، 178

زن و هنر، 409

زيادت الشرح، 273

زيج الصفائح، 110

زينة العباد، 313

زينة العباد الصغرى، 313

زينة العباد الكبرى، 313

زينة المجالس، 678

ژيلبلاس، 538

سبيل الصلاح لاهل النجاح، 29

ستارخان، 270

ستارخان سردار ملى، 270

سخنانى درباره فروغى، 576

سخنوران نامى، 129، 147، 242، 247، 426، 582، 621

سخنوران نامى معاصر، 129، 247، 309، 426، 472، 528، 556، 582، 621، 677

سخن و سخنوران، 178

سخن و سخنورى از نظر فن بيان و فن

(813)


  خطابه، 443

سرآمدان فرهنگ، 72، 129، 251

سرآمدن فرهنگ، 465

سرائر، 20، 25

سر العالمين، 110

سرتنگ بلور، 672

سر كلام در آداب كشوردارى، 691

سرگذشت اردشير، 247

سرگذشت ورتر، 673، 676

سرود رهايى، 391

سعادت‏نامه، 315، 339

سفرنامه‏هاى، 472

سفرنامه اروپا، 146

سفرنامه چهار محال، 246

سفر هشتاد روزه دور دنيا، 465

سفينة النجاة، 533

سفينة النجاة فى مناقب اهل البيت عليهم‏السلام ، 114

سلوني قبل أن تفقدوني، 502

سمط العلى للحضرة العليا، 593

سنن، 111

سنن ابن ماجه، 106

سنن ابوداوود، 106

سنن النبى، 323

 

سنن ترمذى، 106

سنن نسائى، 106

سه تفنگدار، 538

سه رساله در رجال، 192

سه سال در آسيا، 412

سه سال در دربار ايران، 292

سه عروسى در يك شب، 373

سير أعلام النبلا، 74 ، 114 ، 301

سيرت فلسفى رازى، 292

سير حكمت در اروپا، 575

سيرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، 132

سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان، 333

سيف الامه، 53

سيماى اراك، 143

سيماى پهلوان تختى، 391

سيماى خوى، 224

سيماى هنرمندان، 373

سيوطى، 567

شاطبيّه، 46

شاهنامه، 150، 151، 475

شجره نامه سادات وهابى‏ها، 694

شخصيت‏هاى نامى، 247، 373

شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوّار

(814)


  المزار، 593

شذرات الذهب، 301

شذرات المعارف، 568

شرح احوال و نقد و تحليل آثار فريدالدين عطار نيشابورى، 178

شرح اشارات، 175، 595

شرح الخطبة الشقشقية، 502

شرح العوامل في النحو، 222

شرح المأة كلمة لاميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه‏السلام ، 192

شرح تبصره علاّمه حلّى، 54

شرح تجريد، 323

شرح چغمينى، 175

شرح حال ابو سليمان منطقى سجستانى، 593

شرح حال بزرگان، 676

شرح حال حسين بن منصور حلاج، 134

شرح حال رجال، 72، 129، 242، 243، 247 ، 251، 273، 286، 303، 465، 475، 528، 556، 621 ، 641، 671،

شرح حال رجال ايران، 575

شرح حال عباس ميرزا ملك آرا، 293

شرح حال عبداللّه‏ بن المقفع، 292

 

شرح حال مولوى، 178

شرح حال و آثار كمال الملك، 146

شرح حال و زندگى‏نامه شيخ اجل سعدى شيرازى، 306

شرح ديوان خاقانى، 226

شرح رسائل، 561

شرح شرائع، 314

شرح شهاب، 59

شرح صد كلمه اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، 193

شرح غررالحكم، 194

شرح غررالحكم و دُرر الكَلِم، 192

شرح فارسى شهاب الاخبار قاضى قضاعى، 193

شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، 193

شرح فصوص، 321، 684

شرح فصوص الحكم، 541

شرح فصوص الحكم قيصرى، 541

شرح قواعد الأحكام علامه مجلسى، 325

شرح قوشچى، 627

شرح كبير، 581

شرح كتاب قضا و شهادات، 222

شرح كفايه، 54

(815)


 

شرح كليات قانون، 120

شرح لمعه، 439، 449، 598، 627

شرح مبسوطى به كفاية الاصول، 433

شرح مثنوى شريف، 178

شرح مطالع، 543، 595

شرح مطالع در منطق، 543

شرح مطوّل، 626

شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، 125

شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، 687

شرح منظومه، 595 ، 627، 630

شرح نفيسى، 120

شرح نهج‏البلاغه، 219

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، 443

شرح هدايه، 630

شرحى بر فصوص الحكم قيصرى، 569

شرحى بر مفتاح، 568

شرف نامه، 247

شش رساله فارسى، 193

شعر معاصر ايران از بهار تا شهريار، 143

 

شفا، 175، 324، 542

شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور، 69، 467 ، 543

شمسيه، 446

شوارق الالهام لاهيجى، 452 ، 543 ، 627

صحاح الفرس، 345

صحيح مسلم، 106

صحيفة الرضا عليه‏السلام ، 51

صد سال پس از قتل امير كبير، 292

صفحات العاشقين، 293

صلاح الحمامة فى احوال الوالد العلامة، 70

صيانة القرآن عن التحريف، 504

ضوابط، 312، 358، 532 ، 535

ضيافة الاخوان، 57

طب الائمة، 51

طب روحانى، 97

طبقات اعلام الشيعه، 88، 115، 117، 198، 435

طبقات الاطباء والحكماء، 98

طبقات الامم، 98

طبقات التابعين، 112

طبقات المعتزله، 301

(816)


 

طبقات سلاطين اسلام، 289

طبقه‏بندى افتخارات كشتى گيران ايران ...، 391

طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، 124

طرائق الحقائق، 73، 367، 640، 693، 691

طلوع آفتاب در آندلس، 469

عتبة الكتبه، 593

عجائب الزمان فى الانسان و الحيوان، 504

عجز بشر، 465

عدم مالكيت بعضى عناوين كليه، 433

عدّة الاصول، 26

عُدّة الخلف فى عدّة السلف، 64

عدة الداعى، 117

عرشيه، 42

عروض، 226

عروة الوثقى، 581

عشق و عفت، 465

عشق و محبّت، 191

علل الشرايع، 108

علل بدبختيها و علاج آن، 242

علم الاشياء، 372

علم الحديث، 324

علم الكيميا، 301

 

علم النجابه فى علم الكتابه، 29

علم الهى، 91

علماء معاصرين، 224، 240، 279

علم بديع، 465

على مع القرآن و القرآن مع على، 502

عوامفريب سالوس، 373

عيون اخبارالرضا، 107، 108، 114

عيون الانباء فى طبقات الاطباء، 95 ، 98

غاية القصوى، 581

غاية المرام فى علم الكلام، 280

غرائب زمين و عجايب آسمان، 465

غروب آفتاب در آندلس، 469

غريب اعراب القرآن، 132

غريب القرآن، 132

فائدة في الجذر الأصم، 535

فاطمة عليهاالسلام والقرآن، 504

فرائد، 451

فرائد الاصول، 222، 450، 451، 452، 629، 648، 650

فرائد اللغة، 251

فرازنه ايران زمين، 391

فرايد الادب و بداية الادب، 306

فرج المهموم، 198

فردوس، 193

فرض المسح على الرجلين، 29

(817)


 

فرهنگ اسدى، 156

فرهنگ ايران زمين، 551

فرهنگ تازى به فارسى، 178

فرهنگ سخنوران، 271، 426، 528 ، 621

فرهنگ فارسى معين، 308

فرهنگ فرانسه به فارسى، 338

فرهنگ فلسفى، 677

فصوص، 452

فصول، 135، 277، 278، 505، 531، 534، 535

فضائل القرآن، 113

فعاليتهاى فرهنگى بنادر جنوب (بوشهر) در شيخ نشين دوبى، 353

فقه اللغة، 132

فقه فارسى مختصر، 54

فلك السعاده، 356

فن سماع طبيعى، 574

فوائد الرضويه، 74، 117، 278، 279، 312

فوائد العبادة، 504

فوايد جلوه، 44

فهرست، 15، 16، 57، 62، 131

فهرست اسماء الرجال المذكورة احوالهم في كتاب «التدوين»، 191

 

فهرست جواهر الكلام، 316

فهرست شيخ طوسى، 103

فهرست كتابخانه سلطنتى ايران، 179

فهرست كتاب‏هاى چاپى، 465، 472

فهرست كتاب‏هاى چاپى عربى، 421

فهرست كتاب‏هاى چاپى فارسى، 247، 309، 373، 422، 472، 528، 644، 671

فهرست كتب درسى چاپ سنگى موجود در كتابخانه ملى، 473

فهرست منتجب الدين، 88، 115، 197

فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مروى، 529

فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، 434

فى انّ لِلانسانِ خالقا حكيما، 94

فيزيك گاز، 372

فيض الاله في ترجمة القاضى نوراللّه‏، 191

فيض الدموع، 46، 51

فيلسوف رى، 98

فيه ما فيه، 178

قابوس بن وشمگير زيادى، 292

قاعده لاضرر، 324

قاموس، 26، 132

(818)


 

قانون، 286

قدس الطور و ينبوع النور فى معنى الصلاة على النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، 29

قرآن كريم، 588

قرآن مجيد، 457

قرائت فارسى، 307

قربانى‏هاى هند، 642

قزوين در گذرگاه هنر، 475

قصص الانبياء، 352

قصص العلماء، 108، 277، 279، 531

قصيده انصافيه، 427

قطوف الربيع فى صنوف البديع، 470

قلائد الدرر فى نظم اللؤلؤ المنتثر، 70

قلم و سياست، 391

قواعد الاحكام، 175، 241

قواعد الاحكام في مسائل الحلال و الحرام، 362

قواعد فارسى، 306

قوانين، 449، 457، 459، 682

قوانين الاصول، 581، 629

قوانين الحكمه، 682

قيام آذربايجان و ستارخان، 270

قيصر نامه، 129

قيصرى بر فصوص الحكم، 540

كاپيتان كركران، 243

 

كافى، 106

كتاب اجتهاديه، 479

كتاب الابرار، 274، 276

كتاب البديع، 307

كتاب البيع، 361

كتاب الخيارات، 361

كتاب الشهادات، 361

كتاب الصلاة، 361

كتاب الصوم، 432

كتاب الطب المنصورى، 90

كتاب الطلاق، 432

كتاب الطهارة، 361

كتاب العلم الالهى، 95، 96

كتاب القراءات، 352

كتاب القضاء، 361، 432

كتاب اللذة، 95

كتاب المدخل إلى عذب المنهل، 54

كتاب المنصورى، 89

كتاب النقض، 164، 170

كتاب النكاح، 432

كتاب الى الداعى الاطروش فى الحكمه، 93

كتاب املا، 306

كتاب تدريس زبان روسى، 408

كتابشناسى توصيفى حكيم مؤسس

(819)


  آقاعلى مدرس زنوزى، 371

كتاب شهريار، 642

كتاب صرف و نحو فارسى به روسى، 402

كتاب فارسى، 307

كتاب فيما يرد به اظهار ما يدعى من عيوب الانبياء، 94

كتاب ميرزاى شيرازى، 224

كتابنامه نخستين دهه انقلاب، 582

كتاب نقض، 154، 192

كتابى در تراجم، 54

كرام البررة، 536

كسائى، 350

كشّاف، 61

كشف الاسرار، 29

كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امر القياس، 21

كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امرالقياس، 29

كشف الظنون، 110، 114، 301

كشف الكربة في شرح دعاء الندبة، 190، 191، 196

كشف و اشراق، 691

كشكول الادباء، 137

كشكول العرفاء، 137

 

كفايه، 49 ، 312، 324، 329، 485، 56 ، 628

كفاية الحساب، 670

كفن سياه، 527

كلام جرى بينه و بين المسعودى فى حدوث العالم، 93

كلبه هندى، 465

كليات اشعار، 620

كليّات سعدى، 574

كليات شمس تبريزى، 178

كليات قانون، 175

كليد زندگى، 251

كليد شناسايى در علم غير مرئى، 251

كليله و دمنه، 306، 588

كنت مونت كريستو، 251 ، 538

كودك از نظر وراثت و تربيت، 443، 444

كيفيت رمان، 408

كيفيت ظهور سيد على محمّد باب، 356

گفتارى درباره تعداد حروف الفباء، 472

گلزار جاويدان ايران، 693

گلزار معانى، 147، 243، 247، 473، 582، 621

گلستان، 306، 663

گلستان هنر، 380

(820)


 

گلشن جلوه، 551

گنج شايگان، 73

گنج هنر، 307

گنجينه دانشمندان، 125، 137 ، 153، 245 ، 430، 434، 463، 529

گنجينه گنجوى، 247

لاروس بزرگ، 336

لايحه ربيع‏الثانى مجتبى قزوينى، 315

لباب الالباب، 155، 156، 158، 161، 592 ، 593

لحن العامة يا ما تلحن فى العوام، 350

لسان الميزان، 115، 273، 301

لطائف الحكم، 471

لطائف السبع، 685

لطيفة العرفان، 374

لغت فرس اسدى، 344

لغت نامه، 88، 110، 112، 115، 117، 251، 465، 671

لغت‏نامه، 129

للشيعه فى نكاح المتعه، 29

لوامع الحقائق في اصول العقائد، 124

لوايح جامى به فرانسه، 592

لورد هوپ، 538

لولا السنتان لهلك النعمان، 502

لويى چهاردهم و عصرش، 538

 

ليلى و مجنون، 247

لؤلؤ، 471

مآثر و آثار، 277، 278، 279، 311

مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى، 178

ماجراهاى ستارخان، 270

ما ستره اهل العناد من الرواية عن العترة فى امر الاجتهاد، 29

مأخذشناسى علوم عقلى، 371

مأموريت ژنرال گاردان در ايران، 292

مبانى الاصول، 561

مبحث الفاظ، 430

مبدأ و معاد، 323

متشابه القرآن، 350

متمم تاريخ ايران از جهاندارى ساسانيان تا زمان حاضر، 310

متممّ لايحه شب 17 ربيع الثانى 1332 ق، 315

مثنوى معنوى، 174 ، 178 ، 588

مجالس المؤمنين، 37، 60، 62، 74، 109، 154، 157

مجالس النفائس، 271

مجمع البحرين، 103

مجمع البيان، 63

مجمع التواريخ، 292

مجمع الفصحا، 73، 155، 156، 188

(821)


 

مجمل اللغة، 132

مجموعه رسائل، 687

مجموعه علم ايرانى، 670

مجموعه مقالات، 345

محاوره روسى فارسى، 402

محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله والقرآن، 504

محيط ادب، 604

مخاريق الانبياء، 94، 95

مختصرات فى الزواجر و المواعظ، 114

مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه، 550

مختلف الشيعه، 17، 20

مخزن الاسرار، 247

مخزن الغرائب، 271

مدينة الادب، 371، 580

مرآة الشرق، 218، 224

مرآة الكتب، 224

مرات اسرار محكمات الفرقان، 651

مرام الاسلام، 568

مردان خود ساخته، 575

مرزبان نامه، 588، 593

مرصادالعباد، 341

مروج الذهب، 93

مسائل الخلاف بيننا و بين المشبهة و المجبرة والخوارج والمرُجئة، 273

 

مسائل سَرويّه، 30

مسائل صاغانيه، 30، 31، 32، 33

مسائل مصريه، 19

مستثبت، 37

مستدركات اعيان الشيعه، 421

مسترشد، 36

مسلسلات الاخبار، 117

مسلك شهيد ثانى، 313

مسند الرضا، 51

مشاهدات فروغى درباره آثار ملّى اصفهان، 574

مشجرات آل الرسول، 324

مشكلات المواريث، 29

مشكوة انوار الايات قرآنى، 651

مصادقة الاخوان، 108

مصباح الارواح، 178

مصباح الانس، 546، 550، 683، 684، 685

مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى، 323

مصدق و نبرد قدرت در ايران، 391

مصفى المقال، 69، 70، 71

مضراب و مرغ، 292

مطارح الانظار، 76، 321

مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين

(822)


  على بن ابى‏طالب عليه‏السلام ، 193

مطول، 446

مظاهر الاحكام الالهية، 651

معاد از نظر روح و جسم، 443

معارف الرجال، 682

معارف بهاء ولد، 178

معارف ترمذى، 178

معالم الاصول، 17، 21 ، 58، 59، 62 ، 131 ، 682

معانى الاخبار، 108 ، 470

معانى القرآن، 351، 352

معتبر، 20

معجم الادبا، 131، 273

معجم المطبوعات العربية في ايران، 434

معجم المؤلفين، 74، 110، 112، 115، 117، 129، 198، 273، 280، 301

معجم رجال الحديث، 117

مغنى، 349، 446

مفاتيح الاعجاز، 315

مفتاح الانس، 44

مفتاح التحقيق، 193

مفتاح التذكير، 57

مفتاح الخط كوفى، 427

مفتاح السعاده في احكام العباده، 568

 

مفتاح المفاتيح، 249

مفتاح النبوة، 53 ، 524

مفرد در نكاح، 28

مقالات احمدية، 124

مقالات گوناگون، 251

مقامات، 280

مقام زن در ادبيات، 409

مقاييس اللغة، 132

مقباس الهدايه فى علم الدرايه، 28

مقتنيات الدّرر، 347

مقدمه اصلاح المنطق، 427

مقدمه بر كتاب وقايع السنين و الاعوام، 54

مقدمه ديوان مجمر، 45

مقدمه و تصحيح منتخب التواريخ، 54

مقدمه و تصحيح و تحقيق در مطالب كشف الغمه، 54

مقدمه و تصحيح و تعليقات بر روضة الشهداء، 55

مقدمه و حواشى و تصحيح تفسير ابوالفتوح، 55

مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، 71

مقدمه كشف الاسرار في شرح اسرار الآيات، 370

(823)


 

مقدمة فى الفرائض، 133

مقدمة فى النحو، 132

مقصد الطالب فى احوال اجداد النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عمه ابيطالب، 470

مقصد الطالب فى ايمان آباء النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و عمه ابيطالب، 470

مقطوع القرآن و موصوله، 351، 352

مقنيات الدّرر و ملتقطات الثمر، 347

مكاتيب نهج البلاغه، 425

مكارم الآثار، 71، 129، 240، 465، 479، 671

مكاسب، 324، 329، 460

ملحقات احقاق الحق، 324

مناجات، 472

منازل السالكين، 568

مناسك الحج، 28، 55 ، 103، 314

مناظر و مراياى عملى، 146

مناظره با محمد كريم‏خان كرمانى، 371

مناقب آل ابى طالب، 59

مناقب اوحدالدين كرمانى، 178

مناقضه طبى جاحظ، 92

مناهل، 531، 532

من تاريخ الالحاد فى الاسلام، 98

منتتخب شاهنامه براى دبيرستانها، 575

منتخبات ادبيات فارسى، 179

 

منتخباتى از ديوان خيام، باباطاهر، صائب و حافظ ، 146

منتخب اشعار ويكتور هوگو، 677

منتخب الفن في حجية القطع والظن، 222

منتخب شاهنامه، 179

منتخب نفيس، 274

منتهى المقال، 104، 109 ، 362

منظومه، 324، 485

منظومه در علم نحو، 70

منظومه سبزوارى، 43

منظومه عفاف نامه، 426

منقول الرضا في رد اليهود، 53

من لا حضره الطبيب، 107

من لا يحضره الفقيه، 23 ، 106، 107، 108

منهاج البراعه في شرح نهج‏البلاغه، 218، 219 ، 223

منهج‏الصادقين، 46، 48، 52

منهج‏المقال، 109

منهج اليقين، 127

منية البصير فى بيان كيفية الغدير، 70

مواعظ حسنة، 363

موسوعة الاذكياء، 504

موسوعة الاعيان، 504

(824)


 

موسوعة مؤلفى الامامية، 71، 77 ، 125

موضوع رمانتيسم و رآليسم، 408

ميزان الفك، 70

ميزان الملل، 191، 193

مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى، 98

مؤلفى الامامية، 70

مؤلفين كتب چاپى، 77، 127، 129، 242، 247، 249، 251، 329، 347، 353، 373، 374، 422، 426، 528، 582، 621، 671

مؤلفين كتب چاپى و عربى، 224

نام‏آوران فرهنگ، 110

نام‏هاى ماندگار، 143، 308

نامه دانشوران ناصرى، 45، 72 ، 77، 109، 475، 589

نامه رهبران، 124

نامه فرهنگيان، 580، 582

نثر اللئالى، 51

نثر طوبى، 29، 55، 323

نثر فارسى معاصر، 593، 677

نجات، 175

نجات العباد، 568

نجاتيّه، 193

نخبگان علم و ادب ايران، 371

 

نخبگان علم و عمل ايران، 371، 551

نزهة الارواح و روضة الافراح، 98

نزهة القلوب، 59، 63

نزهة الكرام و بستان العوام، 198

نسائم الأسحار من لطائف الأخبار، 193

نصاب الرجال، 640

نصاب الصبيان، 585

نصراللّه‏ فلسفى استاد هنرور دانشگاه، 677

نصرة الاسلام، 471

نصرة الدين، 53

نظام الاقوال، 678

نفائس الفنون و عرائس العيون، 53

نفثة المصدور، 593

نَفس الرحمان، 116، 117

نفس المهموم، 48، 51، 426

نفى الشبهه، 105

نقاوة الاصابة، 69، 193

نقباء البشر، 71 ، 186، 224، 311، 333، 421

نقد حال، 575

نقد و سياحت، 410

نقض، 64، 66

نقض المستثبت، 37

نقض نقض الزجاجى النيسابورى على

(825)


  الفضل بن شاذان، 29

نقطة الكاف، 592

نقة المصدور، 293

نماز در اسلام، 146

نمكدان، 428

نوادر الاثر فى على عليه‏السلام خير البشر، 117

نور الحدقه ، متفرقات در شرح مشكلاتِ آيات و روايات، 471

نور الحديقه ، در اخبار و اشعار، 471

نور اليقين و بصيرة العارفين، 29

نوروزنامه، 610

نوروزى نامه، 527

نهاية الدراية، 323

نهج‏البلاغه، 217، 218، 221، 222، 606

وجوب نماز جمعه، 678

وجود الصور النوعيه، 44

وجيزة فى علم النبى، 426

وزراى معارف ايران، 135، 644

وزيران علوم و معارف و فرهنگ، 644

وزيران علوم و معارف و فرهنگ ايران، 135

وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة، 190

وظيفه تعليم و تربيت در شاهكارهاى ادبى، 408

وعظ المشترط، 29

 

وفيات الاعيان، 74

وفيّات معاصرين، 593

هادى الى النجاة من جميع المهلكات، 60

هدايه ميبدى، 630

هدية الاحباب، 74، 88، 115

هدية العارفين، 74، 112، 114، 115 ، 280، 301

هدية النمله إلى رئيس المله، 524

هدية لآل عبا، 694

هزار دستان، 428

هزار و يك حكايت، 251

هزاره فردوسى، 593

هشت مقاله تاريخى و ادبى، 677

هفتاد و يك مقاله معرفة الروح، 251

هفت اقليم، 156، 158، 161، 271

هفت پيكر، 247

هفت رساله در عرفان و ادب، 472

هنرآموز دوشيزگان، 373

هويدا تا شريف امامى، 391

هيئتِ فلاماريون، 48

هيئت فلاماريون، 55

يادداشت‏هاى قزوينى، 129، 242، 251، 593 ، 621

يتيمة الدهر، 130

(826)


 

فهرست مكانها ، شهرها و كشورها

 

آبادان، 441

آبه، 171

آتشكده پارس، 142

آخوند محله، 448، 457

آخوند محله تنكابن، 539

آذربايجان، 12، 80، 81، 139، 166، 181، 196، 227، 482، 493، 494، 495، 496، 557

آذربايجان غربى، 197

آرامگاه ابن بابويه، 286

آرامگاه حافظ، 45

آرامگاه سعدالدوله، 251

آرامگاه فردوسى، 475

آشتيان، 232، 233، 235، 287، 304، 331، 467

آلمان، 55، 109، 385، 590، 591

آليانس، 527

آمريكا، 644

آمل، 357

آنكارا، 530

ابن بابويه، 13، 133، 208، 309، 336،

  428، 439، 447، 464، 479، 483، 485، 538 ، 554، 572، 580، 624، 640، 642

اتريش، 335

احمدآباد، 39

احمديه، 181

اراك، 80، 138، 308

ارجان، 73

اردستان، 604، 614

اروپا، 132، 530، 557

اروميه، 189، 190، 197، 495

استانبول، 132، 335، 346، 468، 527، 574

اسرائيل، 612، 636

اِسكاف، 25، 26

اسلامبول، 296، 530، 557

اشبيليه، 142

اشكور، 681

اصطهبانات، 137

اصفهان، 39، 40، 60، 62، 63، 66، 71، 75، 76، 226، 243، 246، 269، 274،

 

(827)


  298، 299، 300، 308، 353، 358، 365، 366، 367، 379، 435، 499، 560، 562، 563، 581، 582، 595، 596، 598، 605، 640، 653، 670، 681

افريقيه، 142

افغانستان، 128، 227، 284

اقدسيه، 372

الازهر، 211

الموت، 583

امام‏زاده زيد، 237

امامزاده عبداللّه‏، 129، 251، 264، 353، 372، 474، 555، 680

امامزاده عبد اللّه‏، 137، 246، 347، 644

امريكا، 275، 276

امينيه، 498

انجمن ادبى ايران، 620

انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 687

انجمن نشر آثار ايران، 289

انجمن هنرمندان ايران، 145

اندلس، 142

انگلستان، 227، 281، 282، 283، 296، 297، 298، 354، 413، 493 ، 495 ، 496، 571، 572، 649

 

اوين، 557

اهواز، 296، 600

ايتاليا، 290

ايران، 12، 15، 30، 34، 69، 80، 81، 107، 122، 134، 139، 175، 181، 197، 227، 228، 229، 235، 250، 264، 284، 296، 297، 298، 308، 310، 312، 331، 346، 359، 360، 363، 372، 381، 383، 385، 390، 401، 402، 403، 404، 429، 455، 463، 469، 490، 492، 495، 500، 502، 523، 527، 530، 533، 551، 562، 563، 571، 572، 590، 591، 616، 624، 640، 644، 649، 650

ايروان، 180، 181

ايگدير، 181

ايلاق، 107

ايوردن، 335، 346

بابلسر، 586

بابله، 226

بادكوبه، 422

باشگاه پولاد، 382

باغچه عليجان، 148

باغچه عليخان، 421

باغ سراج الملك، 209

(828)


 

باغ شاه، 275

باغ طوطى، 55، 244 ، 422، 679

باغ‏فيروز، 128

باكو، 139

برازجان، 296

برج طغرل، 614

برلين، 292، 590

بروجرد، 11، 233، 234، 249، 355

بسطام، 227

بصره، 104، 108، 111، 272

بغداد، 15، 23، 26، 27، 33، 73، 90، 91، 92، 101، 103، 104، 107، 108، 111، 272، 296، 300، 659

بلخ، 107

بلژيك، 134

بلوچستان، 585

بلوك انگاى، 539

بمبئى، 468، 470

بندر شرفخانه، 190

بندر لنگه، 464

بوئين زهرا، 386

بوشهر، 296، 585

بيت العدلِ، 636

بيت‏المقدّس، 507

بيرجند، 585

 

بيروت، 71، 77، 132، 421، 502، 593

بيستون، 141

بيمارستان بازرگان، 206

بيمارستان رى، 90

بيمارستان شهيد اكبرآبادى، 506

بيمارستان فاطمى، 643

بيمارستان فيروزآبادى، 207

بيمارستان نجميه، 553

بين النهرين، 308

پارك اتابك، 269

پاريس، 11، 243، 250، 289، 310، 335، 406، 422، 469، 478، 480، 481، 482، 547، 557، 571، 590، 591، 593

پتروگراد، 422

پطروفسكى، 487، 488

پطروگراد، 644

پيشاور، 128

تاريخ طبرستان، 167

تبريز، 11، 80، 139، 140، 180، 181، 182، 190، 196، 228، 244، 249، 267، 268، 269، 274، 281، 354، 482، 487، 488، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 496، 537، 571، 623، 641، 661

(829)


 

تخت فولاد، 39، 581

تركيه، 181، 290، 335، 405، 572

تفرش، 330، 331، 333

تفليس، 354

تكيه نياوران، 614

تكيه مادر، 581

تكيه مير سيد محمّد شهشهانى، 581

تنكابن، 438، 463، 539، 583

توكيو، 387

توليدو، 387

تون، 174

تويسركان، 355، 356

تهران، 11، 12، 40، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 50، 52، 53، 54، 55، 59، 63، 71، 72، 75، 76، 77، 78، 80، 81، 82، 84، 85، 99، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 127، 128، 129، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 140، 141، 143، 144، 146، 150، 152، 153، 175، 176، 183، 184، 185، 186، 187، 190، 196، 197، 198، 201، 202، 203، 207، 208، 214، 216، 217، 218، 219، 223، 227، 228، 229، 231، 235، 236، 237، 240، 241، 243،

  246، 249، 250، 251، 252، 254، 264، 265، 268، 269، 273، 277، 278، 279، 281، 282، 284، 285، 286، 288، 289، 290، 293، 296، 297، 298، 299، 304، 305، 308، 309، 310، 315، 317، 318، 321، 322، 324، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 346، 347، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 361، 363، 365، 366، 367، 369، 372، 374، 375، 378، 379، 381، 382، 384، 385، 386، 389، 403، 404، 405، 407، 408، 410، 412، 413، 418، 419، 421، 422، 425، 427، 429، 430، 431، 432، 434، 435، 438، 439، 441، 443، 446، 447، 451، 455، 463، 464، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 476، 478، 480، 483، 484، 485، 491، 492، 496، 498، 500، 505، 523، 524، 527، 529، 530، 532، 533، 539، 540، 541، 542، 544، 546، 547، 548، 549، 552، 555، 557، 558، 561، 563، 564،

(830)


  568، 571، 572، 574، 575، 576، 580، 582، 586، 587، 589، 590، 591، 593، 594، 596، 597، 599، 600، 601، 604، 605، 612، 613، 615، 616، 617، 618، 619، 620، 623، 624، 627، 640، 641، 642، 643، 648، 649

جامع الازهر، 537

جراذين، 352

جرجان، 171

جزلا، 596

جلفا، 494

جوشقان، 126

جهرم، 464

چُنْبُلان، 60

چهارمحال بختيارى، 336

چين، 142، 372

حجاز، 111

حسين‏آباد، 560

حسينيه بزرگ زواره، 614

حمص، 111

حوزه علميه شهر رى، 618

خاقانى، 173

خاكمردان، 190

خامنه، 490

 

خانى‏آباد، 388

ختن، 142

خراذين، 352

خراسان، 26، 81، 107، 110، 130، 172، 188، 190، 226، 227، 243، 264، 272، 411، 429، 530، 555، 557، 585، 587، 624، 627

خرمشهر، 296، 600

خليج فارس، 133، 464

خوارزم، 139

خوزستان، 600

خوى، 190، 222، 223، 365

خيابان سيروس، 322

خيابان شهباز، 618

خيابان لاله‏زار، 615، 618

خيابان لرزاده، 205

خيابان مولوى، 506

خيابان نظاميه، 554

دارالترجمه ميرزا محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، 464

دارالفنون، 144، 145، 175، 241، 250، 288، 304، 354، 355، 356، 377، 478، 480، 481، 482، 600، 607، 670، 672

دانشكده ادبيات، 145، 307

(831)


 

دانشكده ادبيات تهران، 586

دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، 408

دانشكده الهيات، 49

دانشگاه تهران، 41، 176، 289، 307، 385، 389، 403، 404 ، 603

دانشگاه جنگ، 307

دانشگاه سوربن، 289

دانشگاه مشهد، 687

دانشگاه ملى، 603، 604

دبستان حكيم نظامى، 381

دبستان فيروزكوهى، 425

دبستان نو، 203، 205

دبيرستان شرافت، 600

دبيرستان قاجار، 600

دبيرستان منوچهرى، 381

دبيرستان نظام، 196

درالفنون، 478

درياچه ساوه، 142

دستگرد، 246

دماوند، 623

دمشق، 601

دوشان‏تپه، 299

دهلى، 601

ديلمان، 166

رامسر، 448

 

رحيم آباد، 681

رشت، 134، 227، 402، 411

رضائيه، 402

رنبويه، 352

روسيه، 80 ، 401، 402، 487، 493 ، 494، 572

روم، 142

رى، 33، 34، 37، 59، 73، 74، 88، 90، 91، 105، 106، 107، 110، 111، 113، 114، 116، 117، 131، 133، 154، 155، 156، 157، 165، 166، 167، 171، 172، 198، 271، 272، 280، 300، 352، 428، 614، 619، 686

رياض، 450، 532

زنبوريّه، 351

زنبويه، 352

زنجان، 296

زنوز، 365

زواره، 39، 40، 542، 549، 595، 596، 597، 598، 599، 601، 604، 605، 614

سارى، 166، 170

سازمان ملل، 12، 372

سامرا، 68، 78، 101، 136، 236، 237،

(832)


  319، 321، 467، 523 ، 562، 563، 615

ساوِجبلاغ، 190، 298

ساوه، 72، 166، 678

سبزوار، 128، 171، 273، 429، 620

سبزه ميدان، 494

سپهسالار، 286

سخت‏سر، 448

سده، 653

سرتخت، 187

سرچشمه، 322، 327، 548

سعادت آباد، 285

سفارت رم، 624

سفارت فرانسه، 11، 623

سماوه، 142

سمرقند، 107

سند، 39، 40

سنگلج، 237، 332

سواد كوه، 413

سوريه، 601

سويس، 250، 335، 346

سه راه سپهسالار، 618

سيّد باب، 276

سيرجان، 208

سيستان، 585

 

شادزوان، 25

شام، 130

شامات، 111

شبستر، 190

شميران، 285، 328، 354

شوراى ملى، 139

شوروى، 12، 385، 403، 404

شوشتر، 193

شهر رى، 13، 57، 60، 63، 72، 89، 126، 137، 148، 151، 171، 177، 185، 187، 210، 212، 223، 243، 244، 245، 246، 248، 329، 333، 336، 347، 356، 379، 413، 435، 445، 463، 464، 469، 476، 483، 498، 501، 505، 524، 530، 534، 555، 558، 569، 577، 584، 616، 617، 618، 670، 678، 679، 680

شهر نور، 75

شهشهان، 581

شيخان، 103

شيراز، 73، 137، 182، 225، 226، 231، 281، 555، 620، 679

صائين قعله، 689

صفائيه، 126، 273، 379، 558، 670

صفّين، 61

(833)


 

طار، 653

طالقان، 648

طبرستان، 166، 659، 660

طبس، 243

طَرخوران، 330

طوس، 351

ظفرقند، 597

عدن، 142

عراق، 15، 25، 26، 30، 76، 101، 102، 104، 111، 122، 130، 155، 158، 166، 172، 295، 296، 312، 316، 330، 359، 363، 458، 459، 499، 500، 551، 562، 601، 640، 662

عراق عجم، 140، 331

عودلاجان، 322

غرناطه، 142

غزنين، 128

غوريان، 227

فارس، 130، 182، 226، 640

فرانسه، 134، 148، 250، 289، 291، 297، 308، 354، 356، 372، 377، 382، 403، 406، 481، 573، 590، 591

فراهان، 80، 331

فرح‏آباد، 425

 

فردوس، 174

فرغانه، 107

فسا، 464

فلسطين، 283، 612

فم، 330

فنلاند، 383

فيروزكوه، 413

قاهره، 132، 601

قبرس، 654

قره‏داغ، 267

قريه گازران، 138

قريه محمديه، 580

قزوين، 108، 170، 171، 283، 285، 296، 298، 334، 366، 450، 451، 457، 458، 459، 463، 474، 589، 682

قفقاز، 139، 180، 181، 270، 296، 468

قلعه سرخس، 227

قم، 46، 50، 71، 77، 100، 101، 102، 103، 106، 117، 153، 157، 171، 210، 244، 298، 328، 329، 365، 467، 548، 564، 583، 584، 599، 615، 643، 687

قندهار، 227

كابل، 284

(834)


 

كاشان، 99، 171، 241، 286، 299، 372، 555، 599، 612، 680

كاظميه، 540

كالج آمريكايى، 425

كتابخانه آستان قدس رضوى، 43

كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى، 578

كتابخانه آية‏اللّه‏ مرعشى، 44

كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد، 44

كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، 44، 534

كتابخانه معارف، 288

كتابخانه آستان قدس رضوى، 633

كتابخانه آيت اللّه‏ مرعشى، 153، 472، 686، 687

كتابخانه آيت‏اللّه‏ مرعشى، 192

كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 124

كتابخانه سلطنتى، 374

كتابخانه سلطنتى تهران، 179

كتابخانه مجلس، 582

كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، 69، 472، 534، 540، 541

كتابخانه مجلس شوراى ملى، 345، 557، 640

 

كتابخانه مدرسه امين السلطان، 577

كتابخانه مدرسه سپهسالار، 132

كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، 363

كتابخانه ملّى، 197

كتابخانه ملّى پاريس، 590

كجور، 286، 539

كرات، 327

كربلا، 51، 76، 199، 200، 277، 297، 312، 314، 316، 347، 358، 365، 499، 505، 532، 533، 534، 577، 629

كردستان، 551، 679

كردى‏چال، 539

كرمان، 148، 227، 336، 464، 593، 624، 679

كرمانشاه، 138، 459، 464، 478، 480

كرمانشاهان، 381

كعبه، 103

كلاردشت، 539

كلارستاق، 539

كن، 357

كودكستان شيراز، 182

كوفه، 107، 108، 111، 351، 455

كويت، 500، 502

گجرات، 39

(835)


 

گركان، 304، 308، 467

گرگان، 272

گرمارود، 583

گزلاى پايين، 597

گليزور، 589

گيلان، 126، 166، 227، 269، 411، 605، 683

لازارف، 402

لاهيجان، 435

لبنان، 500، 585، 601

لندن، 297، 557، 590

ليدن، 59، 593

ماخاچ قالا، 487

مازندران، 75، 165، 171، 227، 327، 411، 539

ماوراءالنهر، 107، 272، 551

مجلس دارالشوراى كبرى، 355

مجلس سنا، 291، 442

مجلس شوراى اسلامى، 41

مجلس شوراى تهران، 275

مجلس شوراى ملى، 11، 12، 268، 284، 325، 335، 336، 389، 530، 534، 554، 555، 571 ، 620، 640

مجلس مؤسسان، 429، 530

محله باب‏النجف، 200

 

محله اميرخيز، 268

محله «خيابان»، 489

محله درب، 111

محله سنگلج، 532، 589

محلّه محمديه، 133

مدارس الفت، 527

مدارس شرف، 372

مدارس نظامى، 372

مداين، 108

مدرسه آيت‏اللّه‏ لاله‏زارى، 617

مدرسه ابن السلطان، 244

مدرسه حقوق، 607

مدرسه دارالشفا، 40

مدرسه سپهسالار، 290، 540، 553

مدرسه سنگلجى، 136، 376

مدرسه شاهپور، 600

مدرسه صدر، 325

مدرسه طالبيه، 488

مدرسه عالى حقوق، 600

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 614

مدرسه عتيق، 498

مدرسه فخريّه، 46، 498

مدرسه فخريه، 650

مدرسه كاسه‏گران، 598

مدرسه لطفعلى‏خان ترشيزى، 597

(836)


 

مدرسه مروى، 75، 76، 365

مدرسه ميرزا شفيع صدر اعظم، 542

مدرسه نظام، 600

مدرسه نيم آورد، 274

مدرسه آليانس، 672

مدرسه اقدسيه، 672

مدرسه امريكايى تهران، 641

مدرسه بادكوبه، 200

مدرسه حاج ابوالفتح خان، 223

مدرسه خان مروى، 46

مدرسه دارالشفاء، 452

مدرسه دارالفنون، 570، 673، 680

مدرسه دوست عليخان، 41

مدرسه سپهسالار، 69، 175، 176، 211، 249، 356، 380، 420، 543، 683، 684

مدرسه شيخ عبدالحسين، 451

مدرسه صدر، 681

مدرسه صنايع مستظرفه، 144

مدرسه عالى سپهسالار، 48، 49، 302

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 48

مدرسه علميه امينيه، 209

مدرسه علميه برهانيه، 329

مدرسه فخريه، 681

مدرسه قنبرعلى خان، 286

 

مدرسه كاسه‏گران، 40

مدرسه كاظميه، 286، 331

مدرسه لرزاده، 329

مدرسه لقمانيه، 139

مدرسه مروى، 122، 432، 649

مدرسه ميرزا جعفر، 128

مدرسه ميرزا حسن، 246

مدينه، 459

مدينة السادات، 595

مركز اسناد انقلاب اسلامى، 443

مرند، 365

مروالرود، 107

مزدآباد، 605

مزير دشت، 583

مسجد اباذر، 618

مسجد ارك، 643

مسجدالحرام، 103

مسجد بزازها، 441

مسجد بى‏بى، 618

مسجد پيره زن، 322

مسجد جامع تهران، 347، 567

مسجد جامع كاشان، 99

مسجد حاج حسن قنبرى، 618

مسجد خاتم النبيين، 618

مسجد خاله‏اوغلى، 489

(837)


 

مسجد خندق‏آبادى، 484، 485، 486

مسجد ذوالفقار، 581

مسجد سپهسالار، 543

مسجد سلمان، 618

مسجد سليمان، 382

مسجد سهله، 258

مسجد سيد اصفهان، 614

مسجد شاه، 274

مسجد عتيق، 363

مسجد فخر الدوله، 389

مسجد فيلسوف، 439

مسجد قائم، 618

مسجد قزوين، 261

مسجد گوهرشاد، 190، 210، 429، 441

مسجد لاله‏زارى، 618

مسجد لرزاده، 329

مسجد مظفرى، 506

مسجد ملا ابوالحسن، 50

مسجد ميرزا موسى، 441

مسجد نو، 202، 203، 204، 205

مسجد هدايت، 384

مسجد هندى، 234

مسقط، 133

مسكو، 12، 401، 402، 403

مشهد، 71، 107، 128، 139، 140، 142،

  174، 175، 189، 210، 226، 243، 264، 268، 308، 333، 391، 421، 429، 441، 459، 494، 530، 571، 572، 625، 627، 629، 630، 632، 633

مصر، 31، 111، 132، 142، 211، 243، 310، 537، 551، 585، 624

مقبره كاشانى، 245

مكتبة الزهراء، 333

مكه، 60، 103، 104، 381، 459

ملاير، 355، 356

ملبورن، 383

ملقاباذ، 272

موزه آستان قدس رضوى، 391

موزه بريتانيا، 162

موزه ملى، 644

ميدان توپخانه، 492

نائين، 557

نايين، 580

نجف، 41، 46، 47، 50، 68، 70، 76، 122، 127، 186، 187، 190، 200، 208، 211، 218، 219، 222، 223، 234، 238، 258، 312، 319، 320، 321، 323، 329، 358، 359، 362، 429، 431، 440، 455، 463، 478،

(838)


  522، 523، 533، 544، 562، 583، 616، 627، 630

نجف اشرف، 467

نطنز، 653

نور، 327

نوراشين، 181

نهاوند، 249

نهروان، 26

نهروانات، 25

نياوران، 328

نيشابور، 33، 34، 88، 107، 108، 114، 171، 272

و، 111

وادى السلام، 70

واسط، 108

 

واشنگتن، 572

وزارت عدليه، 139

وَلْديان، 190

وين، 335

هامبورگ، 55

هتل آتلانتيك، 387، 388

هرات، 296، 425

هلسينكى، 383

همدان، 74، 107، 130، 131، 158، 166، 310، 381، 522، 523، 527، 532

هند، 69، 142، 228، 464، 488، 601

هندوستان، 40، 228، 310، 312، 316، 372

يزد، 141، 227، 243، 643

يوكوهاما، 384

يونان، 611

(839)


(840)


فهرست عناوين

    109 . ابراهيم حكيمى··· 11

    110 . ابن جنيد اسكافى··· 14

    111 . ابن قِبَه رازى··· 36

    112 . ابوالحسن جلوه زواره‏اى··· 38

    113 . ابوالحسن شعرانى··· 46

    114 . ابوالرشيد عبدالجليل رازى··· 56

    115 . ابو الفتوح رازى··· 58

    116 . ابوالفضل تهرانى··· 68

    117 . ابوالفضل ساوجى··· 71

    118 . ابو الفضل محمّد بن عميد قمى··· 73

    119 . ابوالقاسم تهرانى··· 75

    120 . سيد ابوالقاسم طباطبايى··· 78

    121 . ميرزا ابوالقاسم فراهانى··· 80

    122 . ابو الوفاء عبدالجبار مفيد رازى··· 88

    123 . ابوبكر محمّد بن زكريا رازى··· 89

    124 . ابوتراب امامى كاشانى··· 99

    125 . ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه··· 100

    126 . ابو جعفر محمّد خراسانى··· 110

    127 . ابو حاتم محمّد رازى··· 111

    128 . ابو عبداللّه‏ محمّد رازى··· 113

    129 . ابو محمّد ، ابو عبداللّه‏ خزاعى مفيد نيشابورى··· 114

    130 . ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى··· 116

    131 . ابو محمّد جعفر بن احمد على قمى رازى··· 118

(841)


    132 . احمد آشتيانى··· 120

    133 . احمد اشترى··· 126

    134 . سيد احمد بن جعفر جزايرى شوشترى نجفى··· 127

    135 . سيد احمد بن سيد شهاب الدين اديب پيشاورى··· 128

    136 . احمد بن فارس قزوينى رازى··· 130

    137 . احمد خان سرتيپ··· 133

    138 . احمد خان نصير الدوله بَدِر··· 134

    139 . سيد احمد طباطبايى سنگلجى··· 135

    140 . احمد محقق العلماء اصطهباناتى··· 137

    141 . اديب الممالك فراهانى··· 138

    142 . اسماعيل آشتيانى··· 144

    143 . اسماعيل مرآت··· 148

    144 . اشرف فخر الدوله··· 149

    145 . افتخار العلما آشتيانى··· 150

    146 . امير قوامى رازى··· 154

    147 . بديع الزمان فروزانفر··· 174

    148 . جَبّار باغْچه‏بان (عسكر زاده)··· 180

    149 . جعفر آشتيانى··· 185

    150 . سيدجعفر طباطبايى سنگلجى··· 187

    151 . سيد جلال‏الدين محدث ارموى··· 189

    152 . جمال الدين مرتضى محمّد رازى··· 198

    153 . جواد فومنى حائرى··· 198

    154 . سيد جواد موسوى مدنى كرمانى··· 208

    155 . جواد مؤذنى··· 209

    156 . جوهر معتمد الحرم··· 216

    157 . حبيب اللّه‏ جندقى··· 217

    158 . حبيب‏اللّه‏ خويى··· 217

(842)


    159 . حبيب‏اللّه‏ شيرازى (قآنى)··· 225

    160 . حسن آشتيانى··· 232

    161 . حسن بن محمّد خان صديق اسفنديارى··· 241

    162 . سيد حسن مشكان طبسى··· 243

    163 . سيد حسن معينى··· 244

    164 . حسن وحيد دستگردى··· 246

    165 . حسين رازى··· 248

    166 . حيدرقلى پريشان··· 249

    167 . خليل خان اعتضاد الاطبا··· 250

    168 . رجبعلى خياط··· 252

    169 . رفيع بامداد··· 264

    170 . ژول ريشار فرانسوى··· 265

    171 . ستارخان··· 267

    172 . سراج الدين بساطى سمرقندى··· 271

    173 . سعيد بن محمّد بن حسن ابو رشيد نيشابورى··· 272

    174 . شمس الدين حكيم الهى لواسانى··· 273

    175 . شيخ الرئيس قاجار··· 274

    176 . سيد صادق طباطبايى همدانى··· 277

    177 . ضياء الدين ابو القاسم عمر بن حسين رازى··· 280

    178 . سيد ضياء الدين طباطبايى··· 281

    179 . طاهر تنكابنى··· 286

    180 . عباس اقبال آشتيانى··· 287

    181 . عباس نايب السلطنه ملك آرا··· 295

    182 . عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار قاضى القضاة اسد آبادى··· 300

    183 . عبدالحسين هژير··· 302

    184 . عبدالعظيم قريب گركانى··· 304

(843)


    185 . عبدالعلى نگارنده··· 308

    186 . سيد عبداللّه‏ خان··· 309

    187 . عبداللّه‏ رازى··· 310

    188 . عبداللّه‏ مازندرانى حائرى··· 311

    189 . عبداللّه‏ نورى··· 318

    190 . على اكبر برهان··· 328

    191 . سيد على اكبر تفرشى··· 330

    192 . على اكبر دهخدا··· 334

    193 . سيد على بن حسين موسوى حايرى تهرانى بهشتى··· 347

    194 . على بن حمزة بن عبداللّه‏ بن فيروز كسائى··· 347

    195 . على بن عباس جراذينى رازى··· 352

    196 . سيد على حسينى اصفهانى··· 353

    197 . على قلى اعتضاد السلطنه··· 354

    198 . على كنى··· 357

    199 . على مدرس زنوزى··· 365

    200 . سيد على نصر··· 372

    201 . علينقى حكيم الهى··· 374

    202 . على نوبرانى··· 375

    203 . غلامحسين رهنما··· 377

    204 . غلامرضا اصفهانى··· 379

    205 . غلامرضا تختى··· 381

    206 . فاطمه سيّاح··· 401

    207 . فتح اللّه‏ اكبر··· 411

    208 . فصيح الزمان شيرازى··· 414

    209 . فضل اللّه‏ آشتيانى··· 418

    210 . قاسم قاسم زاده··· 422

(844)


    211 . قوام‏الدين شريعتمدارى··· 423

    212 . سيد كاظم عصار··· 423

    213 . سيد كريم اميرى فيروز كوهى··· 425

    214 . لطفعلى صدرالافاضل··· 427

    215 . محمّد آقازاده كفايى نجفى خراسانى··· 429

    216 . محمدباقر آشتيانى··· 431

    217 . محمّد باقر نواب اصفهانى··· 435

    218 . سيدمحمدتقى طالقانى··· 437

    219 . محمدتقى فلسفى··· 438

    220 . محمّد تقى كمال ، فرزند شيخ آقا بزرگ··· 446

    221 . سيد محمد تنكابنى··· 447

    222 . محمدحسن شريعتمدارى··· 461

    223 . محمّد حسين تنكابنى··· 463

    224 . محمّد حسين ذكاء الملك فروغى··· 464

    225 . محمدحسين زاهد تهرانى··· 466

    226 . محمّد حسين شمس العلماء گركانى··· 467

    227 . محمّد حسين عماد الكتاب سيفى قزوينى··· 474

    228 . محمّد حسين كاتب السلطان شيرازى··· 476

    229 . محمّد خان كرمانشاهى تهرانى··· 478

    230 . محمّد خان كرمانشاهى معروف به كفرى··· 480

    231 . محمد خندق‏آبادى··· 484

    232 . محمد خيابانى··· 487

    233 . محمد ربيعى··· 498

    234 . محمّدرضا حكيمى··· 499

    235 . سيد محمدرضا طباطبايى(سنگلجى)··· 505

    236 . محمدرضا فخرالاسلام··· 506

(845)


    237 . محمدرضا قمشه‏اى··· 509

    238 . محمدرضا واعظ همدانى··· 522

    239 . سيد محمّد رضا همدانى··· 527

    240 . محمدصادق آشتيانى··· 529

    241 . محمّد صادق طباطبايى··· 530

    242 . سيد محمد صادق طباطبايى سنگلجى··· 531

    243 . محمّد طاهر··· 537

    244 . محمد طاهر تنكابنى (طبرسى)··· 539

    245 . محمّد على بامداد خراسانى··· 555

    246 . محمّد على پيرزاده··· 557

    247 . سيد محمدعلى سه‏دهى··· 559

    248 . محمدعلى شاه‏آبادى··· 560

    249 . محمّد على فروغى··· 570

    250 . سيد محمدعلى مرتضوى··· 577

    251 . محمّد على مصاحبى عبرت نائينى··· 580

    252 . سيد محمدعلى موسوى الموتى··· 583

    253 . سيد محمّد فرزان··· 585

    254 . محمّد قزوينى··· 589

    255 . سيدمحمد محيط طباطبايى··· 595

    256 . سيدمحمد مهدى لاله‏زارى··· 615

    257 . محمّد هاشم··· 620

    258 . محمد هزار جريبى··· 622

    259 . محمود جم··· 623

    260 . محمود حلبى··· 625

    261 . محمود شريعتمدار··· 638

    262 . محمود فرهنگ اورنگ شيرازى··· 640

(846)


    263 . محمود محمود··· 641

    264 . سيد محمود مدرسى يزدى··· 643

    265 . مرتضى خان ممتاز الملك··· 644

    266 . سيد مرتضى شبسترى··· 645

    267 . سيد مرتضى علم‏الهدى رازى··· 646

    268 . مسيح طالقانى··· 648

    269 . مصطفى كاتب··· 653

    270 . منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه‏ رازى··· 655

    271 . ميرزا محمّد··· 661

    272 . مير عماد غلام شاهى مير فندرسكى··· 663

    273 . ناصرالدين شاه··· 663

    274 . نجم الدوله اصفهانى··· 670

    275 . نصر اللّه‏ فلسفى··· 672

    276 . نظام الدين ساوجى··· 678

    277 . نظام الدين مشارالدوله··· 679

    278 . ولى اللّه‏ نصر··· 680

    279 . هاشم اشكورى گيلانى··· 681

    280 . سيد هاشم وكيل··· 688

    281 . هدايت آشتيانى··· 689

    282 . يوسف نقيب الاشراف تبريزى··· 694

استدراك··· 695

    283 . سيد ابوالقاسم عصّار··· 697

    284 . سيد ابوالقاسم كاشانى··· 698

    285 . ابوالقاسم موسوى ملايرى··· 704

    286 . احمد اعتمادى··· 706

    287 . اسداللّه‏ صابر همدانى··· 707

(847)


    288 . امام على قفقازى··· 710

    289 . سيد جعفر شيرازى··· 713

    290 . جلال آل احمد··· 716

    291 . سيد جلال‏الدين درّى··· 722

    292 . سيد جواد اعتمادزاده خراسانى··· 723

    293 . سيدجواد سه دهى··· 723

    294 . جواد فاضل··· 725

    295 . حبيب‏اللّه‏ عراقى··· 730

    296 . حسن اثناعشرى صاحب‏الزمانى··· 731

    297 . سيد حسن اخوى··· 732

    298 . حسن شاه عبدالعظيمى··· 732

    299 . حسين اثناعشرى··· 733

    300 . حسين حكمى··· 735

    301 . سيّده خاتون··· 736

    302 . سيد صادق شريعتمدار··· 740

    303 . سيد صدرالدين جزايرى شوشترى··· 741

    304 . سيد عزيزاللّه‏ تهرانى··· 743

    305 . سيدعلى حائرى··· 748

    306 . سيدعلى نجفى ميرلوحى··· 750

فهرستها··· 751

فهرست اعلام و اشخاص متن··· 753

فهرست پديدآورندگان مقالات··· 791

فهرست كتاب‏هاى موجود در متن··· 793

فهرست مكانها ، شهرها و كشورها··· 827

فهرست عناوين··· 841

(848)


(849)

‹ دانشمندان و مشاهیر حرم حضرن عبدالعظیم حسنی علیه السّلام و شهرری - جلد اول بالا فهرست کتابهای چاپ سنگی کتابخانه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام ›

مطالب مرتبط

رکن عقیدتی سیاسی، ضامن سلامت فکری نیروهای مسلح است

اخبار مرتبط با تولیت آستان

۱۴۰۴/۰۲/۱۶0 دیدگاه265 مشاهده

شیخ کلینی(ره) و شیخ صدوق(ره) حق بزرگی به گردن شیعه و بلاد اسلامی دارند

اخبار آستان

۱۴۰۴/۰۲/۱۶0 دیدگاه321 مشاهده

برگزاری ویژه برنامه تکریم مقام والای حضرت حمزه بن موسی الکاظم(ع)

اخبار آستان

۱۴۰۴/۰۲/۱۴0 دیدگاه321 مشاهده

اعلام برنامه های دهه کرامت در بارگاه ملکوتی حضرت عبدالعظیم(ع)

اخبار آستان

۱۴۰۴/۰۲/۰۹0 دیدگاه493 مشاهده

ایران در سوگ بندرعباس

اخبار آستان

۱۴۰۴/۰۲/۰۸0 دیدگاه363 مشاهده

  • پربازدیدترین
  • محبوب‌ترین
عطرافشانی و غبارروبی قبور شهدای مدفون در آستان مقدس / عکس...آیین مذهبی و سنتی مسلمیه در فهرست آثار ملی ثبت شدتوزیع کیک بمناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) / عکس: اسدیآیت الله محمدی ریشهری در پیاده روی اربعین حسینی(ع) / آغاز عزاداری دهه اول محرم در مسجد جامع حرم مطهر/ عکس:...ویژه برنامه مبعث حضرت رسول اکرم(ص) / عکس: مهدی شامحمدیدعای توسل / عکس: جلال اسدیزیارتنامه حضرت عبدالعظیم (ع) با نوای حاج مهدی سماواتیاستقبال از مسافرین پروازهای خارجی فرودگاه امام خمینی(ره)...آئین اختتامیه کلاسهای حفظ و قرائت مرکز آموزش قرآن کریم /...
برگزاری مراسم های مذهبی در ماه مبارک رمضان در آستان مقدس...آیت‌الله محمدی ری‌شهری: دور نمایی از جامعه آرمانی اسلامیتفسیر قرآن-جلسه301ديدار و ملاقات خادمين آستان مقدس با بيماران بيمارستان...خارج فقه - جلسه 505تفسیر قرآن-جلسه302ویژه برنامه لیلة الرّغائب در آستان مقدّس حضرت عبدالعظیم (ع)ویژه برنامه شب ولادت باسعادت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)...آیت الله ری شهری : معانی تقوای کامل ، هدایت قرآنی و هدایت...گالری عکس
  • صفحه اصلی
  • تماس با ما
  • ارتباط با ما
  • ماهنامه خادم
  • نقشه
  • نذورات، هدایا و امور خیرین
    • پرداخت نذورات و هدایای مردمی
    • ارتباط با ما
  • فرهنگی
    • برنامه های عمومی هفتگی آستان
    • ویژه نامه ها
    • قرآن آنلاین
    • نشریه الکترونیکی محدث
  • موقوفات
    • موقوفات آستان مقدّس
    • طرح های جاری و در حال اقدام
    • ارتباط با ما
  • مراکز وابسته
    • مرکز نجوم و آسمان نما
    • مرکز آموزش قرآن کریم آستان مقدّس
    • صندوق قرض الحسنه
    • حوزه علمیه آستان مقدّس
    • پردیس دانشگاه قرآن و حدیث
    • مجتمع آموزشی حکمت
    • دارالشّفاء کوثر
  • نرم افزارهای آستان مقدس
    • نسخه اندروید(دانلود با لینک مستقیم)
    • نسخه IOS(موبایل webapp)
    • زیارت آنلاین و پخش زنده مراسمات
    • تقویم اسلامی
    • اطلاع رسانی برنامه‌های آستان مقدس
    • گنجینه (قرآن، ادعیه و ...)
    • درخواست غذای حضرتی

logo-samandehi

شرکت کشتیرانی ترنگ دریا

© تمامی حقوق مادی و معنوی این پایگاه متعلق به آستان مقدس حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) می‌باشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

معاونت فرهنگی و روابط عمومی